معرفت سیاسی، سال شانزدهم، شماره اول، پیاپی 31، بهار و تابستان 1403، صفحات 97-112

    بازخوانی تحلیلی کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ علی اکبر عالمیان / استادیار جامعة المصطفی العالمیه / Najva110@gmail.com
    dor 20.1001.1.20084366.1403.16.1.6.1
    doi 10.22034/siyasi.2025.5001570
    چکیده: 
    یکی از انحرافاتی که در عهد امویان رواج پیدا کرد، انحرافی بود که در جریان خلافت به ‌وجود آمد. نقش بنی‌امیه در تحول بنیادین در مفهوم و کارکرد خلافت، نقشی پررنگ و عمیق به ‌نظر می‌رسد. این تحقیق که به‌شیوة توصیفی و تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه‌ای نگاشته شده، به ‌دنبال یافتن پاسخ به این پرسش است که کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت و به ‌انحراف کشیدن این مقوله چه بوده است و چگونه تحلیل می‌شود؟ یافته‌های تحقیق نشان می‌دهد که کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت، به تغییر بنیادین، هم در مفهوم و هم در ساختار آن منجر شد و نتایج آن نیز در رویکرد کلان فکری و سیاسی جامعه هویدا شد. مؤلفه‌ها و بازخوردهای این تغییر و تحول را می‌توان در برتری‌بخشی به خلافت نسبت ‌به نبوت، استبدادی شدن حکومت، کسرایی و قیصری شدن حکومت، سکولاری شدن حکومت، موروثی شدن حکومت، و ترویج نظریة اطاعت از حاکم جور و عدم جواز قیام برضد او جست‌وجو کرد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    An Analytical Re-examination of the Umayyads’ Role in Transforming the Concept of the Caliphate
    Abstract: 
    One of the significant deviations during the Umayyad era was the transformation that occurred within the institution of the Caliphate. The Umayyad dynasty played a prominent and profound role in fundamentally altering the concept and function of the Caliphate. This descriptive-analytical study, based on library research, seeks to answer the question: What was the nature and impact of the Umayyads’ agency in altering and deviating the concept of the Caliphate? Findings indicate that the Umayyads’ intervention led to a fundamental transformation both in the meaning and structure of the Caliphate, with far-reaching implications for the broader intellectual and political orientation of the Muslim community. The dimensions and consequences of this transformation can be seen in the prioritization of kingship over prophethood, the emergence of autocracy, the adoption of Persian and Roman models of monarchy, secularization, hereditary rule, and the propagation of the doctrine of obedience to unjust rulers and the illegitimacy of rebellion against them.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    بازخوانی تحلیلی کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت
    علی‌اکبر عالمیان        / استادیار جامعة المصطفی العالمیه    najva110@gmail.com
    دریافت: 28/11/1403 ـ پذیرش: 17/02/1404
    چکیده
    یکی از انحرافاتی که در عهد امویان رواج پیدا کرد، انحرافی بود که در جریان خلافت به ‌وجود آمد. نقش بنی‌امیه در تحول بنیادین در مفهوم و کارکرد خلافت، نقشی پررنگ و عمیق به ‌نظر می‌رسد. این تحقیق که به‌شیوة توصیفی و تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه‌ای نگاشته شده، به ‌دنبال یافتن پاسخ به این پرسش است که کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت و به ‌انحراف کشیدن این مقوله چه بوده است و چگونه تحلیل می‌شود؟ یافته‌های تحقیق نشان می‌دهد که کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت، به تغییر بنیادین، هم در مفهوم و هم در ساختار آن منجر شد و نتایج آن نیز در رویکرد کلان فکری و سیاسی جامعه هویدا شد. مؤلفه‌ها و بازخوردهای این تغییر و تحول را می‌توان در برتری‌بخشی به خلافت نسبت ‌به نبوت، استبدادی شدن حکومت، کسرایی و قیصری شدن حکومت، سکولاری شدن حکومت، موروثی شدن حکومت، و ترویج نظریة اطاعت از حاکم جور و عدم جواز قیام برضد او جست‌وجو کرد.
    کلیدواژه‌ها: بنی‌امیه، حکومت، ملوکیت، خلافت، تغییر و تبدیل.

    مقدمه
    یکی از انحرافاتی که در عهد امویان رواج پیدا کرد، انحرافی بود که در جریان خلافت به ‌وجود آمد. نهاد سیاسی دینی، که به ‌اعتقاد شیعه در قامت امامت و در اعتقاد دیگران در قامت خلافت شکل گرفته بود، به ملوکیت و پادشاهی تغییر یافت. امویانِ شام و در رأس آنان معاویه با تمام قدرت کوشیدند که حکومت سلطنتی موروثی را با ظاهری شرعی به ‌نام خلافت برپا سازند (عبدالرزاق، 1952م، ص191). واضح بود که اولین انحراف، از همان زمانی بود که در جریان سقیفه دوگانة «نبوت ـ امامت» به دوگانة «نبوت ـ خلافت» تبدیل شد. در واقع، ادامة مسیر نبوت با پیمودن در راه امامت میسر بود؛ اما سقیفه موجب شد که انحرافی بزرگ در این مسیر ایجاد شود و به‌جای اینکه ائمه با سلاح امامت در مصدر امور قرار گیرند، خلفا با سلاح خلافت بر کرسی امور بنشینند. در این مورد گفتنی است که بسیاری از محققین اسلامی خلافت را با امامت مترادف می‌دانند و معتقدند همان شروطی که امام برای کسب امامت نیاز دارد، برای خلیفه نیز در زمینة خلافت ضروری است. در روایات اهل‌بیت نیز از امامت به‌عنوان خلافةالله و خلافةالرسول یاد شده است (کلینى، 1388ق، ج1، ص155). البته از نگاه اهل‌سنت، خلافت به ‌معنای رهبرى جامعة اسلامى است؛ درحالی‌که از دیدگاه شیعه، حکومت شاخه‌اى کوچک از امامت و خلافت است؛ چراکه امام یعنى جانشین پیامبر. خلافت به ‌معنای دستیابی به قدرت است و نرسیدن ائمه به قدرت، خدشه‌ای در امامت ایشان ایجاد نمی‌کند. 
    اکنون این مسئله مطرح است که ایجاد خلافت ارتباطی به امویان ندارد؛ چراکه ایجادکنندگان سقیفه دیگران بوده‌اند؛ بنابراین امویان نقشی در ایجاد خلافت ندارند. 
    دراین‌باره گفتنی است، بحث بر سر این است که امویان همان خلافت نیم‌بند را نیز به‌ انحراف کشاندند. دستگاه خلافت ـ ولو به‌ظاهر ـ می‌کوشید که قرابت خود را با آموزه‌های نبوی به ‌اثبات رساند و خود را اجراکنندة سنت رسول‌الله بداند؛ اما با ظهور معاویه، ساختارِ از درون تهی خلافت به ‌کلی فروریخت و پدیدة جدیدی به ‌نام سلطنت و پادشاهی شکل گرفت. البته نمی‌توان انکار کرد که قبل از معاویه، خلیفة سوم بود که پایه‌های ملوکیت و پادشاهی را بنا نهاده بود. به ‌گزارش ابن‌عساکر، وقتی ثمامةبن‌عدی، یکی از اصحاب رسول خدا، خبر قتل عثمان را شنید، گریست و گفت: «این از زمانی بود که خلافةالنبوه را از آل محمد گرفتند و به‌صورت حکومت ملوکی استبدادی درآوردند» (ابن‌عساکر، 1415ق، ج11، ص158). عثمان عنوان خلیفةالله را برای خود انتخاب کرد (مادلونگ، 1386، ص130) و زمینه‌ساز این عنوان در خلفای اموی شد. خلفای اموی با اقتباس از رسوم و نظریه‌های سیاسی توجیه‌گر قدرت، ترجیح می‌دادند که از عنوان خلیفةاللّهی همچون معادل حق الهی سلطنت استفاده کنند (قادری، 1388، ص18). هرچند برخی از محققین، مانند مودودی، آغاز این ملوکیت را تحت تأثیر عنصر ایرانی و عصبیت عجمی می‌دانند (مودودی، 1405ق، ص176ـ192) و برخی دیگر نیز آن را معلول فتوحات ذکر می‌کنند (کرون، 1389، ص101)؛ اما نمی‌توان انکار کرد که اعتقاد به جاهلیتِ احیاشده در قالب دین، در تبدل خلافت به ملوکیت و سلطنت نقش محوری‌تری داشته است.
