معرفت سیاسی، سال نهم، شماره اول، پیاپی 17، بهار و تابستان 1396، صفحات 57-74

    تحلیل تمدن اسلامی در رویکردهای توصیفی و هنجاری

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ مهدی طاهری / دانشجوی دکتری فلسفة سیاسی اسلامی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی / foad_mt@yahoo.com
    محمدجواد نوروزی فرانی / دانشیار مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی / norozimj@iki.ac.ir
    چکیده: 
    واژه «مدینه» در متون فلسفه‌ی سیاسی اسلامی نشان می دهد که تنها به معنای نوعی زندگی شهری نیست بلکه پیوندی نزدیک با «اندیشه» ساکنان آن دارد. بر اساس اندیشه ساکنان مدینه، مدن متعدد و به تبع آن، تمدن های متفاوت شکل می گیرد. تمدن ها به رغم «تقارب»، در بسیاری امور دارای «تفاوت» هستند. مطالعه در مباحث تمدنی، دست کم با دو رویکرد امکان پذیر است: نخست، رویکردی توصیفی است که محقق با نگاهی تاریخی، عینی و مصداقی به تبیین چیستی تمدن می پردازد. دوم، رویکردی هنجاری و پیشینی که طی آن پژوهشگر به چگونگی تحقق تمدن و بایسته های آن همت می گمارد. رویکرد دوم، به نظر با تمدن نوین اسلامی هماهنگتر است. رویکرد اول، تقلیل تمدن به نمادها و گزارش از آن بوده و حال آنکه اساس تمدن، تفکر است. مطالعات بینشیِ از سنخ فلسفه‌ی تاریخ و علم الاجتماع، می تواند سنخیت بیشتری با تمدن در رویکرد دوم داشته باشد. این نوع نگاه، بین تاریخ، فلسفه و حکمت قرابتی برگزار می کند که تاریخ را از صرف نقل حوادث، به تحلیل علل آن سوق داده و از توصیف ها به توصیه ها رهنمون می سازد؛ نگاهی که به تاریخ، هویتی فلسفی بخشیده و به رویکرد هنجاری نزدیک می کند. رویکرد اول، «هویت ساز» و رویکرد دوم «آینده ساز» می باشد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Islamic Civilization in Descriptive and Normative Approaches
    Abstract: 
    In Islamic political philosophy the term Medina city does not only mean a kind of civil life, but it has a close tie with the way its residents think. Based on what the inhabitants of Medina think, numerous civilizations are formed. Though civilizations have convergence, they differ in many other affairs. Discussion in affairs relating to the civilization is possible through two approaches: first, a descriptive approach through which the researcher deals with the nature of civilization by historical, real and illustrative view. Second, a normative approach through which a researcher deals with the way a civilization is formed. The second approach is more compatible with the modern Islamic civilization. This kind of view is a combination of civilization with the symbols since the foundation of civilization is thought. The insightful studies about the historical philosophy and social sciences can be more compatible with civilization in the second approach. This kind of view brings an agreement between history, philosophy and Hikmat. This view causes history to analyze the incidents than the mere quotation of them and describe than advise; a view that gives a philosophical identity to history and brings the history a normative approach. The first approach is identity builder and the second approach is future determiner.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    انقلاب اسلامي ايران در عصري به پيروزي رسيد که به لحاظ فکري تشکيل حکومتي مبتني بر آموزه‌هاي ديني محال يا دست‌کم دشوار به نظر مي‌رسيد. برخي فلاسفه و متفکران غرب، احياء «توحيد» و تولد «انسان موحد» را جنوني شکست‌ خورده تلقي مي‌كردند (رورتي، 1991، ص 99-102). برخي ديگر معتقد بودند که نبايد در اهميت احياي دين در عصر حاضر مبالغه کرد؛ اينها پف‌هاي روح زمانه‌اند(آرنت، 1994، ص 228-231). در انديشه سياستمداران غرب نيز به لحاظ سياسي، ايران جزيره‌اي آرام به نظر مي‌رسيد که حتي در شرايط پيش از انقلاب نيز ارزيابي نمي‌شد(محمدي، 1377، ص 15). در چنين شرايطي، روح خدا در کالبد جامعه ايراني دميده شد و حکومتي مبتني بر تعقل و ايمان را نويد داد.
    حضرت امام خميني، به‌عنوان فيلسوفي فقيه و عارف، طرحي نو در انداخت. اين طرح داراي دو جنبه ايجابي و سلبي بوده، يکي به نفي تمدن غرب و ديگري بر اثبات نظامي مبتني بر تمدن اسلامي تکيه داشت. امام خميني، در جنبة نفي تمدن غرب، مي‌فرمايد: اين‌ چيزهايي که در ممالک ديگر شما خيال مي‌کنيد «تمدن» است، وقتي درست تأمل مي‌کنيد، تمدن نيست، بلکه به «توحش» نزديک‌تر است (موسوي خميني، 1379، ج8، ص 309). ايشان در جنبه اثبات تمدن اسلامي بر اين باورند که اسلام راه و رسم ديگري، غير از اينها دارد (همان، ج14، ص 302). در نگاه و انديشه امام، تمدن صحيح در اسلام است (همان، ج8، ص 309). براين‌اساس، «تمدن صحيح» مبتني بر «تفکر صحيح» مي‌باشد.
    بر اساس تفکر اسلامي، انسان، داراي «کرامت» بوده، بر بسياري از موجودات «فضيلت» يافته است (اسراء: 70). آدمي، به دليل برخورداري از ويژگي «تعقّل» و «اراده» و در واقع اختيار و انتخاب آگاهانه، از ساير موجودات متمايز مي‌گردد. اراده انسان مسبوق به «تفکر» اوست. در حقيقت، انسان به واسطه تفکر «شوق»‌ به عمل پيدا نموده و انجام آن را اراده مي‌كند. از سوي ديگر، انسان موجودي «مدني» و اجتماعي بوده و «مدينه» محل بروز اراده افراد است. از کيفيت بروز و ظهور اراده افراد در ساحت مدينه و چگونگي بسط اين اراده در عينيت اجتماعي، مفهوم «تمدن» منتزع مي‌گردد. تحليل تمدن، آنگاه که بر اساس نمادهاي موجود مدينه صورت پذيرد، رويکرد تمدني پسيني، تاريخي و توصيفي است و آن‌گاه که بر اساس تعقل، تفکر و انديشة حاکم بر مدينه انتزاع گردد، رويکرد تمدني پيشيني، فلسفي و هنجاري مي‌باشد. بر اساس نگاه پيشيني و فلسفي، «تفکر» نقطه آغازين و «تمدن» نتيجه حاصل از تعقل و عمل ارادي انسان، به‌عنوان تنها موجود تمدن‌ساز است.
    تحليل تمدن نوين اسلامي در دو رويکرد توصيفي و هنجاري، مستلزم تبيين دو واژه «تفکر» و «تمدن» است. اما هر دو واژه مي‌توانند موصوف صفتي قرار گرفته، يا مقيد به قيدي گردند. در اين صورت تبيين آن ترکيب نيز مورد توجه خواهد بود. براين‌اساس، «تفکر و تمدن» موصوف به صفت «توحيدمحوري» بوده که ويژگي خاص تمدن نوين اسلامي است. از‌اين‌رو، تلاش مي‌شود به تبيين مراد از «تفکر توحيدمحور» و «تمدن توحيد‌محور» پرداخته و در نهايت، مراد از «تمدن نوين اسلامي» بيان شود.
    تفکر
    «تفکر» واژه‌اي برگرفته از فکر و داراي کاربردهاي عام، عرفاني و فلسفي است. تفکر در کاربرد عام، به معناي كاربرد عقل در اشياء براى شناخت آنها بوده و به‌طوركلى به همة پديدارهاى حيات عقلانى، فكر اطلاق مى‏شود. فكر مترادف تفكر و تأمل و در مقابل شهود است (صليبا، 1366، ص 500). به عبارت ديگر، فکر در معناي عام به معني هرگونه انتقالي از معلوم و حاضر در ذهن، به امور مجهول و غيرحاضر، براي کشف آن مجهول تلقي شده است (ابن‌سينا، 1375، ص 1). يعني فکر حرکتي براي نفس است که به واسطه اين حرکت، انتقالي از شيء‌اي به شيء ديگر صورت مي‌پذيرد. درحالي‌که طالب و نه واجد آن است(رازي، بي‌تا، ص 18) تفکر در کاربرد عرفاني، به معناي انديشه کردن در آيات خداوند بوده که موجب معرفت، و ذکر نعمت‌هاي خداست. اين امر، موجب محبت و فکر کردن در وعده‌هاي خداوند بوده که موجب رغبت در طاعت و فکر کردن در وعيد و عقاب خداست که موجب ترس از مخالفت است(سجادي، 1373، ج3، ص 1434). به عبارت ديگر، تفكر نتيجه تذكر و فكر كردن در خدا به‌واسطه توجه در آثار و صنع اوست (همان، ج1، ص 566). در اين نوشتار، کاربردهاي فلسفي تفکر بيش‌تر مورد توجه است. از‌اين‌رو، با تفصيل بيشتري به آن خواهيم پرداخت.
