بررسی نظریات مطرح پیرامون جنبشهای سال 2011 در جهان اسلام
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
جهان اسلام در طول تاريخ، بخصوص پس از فروپاشي امپراتوري عثماني، كه عنوان اسلامي را اساس مشروعيت خود قرار داده بود، همواره مورد طمع غرب بوده است. درواقع، منابع طبيعي سرشار جهان اسلام، بخصوص خاورميانه و موقعيت استراتژيكي آن، پاي دنياي غرب را به جهان اسلام باز كرد. غربيها از ابتدا با شيوههاي گوناگون نظامي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي، سعي در تحميل اقتدار نظامي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي خود و تحقير اصول، ارزشها، باورها و در يك كلام، تغيير هويت اسلامي جهان اسلام را داشتند. به موازات اين تحقيرشدگي، عدهاي از انديشمندان و نخبگان در جهان اسلام مبارزه خود عليه غرب را آغاز كردند و پايهگذار جنبشهايي در جهان اسلام شدند. بهطور كلي، ميتوان اين جنبشها را به دو دسته تقسيم كرد: دستهاي از اين جنبشها، از سوي كساني شكل گرفت كه عامل عقبماندگي را اسلام ميدانستند. آنها معتقد بودند: بايد براي پياده كردن ارزشها و مدلهاي غربي (در همه زمينهها) كوشيد. اين جنبشها را در اصطلاح، جنبشهاي «تجددخواه يا غربگرا» مينامند. در مقابل اين جنبشها، جنبشهاي ديگري در جهان اسلام شكل گرفت كه تنها راه مبارزه عليه غرب را بازگشت به اسلام و احياي هويت اسلامي ميدانستند. آنها برخلاف جنبشهاي غربگرا، كه برگرفته از افكار ليبراليستي، ماركسيستي و ناسيوناليستي، غرب بودند، دوري از هويت اصيل اسلامي را عامل اين تحقيرشدگي ميدانستند. اين جنبشها را در اصطلاح «جنبشهاي اسلامگرا» مينامند. انقلاب اسلامي ايران، نمونهاي از جنبشهاي اسلامگراست. البته در بين اسلامگرايان، برخي گروههاي افراطي، عمدتاً در جهان اهل سنت نيز شكل گرفتند كه آنها را «سلفي و بنيادگرا» ميدانند.
سال 2011 براي جهان اسلام، توأم با سونامياي بود كه بخش زيادي از كشورهاي اسلامي از جمله تونس، مصر، ليبي، بحرين و يمن را دربرگرفت. اين حركت زماني اهميتي دوچندان مييابد كه بدانيم براساس فرهنگ سياسي اهل سنت قيام، انقلاب و هرگونه اعتراضي عليه حاكم وقت، حرام و غيرجايز است. با توجه به اين مسئله، بسياري از متفكران و نظريهپردازان براساس اصول، مباني و اهداف خود به ارائة نظريه و تحليل پيرامون اين وقايع پرداختند. عدهاي از نظريهپردازان، اين تحولات را در راستاي جنبشهاي غربگرا و در قالب نظريات ليبرال دموكراسي، و يا بهار عربي، معرفي ميكنند. برخي ديگر، اين تحولات را در راستاي جنبشهاي اسلامگرا «بيداري اسلامي و يا سلفيگري» قلمداد ميكنند. اما بهراستي كداميك از اين نظريات، توان بيان تمام واقعيت اين جنبشها را دارند؟ خاستگاه هريك از اين نظريات چيست؟ چه ارزيابياي از اين نظريات ميتوان ارايه كرد؟ واقعنمايي هريك از اين نظريات، نسبت به اين تحولات، به چه ميزان است؟ اينها سؤالاتي هستند كه در اين تحقيق نگارنده در پي پاسخ به آنهاست. با توجه به اهميت اين تحولات، ضروري است تا با ارزيابي تمام نظريات مطرح، با توجه بهواقع نمايي اين نظريات، به نظريه صحيح پيرامون اين تحولات دست يابيم.
1ـ نظريه بهار عربي
يكي از مهمترين نظرياتي كه بيشتر از سوي رسانههاي عربي و غربي، پيرامون جنبشهاي اخير جهان اسلام مطرح ميشود «بهار عربي» است. براي نمونه، در ويكي پدياي انگليسي، در صفحهاي با نام «بهار عربي»، در فرآيند تعريف و تبيين تحولات اخير منطقه مجموعاً هفتاد بار از كلمات و واژگاني همچون دموكراسي، آزادي، حقوق بشر و اصلاحات بهره گرفته است. در حالي كه از ميان تقريباً بيست هزار واژهاي كه در اين صفحه نگاشته شده است، تنها شش بار از كلمه اسلام و دين استفاده شده است كه دو مورد آن مربوط به سيفالاسلام قذافي است. ساير موارد هيچ ارتباطي به موضوع ماهيت اسلامي اين انقلابها ندارد. همچنين در اين صفحه به صراحت خاستگاه و انگيزه اصلي بروز قيام مردمي در اين كشورها، به اموري چون دولتهاي استبدادي، فقر شديد، فساد اداري و دولتي، نقض حقوق بشر، تورم، فرقهگرايي، و بيكاري منحصر گشته و اهداف حقيقي اين انقلابها نيز به مواردي همچون تغيير رژيم حاكم، انتخابات آزاد و عادلانه، رعايت حقوق بشر، و در نهايت، دموكراسي تقليل يافته است. روشن است كه در اين نگاه، هيچ بازتابي از تأثير آموزههاي ديني و شور اسلامخواهي در تحقق تحولات اخير به چشم نميخورد (ويكيپديا انگليسي، 2011).
درواقع، مهمترين تأكيد اين نظريه بر مشكلات اقتصادي و فقر و بيكاري در جهان اسلام است. اما خاستگاه اين نظريه چيست؟ و مابهازاي خارجي آن در گذشته چه بوده و چه سرنوشتي را در پي داشته است؟
الف. خاستگاه نظريه بهار عربي
در رابطه با خاستگاه اين نظريه، ريشه در جنبشهاي مليگرا يا همان پانعربيسم دارد. به بيان ديگر، اين نظريه معتقد است: علت خيزشهاي اخير در جهان اسلام، نه اعتقادات مذهبي بلكه احساسات ملي و عربي است. مردم به دنبال آزاديهاي ملي و رفع مشكلات اقتصادي و سياسي خود هستند. البته بهكارگيري واژه «بهار» در مورد جنبشهاي مردمي، بخصوص از سوي غربيها سابقه دارد كه سرنوشت همة آنها، با خيانت و عدم مداخله غربيها با شكست روبهرو شد و انسانهاي بيگناهي در اين ماجراها كشته شدند. براي نمونه: 1. بهار بوداپست (بهرام افتخاري، 1382)؛ 2. بهار پراك (صادقي، 1389)؛ 3. بهار پكن (قديري، 1388). در اين وقايع، غرب عليرغم حمايتهاي رسانهاي از انقلابيون و ناميدن اين تظاهرات به بهار، زماني كه منافع خود را در خطر ديد و احساس كرد كه حكومتهاي كمونيست شوروي و چين، براي سركوب انقلابهاي مردمي عزم و ارادهاي جدي دارند، حمايت خود را از انقلابيون رها و آنها را تنها گذاشت تا كاملاً سركوب شوند.