    تحقیق حاضر درصدد پاسخ به این پرسش است که کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت و به ‌انحراف کشیدن این مقوله چه بوده است و چگونه تحلیل می‌شود؟
    دربارة پیشینة پژوهش، تاآنجایی‌که نگارنده جست‌وجو کرده است، مقاله یا کتاب مستقلی دراین‌باره نوشته نشده و برخی از این مطالب به‌صورت پراکنده در برخی از منابع تاریخی آمده است؛ اما چنان‌که گفته شد، به‌صورت مستقل اثری دربارة نقش بنی‌امیه در تحول بنیادین در مفهوم و کارکرد خلافت نوشته نشده است.
    1. تلاش بی‌پایان بنی‌امیه برای تغییر و تحول در مفهوم و ساختار خلافت
    در تاریخ اسلام، نظام پادشاهی با خلافت معاویه آغاز شد. او از همان ابتدا که خلافت را در دست گرفته بود، در شام به ‌سبک پادشاهان زندگی می‌کرد (ابن‌عبدالبر، 1412ق، ج3، ص1417 و 1420). معاویه با صراحت اعلام کرده بود: «من نخستین پادشاهم» (یعقوبی، 1382، ج2، ص166؛ ابن‌عبدالبر، 1412ق، ج3، ص1420؛ ابن‌عساکر، 1415ق، ج59، ص177). قَلقَشَندی دراین‌باره می‌نویسد: «او نخستین کسی بود که خلافت را شکوهمند ساخت و آن را بر پایة مُلک سازمان‌دهی‌ و اجرا کرد» (قلقشندی، بی‌تا، ج1، ص111). سیوطی نیز در این مورد می‌نویسد: «آنان مُلوک، آن‌ هم از بدترین مُلوک بودند و نخستین مَلِک، معاویه بود» (سیوطی، 1370، ص199).
    البته در برخی از منابع تاریخی آمده است که مروان‌بن‌حکم اولین شخصی است که به‌زور و بدون رضایت مردم خلافت را به‌دست آورد. تا پیش از این، دیگران خلافت را با اعوان و انصار به‌دست می‌آوردند (مقدسی، بی‌تا، ج6، ص19؛ مسعودی، 1374، ج2، ص90). این مسئله با اولین پادشاه بودن معاویه منافاتی ندارد. البته معاویه، گرچه حکومت را به‌زور به‌دست آورده بود، اما با صلح و امثال آن کوشید تا چهرة زور را مخفی کند؛ ولی مروان بدون محافظه‌کاری، با خشونت تمام زمام ملوکیت را در دست گرفت. 
    البته باید گفت که معاویه به‌رغم تلاش پنهان ابتدایی برای رسیدن به سلطنت، برای ظاهرسازی می‌کوشید که خود را «خلیفه» یا «امیرالمؤمنین» لقب دهد و حکومتش را امتیازی خدایی برای خاندان خویش بشمارد (ابن‌عساکر، 1415ق، ج59، ص150). مردم شام نیز او را از مدت‌ها قبل «امیرالمؤمنین» می‌خواندند (ابن‌عساکر، 1415ق، ج59، ص146). بنا بر برخی از نقل‌ها، حجاج‌بن‌وصمه اولین شخصی است که معاویه را با عنوان «امیرالمؤمنین» نامید و به این اقدام خود افتخار می‌کرد (منقری، 1370، ص114). سعدبن‌مالک در هنگام بیعت با معاویه خطاب به او گفت: «سلام بر تو ‌ای پادشاه!». معاویه به ‌خشم آمد و گفت: «چرا نگفتی سلام بر تو ‌ای امیر مؤمنان؟» سعد در پاسخ گفت: «آن در صورتی بود که ما تو را امیر کرده باشیم؛ اما تو خود بدین کار پریده‌ای» (یعقوبی، 1382، ج2، ص144). 
    تلاش معاویه برای قداست‌بخشی به خود در قالب عنوان «خلیفه»، با انتقادهایی نیز همراه بود. صَعصَعةبن‌صوحان، از یاران‌ علی‌، یکی از این افراد بود. معاویه گفته بود: «زمین از آنِ خداست و من هم خلیفة خدایم؛ هرچه از آن برگیرم، از آن من است و آنچه را واگذارم، متعلق به مردم است؛ و این تفضل من بر آنهاست». صعصعه گفت: «تو و پایین‌ترین مردم در این امر مساوی هستید؛ اما چنین است که هر کسی شاهی و قدرت را گیرد، همه چیز را برای خود می‌خواهد». معاویه از این سخن خشمگین شد (بلاذری، 1417ق، ج5، ص20). 
    عبدالله‌بن‌عمر نیز در نامه‌ای خطاب به معاویه نوشته بود: «تو کجا و خلافت؟ تو از طلقا هستی» (منقری، 1370، ص95). با همة این انتقادات، معاویه راه خود را برای هموار کردن مسیر سلطنت طی می‌کرد. معاویه هر شب در وقت معینی به مطالعة اخبار و سیرة‌ پادشاهان می‌پرداخت (مسعودی، 1374، ج2، ص35) و در شام به ‌دنبال آثاری رفت که شرح احوال شاهان شام باشد. 
    به‌طور خلاصه می‌توان گفت، تحول اساسی‌ای که در مفهوم خلافت در عهد بنی‌امیه، به‌ویژه در دورة مروانی، صورت گرفت، این بود که به ‌موازات دور شدن خلفا از تدین و تعبد دینی و تقید به اصول شرع، برای تحمیق مردم، بر قدسیت مفهوم خلافت بیشتر تکیه می‌کردند. مفهوم خلیفه در معنای سیاسی خود، در آغاز به ‌معنای جانشینی رسول خدا بود؛ اما به‌مرور در اشعار شعرا و خطبه‌های امرا، اصطلاح خلیفةالله شیوع یافت و افزون بر آنکه به‌طور طبیعی بر قدسیت خلافت می‌افزود، نوعی جبرگرایی را در امر خلافت دامن می‌زد. 
    2. مؤلفه‌ها و بازخوردهای تغییر و تحول در مفهوم و ساختار خلافت
    این تغییر و تحول در مفهوم و ساختار خلافت و امامت و ایجاد سلطنت و ملوکیت، که تفاوت ماهوی با اندیشة اهل‌بیت داشت، خود موجب انحرافات عدیدة دیگری می‌شد که بر فاصله با اندیشة امامت می‌افزود. مؤلفه‌ها و بازخوردهای این تغییر و تحول را می‌توان به‌اختصار به شرح ذیل برشمرد. 