    «تفکر» در اصطلاح فلسفي، داراي چند کاربرد است: در کاربرد اول، فکر به معنى حركت نفس در معقولات است، خواه اين حرکت به قصد طلب يا بدون طلب باشد، خواه حركت از مطالب به مبادى و يا از مبادى به مطالب صورت پذيرد. تفکر در کاربرد دوم، به معني حركت نفس در معقولات با آغاز كردن از مطلوب قابل تصور، به سوى مبادى و اصولى كه فكر را بدان مطلوب مى‏رساند، به نحوى كه فكر مبادى خود را بيابد و آن را نظم و ترتيب دهد و از آنجا به مطلوب باز گردد. فكر به اين معنى، شامل دو حركت است: حركت اول، از مطالب به مبادى، و حركت دوم از مبادى به مطالب تحقق مي‌يابد (محقق سبزواري، ‏1369- 1379، ج 5، ص 173). در کاربرد سوم، تفکر به معنى اولين حركت از دو حركت مذكور، يعنى حركت از مطالب به مبادى است، بدون اينكه حركت دوم همراه آن باشد (صليبا، 1366، ص 502). در تعريف و کاربردي ديگر، فکر حرکت نفس براي تحصيل مبادي است تا به واسطه آن، به مطالب منتقل گردد (شيخ اشراق، 1375، ج 4، ص 207).
    آنچه از بررسي تعاريف و کاربردهاي پيش‌گفته به دست مي‌آيد، اين است که وجه اشتراک تمامي تعاريف و به ويژه کاربردهاي فلسفي فکر، دو مسئلة «حرکت» و «اختيار» است. مسئله حرکت در مقابل دفعي بودن و در واقع، وجه تمايز تفکر از کشف و شهود است که به صورت آني و دفعي اتفاق مي‌افتد. با مسئله اختيار، برخي حرکات و انتقال‌هايي که به صورت ناخودآگاه و خارج از اختيار انسان، اتفاق مي‌افتد، خارج مي‌شود. نمونه اين حرکت‌ها، انتقالي است که در خواب براي انسان رخ داده، گاه مسئله مجهولي را براي انسان معلوم مي‌كند، اما اين نمونه از معلومات از سنخ تفکر نيست.
    نکته ديگر اينکه ارتباط بين «مبادي» و «مطالب» و حرکت از يکي به سوي ديگري، اساس تفکر در کاربردهاي فلسفي را شکل مي‌دهد، خواه اين ارتباط از مبادي به مطالب و يا از مطالب به مبادي صورت پذيرد. اما در اين نوشتار مراد از «تفکر»، کاربرد دوم در اصطلاحات فلسفي تفکر است؛ به اين معنا که تفکر در واقع حرکت نفس در معقولات بوده که از مطلوب قابل تصور، به سوي مبادي اتفاق افتاده و با يافتن مبادي خويش و سامان دادن آن، بازگشتي به مطلوب دارد. در اين دو حرکت، که يکي از مطالب به مبادي و ديگري از مبادي به مطالب صورت مي‌پذيرد، حرکت اول علم اجمالي به مطالب و حرکت براي کشف مبادي بوده و پس از آن، با کشف مبادي، حرکت براي تفصيل و بسط مطالب صورت مي‌پذيرد.
    تفکر توحيدمحور
    توحيدمحوري، وصف تفکري است که در اين نوشتار مورد بررسي قرار مي‌گيرد. «توحيد» از ماده وحدت به معني «يکي بودن» است. براين‌اساس، توحيد به معني وحدت حقه خداوند و به اين معناست که او در وجود و ايجاد، و در هيچ معناي ديگري شريک نداشته، در صفات ذاتيه جماليه و اوصاف حقيقيه کماليه نظيري ندارد. صفات او عين ذاتش بوده و تنها او داراي قيموميت مطلقه و فياضيت عامه و رحمت واسعه است (مجمع البحوث الاسلامية، 1414ق، ص 67). آنگاه که واژه «توحيد» در ثلاثي مزيد و باب تفعيل به کار مي‌رود، به معناي «يکي‌کردن» مي‌باشد. براين‌اساس، مراد از تفکر «توحيدمحور» اين است که خدايان متعدد را به صورت خداي واحد در آورده، مغز و دل مشرک را مغز و دل موحد قرار دهيم. در واقع، تفکر توحيدمحور به معناي توحيدي کردن جامعه غيرتوحيدي است. اين تفکر، در انسان روشن‌بيني خاصي را به‌وجود مي‌آورد که موجب مي‌شود انسان تلاش نمايد تا حکومت الهي، جامعه الهي، قانون الهي و نظام الهي به وجود آورد (خامنه‌اي، 1393، ص 293).
    توحيد بينشي فلسفي، علم‌زا و زندگي‌زاست؛ يعني عقيده‌اي که بناي زندگي اجتماعي و فردي انسان‌ها، بايد بر پاية آن نهاده شود (همان، ص 242). توحيد فکري و اصلي براي زندگي و نظام اجتماعي و همه جهت‌گيري‌هاي انسان است و در حقيقت، مربوط به کيفيت زندگي کردن جامعه‌هاي بشري است(همان، ص 252). توحيد بازکردن زنجير اطاعت غيرخدا و اطاعت انحصاري انسان از خداوند و داشتن برنامه‌هاي خدايي، نظام خدايي و تشکيلات الهي است(همان، ص 252-253).
    حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در تبيين مراد از توحيد تصريح مي‌كنند:
    توحيد اسلامي الهامي‌ست در زمينه حکومت، در زمينه روابط اجتماعي، در زمينه سير جامعه، در زمينه هدف‌هاي جامعه، در زمينه تکاليف مردم، در زمينه مسئوليت‌هايي که انسان در مقابل خدا، در مقابل يکديگر، در مقابل جامعه و در مقابل پديده‌هاي ديگر عالم دارا هستند...معنايش اين است که در تمام منطقه وجود خودت شخصاً و جامعه‌ات عموماً، جز خدا کسي حق فرمانروايي ندارد...توحيد معنايش اين است که تمام آنچه در اختيار داري از ثروت، تو همه انسان‌هاي ديگر، براي خداست، شما عاريت‌داران و وديعه‌داراني بيش نيستيد (همان، ص 213).
    تفکر توحيدمحور، تنها يک «دانش» يا باور و «اعتقاد» صرف نيست. اين تفکر، از سنخ باور و دانستن‌هايي است که حوزة توحيد نظري را در ساحت حيات انسان بسط مي‌دهد. حيات انسان در اين دنيا، شامل دو حوزه فردي و اجتماعي است. آن‌گاه که انسان بدون توجه به تفکر و عمل ديگران، به صورت فردي زندگي خويش را بر اساس تفکر توحيدي بنيان نهد، اين عمل، عملي توحيدي است. اما پايان تفکر توحيدي و رسالت انسان موحد نيست. بخش ديگري از رسالت انسان موحد، تلاش در جهت ايجاد بستر مناسب براي همگان و تسهيل عمل بر اساس تفکر توحيدي براي اقشار اجتماع است. در صورت اول، عمل بر اساس تفکر توحيدي و در صورت دوم، تلاش براي «اقامه توحيد» است. براين‌اساس، تفکر توحيدمحور مستلزم «دانش توحيدي»، «عمل موحدانه» و «اقامة توحيد» است.
    حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، پيرامون توحيد در ساحت حيات اجتماعي انسان و لزوم اقامه چنين تفکري بيان مي‌دارند:
    آن توحيدي که پيغمبر اسلام آن را ترويج مي‌کند، آن توحيدي که تبعيض را در جامعه نفي مي‌کند، آن توحيدي که غلامان و بردگان مظلوم را عليه اربابانشان تحريک مي‌کند، آن توحيدي که جوان‌هاي با روحيه و حساس را در مقابل کارهاي زشت و غلط و انحرافىِ پدرانشان به مقاومت وامي‌دارد، آن يک توحيد فردي و قلبي و پنهان در گوشة انزوا نيست. همان توحيدي است که بايستي پرچمش برافراشته شود و يک جامعه بر اساس آن زندگي کند؛ يعني همان دوران مدينه و هجرت (خامنه‌اي، بیانات، 1379).
    آن‌گاه که تفکر توحيدمحور در ساحت حيات انسان و در «اجتماع مدينه» تحقق يافته و در تمامي ابعاد آن اقامه شود. جامعه‌اي توحيدي بنا خواهد شد. آن‌گاه که چنين تفکري با تمامي ابعادش در «اجتماع مدن» در مکان‌ها و زمان‌ها مختلف ظهور يابد، «تمدن توحيدمحور» محقق مي‌گردد.