ب. ارزيابي
براي ارزيابي دقيق اين نظريه، يادآوري چند نكته ضروري است:
1. اينكه بسياري براساس يك پندار اشتباه، تصور ميكنند كه دغدغه اقتصادي يا سياسي، لزوماً دلالت بر غيرديني بودن آن چيز ميكند. به عبارت ديگر، برخي از نظريهپردازان غربي، در يك تصور غلط دين را تنها، عامل رفع نيازهاي معنوي و اخروي ميپندارند. ازاينرو، تصور ميكنند كه دين و مذهب نميتواند عامل جنبش و تحرك و قيام شود و يا نميتواند پاسخگوي نيازهاي سياسي و اقتصادي بشر باشد. ازاينرو، اگر قيامي با دغدغه مبارزه با استبداد و فساد اقتصادي، فرهنگي و رفع مشكلات معيشتي شكل گرفت، لزوماً قيامي غيرديني است و بايد عناوين ديگري را براي آن تعيين كرد.
2. اينكه بسياري از كساني كه قايل به «بهار عربي» هستند، فقط به مشكلات معيشتي، اقتصادي و بعضاً سياسي مردم عنايت و توجه ويژهاي دارند؛ هيچ توجهي به بسياري از مشكلات فرهنگي جوامع اسلامي ندارند. به بيان ديگر، مشكل اين نظريه اين است كه انعكاسدهنده تمام واقعيت نيست و از نوعي «تقليلگرايي» رنج ميبرد. براي نمونه، نظرياتي كه از سوي نظريهپردازان غربي پيرامون انقلاب اسلامي صادر شده است، شاهدي است بر اين مدعا. مثلاً، برخي انقلاب اسلامي را تنها معلول مشكلات اقتصادي، فقدان آزاديهاي سياسي، جنگ طبقاتي، فشارهاي بينالمللي و يا غيره ميدانند (ابوطالبي، 1388). ازاينرو، از حيث ارزش علمي، به هيچ وجه، نميتوان به نظريهاي كه تنها بيانگر بخشي از واقعيت بيروني يك پديده است، تمسك كرد.
هر نظريهپردازي براي اينكه بتواند نظريه خود را از جهت تئوريك استحكام بخشد، آن نظريه را بر يك كلاننظريه يا نظريه مادر مبتني ميكند. ازاينرو، تكيه اصلي اين نظريه، بر ناسيوناليسم عربي و مليگرايي است. اما تجربة تاريخي نشان ميدهد كه جنبشهاي مليگرا به هيچ وجه نتوانستند جهان عرب را به مجد و عظمت گذشته سوق دهند؛ زيرا عليرغم دستاوردهاي ابتدايي و ظاهري، مانند ملي شدن صنعت نفت در ايران و يا ملي شدن كانال سوئز در مصر، به دلايل مختلف زير با شكست مواجه شدند:
الف. خيانتهاي رهبران مليگرا به اهداف اين جنبشها: براي نمونه، در مصر برخلاف اهداف اوليه، انورسادات پيمان كمپ ديويد را امضا و رژيم صهيونيستي را به رسميت شناخت.
ب. مليگرايي مهمترين عامل تفرقه بين مسلمانان؛ زيرا در بين كشورهاي منطقه سه كشور ايران، تركيه و مصر از اهميت فوقالعادهاي برخوردارند. مهمترين هدف استعمار جدايي اين سه كشور از يكديگر ميباشد. ازاينرو، تنها عامل پيونددهنده بين اين سه كشور، يعني اسلام را از صحنه خارج كرده، و با طرح شعارهايي مليگرايانه در قالب پان تركيسم در تركيه، پان عربيسم در مصر و پان ايرانيسم در ايران، به ايجاد تفرقه بين ملل مسلمان پرداختند.
ج. شكست پيدرپي از اسراييل: مليگرايان در ابتدا مدعي بودند كه براي بازگرداندن فلسطين به دامان خلق عرب تلاش خواهند كرد. ازاينرو، با شعارهاي مليگرايانه سعي در تهييج اعراب عليه اسراييل داشتند. اما شكستهاي تحقيرآميزي از سوي اسراييل به اعراب تحميل شد كه مهمترين آن، در سال 1967 يعني جنگ شش روزه بود. در اين جنگ، اسراييل توانست ارتشهاي عرب را بهراحتي شكست دهد و بخشهاي زيادي از بلنديهاي جولان در سوريه، صحراي سينا در مصر، جنوب لبنان و كرانه باختري رود اردن را در تصرف درآورد. اين نبردها به حدي براي اعراب تحقيرآميز بود كه در نظر بسياري از اعراب، اسراييل به اسطوره شكستناپذير تبديل شد.
د. حمله صدام حسين به كويت: صدام حسين خود را سردار قادسيه در جنگ با انقلاب اسلامي معرفي كرد و توانست اتحاد همه اعراب بهجز سوريه را براي جنگ عليه ايران با خود همراه كند، اما تكيه رزمندگان ايراني بر اسلام ناب موجب شكست صدام و تحقير او شد. صدام نيز براي احياي اقتدار خود، عليرغم تأكيد بر اتحاد ملي عربي، به كويت حمله كرد. ازاينرو، با توجه به اينكه، شعارها و جنبشهاي مليگرايانه نتوانستند، عظمت و مجد گذشته جهان اسلام را برگردانند و در مقابل، جنبشهاي اسلامگرا مانند انقلاب اسلامي و حزبالله لبنان، با اتكا بر اصول و شعارهاي اسلام ناب، توانستند براي اولين بار شكستي سخت را به اسراييل تحميل كنند و افسانه شكستناپذيري اسراييل به واقعيت تبديل شد و اسرائيل شكست سختي متحمل شد.
شعارهاي مطرح در اين تحولات، كه به عنوان نمادي بر خواستههاي واقعي مردم در انقلاب است، بهخوبي نشان ميدهد كه اين شعارها، هيچ ارتباطي با شعارهاي و نمادهاي مليگرايانه ندارد. شعارهايي از قبيل:
الف. الشعب يريد اسقاط النظام: با مشاهده و مطالعة اين تحولات، به اين نتيجه ميرسيم كه در تمام كشورهاي درگير اين حوادث، مهمترين و فراگيرترين شعار در اين تحولات شعار «الشعب يريد اسقاط النظام» است. تحليل اين شعار بهخوبي نشان ميدهد، كه ملت نظامي را كه بر پاية لائيسم، ظلم، فساد، زور، استكبار و اشرافيت بنا نهاده شده است و ثمرة آن ذلت و تحقير از سوي غربيها بوده است، نميخواهند. نظامي كه با اسراييل و دشمنان اسلام دست دوستي ميدهد و حفظ امنيت و منافع اسراييل را در اولويتهاي كاري خود ميداند. ازاينرو، ملتهاي منطقه به دنبال ساقط كردن اين نظام هستند.
ب. الاسلام هو الحل: شعار «الشعب يريد اسقاط النظام» بيشتر حالت سلبي داشت، اما اين شعار كه در همة كشورهاي درگير تكرار ميشد، جنبة ايجابي داشته و اسلامخواهي مردم را نشان ميدهد. البته اين شعار سابقة تاريخي زيادي دارد. حتي اخوانالمسلمين در آرم خود از اين شعار استفاده ميكند. درواقع، مردم جهان اسلام، كمال و پيشرفت خود را كه يكي از مؤلفههاي بيداري اسلامي است، در آموزههاي اسلامي و عمل به احكام و دستورات آن مشاهد ميكنند.