    1ـ2. برتری‌بخشی به خلافت نسبت ‌به نبوت
    یکی از کنشگری‌های بنی‌امیه در تغییر و تحول در مفهوم خلافت، سیاست برتری‌بخشی به خلافت نسبت ‌به نبوت بود. امویان برای اینکه خود را هم‌تراز یا برتر از پیامبر نشان دهند، ابتدا کوشیدند که مقام خلفای سه‌گانه را بالا ببرند. بر همین اساس به جعل احادیثی در این زمینه پرداختند. برای نمونه، معاویه گفته بود: «خداوند خلفا را به بهترین امور گرامی داشته است؛ آنان را از آتش دوزخ نجات داده و بهشت را بر آنان واجب کرده است» (بلاذری، 1417ق، ج5، ص117). این سیاست، پیش از اینکه از ناحیة خلفای اموی اجرا شود، توسط کارگزاران اموی و با تحریک خود خلفا ترویج می‌شد. برتری بخشیدن به خلافت امویان نسبت ‌به رسالت و نبوت موجب مشروعیت‌بخشی به هر عمل خلفای اموی شام و تسهیل‌گر اقدامات خلاف‌کارانة آنان می‌شد. زیادبن‌ابیه، کارگزار امویان در کوفه، در یک سخنرانی خلافت امویان را از سوی خدا دانست (جاحظ، 1419ق، ج2، ص49) و به این ترتیب، خلافت آنان را همسنگ نبوت کرد؛ همان‌گونه ‌که برخی از آنان، نظیر اخطل مسیحی، خلافت امویان را موهبتی الهی می‌دانستند (فاخوری، بی‌تا، ص211) و عده‌ای مانند جریر شاعر نیز امویان را برگزیدگان خداوند ذکر می‌کردند (فاخوری، بی‌تا، ص229). حجاج ثقفی زائران قبر رسول‌الله را مورد سرزنش قرار داد و به‌جای آن، طواف دور کاخ عبدالملک‌بن‌مروان را توصیه می‌کرد؛ چراکه به‌زعم او، مقام خلافت از مقام نبوت بالاتر است (ابن‌ابی‌الحدید، 1378، ج15، ص242). حجاج به عبدالملک گفته بود که خلفا منزلت بالاتری از پیامبران دارند (عاملی، 1391، ص89). خالدبن‌عبدالله قسری نیز هشام را برتر از پیامبر می‌دانست (اصفهانی، 1420ق، ج22، ص17) و مقام خلیفه را نزد خداوند از پیامبرانش گرامی‌تر ذکر می‌کرد (اصفهانی، 1420ق، ج22، ص17). این البته با توجه به رویکرد امویان، طبیعی به ‌نظر می‌رسید. جریانی که با اسلام و پیامبر میانه‌ای ندارد، طبیعتاً خلافت را نیز از نبوت برتر می‌داند. در تاریخ، موارد گوناگونی از بی‌حرمتی به پیامبر و خاندان او در نزد امویان ذکر شده است که پیش‌تر به مواردی از این دست اشاره کردیم. خالدبن‌سلمة مخزومی برای بنی‌مروان اشعاری در هجو رسول اکرم می‌سرود (عاملی، 1391، ص82)، بدون آنکه با واکنش آنان مواجه شود. همچنین آمده است که شخصی از نزد ابن‌زیاد بیرون آمد و می‌گفت: گمان نمی‌کردم که زنده بمانم و در میان قومی باشم که مرا به‌واسطة مصاحبت با محمد سرزنش کنند! (عاملی، 1391، ص85).
    در مجموع به ‌نظر می‌رسد که سیاست بنی‌امیه در برتری‌بخشی به خلافت نسبت ‌به نبوت، نه‌تنها عقیدة راسخ آنان به‌شمار می‌آمد؛ بلکه سیاستی در راستای تقدس‌زدایی از مقام نبوت به‌منظور مشروعیت‌بخشی به مسئلة خلافت و سلطنت بود. افزون‌براین موجب می‌شد که هرگونه اقدام حکام اموی، در راستای قرائت صحیح از دین تلقی شود و توجیهی مناسب برای آزادی عمل آنان به‌شمار آید. 
    2ـ2. استبدادی شدن حکومت
    یکی از مفاسد نظام پادشاهی، شکل‌گیری حکومت استبدادی است. قراین تاریخی نشانگر آغاز یک ملوکیت جدی در عرصة خلافت اسلامی است. تعبیر «ملک» به‌عنوان مفهوم جایگزین خلافت، نشان از حضور استبداد در حکومت دارد و این یکی از مشخصه‌های اصلی آن است. به ‌تعبیر ابن‌خلدون، «خلافت نخست بدون پادشاهی پدید آمد؛ آن‌گاه معانی و مقاصد آنها به یکدیگر مشتبه شد و درهم می‌آمیخت؛ سپس هنگامی که عصبیت پادشاهی از عصبیت خلافت تفکیک شد، به سلطنت مطلقه مبدل گشت» (ابن‌خلدون، 1408ق، ج1، ص261). امویان می‌کوشیدند که با تقلید از شاهان ساسانی و تمسک به فره ایزدی، به مقامی مشابه پادشاهان ساسانی دست یابند (خاکرند، 1390، ص473). این خود نشانه‌ای آشکار برای جهت‌گیری به ‌سمت استبداد بود. حکومت امویان یک حکومت پدرسالارانه بود که به ‌تعبیر لاپیدوس، خلافت پدرسالاری را به حکومتی با ساختار امپراتوری تبدیل کردند (لاپیدوس، 1376، ص109). وجه مشخصة سلطنت امویان و به‌ویژه معاویه تلاش برای متمرکز کردن اقتدار دولت و گسترش جاذبه‌های غیراسلامی خلافت بود (لاپیدوس، 1376، ص106).
    این رویة استبدادی، در نوع برخورد با مردم نیز جلوه‌گر می‌شد. در مورد عبدالملک‌بن‌مروان گفته شده است، او نخستین خلیفه‌ای بود که مردم را از مراجعه به خلفا و سخن گفتن در حضور‌ خلیفه بازمی‌داشت. این در حالی بود که تا قبل از این، مردم همواره به این کار می‌پرداختند (قلقشندی، بی‌تا، ج3، ص344). وقتی هم که او شخصی را برای هم‌نشینی خود برگزید، به او توصیه کرد که بیشتر به سخنان وی گوش دهد و کمتر سخن بگوید (مسعودی، 1374، ج3، ص100). هم او بود که پس از کشتن عبدالله‌بن‌زبیر گفته بود: «از این پس هر کسی که مرا به پرهیزگاری از خدا رهنمون کند، گردنش را می‌زنم» (ابن‌اثیر، 1370، ج6، ص2746). ولیدبن‌عبدالملک نیز همگان را از اینکه او‌ را به نام (ولید) خطاب کنند، پرهیز داد (سیوطی، 1370، ص23) و به ‌تعبیر یکی از مورخین، «او نخستین خلیفه‌ای بود که ناموس پادشاهی را به‌پا داشت» (قلقشندی، بی‌تا، ج3، ص346). همچنین وقتی یکی از حاضرین به او جملة «اتق الله» را گفت، دستور داد که آن شخص را در همان مجلس زیر لگد بکشند تا دیگران بترسند (الدوری و المطلبی، بی‌تا، ص178).
    هرچه بود، اصلی‌ترین نشانة حکومت سلطنتی معاویه و امویان، وجهة استبدادی آن بود. جنایت‌های این خاندان در خصوص مخالفین، به‌ویژه ائمه و شیعیان، همین مسئله را اثبات می‌کند. به ‌اعتقاد جرجی زیدان، «در زمان خلفای راشدین حکومت اسلام حکومت مذهبی بود و در زمان امویان دولتْ سیاسی شد و شمشیر و تعصب به‌جای عدل و پرهیزگاری به‌میان آمد» (زیدان، 1333، ج4، ص77).