    تمدن
    تفکر و تأمل پيرامون زندگي اجتماعي، تعاون، انس و الفت انسان‌ها با يکديگر و در واقع، به‌زيستن در اجتماع، و تکامل و تعالي حيات فردي و اجتماعي انسان، موجب پيدايش مفهومي به نام «تمدن» مي‌گردد. تمدن، يکي از اساسي‌ترين واژه‌هاي اين پژوهش است. براين‌اساس، در ادامه به تبيين و تحليل معناي آن در لغت و اصطلاح و رويکردهاي متفاوت و متعدد پيرامون آن خواهيم پرداخت.
    الف. مفهوم تمدن 
    فرهنگ‌نامه‌ها و لغت‌شناسان زبان فارسي، در تبيين معناي تمدن آورده‌اند که تمدن مرحله‌اي از تکامل جامعة اسکان يافته است که در آن نهادها و سازمان‌هايي براي اداره آن جامعه پديد مي‌آيد. نوع نهادها، سازمان‌ها، مهارت‌ها و دستاوردهاي فرهنگي در يک کشور، کاربرد دستاوردهاي علم و صنعت پيشرفته در جامعه، نوع فرهنگ و مهارت‌ها وشيوه رفتاري، که معمولاً فرد در چنين جامعه‌اي به دست مي‌آورد(صدري افشار و همكاران، 1388، واژه تمدن)، «تمدن» ناميده شده است. به عبارت ديگر، تمدن را به معناي شهرنشين شدن، خوي شهري گزيدن و به اخلاق مردم شهر آشنا شدن، زندگاني اجتماعي، همکاري مردم با يکديگر در امور زندگاني و فراهم ساختن اسباب ترقي و آسايش خود تعريف نموده‌اند (عميد، 1360، واژه تمدن). دهخدا، تمدن را به تخلق به اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت و همجية و جهل به حالت ظرافت و انس و معرفت ترجمه نموده و انتظام شهر نمودن و اجتماع اهل حرفه، اقامت در شهر، شهرنشيني، و در نهايت، تربيت و ادب را از معاني تمدن دانسته است. ايشان، تمدن داشتن را به معناي داراي تربيت بودن و در مرحله کامل تربيت اجتماعي قرار داشتن مي‌داند (دهخدا، 1377، واژه تمدن).
    در زبان عربي، واژه «الحضارة» هم‌معنا با «تمدن» است. تمدن کلمه‌اي عربي، و به تعبير خواجه نصير، تمدن مشتقّ از مدينه بُوَد (طوسي، 1369، ص 251). در لغت‌نامه‌هاي عربي، الحضارة را به شهرنشيني ترجمه نموده‌اند (فراهيدي، 1410ق؛ ابن‌منظور، 1414ق؛ خوري شرتوني، 1403ق، واژه الحضارة). در کتاب موسوعة الحضارة الاسلامية بيان شده است که «civilization»، در زبان عرب به «حضارة» و «مدينة» ترجمه شده است. در اين کتاب آمده است «الحضارة في اللغة الإقامة في الحضر، وهي المدن و القري و الريف، بخلاف البادية» (جمعي از نويسندگان، 1426ق، ص 15). در زبان انگليسي نيز «civilization»، معادل لاتين واژة تمدن مي‌باشد. اين کلمه در اصل از واژه لاتين «Civitas»، که معادل کلمه «Poleis» در يونان قديم مي‌باشد، گرفته شده است. «civilization» در فرهنگ‌هاي لغت انگليسي به تمدن، ادب، فرهيختگي، دنياي متمدن، متمدن کردن و متمدن شدن ترجمه شده است(باطني، 1385؛ حق‌شناس، 1381، ذيل واژه civilization).
    نکته‌اي که در بررسي واژه «تمدن» در لغت نبايد از نظر دور داشت اين است که هرچند اين واژه قرابت زيادي با واژه «مدينه» دارد، اما مراد از تمدن را نمي‌توان تنها شهرنشيني يا يک زندگي جمعي صرف دانست. مراجعه به واژه «مدينه» در متون فلسفه سياسي اسلامي، نشان مي‌دهد حتي مدينه نيز در فلسفه سياسي اسلامي تنها به معناي نوعي زندگي شهري نبوده و «مدينه» در اين متون، در واقع پيوندي نزديک با «انديشه» ساکنان آن دارد. از‌اين‌رو، خواجه نصير آورده‌اند که «غرض از مدينه، نه مسکن اهل مدينه است بل جمعيتي مخصوص ميان اهل مدينه است»(طوسي، 1369، ص 251). بر اساس انديشه ساکنان مدينه است که مدن متعدد و به تبع آن، تمدن‌هاي متفاوت شکل مي‌گيرد. تقسم‌بندي مدينه‌ها در انديشه فارابي به‌عنوان فيلسوف سياسي اسلامي را مي‌توان به‌عنوان مؤيدي بر اين ادعا ذکر نمود (ر.ک: فارابي، 1376). بنابراين، ارتباط «مدينه» و «انديشه» است که اين واژه را با «تمدن» متقارب مي‌كند. اما اين تقارب به معني عدم تفاوت نبوده و تمدن‌ها به رغم اينکه در بسياري از امور ممکن است داراي «تقارب» باشند، همچنين در امور بسيار ديگر داراي «تفاوت»‌اند.
    ب: تمدن؛ رويکرد پسيني و توصيفي
    تحليل و تبيين تمدن از زاويه‌هاي متفاوت، موجب تعدد تعاريف تمدن گرديده است. آنچه در اين مورد مي‌توان بيان داشت اين است که بررسي و تحليل تعريف تمدن، به اين امر رهنمون مي‌شود که هر چند نمي‌توان تعريفي مورد اتفاق را بيان نمود، اما مي‌توان با طبقه‌بندي تعاريف، معياري مشخص نمود که بر اساس آن بتوان شيوة پژوهشگر در تحقيق و انتظار مخاطب از پژوهش را روشن‌تر نمود. براين‌اساس، به نظر مي‌رسد بتوان در يک تقسيم‌بندي‌ کلي بر اساس نوع نگاه به تمدن، تعاريف آن را به دو قسم تقسيم نمود. در يک نگاه، پژوهشگر با نگاه تاريخي، عيني و مصداقي به تعريف تمدن و پژوهش پيرامون هستي آن مي‌پردازد. در نگاهي ديگر، اهميت تفکر و تعقل، پژوهشگر را به تحقيق پيرامون چگونگي تحقق تمدن و بايسته بودن‌ آن وا مي‌دارد. در نگاه اول، تمدن و تعريف آن در واقع نگاهي توصيفي و پسيني است. درحالي‌که نگاه دوم بر تعريف و تحليل تمدن، با نگاه پيشيني و هنجاري تمرکز دارد. با توجه به اين دو نگاه، مفهوم اصطلاحي «تمدن» را در قالب دو رويکرد «پسيني و توصيفي» و «پيشيني و هنجاري» تبيين خواهيم نمود.
    1. ناظر به بُعد فرهنگي تمدن
    نظريه‌پردازاني که با رويکرد پسيني (توصيفي)، به تبيين تمدن پرداخته‌اند، با توجه به ابعاد متعدد تمدن، تعريف‌هاي متفاوتي ارائه نموده‌اند. برخي تعريف‌ها، ناظر به بُعد فرهنگي تمدن، بعض ديگر ناظر به ارکان، عناصر و پيامدهاي تمدن بوده و برخي ديگر، تمدن را به مثابه نظام تلقي نموده و برخي تمدن را ناظر به فرايند شکل‌گيري آن تبيين و تحليل نموده‌اند. در ادامه، بحث نمونه‌اي از اين تعاريف را بررسي خواهيم نمود.
    در تعاريفي که ناظر به بُعد فرهنگي تمدن است، فرهنگ، رکن اساسي در تبيين تمدن مي‌باشد. در نمونه‌اي از اين تعاريف چنين بيان شده است که تمدن، همان فرهنگ، در ابعادي بزرگ‌تر مي‌باشد؛ در واقع تمدن يک فضا يا يک محدوده فرهنگي، يا مجموعه‌اي از ويژگي‌ها و پديده‌هاي فرهنگي است(هانتينگتون، 1378، ص 61). در تعريفي ديگر چنين آمده است: تمدن پيوستگي خاص جهان‌بيني، عادت‌ها، ساختارها و فرهنگ مادي و معنوي است که يک کل تاريخي را شکل مي‌دهد و با ساير انواع اين پديده‌ها همزيستي دارد (همان، به نقل از والرشتاين). تعريف سوم بر اين باور است که تمدن نتيجة‌ فرايند اصيل و ويژه‌اي از خلاقيت فرهنگي است که محصول کار گروه خاصي از مردم باشد(همان، به نقل از داوسن). در نهايت، تمدن را گسترده‌ترين واحد مستقل فرهنگي دانسته که بالاترين سطح گروه‌بندي فرهنگي انسان‌ها و گسترده‌ترين سطح هويت فرهنگي افراد است و دست کم انسان را از نوع ديگر جانداران متمايز مي‌‌نمايد(همان، ص 63).