ج. الموت لاسراييل: يكي از اهداف و نمادهاي اسلامگرايي، دشمن دانستن و غاصب دانستن اسراييل و آزادي بيتالمقدس از دست صهيونيستهاست. ازاينرو، اين شعار بهخوبي اسلامخواهي مردم را نشان ميدهد.
و. الموت لآمريكا: از ديگر انگارهها در بيداري اسلامي، شناخت واقعي چهرة آمريكاست؛ زيرا آمريكا پس از جنگ جهاني دوم، خود را به عنوان منجي در تمام جهان معرفي كرد و توانست چهرة مثبتي از خود نشان دهد، بهگونهاي كه حتي در جهان اسلام نيز بسياري آمريكا را منجي دردها، رنجها، عقبماندگيها و فقر خود ميدانستند. اما از نظر احياگران و بيدارگران اسلامي، همانگونه كه معمار كبير انقلاب اسلامي بيان كردند، آمريكا شيطان بزرگ است و مانند شيطان خوي استكباري دارد. ازاينرو، شعار «مرگ بر آمريكا» در ميان تمام مسلمانان واقعي شعاري كليدي است.
بنابراين، با توجه به آنچه گذشت و تجربة گذشته ملتهاي منطقه، ابتناي جنبشهاي اخير، به بهار عربي و مليگرايي به هيچ وجه بر پاية واقعيات موجود در عرصة اين تحولات نيست. به نظر ميرسد، نظريه بهار عربي، بيش از اينكه يك نظريه علمي و به دنبال تبيين واقعيت اين تحولات باشد، به دنبال ايجاد تحريف در اين جنبشهاست تا در فرصت مناسب، آنها را به سمت خواستههاي غربي سوق دهد.
2. نظريه ليبرال دموكراسي
برخي تحليلگران و نظريهپردازان معتقدند كه تحولات جهان اسلام، بهطور عام، در راستاي غربگرايي يا مدرنيسم و بهطور خاص، در جهت دموكراسيخواهي غربي است؛ يعني مردم جهان اسلام با توجه به تكامل تاريخي بشر و بسط مظاهر مدرنيته و مدل حكومتي ناشي از مدرنيته، به دنبال تحقق ليبرال دموكراسي در كشور خود هستند (ويكيپديا انگليسي، 2011).
الف. خاستگاه نظريه ليبرال دموكراسي
خاستگاه اصلي اين نظريه مدرنيته است؛ زيرا اعتقاد به اصل پيشرفت تاريخي، مفروض بنيادين تفكر مدرن در قلمرو فلسفه تاريخ است. درواقع، مدرنيته در قلمرو تاريخ، نگرشي را پديد آورد كه معتقد بود حركت در بستر زمان همواره رو به سوي پيشرفت و ترقي دارد. مقصود نظريهپردازان مدرنيته از مفهوم ترقي و پيشرفت، استيلاي روزافزون بشر بر طبيعت، بسط اومانيسم و غلبه بيش از پيش عقل مدرن بود. از قرن چهاردهم و پانزدهم تا قرن نوزدهم و بيستم، گسترش مدرنيته، اثبات فرهنگي دنيوي بوده كه ترقي و پيشرفت رفاه انساني را در برابر سنتي كه در تحقق اين مقاصد ناتوان است، آماده ميسازد. براساس اين تفكر، بحث توسعه و پيشرفت و تقسيم كشورها به توسعهيافته و توسعهنيافته شكل گرفت. نظريهپردازان توسعه به دنبال راههايي براي نوسازي كشورهاي توسعهنيافته يا به اصطلاح، جهان سوم و عقبمانده بودند. ازاينرو، در طول زمان، به منظور حل اين مسئله مكاتب و نظرياتي پديدار شدند. اولين و مهمترين اين مكاتب، مكتب نوسازي كلاسيك بود. اين مكتب، براي توضيح نوسازي كشورهاي جهان سوم از هر دو نظرية تكاملگرايي و كاركردگرايي بهره گرفت. از آنجا كه نظريه تكاملگرايي توانسته بود گذار اروپاي غربي، از جامعة سنتي به جامعة نو را در قرن نوزدهم تبيين كند، بسياري از پژوهشگران نوسازي به اين فكر افتادند كه اين نظريه ميتواند نوسازي كشورهاي جهان سوم را نيز توضيح دهد (ي.سو، 1378، ص31). طرفداران مكتب نوسازي معتقدند كه كشورهاي جهان سوم سنتي و كشورهاي غربي متجدد يا مدرن به شمار ميروند. ازاينرو، كشورهاي جهان سوم براي رسيدن به توسعه بايد راه نوسازي غرب را دنبال كنند. از ويژگيهاي سنتي خود دست بكشند و ويژگيهاي غربي را اقتباس كنند (همان، ص 71).
نوسازي سياسي در قالب نظريه ليبرال دموكراسي پس از فروپاشي شوروي، به اوج خود رسيد؛ چراكه تئوري پايان تاريخ فرانسيس فوكوياما، در سال ۱۹۸۹ مطرح و در سال ۱۹۹۲ در كتاب پايان تاريخ و آخرين انسان تشريح شد (فوكوياما، 1992).
با توجه به آنچه گذشت، برخي تحولات اخير جهان اسلام را در امتداد پايان تاريخ فوكوياما ميدانند و معتقدند: به هيچ وجه اسلام و دموكراسي با يكديگر جمع نميشوند. ازاينرو، مردم جهان اسلام براي اينكه بتوانند از حقوق و آزاديهاي برابري برخوردار باشند، ناچار به تبعيت از ليبرال دموكراسياند (ويكيپدياي انگليسي، 2011).
ب. ارزيابي
براي ارزيابي دقيق از اين نظريه، لازم است ابتدا مفهوم «دموكراسي» مورد بررسي قرار گيرد تا مشخص شود كه آيا دموكراسي لزوماً با ليبراليسم همراه است، يا خود ليبراليسم يك ايدئولوژي است؟ و اينكه اگر مردمي به دنبال مشاركت در امور سياسي باشند و يا خواستار حقوقي برابر و برخوردار از آزاديهاي سياسي، لزوماً بايد خواسته آنها در چارچوبة ليبرال دموكراسي تحليل شود، يا نوع ديگري از دموكراسي؟ و اينكه آيا هيچ مدل ديگري كه متناسب با اصول و مباني و فرهنگ آن منطقه باشد، با دموكراسي قابل جمع نيست؟ به عبارت ديگر، آيا نميتوان مردمسالاري ديني داشت؟ تجربه انقلاب اسلامي و مردم ايران ميتواند شاهدي بر ادعاي ما باشد.
1. مفهوم دموكراسي
علىرغم وجود برداشتهاى مختلف از اين واژه، مىتوان تعريف كلى دموكراسي را «حكومت به وسيله مردم» دانست (حقيقت، 1383، ص 98). اين واژه با معناى متحول شده خود، در قرن 16 از لفظ فرانسوى Democratic، وارد زبان انگليسى شد كه اصل آن از واژه Demokratia يونانى مىباشد. اجزاى آن Demos به معناى «مردم» و Krate به معناى «حكومت يا فرمانروايى» هستند (هلد، 1377، ص 362).
با توجه به تعريفهايى كه از دموكراسي شده است، مىتوان جوهر و مشخصات اصلى دموكراسى را «مشاركت مردمى در مسائل سياسى»، «آزادى»، «تساوى در برابر قانون» و «مقبوليت نظام سياسى حاكم» دانست و بر اين اساس، دموكراسى را چنين تعريف كرد: حكومتى كه در آن، مشاركت مردم در مسائل سياسى، آزادى، تساوى همه در برابر قانون و رضايت مردم نسبت به نظام سياسى حاكم به رسميت شناخته شده است (قرباني، 1390).