    استبدادی شدن حکومت، تسهیل‌گر هرگونه اقدام بنی‌امیه برای از میان برداشتن مخالفان خود می‌شد. حکومت بنی‌امیه رنگ‌وبوی حکومت‌های استبدادی گرفته بود و به هیچ نهادی نیز پاسخگو نبود. در واقع، شکل حکومت، یعنی «سلطنت موروثی»، این اقتضا را داشت که با زور و فشار و تحکم، مقاصد خود را به ‌پیش برد. خروجی حکومت دیکتاتوری و استبدادی بنی‌امیه چیزی جز سرکوب مخالفان، شکنجه و اعدام و تعقیب نبود. امویان با اتخاذ سیاست نظام استبدادی در جوامع شرقی، یعنی خدایگان‌سالاری یا «دسپوتیسم»، به ‌دنبال اقتداری بودند که هیچ حد قانونی و سنتی ندارد. همین عامل نیز بعدها از جمله عوامل مهم فروپاشی این حکومت به‌شمار آمد. 
    3ـ2. کسرایی و قیصری شدن حکومت
    یکی دیگر از انحرافات نظام ملوکیت اموی، کسرایی و قیصری شدن حکومت اسلامی بود. معاویه بسیار علاقه‌مند به تقلید از سبک پادشاهان ایرانی و رومی بود. مودودی مواردی نظیر دگرگونی در روش تعیین خلیفه (استفاده از زور)، دگرگونی در روش زندگی شخصی خلفا و حاکمان (پیدایش حاجبان و شکاف میان مردم، مسئولان و دولت)، ویژه‌خواری‌های خلیفه، ظهور تعصب‌های قومی و نژادی، و... را نمونه‌هایی از اثرپذیری امویان از نظام پادشاهی ایران می‌داند (مودودی، 1405ق، ص188ـ208). به ‌تعبیر کورزین، امویان در طی زمان با لذت‌های تمدن بیزانسی خو گرفتند و برای کمک به ادارة امپراتوری خود، از دیوان‌سالاری قدیم بیزانس تقلید کردند (کورزین، 1386، ص50). دستگاه اداری بیزانس برای این امپراتوری در حال گسترش بسیار مناسب بود و الگویی برای حکومت کارآمدتر ارائه می‌داد (کورزین، 1386، ص50). جالب اینکه خلیفة دوم نیز به معاویه لقب «کسرای عرب» داده بود (ابن‌عبدالبر، 1412ق، ج3، ص1417؛ ذهبی، 1986م، ج3، ص134؛ سیوطی، 1370، ص195) و او را جانشین کسرا و قیصر روم در میان مسلمانان می‌دانست. تدابیر امویان در روش حکومت‌داری نیز نشان از همین واقعیت داشت. آنان علاقة فراوانی به زندگی تجملاتی به‌ تقلید از پادشاهان ایران و روم داشتند. بنی‌امیه خلافت را تبدیل به سلطنت کردند و همانند سلاطین ایران قدیم و رومیان در قلمرو اسلامی به حکومت پرداختند. آنان برای خود درباری ترتیب دادند و تشریفاتی برقرار کردند و هرچه بیشتر، به نمایش جاه و جلال خود پرداختند. به ‌نوشتة یکی از مورخین، «تا وقتی خلافت اسلامی در مدینه بود، خلفای چهارگانه مانند پیامبر از اسراف و اتراف و هرچه مظهر اشرافیت باشد، پرهیز می‌کردند؛ ولی وقتی خلافت در زمان معاویه به دمشق منتقل شد، معاویه دید که نیاز به برپایی مساجدی پرشکوه و شامخ است که از معابد بت‌پرستان و کلیسای مسیحیان کمتر نباشد» (کحاله، بی‌تا، ص44؛ همچنین ر.ک: کونل، 1374، ص15). آنان درآمد دولت و غنیمت‌های جنگی را صرف تجمل و خوشگذرانی خود می‌کردند. 
    پروفسور استانیلاس گویارد فرانسوی دراین‌باره می‌نویسد: 
    معاویه کاخ باعظمتی در شهر دمشق برافراشت و تخت خلافت را در تالار آن برای جلوس خود گذاشت و به‌رسم شهریاران بیگانه، دربانان و سرایدارانی در آنجا گماشت و هنگامی که بیرون می‌‌رفت، یک دسته پاسبانان مخصوص (اسکورت) گرداگردش را گرفته، برای محافظت از وی به ‌دنبالش می‌رفتند. معاویه پسرش یزید را جانشین تاج و تخت خود کرد (گویارد، 1379، ص18).
    قصر سلیمان‌بن‌عبدالملک (۹۶ـ۹۹ ق) در شهر رمله (اقامتگاه وی) نیز یکی دیگر از کاخ‌های دورة بنی‌امیه است. وی آن هنگام که این شهر را بنیاد نهاد، اولین چیزى که ساخت، قصر و خانه‏اى بود که به ‌نام «دار الصباغین» معروف است (مسعودى، 1365، ص343؛ بلاذری، 1988م، ص145). خلفای بنی‌امیه و امیران بزرگ دولت زمین‌های کشاورزی بسیار وسیعی را تحت نظر خود می‌گرفتند و در این املاک کاخ‌های صحرایی خود را که به «بوادی» معروف بود، بنا می‌کردند تا برای عیش و نوش و «کارهای خاص خود» از هیاهوی شهرهای بزرگ و انظار ساکنان آن دور باشند (مونس، 1375، ص178). 
    امویان همچنین به ‌تقلید از دربار شاهان ایران و روم، برای خود محافظ گماشتند. به این محافظان «حاجب» می‌گفتند. نخستین بار معاویة‌بن‌ابی‌سفیان با تشکیل دربار پادشاهی به استخدام دربانان و محافظان پرداخت (یعقوبی، 1980م، ص49). سایر خلفای اموی شام نیز از این رویه تقلید کردند؛ به‌گونه‌ای ‌که وقتی سلیمان‌بن‌عبدالملک از دنیا رفت، دربارة او در میان مردم این جمله دست‌به‌دست می‌چرخید که «وی پیش‌تر، دربانان و نگاهبانانی فراوان داشت و اکنون در قبر، بدون حجابت است» (مسعودی، 1374، ج3، ص191). اشرافیگری امویان به‌گونه‌ای بود که حتی مورد اعتراض فرزند خلیفة دوم قرار گرفته بود. عبدالله‌بن‌عمر خطاب به معاویه گفته بود: «اگر این کاخ را از مال خدا ساخته‌ای، از خیانت‌کارانی و اگر از مال خودت باشد، از اسرافکارانی» (یعقوبی، 1382، ج2، ص166).
    زندگی تجملاتی دستگاه خلافت و سلطنت اموی در حالی بود که آنان تا پیش از این با این‌گونه سبک زندگی ناآشنا بودند. به ‌تعبیر کورزین، نخستین خلفای اموی صحرانشینی خود را نمایان می‌کردند و خود را قبل از هر چیز، رهبران دینی به‌شمار نمی‌آوردند؛ بلکه به‌شیوة نیاکان بادیه‌نشین خود، همچون رؤسای قبایل صحرانشین حکومت می‌کردند (کورزین، 1386، ص49). 
    به همین دلیل شهر دمشق با اثرپذیری‌هایش از بیزانس، برای آنها بیگانه بود. همسر بادیه‌نشین یکی از خلفای اولیه آرزوی خود را برای زندگی در صحرا چنین بیان می‌کرد: 
    چادری که در برابر وزش تندبادها بی‌حفاظ است، برای من از این کاخ عزیزتر است. پیراهن پشمی زِبر و خشنی که می‌پوشیدم، برایم ارزشمندتر از این لباس‌های فاخر بود. از خوردن تکه‌نان خشکی در گوشة محل زندگی‌ام بیش از این قرص‌های نان سفید و تازه لذت می‌بردم (کورزین، 1386، ص49ـ50). 