    2. ناظر به ارکان، عناصر و پيامدهاي تمدن
    قسم دوم تعاريف، ناظر به ارکان، عناصر و پيامدهاي تمدن بوده و بيان داشته‌اند که تمدن، نظمي اجتماعي است که در نتيجة آن، خلاقيت فرهنگي امکان‌پذير و جريان پيدا مي‌کند. در تمدن چهار رکن و عنصر اساسي وجود دارد. اين ارکان و عناصر شامل پيش‌بيني و احتياط در امور اقتصادي، سازمان سياسي، سنن اخلاقي و کوشش در راه معرفت و بسط هنر مي‌باشند(ويل‌ دورانت، 1370، ج1، ص 3). در تعريف ديگر، تمدن به مفهوم وسيع کلمه، عبارت از ترکيب پيچيده‌اي شامل علوم، اعتقادات و هنرها، اخلاق، قوانين و آداب و رسوم و عادات و اعمال ديگري است که به وسيله انسان در جامعه خود به دست‌ مي‌آيد (جمعي از نويسندگان، 1386، ص 31). همچنين در تعريف ديگري آمده است که تمدن عبارت است از: مجموعه دانش‌ها، هنرها و فنون و آداب و سنن، تأسيسات و نهادهاي اجتماعي، که در پرتو ابداعات و اختراعات و فعاليت‌هاي افراد و گروه‌هاي انساني طي قرون و اعصار گذشته توسعه و تکامل يافته و در همة بخش‌‌هاي يک جامعه يا چند جامعه، که با هم ارتباط دارند، رايج است (همان، ص 30).
    تعريف چهارم بيان مي‌دارد که تمدن عبارت‌ از: يک‌ رشته راه‌حل‌ها، اعتقادات، شرايع، عادات، سنن، قوانين، روش‌ها، اعمال، وسايل، شاهکارهاي معماري، آثارعلمي و هنري مي‌باشد که در اجتماعات مختلف بشري، هم‌اکنون موجودند و به‌نحوي مؤثر ـ با اعمال اثر شديد و قطعي خود ـ موجوديت و بقا و توسعه و تکامل نوع بشري را تضمين مي‌نمايند(هامل، 1343، ص 11). سرانجام، در تعريف پنجم آمده است که تمدن عبارت است از: وضعيت ايمن، پويا و بالنده که در آن، ابعاد مختلف حيات بشري اعم از فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، علمي، هنري و مادي ـ ابزاري، شکوفا مي‌شود و انسان‌ها در هر يک از اين زمينه‌ها، به توليد و خلاقيت دست مي‌زنند(مظاهري، 1393، ص 140).
    قسم ديگري از تعاريف، تمدن را به مثابه نظام تلقي نموده‌اند. به نظر مي‌رسد، که نظام‌هاي تمدني را مي‌توان از ارکان تمدن به شمار آورد. در نمونه‌اي از اين تعريف‌ها، تمدن را نظامي اجتماعي تصور نموده‌ که موجب تسريع دستاوردهاي فرهنگي شده و براي بهره‌گيري از انديشه‌ها و آداب و رسوم و هنر، دست به ابداع و خلاقيت مي‌زند؛ نظامي است سياسي که اخلاق و قانون نگهدارنده آن است. نظامي است اقتصادي که با تداوم توليد و مبادله پايدار خواهد ماند(دورانت، 1368، ص 256). بر اساس اين تعريف، تمدن مجموعه‌اي از نظام‌هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و... است که هر يک از اين نظام‌ها، به‌عنوان رکني از ارکان تمدن محسوب مي‌گردد.
    3. ناظر به فرايند شکل‌گيري
    قسم ديگر تعريف‌ها، ناظر به فرايند شکل‌گيري تمدن‌هاست. خواجه نصيرالدين طوسي در تبيين مراد از تمدن مي‌نويسد: 
    نوع انسان بالطّبع محتاج بُوَد به اجتماع؛ و اين نوع اجتماع را که شرح داديم تمدن خوانند، و تمدن مشتق از مدينه بود، و مدينه موضع اجتماع اشخاصي که به انواع حرفت‌ها و صناعت‌ها، تعاوني مي‌کنند که سبب تعيُش بُوَد. چنان‌که در حکمت منزلي گفتيم که غرض از منزل نه مسکن است بل اجتماع اهل مسکن است بر وجهي خاص، اينجا غرض از مدينه، نه مسکن اهل مدينه است، بل جمعيتي مخصوص است ميان اهل مدينه. اين است معني آنچه حکما گويند: «الانسان مدنّي بالطّبع الي الاجتماع المسمّي بالتمدّن» (طوسي، 1369، ص 251).
    در تعريفي ديگر، ضمن اشاره به يکي از ارکان تمدن در چگونگي شکل‌گيري آن، بيان شده است که تمدن‌ها با عمومي شدن عقلانيت‌ها به وجود مي‌آيند و با تغيير آنها تغيير مي‌کنند و با افول آنها زائل مي‌شوند (لاريجاني، 1376، ص 184).
    ج. تمدن؛ رويکرد پيشيني و هنجاري
    رويکرد دوم به تمدن، رويکردي پيشيني است. اين رويکرد، فارغ از نگاه عيني و مصداقي و حتي معياري و مؤلفه‌اي به تمدن‌هاي موجود، در صدد ارائه الگو و مدل تمدني مي‌باشد. در اين نوع نگاه، تمدن‌ها مسبوق به نوعي تعقل و تفکراند. در واقع، تمدن، عينيت و تحقق يافتگي آن تفکر در ساحت بيروني است. در برخي تعاريف، که با چنين رويکردي به تعريف تمدن پرداخته‌اند، آمده است که تمدن عبارت از: تبلور تلاش دائم و کم‌وبيش موفق عقل نظري و عملي براي مقابله با نيروهاي تهديدکننده بيروني و هسته‌هاي ناپايدار درون جوامع بشري است(صدري، 1380، ص 29). اساس اين تعريف، مبتني بر تلاش‌هاي عقلي درحوزه عقل نظري و عملي است که مرحلة قبل از عينيت خارجي و تحقق تمدن است.
    تعريف ديگري، ضمن تأييد جنبه‌هاي عيني تمدن و لزوم رفع نيازهاي مصرفي انسان در عرصه تمدني، بر جنبه فضايل و بايستگي آن تأکيد داشته، اما تمدن به معناي گسترده آن ‌را پالايش معرفت و پرورش فضيلت، به نحوي که زندگي بشري را به مرتبه‌اي بالاتر بربکشد تعريف كرده‌اند (جمعي از نويسندگان، 1386، ص 29). براين‌اساس، «معرفت» و «فضيلت» اساس شکل‌دهي يک تمدن به شمار مي‌آيند. حاصل اين تعريف اين است که ملاک ارزيابي تمدن، ارتقاء معرفت و فضايل انساني بوده و اين موضوع بر جنبه‌هاي عيني و نمادهاي تمدني، تقدم ارزشي دارد. معرفت و فضيلت نيز حاصل تعقل، تدبر و تفکر است که مي‌تواند در رفتارهاي انسان و نمادهاي تمدن تبلور يابد. تعريف سومي، تمدن را به معناي برخورداري از تربيت و قرار گرفتن در مرحله کامل تربيت اجتماعي برشمرده است(پهلوان، 1388، ص 357). در اين تعريف، برخورداري از تربيت، که در واقع نوعي فضيلت به شمار مي‌آيد، اساس تمدن دانسته شده است.
    ارتباط «تفکر» و «تمدن» و در واقع، گستردن تفکر در ساحت تمدني، اساس و پيامد تعاريف پيشيني و هنجاري است. بسط تفکر در رفتارهاي انساني و تربيت انسان، تجلي تفکر در نمادها و آثار تمدني و لزوم ارتباط منسجم اجزاء و مؤلفه‌هاي تمدن با تفکر، از الزامات تعاريف «پيشيني و هنجاري» است. تعريفي ديگر از تمدن، مبتني بر اهميت ارتباط تمدن و تفکر مي‌باشد. در واقع تمدن را بسط تفکر در ساحت‌هاي تمدني بيان داشته‌اند. در اين تعريف بيان شده است که تمدن سير و بسط يک نحوه تفکر و ظهور آثار تفکر در مناسبات افراد و اقوام و در رفتار و کردار و علم و فنون مردم است. در ادامه اين تعريف آمده است که اين ظهورات، آن‌چنان به هم‌پيوسته‌اند که جزئي را از جزء ديگر جدا نتوان کرد و کلّ اين اجزا هم اصل و ريشه‌اي دارد، يا اصل و ريشه‌اي داشته است. در اين تعريف، پيرامون حيات يک تمدن تأکيد شده است که تا اين اصل زنده باشد، فروع هم از اصل مدد مي‌گيرد، زنده است، بسط مي‌يابد و بهره مي‌دهد. اما اگر ريشه خشکيد يا پوسيد، تنه و شاخ و برگ فقط تا مدتي کوتاه مي‌تواند بماند و خشک نشود (داوري اردکاني، 1379، ص 72).