2. اسلام و دموكراسي
هانتينگتون معتقد است: علاوه بر رسيدن به رشد و توسعه اقتصادي، براي اينكه بتوان به دموكراسي رسيد، بايد عوامل ديگري از قبيل «ساخت اجتماعي»، «محيط خارجي» و «بستر فرهنگي» مهيا شوند. او در توضيح و تبيين «بستر فرهنگي» به اين نكته اشاره ميكند كه مذهب پروتستان داراي همبستگي زيادي با دموكراسي است. تأثير مذهب كاتوليك بر رشد دموكراسي، كند و ملايم ميباشد و فرهنگهاي هند و شينتو مانعي براي رشد دموكراسي به وجود نياوردهاند و بالأخره اينكه اسلام، كنفوسيانيسم و بوديسم منادي حكومتهاي اقتدارگرا هستند (ي.سو، 1378، ص 86). او علل اين تفاوت را در اين ميداند كه فرهنگهاي مذهبي به دو دسته تقسيم ميشوند:
1. فرهنگهاي مذهبي مصرفگرا، كه غايات نهايي و واسطهاي داراي رابطهاي نزديك با يكديگر ميباشند. اين دسته فرهنگها، تناسب چنداني با دموكراسي ندارند. مثلاً در اسلام تمايزي ميان مذهب و سياست (يا بين امور معنوي و دنيوي) وجود ندارد و مشاركت سياسي از نظر تاريخي يك مفهوم بيگانه بوده است.
2. در مقابل، فرهنگهاي مذهبي ابزارگرا قرار دارند كه در آنها غايات واسطهاي و غايات نهايي از هم متمايز ميباشند. به عنوان نمونه، مذهب هندو اختلاف و تنازع ميان گروهها را جايز دانسته و مصالحه و سازش را نيز به رسميت ميشناسد. ازاينرو، چنين سنتي مانعي در برابر توسعه دموكراسي به وجود نميآورد (همان).
اما بهراستي آنچنان كه هانتينگتون ميگويد، اسلام با مشاركت مردمي و آزادي ناسازگار است؟ كه نتيجه آن، دست برداشتن از آيين اسلام و روي آوردن به آيين ليبراليستي باشد! براي اينكه بتوان درباره نوع ارتباط و نسبت دموكراسي و اسلام داورى كنيم، بايد مؤلفههايى را كه به عنوان جوهر دموكراسى بيان شد، با آموزهها و باورهاى اسلامى مورد ارزيابى قرار داد تا بتوان رويكرد اسلام را نسبت به آنها تبيين نموده تا در نهايت، از امكان يا عدم امكان مردمسالارى اسلامى (دينى) سخن بهميان آورد.
نسبت مؤلفههاي دموكراسي با اسلام
1. مشاركت مردمي: شركت آحاد مردم به عنوان شهروند و يا فرمانبردار، براى برنامهريزى و اجرا در حوزههاى حكومتى، بخصوص قوه مقننه و مجريه از مشخصههاى جوهرى مردمسالارى است كه در اسلام هم مورد توجه قرار گرفته است. نوع حداقل و عمومى اين مشخصه، شركت در انتخابات، براى برگزيدن نمايندگان از احزاب و افراد و... است (قرباني، 1390). در جامعه و حكومت مطلوب اسلامى، مشاركت مردمى به عنوان ويژگى يك جامعة پيشرفته و مردمسالار، از جمله اصول پذيرفته شده است. اين حكومت، با مشاركت همهجانبه مردم اداره مىشود. بهعنوان نمونه، خداوند در دو جاى قرآن خطاب به پيامبر معصوم تأكيد مىكند كه با مردم مشورت كن: «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ» (شورى: 38) و «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ» (آلعمران: 159). يكى از مهمترين جلوههاى مشورت با مردم، حضور مردم در انتخابات است. تشكيل قوه مقننه و مجلس قانونگذارى نيز با همين اصل در اسلام به اثبات مىرسد (مصباح، 1384، ص 157).
2. آزادي: فلاسفه و متفكران غربى معمولاً به آزادى اجتماعى و بيرونى اهميت دادهاند و از آزادى انسان از قوا و قدرتهاى درونى كمتر سخن گفتهاند. درحاليكه اگر آزادى درونى نباشد، آزادى بيرونى هم به معناى صحيح و كامل آن هيچگاه تحقق پيدا نخواهد كرد. اگر هم بهطور نسبى تحقق پيدا كند، در ساية منفعتطلبىها محدود خواهد شد. استاد شهيد علامه مطهرى، در اين ارتباط ميفرمايد: «آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر و عملى نيست و اين است درد امروز جامعه بشرى كه بشر امروز مىخواهد آزادى اجتماعى را تأمين كند، ولى به دنبال آزادى معنوى نمىرود» (مطهري، 1371، ص19).
3. برابري و مساوات در برابر قانون: برابرى و مساوات در برابر قانون، يكى از اصول مورد توجه در اسلام است. ازاينرو، همة آحاد جامعه از حاكم تا فرمانبر در استفاده از فرصتهاى اجتماعى، اقتصادى و سياسى برابر تلقى مىشوند؛ موقعيت و جايگاه هيچكس منشأ امتياز خاصى نسبت به ساير افراد جامعه نيست. به همين دليل، از منظر اسلامى هرگونه برخوردارى از شرايط منحصر به فرد، در جهت بهرهمندى از امكانات و قانونپذيرى مردود شمرده شده است. براى اثبات اين مدعا، كافى است نگاهى اجمالى به سيره پيامبراكرم و ائمه اطهار داشته باشيم. در اين صورت، تصديق خواهيم كرد در اين سيره، حاكم با غيرحاكم، برادر با غيربرادر، پسر با غيرپسر، دختر با غيردختر، صحابى با غيرصحابى، عرب با غيرعرب و... در بهرهمندى از امكانات عمومى و پاسخگو بودن در برابر قانون، هيچ تفاوتى با هم ندارند. علاوه بر اين، با مرور اجمالى به روايات و احاديث ايشان نيز به اين جمعبندى مىرسيم (قرباني،1390).
از مجموع آنچه گذشت، روشن مىشود كه: اولاً، دموكراسي يك روش حكومتي است. با توجه به جوهرة دموكراسي، ميتواند با يك مكتب مانند ليبراليسم و يا اسلام جمع شود. لزوماً تنها مدل دموكراسي، ليبرال دموكراسي نيست. افزون بر اين، در اسلام برخي مؤلفهها وجود دارد كه بر مشاركت مردم در امر حكومت تأكيد ويژهاي دارد. با عنايت به اين مؤلفهها، مقام معظم رهبري بر مردمسالاري ديني تأكيد دارند. ازاينرو، ميتوان گفت: تحولات اخير جهان اسلام با توجه به اصول، باورها، سنت و عقايد مردم جهان اسلام و داشتن مدلي متناسب با فرهنگ خود، يعني مردمسالاري ديني برگرفته از انقلاب اسلامي، نهتنها در راستاي پايان تاريخ و جهاني شدن ليبرال دموكراسي قابل تحليل نيستند، بلكه بهعكس، بايد آنها را شروعي بر پايان هيمنه مدرنيته، و «پيچ تاريخي» عنوان كرد؛ زيرا ادامه اين تحولات نشان داد كه از حيث رفتاري و ساختاري، مردم با الگوگيري از انقلاب اسلامي ايران، رفتاري شبيه به رفتار انقلابيون ايران انجام دادند. براي نمونه، حضور جوانان، شروع راهپيمايي پس از نماز جمعهها و پرهيز از رفتارهاي خشونتگرايانه و انتخاب اسلامگرايان در انتخابات پارلماني تونس و مصر، در كنار تدوين قانون اساسي برگرفته از اسلام از سوي نمايندگان پارلمان و غيره، ميتواند شاهدي بر اين مدعا باشد.