    به ‌نظر می‌رسد که کسرایی و قیصری شدن حکومت اموی، علاوه بر اینکه خواست قلبی این حاکمان ـ به‌ویژه معاویه ـ به‌شمار می‌آمد، راهی برای بازتعریف سیرة خلیفه به‌سبک کسرایی و قیصری بود و تجملاتی شدن حکومت سلطنتی امویان را موجب می‌شد. این رویکرد، خود موجب به ‌وجود آمدن انحرافاتی بزرگ در جریان خلافت و جانشینی پیامبر اسلام می‌شد. با تغییر رویکرد حاکم و سلطة تفکر قیصری و کسرایی بر شاکلة حکومت، خودبه‌خود ساخت اجتماعی و فرهنگی جامعه نیز تغییر کرد و ارزش‌ها و هنجارهای غیراسلامی‌ بر جامعه حاکم شد. به‌هرروی، پس از آغاز ملوکیت از سوی معاویه و دگرگونی تدریجی هنجارهای اجتماعی و فرهنگی، ارتکاب رفتارهای اشرافی‌ ـ ملوکی از سوی فرمانروایان مسلمان عادی شد. 
    4ـ2. سکولاری شدن حکومت
    از انحرافات دیگری که در نتیجة تبدیل خلافت به سلطنت ایجاد می‌شد، سکولاری شدن حکومت بود. گرچه در جامعة عصر اموی، دین و دولت در ظاهر از هم جدا نبود و قدرت همه‌جانبة حاکم مبتنی‌بر وحدت و یگانگی کامل و تمام‌عیار امر سیاسی بود (کرون، 1389، ص52)، اما به ‌نظر می‌رسد که ترویج نظریة جدایی دین از سیاست، هدف اصلی امویان به‌شمار می‌آمد. پیش از این گفتیم که اساساً امویان سر ناسازگاری با اسلام داشتند و اسلام آنان نیز اسلام مصلحتی بود. از زیدبن‌علی نقل شده است که روزی شاهد بود که رسول اکرم را نزد هشام‌بن‌عبدالملک ناسزا گفتند، اما هشام مانع نشد و ناسزاگویان را بازنداشت (عاملی، 1391، ص81ـ82). به ‌اعتقاد جرجی زیدان، «بنی‌امیه به انتشار دین اسلام اهمیت نمی‌دادند و از پیروزی‌ها (فتوحات) غنیمت و اموال می‌خواستند» (زیدان، 1333، ج4، ص106).
    معاویه پایه‌گذار حکومتی شد که با دورة قبل تفاوت‌های بارزی داشت و سنخیتی بین آن و رفتار پیامبر و حتی شیخین نبود. سیاست او سرمشق خلفای پس از او شد. جنبة فزایندة غیردینی (سکولار) دولت اموی موجب شد که مسلمانان دولت ایشان را نه یک خلافت، بلکه سلطنت بدانند (جمعی از نویسندگان دانشگاه کمبریج، 1377، ج1، ص122ـ124). معاویه بعد از امضای قرارداد صلح با امام حسن در جمله‌ای پرمفهوم گفته بود: «من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج برگزار کنید یا زکات بدهید؛ شما خود این کارها را می‌کنید؛ بلکه من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم» (ابن‌ابی‌الحدید، 1378، ج16، ص46؛ ابن‌عساکر، 1415ق، ج59، ص150). علامه طباطبائی این سخن معاویه را ذیل جدایی دین از سیاست مطرح می‌کند و می‌نویسد: «معاویه اشاره کرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت ‌به مقررات دینی ضمانتی نخواهد داشت و همۀ نیروی خود را در زنده نگه داشتن حکومت به‌کار خواهد گرفت» (طباطبائی، 1378، ص44).
    شهید مرتضی مطهری نیز در تحلیل نقش دولت امویان در ترویج اندیشة جدایی دین از سیاست می‌نویسد:
    انحراف خلافت و حکومت از مسیر اصلی خود، دستگاه خلافت را به‌منزلة پوستة بی‏مغز و قشر بدون لُب درآورد. عناوین «یا امیرالمؤمنین» و «یا خلیفة رسول‌الله» و «جهاد فی‌سبیل‌الله» و بالاخره حکومت به نام خدا و پیغمبر محفوظ بود؛ اما معنا، یعنی تقوا و راستی و عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمایت از علوم و معارف، در آن وجود نداشت؛ خصوصاً در دورة اموی که با علوم و معارف مبارزه می‏شد و تنها چیزی که ترویج می‌شد، شعر و عادات و آداب جاهلی و مفاخرت به آبا و انساب بود. اینجا بود که سیاست از دیانت عملاً جدا شد؛ یعنی کسانی که حامل و حافظ مواریث معنوی اسلام بودند، از سیاست دور ماندند و در کارها دخالت نمی‌توانستند بکنند و کسانی که زعامت و سیاست اسلامی در اختیار آنها بود، از روح معنویت اسلام بیگانه بودند و تنها تشریفات ظاهری را از جمعه و جماعت و القاب و اجازه به حکام، اجرا می‏کردند. آخرالامر کار یک‌سره شد و این تشریفات ظاهری هم از میان رفت و رسماً سلطنت‌ها به ‌شکل قبل از اسلام پدید آمد و روحانیت و دیانت به ‌کلی از سیاست جدا شد. از اینجاست که می‏توان فهمید بزرگ‌ترین ضربتی که بر پیکر اسلام وارد شد، از روزی شروع شد که سیاست از دیانت منفک شد (مطهری، 1385، ج9، ص184ـ185). 
    حکومت امویان شام، در واقع نخستین رویارویی‌ جدی و علنی اسلام و سکولاریسم بود. 
    امویان با سکولاری کردن حکومت به ‌دنبال ناکارآمدسازی دین بودند؛ چراکه اگر به قوانین دینی در متن زندگی و جامعه توجه می‌شد، آنها نمی‌توانستند به اهداف و مقاصد خود، که دقیقاً در برابر احکام و آموزه‌های دینی بود، برسند. انکار مرجعیت اسلام در تنظیم قوانین حاکم بر زندگی و نهادهای سیاسی، به ‌انضمام ارجحیت داشتن اصالت لذت، قدرت و اصالت، از لوازم سکولاری کردن حکومت توسط بنی‌امیه به‌شمار می‌آمد و با حذف خداوند از محور حیات، و حاکمیت انسان‌محورى (Humanism) به‌جاى خدامحورى، آنان به اهداف خود می‌رسیدند؛ چراکه در جامعة سکولار، اصطلاح «حرام»، «حلال»، «مجاز» و «ممنوع» جایى ندارد. 
    5ـ2. موروثی شدن حکومت
    یکی از دگرگونی‌های اساسی که خاندان بنی‌امیه به ‌وجود آوردند، این بود که نظام حکومت اسلامی را ـ که پس از پیامبر اسلام بر اساس بیعت نسبی مردم بود ـ به حکومت استبدادی موروثی تبدیل کردند. اقدام ابوبکر به تعیین جانشینی، زمینة موروثی شدن خلافت را فراهم کرد. او عمربن‌خطاب را به جانشینی خود برگزید و تصریح کرد که این کار را بدون فرمان پیامبر انجام داده است (ابن‌حبان، 1414ق الف، ص452ـ454).