    اين نوع نگاه به تمدن، حاکي از ارتباط عميق انسان با تفکر و تسري اين تفکر در ساحت تمدن است. بر اساس اين، نگاه حيات و نابودي يک تمدن به حيات و نشاط تفکري بوده که اين تمدن، اصل خويش را بر آن بنا نهاده است. تفکر، ريشه تمدن به شمار آمده و روشن است که التقاط فکري يا تنزل از يک تفکر، موجب التقاط يا انحطاط تمدني خواهد شد.
    د. رويکرد برگزيده
    مطالب پيش‌گفته نشان داد که تمدن، با تعاريف متعددي بيان شده است. هر کدام از اين تعريف‌ها، از ابعاد و جنبه‌هايي خاص به تبيين تمدن همت گمارده‌اند. بررسي تعريف‌هاي گوناگون تمدن، به اين امر رهنمون خواهند بود که عمدة تعاريف، پسيني است. پژوهشگران با نگاه به نمونه‌هايي از تمدن، تلاش در تبيين آن نموده‌اند. در اين کوشش، با پي‌جويي مؤلفه‌ و ويژگي‌هاي تمدني، تعريفي از تمدن ارائه نموده‌اند. به نظر مي‌رسد، براي درک بهتري از مفهوم «تمدن» و تحليل آن، پيش از هرچيز، سنخ‌شناسي مفهوم تمدن لازم است. براين‌اساس، تمدن نه از سنخ مفاهيم ماهوي و عيني و نه از سنخ مفاهيم منطقي است، بلکه اين مفهوم در واقع از سنخ معقولات ثاني مي‌باشد. ويژگي‌ اين مفاهيم اين است که قابل اشاره عيني و حسي نبوده و البته تنها مفهومي ذهني نيز به شمار نمي‌آيد، بلکه تمدن داراي مفهومي انتزاعي و البته داراي منشأ انتزاع مي‌باشد. از‌اين‌رو، از سنخ معقولات ثاني فلسفي است.
    نکته داراي اهميت اينکه هرچند تمدن در هر دو لحاظ پيشيني و پسيني، از سنخ معقولات ثاني فلسفي است. اما در لحاظ پسيني، منشأ انتزاع تمدن امري عيني و خارجي مي‌باشد. در اين صورت، تمدن مسئله‌اي تاريخي است و با نگاه تاريخي مورد مطالعه قرار گرفته است. حال آنکه در لحاظ تمدن به صورت پيشيني، منشأ انتزاع تمدن امر ذهني است. در اين صورت، تمدن مفهومي پيشيني بوده که توسط فيلسوف سياسي ارائه شده و اين «شوق» و «اراده» انسان است که چنين تفکري را به ساحت عينيت خواهد کشاند. تفاوت اين دو لحاظ در اين است که در صورت اول، انتزاع مفهوم تمدن از نمادهاي تمدني و مدينه عينيت يافته اتخاذ گرديده است. درحاليکه در صورت دوم، منشأ انتزاع مدينه تنها در «انديشه متفکر» است. با توجه به اين انديشه، تمدني در عالم ذهن تصور شده و بر اساس اين تصور و تفکر، مدلي از تمدن ارائه مي‌گردد. براين‌اساس، تمدن در واقع مدل ارائه شده از ساحت تفکر مي‌باشد. از اين جهت، در صورت دوم، تمدن به‌عنوان مسئله‌اي در فلسفة سياسي به‌عنوان يکي از علوم هنجاري مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.
    توضيح بيشتر و با عبارت ديگر، اينکه هرچند تمدن داراي ما بإزاء عيني خارجي نيست، اما داراي منشأ انتزاع بيروني مي‌باشد. اما نکته‌اي که در تفاوت بين تعريف‌هاي پيشني و پسيني تمدن مي‌باشد اين است که تعريف‌هاي پسيني و توصيفي داراي منشأ انتزاع عيني و محقَق در خارج‌اند. درحالي‌که منشأ انتزاع تعاريف پيشيني، امر عيني و محقق در خارج نبوده، بلکه امر منتزع ذهني است. حاصل اين نوع نگاه، اين است که آنچه مقدم بر تعاريف پيشيني تمدن مي‌باشد؛ نوعي تفکر است و تمامي «تمدن‌ها» در واقع مسبوق به «تفکر» و نه مقدم بر آن‌ هستند. در واقع، تمدن در اين صورت بسط و عينت آن تفکر در عالم خارج است. نتيجه اين نوع نگاه‌، اين است که هر تفکري، توصيه‌ها و هنجارهاي خاصي را توليد نموده، تمدن خاص خويش را بنا خواهد نهاد. از‌اين‌رو، در جوامع مختلف به دليل تفاوت تفکرها، شاهد متفاوت بودن رفتارهاي انساني و نمادها و مؤلفه‌هاي خاص تمدني هستيم.
    اين نکته نيز مورد توجه نگارنده است که ابتناي تمدن، بر تفکر در تعاريف پسيني نيز مي‌تواند مورد ملاحظه باشد، اما تفاوت اين نوع تعاريف، با تعاريف پيشيني، چنان‌که گذشت، اين است که منشأ انتزاع اين تفکر مدينه عينيت يافته در خارج است، نه اينکه در ابتدا از ذهنيت متفکر حاصل شده باشد. ديگر اينکه در صورتي که تعاريف پسيني را نيز از سنخ مطالعات فلسفة تاريخي تصور نماييم، توصيه‌هاي حاصل از اين مطالعات، هم‌سنخ با مطالعات فلسفي و هنجاري و نه از سنخ تعاريف پسيني و توصيف‌هاي تاريخي است.
    پس از «سنخ‌شناسي مفهومي» تمدن، «سنخ‌شناسي هويتي» تمدن انساني نيز داراي اهميت است. افزون بر انسان، موجودات ديگري نيز داراي حيات اجتماعي‌ مي‌باشند. اما در اين ميان، انسان را، تنها موجود تمدن‌ساز دانسته‌اند. از‌اين‌رو، شناخت وجه تمايز انسان و تمدن‌ انساني لازم مي‌آيد. يکي از اين وجوه تمايز، حضور «اراده» در ساحت تمدني است؛ به اين معنا که تمدن انسان‌ها بر اساس اراده‌ها شکل مي‌گيرد. اراده بر اساس تفکر و تصور عمل، و شوق نسبت به آن به وجود آمده و به آن سنخ از تفکر، در ساحت خارجي عينيت مي‌بخشد. در‌حالي‌که در بسياري از موجودات، عمل آنها «غريزي» و خارج از اراده است. براين‌اساس، نمي‌توان بر اساس نمادهاي زندگي موجوداتي که داراي زندگي جمعي‌اند، مفهوم تمدن را انتزاع نمود. در برخي موجودات، که داراي حيات جمعي‌اند، به دليل فقدان «تفکر»، شاهد «تحول» در شيوه و سطح زندگي ايشان نيستيم و از اين جهات، در حيات آنها «کمال» وجود ندارد. به همين دليل، «تفکر»، «تحول» و «کمال» از شاخص‌هاي هويتي تمدن انساني محسوب مي‌گردند. براين‌اساس، در تعريف تمدن، افزون بر تعقل و تفکر، «اراده» نيز از ارکان اساسي تعريف به شمار خواهد آمد.
    بر اساس آنچه بيان شد، به نظر مي‌رسد در تعريف تمدن بايد گفت:
    تمدن در واقع بسط آگاهانه و ارادي يک تفکر در ساحت عينيت اجتماعي و عامل تحول و کمال آن اجتماع بوده به گونه‌اي که نشانه‌هاي اين تفکر در رفتارها و نمادهاي جامعه انساني آشکار شده و بتوان از رفتارها و نمادها به سنخ آن تفکر پي برد.
    بر اساس اين تعريف، تمدن‌ها در واقع بر اساس عمل به دستورات صادر شده از حکمت نظري و عملي به وجود مي‌آيند. بنابراين، اين تعريف، رويکردي پيشيني به تمدن دارد. اگر به رفتارها و نمادها پرداخته از اين جهت است که به سنخ آن تفکر اشاره نمايد. نه اينکه در تعريف تمدن به توصيف آن بپردازد. روشن است که رفتارها و نمادهاي تمدنِ مبتني بر قدسيت و الوهيت و توحيد، هم‌سنخ با آن و نمادهاي تمدن انسان‌محور نيز متناسب با آن خواهد بود. براين‌اساس، «تقارب» و «تفاوت» تمدن‌ها به ميزان «تقارب» و «تفاوت» تفکرها در مباني، اصول، رفتارها، نمادها و ساير جنبه‌ها مي‌باشد. در واقع، بسط يک تمدن تابع اصول و مباني آن است(داوري اردکاني، 1377، ص 101). براين‌اساس، تمدني که اساس آن‌ مبتني بر حقيقت توحيد و امور حقيقي باشد «تمدني کمال‌محور» بوده و تحولات آن به سمت و سوي کمال انساني است. درحالي‌که تمدني که بر انسان‌مداري و خواهش‌هاي نفس اماره و اعتبار و قرارداد، مبتني گردد. تحولي به سمت انحطاط و انقطاع از توحيد و ملکوت عالم و حرکت در سمت و سوي کثرات عالم داشته و «تمدني لذت‌محور» را بنيان خواهد نهاد.