ثانياً، نظريه فوكوياما با اعتقاد به برتري ليبرال دموكراسي، توجيهي است بر حقانيت دخالت غرب به رهبري آمريكا در ساير كشورها و تحميل ليبرال دموكراسي با استفاده از حربههاي گوناگون از جمله نظاميگري. درواقع، فرضيه فوكوياما بيش از آنكه بر استدلال علمي بنا شده باشد، متأثر از فضاي احساسي ناشي از شكست شوروي است.
ثالثاً، تجربه انتخابات در منطقه نشان ميدهد كه هر زمان مردم در انتخابات آزاد فرصت مشاركت سياسي پيدا كنند، به اسلامگرايان و گروههاي اسلامي رأي دادهاند.
3. نظريه سلفيگرايي
يكي ديگر از نظرياتي كه برخي براي تحليل اين وقايع از آن بهره ميگيرند، اين است كه اين تحولات را در راستاي بنيادگرايي اسلامي يا سلفيگري برميشمرند. آنها معتقدند: با توجه به اينكه كشورهاي درگير اين تحولات، كشورهاي سنيمذهب هستند، هر حركتي كه در اين كشورها به منظور بازگشت اسلام رخ دهد، در راستاي بنيادگرايي و سلفيگرايي اسلامي است (ويكيپديا انگليسي، 2011).
روشن است براي آزمون واقعنمايي اين نظريه، بايد در ابتدا به بررسي چيستي و ماهيت اين نظريه، مؤلفهها و شاخصهاي آن پرداخته شود.
«سلفيگري» در معناي لغوي، به معناي تقليد از گذشتگان، كهنهپرستي يا تقليد كوركورانه از مردگان است. اما سلفيه در معناي اصطلاحي آن، نام فرقهاي است كه تمسك به دين اسلام جسته، خود را پيرو سلف صالح ميدانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعي بر تابعيت از پيامبر اسلام، صحابه و تابعين دارند. آنان معتقدند: عقايد اسلامي بايد به همانگونه بيان شوند كه در عصر صحابه و تابعين مطرح بوده است؛ يعني عقايد اسلامي را بايد از كتاب و سنت فراگرفت و علما نبايد به طرح ادلهاي غير از آنچه قرآن در اختيار ميگذارد، بپردازند. در انديشه سلفيون، اسلوبهاي عقلي و منطقي جايگاهي ندارد و تنها نصوص قرآن، احاديث و نيز ادله مفهوم از نص قرآن براي آنان حجيت دارد (فقيهي، 1352، ص20).
در يك تعريف عملياتي از مفهوم «سلفيگري» ميتوان آنرا مقولة مشكك و داراي مراتب دانست كه در خارج، طيف وسيعي از سلفيگري سنتي و معتدل تا سلفيگراي افراطي را دربر ميگيرد (سيدنژاد، 1389). سلفيها اعتقادات خود را به احمدبن حنبل و ابن تيميه نسبت ميدهند. در قرن دوازدهم هجري قمري، محمدبن عبدالوهاب نجدي (1206- 1115ق)، با طرح مجدد ادعاي بازگشت به اسلام اصيل، انديشه پيروي از سلف صالح را بار ديگر به عرصه منازعات كلامي آورد (فراصتخواه، 1377، ص129). امروزه در ميان وهابيان، به دو گرايش اصلي برخورد ميكنيم: يك گروه وهابيان سنتي هستند كه هنوز تا حد زيادي به افكار محمدبن عبدالوهاب، به عنوان بنيانگذار وهابيت وفادار ماندهاند. به دليل حمايت همهجانبه و مطلق عالمان اين گروه از سياستهاي حاكميت سعودي، ميتوان آنان را وهابيان درباري نيز ناميد. دسته ديگر، جرياني است كه طي دورههاي اخير ظهور نموده است. اين جريان كه ميتوان آن را وهابيت انقلابي، يا جهادي ناميد، در قبال حاكميت عربستان سعودي و عالمان وهابي طرفدار حاكميت موضع انتقادي دارند. به لحاظ انديشه نيز اين گروه بيشتر از انديشههاي اسلامگراياني چون سيد قطب و برادرش محمد قطب متأثرند. بر اين اساس، برداشت وهابيان سنتي را از مسائلي چون توحيد و شرك به چالش ميكشند. البته خود وهابيان انقلابي نيز به لحاظ انديشه يكسان نيستند، بلكه طيف وسيعي از اسامةبن لادن و محمد مسعري و سعد الفقيه گرفته، تا كساني چون سلمان العوده و سفر الحوالي را شامل ميشوند (حيدري، 1388).
سلفيگري به دليل فقدان نظام معرفتي منسجم، طيف گستردهاي را شامل ميشود كه اختلاف نظر و نزاع آنها با يكديگر كمتر از نزاع آنها با غيرسلفيها نيست.
الف. ويژگيهاي سلفيگري
با توجه به خاستگاه، افكار و جريانات امروز، بهطور كلي ميتوان سه ويژگي برجسته زير را براي سلفيگري برشمرد:
1. فرقهگرايي: يكي از مختصات جريان سلفيگري و محيط ادراكي آن، «فرقهگرايي خودبنياد و مخرب» است. اين جريان با تفسير انحصارطلبانه از فرقه ناجيه، مبدع ارزشها و باورهاي جديد ذيل سلفيگري است كه اكثريت مسلمانان آن را خلاف كتاب و سنت ميدانند. «مخرب» به اين دليل كه اين جريان، با تكفير فرق اسلامي و حتي جوامع مسلمان در قالب مأموريت خاص به اقدام تخريبي عليه آنان مبادرت نموده، اين اقدامات را آشكارا مقدس ميشمارد.
2. تكفيرگرايي: مسئلهاي نسبتاً جديد و خطرناكي بود كه ابن تيميه (1263ـ1328م)، آن را در آغاز دعوت خويش بسط داد و در نهايت، به اصول فكري گروههاي سلفي راه يافت. امروزه جريان سلفيگري به اعتبار اين شاخصه، «تكفيري» ناميده ميشود و دايرة موضوعاتي كه از نظر آنها موجب كفر و شرك ميشود، بسيار متنوع است (سيدنژاد، 1389).
3. ابزارگرايي ناشي از تقدم عمل بر انديشه (تروريسم انتحاري): سرانجام، مسئلة «اصالت ظواهر»، در بين سلفيها، نوعي ابزارگرايي ناشي از تقدم عمل بر نظر، در نظام فكري اين جريان است كه با ايدههاي ماكياوليستي همخواني دارد. درواقع، مهمترين اصل معرفتشناسي سلفيها، نقلگرايي به معناي ترجيح نقل بر عقل و التزام به لوازم آن است. ابن تيميه، در مقام نظريهپردازي و تبيين سلفيگري تصريح ميکند که سلفيگري به عقل ايمان ندارد؛ زيرا آنرا گمراهکننده ميداند. او در اين راستا، اعتبار احکام شرعي را مستغني از امضاي عقل معرفي ميکند (پورفرد، 1386). بهطوري كه اين جريانهاي افراطي سلفيگري، براي رسيدن به هدف تمام راههاي غيرمشروع را پيشنهاد ميكنند (پورفرد، 1386). براي نمونه، آنها با استناد به اقوال اقطاب سلفي مانند ابن تيميه، اعمال غيرشرعي نظري «دروغ» و «اخذ مال حرام در همه اشكال آن را» جايز ميشمارند (عبيد الجحمي، 2008). جريان سلفيگري، با تكيه بر اين ميراث تاريخي و با الهام از انگارهپردازيهاي سلفي، گستردهترين شبكه تروريستي در جهان را سازماندهي ميكند كه بهدليل بهرهگيري از اشكال مختلف خشونتورزي، نظير «تروريسم انتحاري»، نماينده شاخص تروريسم نوين در دوران معاصر به حساب ميآيد.