    او حتی برای تثبیت جانشینی عمر، قلم و دواتی خواست و عهد نوشت و دستور داد که برای مردم بخوانند (ابن‌اعثم کوفی، 1372، ص77ـ78)؛ چنان‌که مروان‌بن‌حکم نیز در تجویز جانشینی و ولایتعهدی، به اقدام ابوبکر برای تعیین عمر استدلال کرد. باید دانست که حکومت موروثی دو ویژگی دارد: یکی تعیین جانشین توسط سلطان پیشین؛ و دیگری تعیین فرزند یا یکی از اعضای خاندان سلطان به‌عنوان جانشین. 
    در واقع می‌توان گفت که «حکومت استخلافی عمر» زمینه را برای موروثی شدن حکومت معاویه آماده کرد و او زیرکانه از این فرصت برای نهادینه شدن سلطنت در خاندان خود استفاده کرد. البته می‌توان گفت که ولایتعهدی، خودبه‌خود جزئی از نظریة استخلاف به‌شمار می‌رود و ولیعهد به‌صورت ارثی با آن مرتبط می‌شود (جاحظ، 1322ق، ص127ـ128). 
    البته باید گفت که نمی‌توان تمام علت انتخاب ولیعهد را به سیاست‌های خلفای پیشین امویان منحصر کرد. بخش مهمی از این مسئله به رویة اشرافیگری و روحیة اشرافیت امویان برمی‌گشت. گرچه معاویه این بهانه را آورده بود که «من پیر شده‌ام و می‌ترسم مرگم فرارسد و مردم را مانند گوسفندی بی‌چوپان سرگردان رها سازم» (عسکرى، 1384ق، ج1، ص342ـ344). به ‌تعبیر ویل دورانت: 
    (به‌ عقیدة معاویه) تعقیب روش انتخابی در کار خلافت، به ‌ناچار در موقع انتخاب خلیفه مایة اختلاف و آشوب می‌شود و برای جلوگیری از آن می‌بایست روش موروثی را دنبال کرد. بدین جهت، پسر خود یزید را به‌عنوان ولیعهد انتخاب کرد و از همة ولایت‌های دولت اسلامی برای او بیعت گرفت (دورانت، 1373، ص249). 
    کسب بیعت برای ولایتعهدی نیز از دو راه صورت می‌گرفت: راه اول، مشروعیت‌بخشی به این مسئله بود. گرچه ابن‌خلدون اصرار معاویه بر ولایتعهدی یزید را از روی مصلحت یا بیم از مفسده می‌داند (ابن‌خلدون، 1408ق، ج1، ص263)، اما باید دانست، ازآنجایی‌که معاویه خود را برگزیدة خدا برای حکومت می‌دانست، بر اساس این تفکر، طبیعی بود که حکومت را برای فرزندش موروثی کند؛ چراکه خود را شایستة تعیین حاکم بعدی می‌دانست. ولیدبن‌یزید نیز در بخشی از نامة خود که دربارة لزوم بیعت با دو ولیعهد خود (حکم و عثمان) نوشت، تأکید می‌کند از همان روزی که خلافت را بر عهده گرفته است، به ‌دنبال انتخاب ولیعهد بود؛ چراکه این عمل را برای مسلمانان ضروری می‌داند (طبری، 1375، ج10، ص4332ـ4333). او همچنین انتخاب ولیعهد را «مایة عافیت اسلام و اکمال دین» (طبری، 1375، ج10، ص4332) ذکر می‌کرد تا به این وسیله لباس مشروعیت بر قامت ولایتعهدی بپوشاند؛ راه دوم، بیعت از روی زور و اجبار بود؛ چنان‌که معاویه تصریح کرده بود که خلافت را نه با رضایت، بلکه با زور به‌دست آورده است (ابن‌عبدربه، 1409ق، ج4، ص75ـ76).
    او در سال 56 هجری که نمایندگانی از بلاد اسلامی به شام آمده بودند، با برگزاری مراسم باشکوهی مردم را وادار به بیعت با یزید کرد (بلعمی، 1373، ج4، ص694). معاویه همچنین در نامه‌ای به عبدالله‌بن‌جعفر نوشت: «...اگر [با یزید] بیعت کنی، از تو سپاسگزاری خواهد شد؛ وگرنه مجبور خواهی شد. والسلام» (ابن‌قتیبه دینوری، 1410ق، ج‏1، ص201). یزید نیز به عامل خود در مدینه، یعنی ولیدبن‌عتبةبن‌ابی‌سفیان نوشت: 
    ...از حسین‌بن‌علی و عبدالله‌بن‌زبیر بیعت بگیر. پس اگر زیر بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهای آن دو را نزد من بفرست. مردم را نیز به بیعت فراخوان و هرکه سر باز زد، همان حکم را در مورد آنان اجرا کن (یعقوبی، 1382، ج2، ص177).
    هرچه بود، این اقدام امویان، به‌ویژه معاویه، خلاف سیرة پیامبر بود؛ به‌گونه‌ای ‌که مورد انتقاد بزرگان قرار گرفت. امام حسین صریحاً اعلام کرد که با یزید بیعت نمی‌کند و زیر بار این بدعت نمی‌رود (بلاذری، 1417ق، ج5، ص302؛ ابن‌خلدون، 1408ق، ج3، ص25؛ ابن‌جوزی، 1412ق، ج5، ص323). عبدالرحمن، فرزند ابوبکر، خلیفة نخست، نیز با امتناع از پذیرش ولیعهدی یزید، خطاب به مروان گفت: «‌شما حکومت را هرقلی و کسروی کرده‌اید» (ابن‌کثیر، 1407ق، ج8، ص89؛ ابن‌جوزی، 1412ق، ج5، ص229). همچنین عبدالله، فرزند خلیفة دوم، در مدینه روی به معاویه معترضانه گفت: «این خلافت، نه هرقلی، نه قیصری و نه کسروی است که فرزندان از پدران به‌ارث برند. اگر چنین بود، من باید پس از پدرم خلیفه می‌شدم» (ابن‌قتیبه دینوری، 1410ق، ج‏1، ص195 و 196).
    6ـ2. ترویج نظریة اطاعت از حاکم جور و عدم جواز قیام برضد او
    یکی دیگر از تحریفاتی که امویان در گسترش آن بسیار تلاش کردند، تحریف نظریه‌ای بود که اطاعت از حاکم جور را واجب می‌شمرد و بر عدم جواز قیام برضد او تأکید می‌کرد. لزوم پیروى از حاکمان ظالم ایده‌ای بود که حکومت اموى براى استحکام پایه‌هاى خود و به‌منظور جلب اطاعت مردم بدان نیاز داشت. می‌توان گفت که اکثر فقها در عصر اموی نیز به ترویج این نظریه می‌پرداختند و هرگونه اقدام برضد خلیفه را قبول نداشتند و با خلیفة اموی بیعت کرده بودند و دیگران را نیز به عدم اقدام و خروج برضد خلیفه دعوت می‌کردند. در این مورد می‌توان به نام فقیهانی نظیر عبدالله‌بن‌عمر، عروةبن‌زبیر، سعیدبن‌مسیب، حسن البصری و مانند آن اشاره کرد (عطوان، 1411ق، ص14ـ35). این ایده، تسهیل‌گر اقدامات خلاف دین دستگاه حکومتی بنی‌امیه می‌شد و دست خلفای اموی شام و کارگزاران آن را برای هر اقدامی باز می‌گذاشت و استبداد سیاسی آنان را توجیه می‌کرد. در این راه، جعل احادیثی از پیامبر اسلام نیز به‌کمک این نظریه می‌آمد تا به آن مشروعیت بخشد و اقدامات امویان را توجیه کند. 