    تمدن توحيد‌محور
    تعيين مراد از تمدن ‌توحيدمحور، مستلزم تبيين «هويت» و «غيرت» اين تمدن است. چنان که پيشتر اشاره شد، «تمدن» حاصل ارتباط عميق «انديشه» و «مدينه» است. مدينه‌هاي متفاوت حاصل انديشه‌هاي متفاوت بوده و در نتيجه، موجب شکل‌گيري تمدن‌هاي متعدد خواهد بود. به عبارت ديگر، بدون مكتب و بدون ايدئولوژى نمى‏توان يك تمدن‏ را به وجود آورد (خامنه‌اي، 1391). براين‌اساس، مي‌توان گفت: تمايز اصلي ميان گروه‌هاي انساني به ارزش‌ها، اعتقادات، نهادها و ساختار اجتماعي آنها، نه به شکل و ترکيب جسماني، يا رنگ پوست وابسته است(هانتينگتون، 1380، ص 41). با توجه به اين مطلب، مي‌توان گفت: تمدن ‌توحيدمحور عنوان مشير به نوعي از تفکر مي‌باشد که «هويت اساسي» آن، اسلام بوده و اعتقادات و ارزش‌هاي حاکم بر آن تمدن، اعتقادات و ارزش‌هاي اسلامي است. در واقع، انديشه اسلامي وجه تمايز و عامل شناسايي اين تمدن از ساير تمدن‌هاست. چنان‌که يوناني‌ها تأکيد داشتند که تمدن‌هاي اصلي، در تاريخ بشري دقيقاً با مذاهب بزرگ شناسايي شده‌اند(همان، ص 40). مراد ما نيز آن نوع تمدن است که انديشه و تفکر اسلامي، موجب شناسايي و تمايز آن از ساير تمدن‌هاست. ازآنجايي‌که «توحيد» اساسي‌ترين رکن انديشه اسلامي مي‌باشد، شايسته است که اين تمدن نيز تمدن‌ توحيدمحور ناميده شود.
    در مقابل، هر انديشه و تفکري که ناسازگار با انديشه اسلامي و تفکر خدا باور و توحيدمحور باشد، «غيريت» اين تمدن خواهد بود. هرچند در دنياي کنوني، تمدن‌هاي متعددي وجود دارد، اما اساسي‌ترين تفاوت‌‌ها و تعارض‌ها بين تمدن توحيدمحور اسلامي، با تمدن‌هاي انسان‌محور است. در واقع، اساس تمدن توحيد محور «خدامحوري» و اساس تمدن‌هاي مقابل آن «انسان‌محوري» است. از آن‌جايي که تحقق يک تمدن و بسط يک تفکر در ساحت عينيت اجتماعي، مستلزم شوق و تعلق اراده اجتماع انساني، به انجام دستورات حاصل از يک تفکر است. ما بر اين باوريم که پيشرفت حقيقي و گسترش تمدن نوين اسلامي، مستلزم پذيرش توحيد و عمل بر اساس الزامات آن است. رهبر معظم انقلاب پيرامون اين مسئله بيان مي‌نمايد: «ملت‌هايي که در مقابل تمدن غرب، مکتب توحيد را انتخاب مي‌کنند هم به پيشرفت حقيقي و همه‌جانبه دست مي‌يابند و هم تمدني عميق و ريشه‌دار مي‌سازند که فکر و فرهنگ آنان را در جهان گسترش مي‌دهد» (خامنه‌اي، بيانات، 1391).
    يکي از تفاوت‌هاي ماهوي تمدن توحيدمحور، در مقابل تمدن انسان‌محور تفاوت در نگاه به آدم و عالَم است. انسان موحدي که مبناي کار خويش را بر مکتب توحيد بنا نهاده است، نگاهي جامع به آدم و عالم دارد و در تلاش براي ايجاد «انس» با مبدأ هستي و برقراري ارتباط با عالم مادي و عالم معناست. چنين انساني، افزون بر تلاش براي آباداني دنيا، غايت خويش را محدود به آن نمي‌سازد و به آخرت نيز توجه دارد. حال آنکه در تمدن انسان‌محور، «نسيان» حق و حقيقت انسان را از توجه به همه ابعاد حيات بازداشته و تنها «لذت» دنيا را غايت حرکت خويش انگاشته است.
    نهايت اينکه مراد از تمدن ‌توحيدمحور اسلامي، تمدني است که مکتب و تفکر توحيدي را مبناي حرکت خويش در همه امور تمدني قرار داده، تلاش دارد با ايمان به اين مکتب و توشه‌گيري از آن، بر اساس عقلانيت و علم، در راه نظام‌سازي، قانون‌نويسي، سبک زندگي، ساختار قدرت ملي، نوگرايي، عزت فردي و اجتماعي، اخلاق و معنويت، با اراده و ابتکار به مجاهدت پرداخته، تا در نتيجه آن به فضاي سالم مادي و معنوي جهت آسايش و آرامش و تعالي انسان دست يافته و در چنين فضايي، انسان همواره مشغول ذکر رحمان و خالق خويش بوده به گونه‌اي که از تمامي اعمال و رفتار و نمادها، سنخ اين تفکر نمايان گردد.
    حضرت آيت‌الله خامنه‌اي نيز در تبيين مراد از «تمدن اسلامي» بيان مي‌كنند:
    تمدن اسلامي يعني آن فضايي كه انسان در آن فضا از لحاظ معنوي و از لحاظ مادي مي‌تواند رشد كند و به غايات مطلوبي كه خداي متعال او را براي آن غايات خلق كرده است برسد؛ زندگي خوبي داشته باشد، زندگي عزتمندي داشته باشد، انسان عزيز، انسان داراي قدرت، داراي اراده، داراي ابتكار، داراي سازندگي جهان طبيعت (خامنه‌اي، بيانات، 1392).
    توحيدمحوري در ترکيب «تمدن توحيدمحور»، صفت تمدن بوده و بر همة احوال موصوف خود عارض است. براين‌اساس، توجه همه‌جانبه به آدم و عالم در تمدن توحيدمحور، موجب مي‌شود تا همة اعمال، رفتارها و نمادها با نگاه به مباني تفکر توحيدي در جامعه بسط يابد و تعلق شوق و اراده به عمل، به قصد «قربِ» به مبدأ فيض وجود و «انس» با او صورت پذيرد. ساير فضايل موجود در جامعه انساني، اهداف مياني به شمار آيد. حال آنکه در تمدن انسان‌محور به دليل محور قراردادن انسان و «نسيانِ» مبدأ و منتهاي عالم، برخي اهداف مياني تمدن ‌توحيدمحور در اين تمدنِ انسان‌محور، لباس غايت خواهند پوشيد. براي نمونه، هدف از قانون در انديشه و تمدن انسان‌محور غربي ايجاد «نظم» است. در‌حالي‌که، در انديشه و تمدن ‌توحيدمحور افزون بر ضرورت نظم، هدف نهايي از جريان قانون، «قرب» به خداوند متعال مي‌باشد. توجه به چنين تفاوت‌هايي، مي‌تواند «هويت» و «غيريت» تمدن توحيد محور را نمايان‌تر سازد.
    تمدن نوين اسلامي
    فلسفة سياسي هر تفکري، عهده‌دار طراحي مدلي براي دستيابي به وضع مطلوب است. بنابراين، فلسفه سياسي اسلامي نيز به‌عنوان دانشي هنجاري، متصدي طراحي مدلي براي تحقق تمدن اسلامي و رسيدن به وضع مطلوب مي‌باشد. پي‌جويي اين مسئله در تاريخ فلسفه سياسي اسلامي، محقِق را با نمونه‌هاي از مدل‌هاي طراحي شده توسط فيلسوفان سياسي اسلامي همچون فارابي، خواجه نصير و... مواجه مي‌نمايد. اما تحقق انقلاب اسلامي نقطه عطفي در حيات فکري، سياسي و اجتماعي مسلمانان و به طور خاص، تشيع به شمار مي‌آيد. در اين دوره، شاهد همراهي نسبي «تفکر فقهي ـ فلسفي» و «قدرت سياسي» به‌عنوان دو رکن اساسي براي تحقق تمدن اسلامي هستيم. از‌اين‌رو، نيازمند طراحي مدلي متناسب با انقلاب اسلامي مي‌باشيم؛ مدلي که بتواند موجب بسط تفکر توحيدي در ساحت عينيت اجتماعي در تمدن نوين اسلامي گردد.