ب. ارزيابي
همانگونه كه در تبيين حركتهاي سلفي عنوان شد، سه شاخصة فرقهگرايي، تكفيرگرايي و خشونت گرايي يا استفاده از تروريسم انتحاري مهمترين مولفة اين حركتها هستند. توجه به اين شاخصهها، ميتواند ملاك خوبي براي سنجش اين نظريه باشد كه آيا تحولات اخير جهان اسلام در راستاي سلفيگري است، يا خير؟
در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: كشورهاي درگير اين جنبشها را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد:
دستة اول، كشورهايي از قبيل مصر، تونس، يمن، ليبي و بحرين هستند و دستة دوم، كشور سوريه است.
بررسيها نشان ميدهد كه در دستة اول تقريباً هيچكدام از شاخصهاي سلفيگري ديده نميشود، بلكه برخلاف حركتهاي راديكال سلفگرايان افراطي، اين حركتها در قالب اعتراضات مردمي و بهدور از هرگونه ترور و وحشيگري از سوي گروههاي درگير بوده است. براي نمونه، اجتماعات صدهاهزار نفري مردم در ميدان التحرير مصر يا ميدان لؤلؤ بحرين شاهد اين ادعاست. از سوي ديگر، حضور همه اقشار و گروهها (قبطيها، مسيحيان، شيعيان و اهل سنت در كنار يكديگر)، مخالف شاخصة فرقهگرايي سلفيگري است. اين نكته تا جايي است كه حتي برخلاف تعصبات و اعتقادات سلفيها، مبني بر حرمت حضور زنان در مجامع عمومي و حركتهاي سياسي، ما شاهد حضور گستردة زنان در تظاهرات هستيم.
در مقابل، به جرأت ميتوان گفت: حوادث سوريه، نه اينكه در راستاي جنبشهاي اعتراضي مردم عليه نظام حاكماند، بلكه بهعكس اسناد نشان ميدهند كه اين حركتها كاملاً در راستاي خواست گروههاي سلفي و كشورهاي حامي آنها هستند. دليل ديگر تفاوت حركتهاي موجود در سوريه با ساير كشورهاي درگير در اين حوادث، سرعت به نتيجه رسيدن و سقوط نظامهاي ديكتاتور مانند مصر، تونس و ليبي است. اما با وجود حضور و حمايت گسترده كشورهاي غربي، عربي و تركيه از تروريستها، باز هم شاهد ادامه حيات رژيم بشار اسد هستيم و اين نشاندهنده حمايت مردمي از نظام سوريه است.
با توجه به آنچه گذشت و براساس شاخصههاي سلفيگري، تحولات اخير جهان اسلام، به غير از سوريه تقريباً هيچ نشاني از سلفيگري و وهابيگري ندارند.
4. نظريه بيداري اسلامي
در كنار اين طيف از نظريات، كه يك سوي آن، تجددخواهي و غربگرايي قرار دارد و سوي ديگر آن، به سلفيگري و وهابيگري منتهي ميشود، «نظريه بيداري اسلامي» است.
الف. خاستگاه نظريه بيداري اسلامي
اين نظريه از سوي مقام معظم رهبري ارائه شده است. ايشان معتقدند: عامل بيداربخش و محرك مردم منطقه، اسلام و در عصر حاضر انقلاب اسلامي است (10/11/1391 و بيانات در تاريخ 15/11/1389) به بيان ديگر مقام معظم رهبري معتقدند: مردم منطقه عليرغم اينكه مسلمان هستند، اما سالها از سوي متفكران اسلامي خود و دشمنان غرب به آنها القا شده است كه اسلام توانايي پاسخگويي به نيازهاي روز را ندارد و براي رهايي از اين عقبافتادگي و حقارت، بايد در دامن نظريات و تئوريهاي غربي قرار گرفت. اما مردم پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و مقاومت اين كشور، دريافتند كه با اسلام هم ميتوان آزاد بود، دموكراسي داشت و عدالت را برقرار كرد. ايشان در اينباره ميفرمايند:
اينكه ميگوييم بيدارى اسلامى، اين حرف پايهدار است، ريشهدار است. ملتهاى مسلمان عدالت را ميخواهند، آزادى را ميخواهند، مردمسالارى را ميخواهند، اعتناى به هويت انسانها را ميخواهند؛ اينها را در اسلام مىبينند، نه در مكاتب ديگر؛ چون مكاتب ديگر امتحان داده و شكست خوردهاند. بدون مبناى فكرى هم كه نميشود به اين اهداف بلند دست پيدا كرد. آن مبناى فكرى، بر حسب ايمان و اعتقاد ملتهاى منطقه عبارت است از: اسلام و بيدارى اسلامى ماهيت جنبشها اين است (14/3/1391).
درواقع، بيداري اسلامي برگرفته از انقلاب اسلامي است. در ادامه به موارد تشابه و الگوبرداري اين جنبشها از انقلاب اسلامي اشاره خواهيم كرد.
1. مردمي بودن: اين جنبشها همانند انقلاب اسلامي، جنبشهايي كاملاً مردمي بوده و برخلاف ساير جنبشهاي قومي، صنفي، شهري، روستايي، كارگري، كشاورزي و يا حتي چريكي و حزبي نيستند، بلكه توده مردم فارغ از همه تفاوتهاي برشمرده و يكپارچه قيام كرده و توانستند خواستههاي خود را كه در صدر همه آنها سقوط رژيمهاي منفور بود به كرسي بنشانند.
2. نقش پيشرو جوانان: در يك مطالعه تطبيقي ميان انقلاب اسلامي و جنبشهاي اخير برخاسته از بيداري اسلامي، نشانگر اين واقعيت است كه در همه اين موارد، جوانان نقش پيشرو و پيشقراول را داشتهاند و بهگونهاي خودجوش وارد صحنه مبارزه و قيام شدهاند. جوانان در روند جنبش با يكديگر آشنا شده و در همان مسير و با همان عنوان با يكديگر متحد گرديده و بر خود نام جنبشهاي جوانان به عنوان مثال، جنبش جوانان 16 آوريل بر خود گذاردند. اين دقيقاً همان شيوهاي بود كه در انقلاب اسلامي ظهور داشت.
3. حضور زنان در جنبش: انقلاب اسلامي، اولين جنبش سياسي ـ اجتماعي در تاريخ معاصر، بهويژه در جهان اسلام بود كه بانوان را به صحنه مبارزه و انقلاب كشانيد. بهطوري كه زنان دوشادوش مردان و بدون هيچ ترس و واهمهاي و با حفظ حجاب اسلامي، در مبارزات عمومي ملت شركت نموده و شهداي زيادي تسليم انقلاب كردند. اين حضور فعال زنان در اين جنبشها كاملاً مشهود بود كه عموماً زنان حتي با حجاب كامل اسلامي در صف مقدم مبارزه حضور داشتهاند.