    این نگاه البته نزد اهل‌سنت جایگاه خاصی یافت و به‌عنوان نظریه، مورد تأیید بسیاری از آنان قرار گرفت. آنان قائل به حرمت قیام برضد حاکم هستند و اطاعت از حاکمان ظالم و پیروی از آنان را مطلقاً واجب می‌دانند. در آثار گوناگون آنان این مسئله توجیه شده است. در یکی از آثار آنان آمده است: 
    معاویه می‌گوید: هنگامی که ابوذر به ربذه تبعید شد، کاروانی از اهل عراق او را دید. به او گفتند: ‌ای اباذر! خبر آنچه انجام داده‌ای، به ما رسیده است. بیا پرچمی را بلند کن؛ مردانی دورت جمع می‌شوند، آن‌گاه هر کاری بخواهی، انجام می‌دهی. ابوذر گفت: صبر کنید ‌‌ای مسلمانان؛ زیرا من از رسول خدا شنیدم که فرمود: به ‌زودی بعد از من حاکمی می‌آید؛ پس او را عزیز دارید. هر شخصی که بخواهد او را ذلیل کند، گویا شکافی در دین ایجاد کرده است و توبه‌ای از او پذیرفته نمی‌شود، مگر اینکه عزت سلطان را همانند قبل برگرداند» (الشیبانی، 1400ق، ج1، ص499). 
    همچنین از ابوهریره حدیثی نقل شده است که رسول خدا فرمود: 
    شما را به سه چیز امر می‌کنم و از سه چیز نهی می‌کنم. دستور می‌دهم که خداوند را عبادت کنید و به او شرک نورزید و به ریسمان الهی همگی چنگ بزنید و پراکنده نشوید و کسی را که خداوند ولی شما قرار داده است، اطاعت کنید...» (ابن‌حبان، 1414ق ب، ج10، ص423).
    در شرح موطأ در بیان نظر مالک و اکثر فقهای اهل‌سنت آمده است: «صبر در اطاعت از زمامدار ظالم، خیلی بهتر از خروج بر اوست» (ابن‌عبدالبر، 1387ق، ج23، ص279). بیهقی نیز از پیامبر حدیثی را نقل می‌کند که حضرت دربارة حاکمانی که به تضییع حقوق ملت می‌پردازند، می‌فرماید: «از آنان اطاعت کنید که آنان مسئول کارهای خویش‌اند و شما مسئول کارهای خویش هستید» (بیهقی، 1410ق، ج6، ص61). 
    روایات فراوان اهل‌سنت و البته نقد آن مورد بحث ما نیست. آنچه مورد بحث است، سوءاستفاده از این نظریه توسط امویان است که در طول دوران حکومت خود از آن بهره می‌بردند. به همین دلیل بود که وقتی امام حسین به مقابله با دستگاه خلافت اموی پرداخت، ‌صریحاً با این نظریه مخالفت کرد؛ تاآنجاکه در قسمتی از بیانات خود می‌فرماید: 
    مردم! پیامبر خدا فرمود: هر مسلمانى با سلطان زورگویى مواجه شود که حرام خدا را حلال می‌کند و پیمان الهى را در هم می‌شکند و با سنت و قانون رسول خدا از در مخالفت درمی‌آید و در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و دشمنى در پیش می‌گیرد و او در مقابل چنین حاکمى با عمل یا با گفتارش اظهار مخالفت نکند، بر خداوند است که این فرد (ساکت) را به محل همان طغیانگر در آتش جهنم داخل کند (ابن‌اثیر، 1370، ج5، ص2219). 
    هرچه بود، امویان با ترویج این نظریه، مردم را به سکوت وامی‌داشتند و امیال خود را حاکم می‌کردند. 
    امویان با ترویج این اندیشه می‌کوشیدند تا علاوه بر اینکه از شکل‌گیری هرگونه حرکت اعتراضی جلوگیری می‌کنند، به حکومت خود نیز هالة قداست ببخشند؛ چراکه برای جلوگیری از هرگونه قیام برضد حکومت، این‌گونه استدلال می‌کردند که خداوند آنان را برای خلافت برگزیده و با ارادة الهی، حاکمیت ایشان شکل گرفته است. 
    نتیجه‌گیری
    همان‌گونه ‌که نگاشته شد، انحراف در جریان خلافت، یکی از انحرافاتی بود که در عهد امویان رواج پیدا کرد و خلافتی را که به‌صورت نیم‌بند به برخی از مسائل ـ ولو به‌ظاهر ـ معتقد بود، به سلطنت تبدیل کرد و ملوکیت در شمایل خلافت عرضه شد. نتیجة این تحول بنیادین در مفهوم و کارکرد خلافت این شد که خلافت نسبت ‌به نبوت برتری یافت؛ حکومت رنگ استبدادی‌تر به خود گرفت و به ‌شکل کسرایی و قیصری درآمد و اندیشة سکولاری در حکومت حاکم شد. افزون بر این نتایج، شکل حکومت موروثی شد و نظریة اطاعت از حاکم جور و عدم جواز قیام برضد او رواج یافت. 
    در واقع می‌توان گفت که کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت، به تغییر بنیادین، هم در مفهوم و هم در ساختار آن انجامید و نتایج آن نیز در رویکرد کلان فکری و سیاسی جامعه هویدا شد. البته این پرسش هم مطرح می‌شود که حتی اگر آنان به همین مفهوم و کارکرد نیم‌بند خلافت نیز متعهد باقی می‌ماندند و پادشاهی و ملوکیت را عَلَم نمی‌کردند، آیا با توجه به انحرافات عمیق این خاندان، در ادامه، همان خلافت تضعیف‌شده نیز عملاً به محاق نمی‌رفت؟ پاسخ به این پرسش را می‌توان به‌عنوان یک مقالة مستقل طرح کرد و مورد ارزیابی و کنکاش قرار داد. 

    References: 
    • ابن‌ابی‌الحدید، عبدالحمید ‌بن‌ هبة‌الله (1378ق). شرح نهج البلاغه. تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم. بی‌جا: دار إحیاء الکتب العربیه.
    • ابن‌اثیر، علی ‌بن ‌محمد (1370). الکامل فی التاریخ. ترجمة محمدحسین روحانی. تهران: اساطیر.
    • ابن‌اعثم کوفی، احمد (1372). الفتوح. ترجمة محمد بن ‌احمد بن مستوفی هروی. تحقیق: غلامرضا طباطبایی مجد. تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
    • ابن‌جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن ‌بن ‌علی (1412ق). المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم. بیروت: دار الکتب العلمیه.
    • ابن‌حبان، ابی‌حاتم محمد تمیمی (1414ق الف). السیرة النبویة و اخبار الخلفاء. بیروت: مؤسسة الکتب الثقافیة.
    • ابن‌حبان، ابی‌حاتم محمد تمیمی (1414ق ب). صحیح ابن‌حبان. تحقیق: شعیب الارنؤوط. بیروت: مؤسسة الرسالة.
    • ابن‌خلدون، عبدالرحمن (1408ق). دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأکبر. تحقیق خلیل شحاده. بیروت: دار الفکر.
    • ابن‌عبدالبر، یوسف ‌بن‌ عبدالله (1387ق). التمهید لما فی‌ الموطأ من‌ المعانی‌ و الاسانید. المغرب: وزارة عموم الاوقاف والشؤون الاسلامیه.
    • ابن‌عبدالبر، یوسف ‌بن‌ عبدالله (1412ق). الاستیعاب فی معرفة الاصحاب. تحقیق: علی محمد البجاوی. بیروت: دار الجیل.
    • ابن‌عبدربه اندلسی، احمد بن‌ محمد (1409ق). العقد الفرید. تحقیق: علی شیری. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
    • ابن‌عساکر، ابوالقاسم علی ‌بن ‌الحسن ‌بن ‌هبةالله (1415ق). تاریخ مدینة دمشق. تحقیق: عمرو ‌بن ‌غرامة العمروی. بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع.