    تمدن نوين اسلامي مدلي است که از يک سو، «هويت‌ساز» و از سوي ديگر، «آينده‌ساز» است. نگاه هويتي به انقلاب اسلامي، ماهيت آن را با تاريخ تفکر توحيدي و شيوة اقامه اين تفکر در ساحت تمدني، در تاريخ حيات تشيع مرتبط مي‌سازد. نگاه آينده‌ساز به انقلاب اسلامي، در واقع مطالبه تحقق هنجارها و بايسته‌هاي برگرفته از تفکر توحيدي در ساحت اجتماعي است. اگر در «نگاه هويت‌ساز»، به انقلاب اسلامي در صدد توصيف تمدني مبتني بر تفکر توحيدي بوده‌ايم. در نگاه «آينده‌ساز»، به دنبال توصيه‌‌ها و هنجارهاي برآمده از اين تفکر هستيم؛ هنجارهايي که در يک نگاه و طراحي نظام‌مند و کلان، در واقع مدل تحقق تمدن نوين اسلامي را تبيين خواهند نمود.
    نگاه هويت‌ساز به انقلاب اسلامي آن را با تأسيس مدينه توسط پيامبر و پايه‌گذاري تمدن عظيم تاريخي مرتبط مي‌سازد. تمدني که از آن زمان آغاز و با فراز و فرودهايي تاکنون ادامه يافته است. «ايمان» «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» (آل‌عمران: 139)، «مجاهدت» «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنين» (عنکبوت: 69) و «استقامت» «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُون» (فصلت: 30)؛ «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (احقاف: 13)؛ «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً» (جن: 16) رمز حيات اين تمدن در طول تاريخ بوده است. تحليل درست از نگاه آينده‌ساز انقلاب اسلامي، مستلزم فهم صحيح شرايط تمدني موجود مي‌باشد. در يک نگاه کلان، انديشه‌هاي تمدني حاکم بر جهان را به دو قسم مي‌توان تقسيم نمود؛ قسم اول، انديشه تمدن‌هاي توحيدي و قسم دوم، انديشه تمدن‌هاي غيرتوحيدي است. مهم‌ترين نماد انديشه تمدن توحيدي در عصر کنوني، تمدني است که با انقلاب اسلامي احياء گرديده و مهم‌ترين نماد انديشه تمدن غيرتوحيدي، تمدن موجود غرب مي‌باشد.
    «تصرف سرزميني»، «تجاوز به حقوق»، «تحميل فرهنگ و اخلاق»، بخشي از ويژگي‌هاي تمدن غربي است، درحالي‌که تمدن نوين اسلامي در صدد دميدن روحي تازه در دنياي کنوني است. اين تمدن تلاش مي‌كند مؤلفه‌ها و بايسته‌هاي تمدن نوين اسلامي را به‌عنوان هديه‌اي الهي به ملت‌ها عرضه نموده، تا ايشان با «اختيار و انتخاب» خود و تشخيص راه درست آن را برگزينند؛ تمدني که به هيچ وجه در صدد «تصرف»، «تجاوز » و «تحميل» نيست. اين تمدن، برخلاف تمدن غربي تلاش دارد، افزون بر تهيه لوازم «آسايش» بشر، «آرامش» او را نيز تسهيل نموده و انسان را از «اسارت»، «فقر» و «تحقير»‌رها ساخته «عدالت» را برقرار نمايد. تمدني مبتني بر «دانش» بنا نهد که به لحاظ اخلاقي فاسد و به لحاظ معنوي پوک و پوچ نباشد. ايجاد چنين فضاي جديد و باز شدن اين راه تازه براي بشريت در عصر کنوني را که در انتظار آن هستيم، «تمدن نوين اسلامي» مي‌ناميم. رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در اين مورد تصريح مي‌نمايند:
    امروز وظيفة امت اسلامي، ايجاد تمدن نوين اسلامي است؛ امروز نوبت مسلمين است که با همت خود، تمدن نوين اسلامي را شالوده‌ريزي کنند. بر پا کردن تمدن اسلامي، با روح اسلامي و با روح معنويت وظيفة امروز ماست (خامنه‌اي، بيانات، 1394).
    براين‌اساس، مراد از «تمدن نوين اسلامي»، ايجاد تمدني مبتني بر هنجارها و بايسته‌هاي منبعث از مباني تفکر توحيدي و برخوردار از عقلانيت اسلامي، اخلاق، معنويت، عدالت، دانش، آسايش و آرامش، و بسط آگاهانه و ارادي اين تفکر در ساحت عينيت اجتماعي، در مدل‌ها و ساختارهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي است. در مرحله بعد، مي‌توان چنين تمدني را به ساير امت‌ها ارائه نموده و ايشان را به اين هديه الهي دعوت نماييم، تا بر اساس اراده و اختيار خويش آن را برگزينند. روشن است که چنين تفکري به لحاظ هويتي ريشه در مدينه اسلامي پيامبر داشته و به لحاظ آينده، زمينه‌ساز حکومت مهدوي مي‌باشد. شالوده‌ريزي چنين تمدني، با عنوان تمدن نوين اسلامي، رسالت امروز جامعه مسلمان ايراني است.
    نتيجه‌گيري
    1. وجه اشتراک همة تعاريف، به ويژه کاربردهاي فلسفي فکر، دو مسئله «حرکت» و «اختيار» است. تفکر در واقع، حرکت نفس در معقولات بوده که از مطلوب قابل تصور به سوي مبادي اتفاق افتاده و با يافتن مبادي خويش و سامان دادن آن بازگشتي به مطلوب دارد.
    2. تفکر توحيدمحور، حوزة توحيد نظري را در ساحت حيات انسان بسط مي‌دهد. بخشي از رسالت انسان موحد، تلاش در جهت ايجاد بستر مناسب براي همگان و تسهيل عمل بر اساس تفکر توحيدي براي اقشار اجتماع و «اقامه توحيد» است. تفکر توحيدمحور، مستلزم دانش توحيدي، عمل موحدانه و اقامه توحيد است.
    3. «تمدن» قرابت زيادي با واژه «مدينه» داشته و «مدينه»، در واقع پيوندي نزديک با «انديشه» ساکنان آن دارد. بر اساس انديشه ساکنان مدينه است که مدن متعدد و به تبع آن، تمدن‌هاي متفاوت شکل مي‌گيرد. در واقع، ارتباط «مدينه» و «انديشه» اين واژه را با «تمدن» متقارب مي‌نمايد.
    4. تمدن، گاه با نگاه تاريخي، عيني و مصداقي و گاهي معياري، فکري و عقلي، مورد پژوهش قرار مي‌گيرد. در نگاه اول، پژوهش پيرامون هستي تمدن و در نگاه دوم، پيرامون چگونگي تحقق تمدن و بايسته بودن‌ آن مي‌باشد. رويکرد اول، نگاهي توصيفي و پسيني است. درحالي‌که نگاه دوم، بر تحليل تمدن، با نگاه پيشيني و هنجاري تمرکز دارد.
    5. تعاريف تمدن را در دو دسته کلي مي‌توان طبقه‌بندي نمود: دسته اول، تعاريفي که با نگاه پسيني و توصيفي تمدن را ناظر به بعد فرهنگي، ارکان، عناصر و پيامدها و فرايند شکل‌گيري آن تعريف نموده‌اند. دسته دوم، اما نگاهي پيشيني و هنجاري به تمدن داشته، فارغ از نگاه عيني و مصداقي به تمدن‌هاي موجود، در صدد ارائه الگو و مدل تمدني مي‌باشد.
    6. در نگاه پيشيني و هنجاري به تمدن، تمدن‌ها مسبوق به نوعي تعقل و تفکراند. در واقع، تمدن، عينيت و تحقق يافتگي آن تفکر در ساحت بيروني است. در اين نگاه، «معرفت» و «فضيلت» اساس شکل‌دهي يک تمدن به شمار آمده و ملاک ارزيابي تمدن، ارتقاء معرفت و فضايل انساني مي‌باشد. اين موضوع، بر جنبه‌هاي عيني و نمادهاي تمدني، تقدم ارزشي دارد. بسط تفکر در رفتارهاي انساني و تربيت انسان، تجلي تفکر در نمادها و آثار تمدني و لزوم ارتباط منسجم اجزاء و مؤلفه‌هاي تمدن با تفکر، از الزامات تعاريف «پيشيني و هنجاري» است.
    7. حيات و نابودي يک تمدن، به حيات و نشاط تفکري بوده که اين تمدن، اصل خويش را بر آن بنا نهاده است. تفکر ريشة تمدن به شمار آمده و روشن است که التقاط فکري يا تنزل از يک تفکر، موجب التقاط يا انحطاط تمدني خواهد شد.