4. غيرمسلحانه بودن: انقلاب اسلامي اولين جنبش سياسي ـ اجتماعي بود كه ملتي با دست خالي در مقابل رژيم مسلح قيام كرد و به پيروزي رسيد. جنبشهاي اخير نيز در جهان اسلام با الگو گرفتن از انقلاب اسلامي، عليرغم ضرب و شتم و جرح و قتلهاي مستمر، هرگز دست به اسلحه نبرده و نهايتاً توانستند در اغلب موارد با دست خالي بر رژيمهاي مسلح غلبه كرده و آنها را در تونس، مصر و يمن ساقط نمايند.
5. رفتار برادرانه با نيروهاي مسلح: در انقلاب اسلامي سيرة امام اين بود كه مردم رفتاري برادرانه با سربازان و نيروهاي مسلح داشته باشند. ايشان بهجاي گلوله گل به سربازان هديه ميدادند. همين رفتار بود كه موجب گرديد سربازان و نيروهاي مسلح گروهگروه پادگانها را تخليه و به انقلابيون بپيوندند. در اين جنبش نيز شاهد بوديم مبارزان و انقلابيون، سربازان را همچون برادران خود در آغوش گرفته و نگذاشتند نيروهاي مسلح موضع خصمانهاي براساس خواست فرماندهان خود بگيرند.
6. وحدت نظر در اهداف جنبش: همانطور كه رهبر انقلاب اسلامي، در سرلوحه اهداف خود سقوط رژيم پهلوي قرار داده بود، در اين جنبشها هم يكصدا و يكپارچه سقوط نظام حاكم را مطرح ميكردند. با وجودي كه بعضاً از فقر و بيخانماني رنج ميبردند، حتي يك مورد مشاهده نگرديد كه شعار نان، مسكن و آزادي مطرح شود، بلكه شعار معروف «الشعب يريد اسقاط النظام» در همه موارد شعار مشترك همه گروهها و جوامع قرار داشت. هرچند در ادامه مسير، به دليل فقدان رهبري واحد و مورد توافق اغلب به تفرقه گرايش يافتند.
7. ضديت با نظام سلطه: وجه مشترك همه اين جنبشها، علاوه بر سقوط نظام، ابراز تنفر و بيزاري از سلطهگران جهاني مانند امپرياليسم آمريكا و صهيونيسم جهاني بود. آثار آن را ميتوان در اشغال سفارت رژيم صهيونيستي در قاهره و كشتن سفير آمريكا در ليبي ملاحظه كرد.
8. استفاده از نمادهاي مذهبي: وجه مشترك ديگري كه ميان انقلاب اسلامي و جنبشهاي اخير در جهان اسلام وجود داشته، استفاده از اماكن و نمادها و مراسم مذهبي ميباشد. مسجد كانون تجمع و حركت گروهها بود، نمازهاي جمعه و جماعت وعدهگاه و بيانگر وحدت نظر و صلابت اسلامي آنها بود. استفاده از شعارها و پيشانيبندهاي مذهبي همچون «الله اكبر» و «لااله الا الله» عموميت داشت.
9. سرانجام اين جنبشها تاكنون پيروزي و روي كار آمدن اسلامگرايان در كشورهايي كه رژيمهاي مستبده را سرنگون كردهاند، همچون مصر و تونس بود. جالب توجه اينكه قانون اساسي تهيه شده و مصوب نيز با الگو گرفتن از قانون اساسي جمهوري اسلامي بوده است.
10. تنها وجه افتراق ميان انقلاب اسلامي و اين جنبشها، اين بود كه انقلاب اسلامي داراي رهبري مذهبي قدرتمند بود كه با فاصله زياد از رهروان خود، به جلو حركت ميكرد و نقش بينظيري در هدايت و پيروزي انقلاب اسلامي بر عهده داشت. درحاليكه جنبشهاي اخير در جوامع اسلامي، از داشتن رهبري همچون امام محروم بودند و رهبران محافظهكار اسلامي در جنبش اخوانالمسلمين و النهضه، با فاصله زيادي از تودههاي انقلابي عقبتر بودند. در عين حال، تفاوت ديگري كه انقلاب اسلامي با اين جنبشها داشت، اين بود كه انقلاب اسلامي فاقد پيشينه و الگوي مناسبي بود كه بتواند از آن كپيبرداري نمايد. درحاليكه، اين جنبشها اگرچه فاقد رهبري بودند، ولي داراي الگوي موفقي بودند كه توانست مورد بهرهبرداري آنها قرار گيرد.
ب. ارزيابي
پيش از ارزيابي اين نظريه، بيان يك نكته ضروري است. هدف بنيادين يك نظريه اين است كه تا حدي واقعيت را توضيح دهد، بفهمد و تفسير نمايد. درواقع بدون داشتن ايدهاي در مورد اينكه چه چيزي مهم است، نميتوان به درون جهان پيچيدهاي كه در آن زندگي ميكنيم، قدم گذاشت. نظريههاي خوب، در توضيح هر رويدادي برخي عوامل را بهعنوان مهمترين، مرتبطترين و مناسبترين انتخاب ميكنند. بدون وجود چنين فرآيندي از گزينشگري، هيچ مشاهده مؤثري نميتواند صورت گيرد. مشاهده كننده در زير انبوهي از جزييات دفن خواهد شد و قادر نخواهد بود كه تأثير عوامل مختلف در توضيح يك حادثه را ارزيابي نمايد. نظريهها داراي ارزش هستند، دقيقاً به اين علت كه كليه مشاهدات را سازمان ميدهند (مارش و استوكر، 1388، ص43).
با توجه به اين نكته، تنها نظريهاي كه ميتواند مؤلفههاي سهگانه اين تحولات را توضيح دهد، نظريه بيداري اسلامي است. اين مؤلفهها عبارتند از:
1. مؤلفههاي پنداري و انگارهاي: اين مؤلفهها كه اشاره به اصول و ارزشهاي اين جنبشها دارد، عبارتند از: اسلامخواهي، كمالخواهي، استعمارستيزي و استكبارستيزي.
2. مؤلفههاي رفتاري: منظور از مؤلفههاي رفتاري، اعمال و افعالي است كه از نوع بينش، نگرش و باور و ارزشهاي حاكم بر اذهان و افكار جامعه نشأت ميگيرد؛ يعني اگر شخص يا جامعهاي باورها و ارزشهاي ليبرالي را مورد عنايت و توجه خود قرار دهد، نوع رفتار و عمل او با كسي كه از حيث ذهني و عقيدتي ارزشهاي ماركسيستي و غربي را ملاك قرار ميدهد، كاملاً متفاوت است. حال اگر شخصي باورها و ارزشهاي اسلامي را در كانون توجه خود قرار دهد و هويت خود را اينگونه تعريف كند، در نتيجه عمل و رفتار او نيز متأثر از آن ارزشها خواهد بود. بررسي رفتاري اين جنبشها نشان ميدهد كه رفتار آنها برگرفته از اصول اسلامي و الگو گرفته از انقلاب اسلامي است.