    • ابن‌قتیبه دینوری، عبدالله‌ بن ‌مسلم (1410ق). الامامة و السیاسة. تحقیق: علی شیری. بیروت: دار الأضواء.
    • ابن‌کثیر، ابوالفداء اسماعیل (1407ق). البدایة و النهایة. بیروت: دار المعرفه.
    • اصفهانی، ابوالفرج (1420ق). الاغانی. بیروت: دار الکتب العلمیه.
    • بلاذری، احمد ‌بن‌ یحیی (1417ق). انساب الاشراف. تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلى. بیروت: دار الفکر.
    • بلاذری، احمد ‌بن ‌یحیی (1988م). فتوح البلدان. بیروت: دار و مکتبة الهلال.
    • بلعمی، ابوعلی (1373). تاریخ‌نامة طبری. تهران: البرز.
    • بیهقی، ابوبکر احمد بن ‌حسین (1410ق). شعب الایمان. تحقیق: محمد السعید بسیونی. بیروت: دار الکتب العلمیه.
    • جاحظ، عمرو ‌بن ‌بحر (1322ق). کتاب التاج فی اخلاق الملوک. قاهره: المطبعة الامیریة.
    • جاحظ، عمرو ‌بن‌ بحر (1419ق). البیان والتبیین. بیروت: دار الکتب العلمیه.
    • جمعی از نویسندگان دانشگاه کمبریج (1377). تاریخ اسلام. ترجمة احمد آرام. تهران: امیرکبیر.
    • خاکرند، شکرالله (1390). سیر تمدن اسلامی. قم: بوستان کتاب.
    • دورانت، ویل (1373). تاریخ تمدن؛ عصر ایمان. ترجمة ابوطالب صارمی، ابوالقاسم پاینده و ابوالقاسم طاهری. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
    • الدوری، عبدالعزیز و المطلبی، عبدالجبار (بی‌تا). اخبار الدولة العباسیة و فیه اخبار العباس و ولده. بیروت: دار الطلیعه.
    • ذهبی، محمد بن ‌احمد (1986م). سیر اعلام النبلاء. بیروت: مؤسسة الرسالة.
    • زیدان، جرجی (1333). تاریخ تمدن اسلام. ترجمة علی جواهر کلام. تهران: امیرکبیر.
    • سیوطی، عبدالرحمن ‌بن ‌ابی‌بکر (1370). تاریخ الخلفاء. قم: الشریف الرضی.
    • الشیبانی، عمرو ‌بن ‌ابی‌عاصم الضحاک (1400ق). السنة. تحقیق: محمد ناصرالدین الالبانی. بیروت: المکتب الاسلامی.
    • طباطبائی، سیدمحمدحسین (1378). شیعه در اسلام. قم: جامعۀ مدرسین حوزة علمیة قم.
    • طبری، محمد ‌بن ‌جریر (1375). تاریخ الطبری. ترجمة ابوالقاسم پاینده. تهران: اساطیر.
    • عاملی، سیدجعفر مرتضی (1391). الصحیح من سیرة النبی الاعظم (سیرة صحیح پیامبر اعظم). ترجمة محمد سپهری. تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی.
    • عبدالرزاق، علی (1952م). الخلافة والاسلام. بیروت: دار مکتبة الحیاة.
    • عسکرى، ابوهلال حسن ‌بن‌ عبدالله (1384ق). جمهرة الامثال. قاهره: المؤسسة العربیة الحدیثة.
    • عطوان، حسین (1411ق). الفقها والخلافة فی العصر الاموی. بیروت: دار الجیل.
    • فاخوری، حنا (بی‌تا). تاریخ ادبیات عرب. ترجمة عبدالحمید آیتی. تهران: توس.
    • قادری، حاتم (1388). اندیشه‌های سیاسی در اسلام و ایران. تهران: سمت.
    • قلقشندی، ابی‌العباس احمد ‌بن ‌علی (بی‌تا). مآثر الإنافة فی معالم الخلافة. تحقیق: عبدالستار احمد فراج. بیروت: عالم الکتب.
    • کرون، پاتریشیا (1389). تاریخ اندیشة سیاسی در اسلام. ترجمة مسعود جعفری. تهران: سخن.
    • کحاله، عمر رضا (بی‌تا). الفنون الجمیله فی الصور الاسلامیه. بی‌جا: بی‌نا.
    • کلینى، محمد ‌بن ‌یعقوب (1388ق). الکافى. تحقیق: على‌اکبر الغفارى. تهران: دار الکتب الاسلامیه.
    • کورزین، فیلیس (1386). امپراتوری اسلامی. ترجمة مهدی حقیقت‌خواه. تهران: ققنوس.
    • کونل، ارنست (1347). هنر اسلامی. ترجمة هوشنگ طاهری. بی‌جا: مشعل آزادی.
    • گویارد، استانیلاس (1379). سازمان‌های تمدن امپراطوری اسلام. ترجمة فخرالدین طباطبایی. تهران: زرین‌نگار پویا.
    • لاپیدوس، ایرا ام (1376). تاریخ جوامع اسلامی (از آغاز تا قرن هجدهم). ترجمة محمود رمضان‌زاده. مشهد: بنیاد پژوهش‌های فرهنگی آستان قدس رضوی.
    • مادلونگ، ویلفرد (1386). جانشینی محمد. ترجمة احمد نمایی و دیگران. مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی.
    • مسعودى، على ‌بن ‌حسین (1365). التنبیه والاشراف. ترجمة ابوالقاسم پاینده. تهران: علمی و فرهنگی.
    • مسعودی، ابوالحسن علی ‌بن ‌الحسین (1374). مروج الذهب و معادن الجوهر. ترجمة ابوالقاسم پاینده. تهران: علمی و فرهنگی.
    • مطهری، مرتضی (1385). یادداشت‌های استاد. تهران: صدرا.
    • مقدسی، مطهر بن ‌طاهر (بی‌تا). البدء و التاریخ. بیروت: مکتبة الثقافة الدینیة.
    • منقری، نصر ‌بن ‌مزاحم (1370). پیکار صفین. ترجمة پرویز اتابکی. تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
    • مودودی، ابوالاعلی (1405ق). خلافت و ملوکیت. ترجمة خلیل احمدحامدی. تهران: بیان ـ پاوه: شرکت نشر فرهنگ قرآن.
    • مونس، حسین (1375). اطلس تاریخ اسلام. ترجمة آذرتاش آذرنوش. تهران: سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح.
    • یعقوبی، احمد بن ‌ابی‌یعقوب (1382). تاریخ یعقوبی. ترجمة محمدابراهیم آیتی. تهران: علمی و فرهنگی.
    • یعقوبی، احمد بن ‌ابی‌یعقوب (1980م). مشاکلة الناس لزمانهم. تصحیح: ویلیام میلوارد. بیروت: دار الکتاب الجدید.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عالمیان، علی اکبر.(1403) بازخوانی تحلیلی کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت. دو فصلنامه معرفت سیاسی، 16(1)، 97-112 https://doi.org/10.22034/siyasi.2025.5001570

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علی اکبر عالمیان."بازخوانی تحلیلی کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت". دو فصلنامه معرفت سیاسی، 16، 1، 1403، 97-112

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عالمیان، علی اکبر.(1403) 'بازخوانی تحلیلی کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت'، دو فصلنامه معرفت سیاسی، 16(1), pp. 97-112

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عالمیان، علی اکبر. بازخوانی تحلیلی کنشگری بنی‌امیه در تغییر و تبدیل مفهوم خلافت. معرفت سیاسی، 16, 1403؛ 16(1): 97-112