    8. «تفکر»، «اراده»، «تحول» و «کمال»، از شاخص‌هاي هويتي تمدن انساني محسوب مي‌شود. براين‌اساس، برخي موجودات که داراي حيات جمعي‌اند، به دليل فقدان «تفکر»، شاهد «تحول» در شيوه و سطح زندگي ايشان نيستيم و از اين جهات در حيات آنها «کمال» وجود ندارد.
    9. تمدن در واقع بسط آگاهانه و ارادي يک تفکر، در ساحت عينيت اجتماعي و عامل تحول و کمال آن اجتماع بوده، به‌گونه‌اي که نشانه‌هاي اين تفکر در رفتارها و نمادهاي جامعه انساني آشکار شده و بتوان از رفتارها و نمادها به سنخ آن تفکر پي برد.
    10. «تقارب» و «تفاوت» تمدن‌ها، به ميزان «تقارب» و «تفاوت» تفکرها در مباني، اصول، رفتارها، نمادها و ساير جنبه‌ها مي‌باشد؛ تمدني که اساس آن‌ مبتني بر حقيقت توحيد و امور حقيقي باشد، «تمدني کمال‌محور» و تمدني که بر انسان‌مداري و خواهش‌هاي نفس اماره و اعتبار و قرارداد، مبتني بر تحولي به سمت انحطاط و انقطاع از توحيد و ملکوت عالم و حرکت در سمت و سوي کثرات عالم داشته، «تمدني لذت‌محور» را بنيان خواهد نهاد.
    11. انسان موحد در تمدن اسلامي، مبناي کار خويش را بر مکتب توحيد بنا نهاده و در تلاش براي ايجاد «انس» با مبدأ هستي و برقراري ارتباط با عالم مادي و عالم معناست. درحالي‌که در تمدن انسان‌محور، «نسيان» حق و حقيقت انسان را از توجه به همه ابعاد حيات بازداشته و تنها لذت دنيا را غايت حرکت خويش انگاشته است. توجه به چنين تفاوت‌هايي، مي‌تواند «هويت» و «غيريت» تمدن نوين اسلامي را نمايان‌تر سازد.
    12. تمدن نوين اسلامي، الگويي است که از يک سو، «هويت‌ساز» و از ديگر سو، «آينده‌ساز» است. در «نگاه هويت‌ساز»، در صدد توصيف تمدني مبتني بر تفکر توحيدي بوده، در نگاه «آينده‌ساز»، به دنبال توصيه‌‌ها و هنجارهاي برآمده از اين تفکر هستيم؛ هنجارهايي که در يک نگاه و طراحي نظام‌مند و کلان، در واقع مدل تحقق تمدن نوين اسلامي را تبيين خواهند نمود.
    13. «ايمان»، «مجاهدت» و «استقامت»، شاخص‌هاي هويتي و رمز حيات تمدن اسلامي در طول تاريخ بوده است.
    14. تمدن نوين اسلامي در صدد «تصرف»، «تجاوز » و «تحميل» نبوده، بلکه تلاش دارد تمدني مبتني بر هنجارها و بايسته‌هاي منبعث از مباني تفکر توحيدي و برخوردار از عقلانيت اسلامي، اخلاق، معنويت، عدالت، دانش، آسايش و آرامش، و بسط آگاهانه و ارادي اين تفکر در ساحت عينيت اجتماعي در مدل‌ها و ساختارهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايجاد نموده و پس از آن، چنين تمدني را به ساير امت‌ها ارائه نمايد.
     
     

    References: 
    • ابن‌سينا، 1375، الاشارات و التنبيهات، قم، بلاغه.
    • ابن‌منظور، محمد‌بن مکرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار صادر.
    • باطني، محمدرضا، 1385، فرهنگ معاصر پويا، تهران، فرهنگ معاصر.
    • پهلوان، چنگيز، 1388، فرهنگ و تمدن، تهران، نشر ني.
    • جمعي از نويسندگان، 1386، جُستاري نظري در باب تمدن، قم‌، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
    • جمعي از نويسندگان، 1426ق، موسوعة الحضارة الاسلامية، قاهره، بي‌نا.
    • حق‌شناس، علي‌محمد، 1381، فرهنگ معاصر هزاره، تهران، فرهنگ معاصر.
    • خامنه‌اي، سيدعلي، 1393، طرح کلي انديشه اسلامي در قرآن، چ چهارم، تهران، صهبا.
    • ـــــ ، (بیانات)، نرم افزار حدیث ولایت، قم، مرکز تحقيقات کامپیوتری اسلامي نور.
    • خوري شرتوني، سعيد، 1403ق، اقرب الموارد، قم، كتابخانة آيت‌اله مرعشي نجفي.
    • داوري اردکاني، رضا، 1379، اوتوپي و عصر تجدد، تهران، ساقي.
    • ـــــ ، 1377، فارابي مؤسس فلسفه اسلامي، تهران پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
    • دورانت، ويل، 1370، تاريخ تمدن، چ سوم، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
    • دورانت، ويليام جيمز، 1368، درآمدي بر تاريخ تمدن، ترجمة احمد بطحايي و خشايار ديهيمي، چ دوم، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
    • دهخدا، علي‌اکبر، 1377 لغت‌نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران.
    • رازی، قطب الدین،بي‌تا، شرح مطالع الانوار فى المنطق، قم، نجفی.
    • سجادى، سيدجعفر، 1373، ‏فرهنگ معارف اسلامى‏، چ سوم‏، تهران، دانشگاه تهران.
    • شيخ اشراق، 1375، مجموعه مصنفات شيخ اشراق‏، تهران، ‏موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.
    • صدري افشار، غلامحسين و همكاران، 1388، فرهنگ معاصر، تهران، فرهنگ معاصر.
    • صدري، احمد، 1380، مفهوم تمدن و لزوم احياي آن در علوم اجتماعي، تهران، هرمس.
    • صليبا، جميل، 1366، ‏فرهنگ فلسفى‏، ترجمة منوچهر صانعى دره بيدى، تهران، حكمت.
    • طوسي، خواجه نصيرالدين، 1369، اخلاق ناصري، تصحيح مجتبي مينوي و عليرضا حيدري، تهران، خوارزمي.
    • عميد، حسن، 1360، فرهنگ فارسي عميد، تهران، اميرکبير.
    • فراهيدي، خليل‌بن احمد، 1410ق، كتاب العين، چ دوم، قم، هجره.
    • لاريجاني، محمدجواد، 1376، نقد دينداري و مدرنيسم، تهران، اطلاعات.
    • مجمع البحوث الاسلامية، 1414ق، شرح المصطلحات الفلسفية، مشهد، مجمع البحوث الاسلامية.
    • محقق سبزواري، 1369-1379، شرح المنظومة، تصحيح و تعليق آيت‌اله حسن حسن‌زاده آملى و تحقيق مسعود طالبى، ‏تهران‏، ناب.
    • محمدي، منوچهر، 1377، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، تهران، دادگستر.
    • مظاهري، ابوذر، 1393، افق تمدني آينده انقلاب اسلامي، اصفهان، آرما.
    • موسوي خميني، سيدروح‌اله، 1379، صحيفه امام، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره).‏
    • هامل، ژرژ، 1343، تمدن فرانسه، ترجمة روح‌اله عباسي، تهران، اميرکبير.
    • هانتينگتون، ساموئل، 1378، برخورد تمدن‌ها و بازسازي نظم جهاني، ترجمة محمدعلي حميدرفيعي، تهران، دفتر پژوهش‌هاي فرهنگي.
    • ـــــ ، 1380، تمدن‌ها و بازسازي نظام جهاني، ترجمة مينو احمد سرشت، تهران، کتاب‌سرا.
    • Rorty, Richard, 1991, The Priority of Democracy to philosoph, Cambridge University press.
    • Arent, Hana, 1994, Religion and the Intellectuals, in Essays inn Understanding:1930-1945. Ed. By Jermon Kohn, Harcourt Brace & company.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری، مهدی، نوروزی فرانی، محمدجواد.(1396) تحلیل تمدن اسلامی در رویکردهای توصیفی و هنجاری. دو فصلنامه معرفت سیاسی، 9(1)، 57-74

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدی طاهری؛ محمدجواد نوروزی فرانی."تحلیل تمدن اسلامی در رویکردهای توصیفی و هنجاری". دو فصلنامه معرفت سیاسی، 9، 1، 1396، 57-74

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری، مهدی، نوروزی فرانی، محمدجواد.(1396) 'تحلیل تمدن اسلامی در رویکردهای توصیفی و هنجاری'، دو فصلنامه معرفت سیاسی، 9(1), pp. 57-74

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری، مهدی، نوروزی فرانی، محمدجواد. تحلیل تمدن اسلامی در رویکردهای توصیفی و هنجاری. معرفت سیاسی، 9, 1396؛ 9(1): 57-74