3. مؤلفههاي ساختاري: منظور از مؤلفههاي ساختاري، نهادها و ساختارهايي است كه از باورها و اعتقادات اسلامي نشأت ميگيرد؛ زيرا هر نهاد و ساختاري اعم از مادي و يا غيرمادي، منبعث از اصول، ارزشها و عقايد خاصي است. به عنوان نمونه، اگر در جامعهاي ارزشهاي ليبرالي حاكم باشد، ساختارهاي آن جامعه نيز متناسب با آن ساختارها شكل خواهند گرفت. مثلاً قانون اساسي آن برآمدة از ارزشهاي ليبرالي خواهد شد. ازاينرو، مراد از مؤلفههاي ساختاري بيداري اسلامي، ايجاد يا اصلاح ساختارهاي اسلامي، برگرفته از ارزشهاي اسلامي است. بررسيها نشان ميدهد كه پس از پيروزي اين جنبشها، بخصوص در مصر و تونس، نهادهاي سياسي مانند پارلمان و يا قانون اساسي تدوين شده نشأت گرفته از اصول اسلامياند.
با توجه به اين نكات به نظر ميرسد، نظرية بيداري اسلامي با توجه به جوامع اسلامياي كه اين تحولات در آنها رخ داده است، نسبت به ساير نظرياتي كه در تحليل اين تحولات مطرح شدهاند، به واقعيت نزديكتر است. به بيان ديگر، تنها نظريهاي كه ميتواند بحران هويت و تحقيرشدگي جوامع اسلامي را ملاحظه كند و كمالخواهي و عزتخواهي اين جوامع را توضيح دهد، نظريه «بيداري اسلامي» است.
جمعبندي
پس از بررسي نظريات مختلف در باب اين تحولات، شاهديم كه اين نظريات طيف وسيعي را شامل ميشود: نظرية افراطي كه اين تحولات را در راستاي بنيادگرايي، سلفيگرايي و وهابيگرايي ميداند. نظرية تفريطي كه معتقد است كه اين تحولات در راستاي تجددخواهي و مليگرايي است و ريشه در مسائل اقتصادي و سياسي دارد.
بهطور كلي، اين دسته از نظريات به دليل پذيرش پارادايم فكري غرب، داراي اشكالاتي هستند كه عبارتند از:
1. تقليلگرايي: در پارادايم غربي توجه به ماورا و متافيزيك بسيار ناچيز است. ازاينرو، معمولاً سعي دارند، هر حركت و جنبشي را سادهسازي كرده و آنرا صرفاً به خواستههاي مادي، سياسي و اقتصادي تقليل دهند. درحاليكه صرفاً با اين سادهسازي نميتوان به ذات آنها پي برد.
2. فهم نادرست از مفاهيم و گنجينة واژگاني: تفاوت علم سياست غربي و اين جنبشها با يكديگر موجب تفاوت و تعارض در نظام صدق و نظام معنايي آنها ميشوند. به عنوان نمونه، برخي اين تحولات را به دليل شعارهاي مردم كه خواستار بازگشت به دين هستند، در راستاي قرون وسطاگرايي و يا بنيادگرايي و سلفيگرايي تحليل ميكنند. اين تحليل معلول نگاه و تصور نادرست به دين و بازگشت به دين است.
3. تفاوت در مباني و اصول موضوعه: نظريهپردازان غربي بهطور عمده و فراگير، درون گفتمان مدرنيته بحث ميكنند. ازاينرو، در مواجهه با اين تحولات مجبورند كه آنها را براساس مباني و اصول موضوعة خود تحليل كنند. درواقع نظريهپردازان غربي با اصل قرار دادن ليبراليسم، ناسيوناليسم، دموكراسي و اقتصادگرايي، هر حركتي را در اين چارچوب و گفتمان تحليل ميكنند. درحاليكه اين تحولات برگرفته از يك مباني و اصول موضوعه ديگر است.
با توجه به اين اشكالات كلي، و توجه به ويژگيها و امتيازاتي كه نظريه بيداري اسلامي بر ساير نظريات دارد، به نظر ميرسد نظريه «بيداري اسلامي» توانايي تحليل نقش مؤلفههاي اعتقادي، رفتاري و ساختاري اين تحولات را داراست و به واقعيت اين تحولات نزديكتر است.
- ابوطالبي، مهدي، 1388، تبيين ناكارآمدي علم سياسيت غربي در تبيين نهضت امام خميني، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ارسطو، 1378، اخلاق نيكوماخوس، ترجمة محمدحسن لطفى، تهران، طرحنو.
- افتخاري، بهرام، 1389، بهار 13 روزة بوداپست، جام جم آنلاين www.jamejamonline.ir، 30 مهر.
- آربلاستر، آنتونى، 1379، دموكراسى، ترجمة حسن مرتضوى، تهران، آشيان.
- پورفرد، مسعود، 1386، «جهان اسلام و راديكاليزم افراطي»، پگاه حوزه، ش 204، ص 14ـ18.
- حقيقت، سيدصادق، 1383، مسئلهشناسى مطالعات سياسى اسلامى، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
- حيدري، محمد شريف، 1389، «سلفيگري نوين»، طلوع، ش 27، ص 85ـ166.
- دال، رابرت، 1378، دربارة دموكراسى، ترجمة حسن فشاركى، تهران، شيرازه.
- سيدنژاد، سيدباقر، 1389، «موج جديد سلفيگري و تأثير آن بر سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران»، مطالعات راهبردي، ش 47، ص 95 - 122.
- صادقی، محمد، 1389، «روایت دست اول از بهار پراگ: آخرین پیشنهاد: خاطرات الکساندر دوبچک»، شرق، ش 1173، 10 بهمن 89.
- عبيد الجحمي، سعيد علي،1377، «تنظيم القاعده: النشاه، الخلفيه الفكريه ـ الامتداديه»، القدس العربي، ارقام 12/13/14/18/2/2008
- فراستخواه، مقصود، 1377، سرآغاز نوانديشي معاصر، تهران، شركت سهامي انتشار.
- قديري، نيلوفر، 1388، «چين بعد از تيانآنمن»، همشهري آنلاين www.hamshahrionline.ir.
- قرباني، مهدي، 1390، «تحليل مفهوم دموكراسي غربي و مردم سالاري ديني»، معرفت، ش 168، ص 103 ـ 122.
- كريك، برنارد، 1378، دفاع از سياست، ترجمة فرهاد مشتاقصفت، تهران، روز.
- مارش، ديويد و استوكر، جري، 1388، روش و نظريه در علوم سياسي، ترجمة اميرمحمد حاج يوسفي، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي.
- مصباح، محمدتقى و محمدجواد نوروزى، 1387، مردمسالارى دينى و نظريه ولايت فقيه، قم، مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمينى.
- ـــــ، 1384، حقوق و سياست در قرآن، قم، مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمينى.
- مطهّرى، مرتضى، 1371، پيرامون انقلاب اسلامى، تهران، صدرا.
- موسوي بجنوردي، كاظم، ۱۳۶۷، دايره المعارف بزرگ اسلامي، تهران، مركز دائره المعارف بزرگ اسلامي.
- هلد، ديويد، 1384، مدلهاى دموكراسى، ترجمة عباس مخبر، تهران، روشنگران و مطالعات زنان.
- ي. سو ،آلوين، ۱۳۷۸، تغيير اجتماعي و توسعه: مروري بر نظريات نوسازي، وابستگي و نظام جهاني، ترجمة محمود حبيبي مظاهري، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي.
- Fukuyama, Francis,1992,The End of History and the Last Man, Avon Books.
- Heywood, Andrew, 1994, Political IdisAnd Concepts, London, Macmilan Press.
- www.en.wikipedia.org
- www.shia-online.ir
- www.farsi.khamenei.ir
- www.president.ir