رویکرد مقاومتمحور در حکمرانی جمهوری اسلامی: بررسی بسترها و دلایل سیاستهای هستهای دولتهای نهم و دهم

Article data in English (انگلیسی)
- Aggestam, L. (2006). Role Theory and European Foreign Policy: A Framework of Analysis. In Elgstrom and Smith. The European Union's Roles in International Politics: Concepts and Analysis. London: Routledge, 11-29.
- Amuzegarm, J. (2006). Nuclear Iran: Perils and Prospects. Middle East Policy, XIII(2), 9-31.
- Catalinac,Amy L. (2007). Identity Theory and Foreign Policy. Politics & Policy, 35(1), 17. Available at: www.blackwell-synergy.com
- Etessar,A. (2009). Iran’s Nuclear Decision Making Calculus. Middle East Policy, Xvi(2), 26-38.
- Gellner, Ernest (1983). Nations and Nationalism. New York: Cornell University Press.
- Harnisch, S. (2011). Conceptualizing in the Minefield: Role Theory and Foreign Policy Learning. Paper Presented at the ISA Workshop Integrating Foreign Policy Analysis and International Relations through Role Theory. New Orleans: February.
- Holsti, K. J. (1970). National Role Conceptions in the Study of Foreign Policy. International Studies Quarterly, 14(3), 233-309.
- Holton, Robert (2003). Handbooke of Historical Sociology. Edited by Delanty, Gerard & Isin, Engin. F, Sage. London: Publications
- Kubalkova, Vendulka (2001). Foreign Policy in a Constructed International Politics, in a Construted World. Amonk: M.E Sharpe.
- Rashid, M. & Kingo, A. (2009). Modeling and Analysis of Iran’s Nculear Conflict. Internationnal Journal of Computer Science and New York Security, 9(11), 31-25.
- Sagan, s. & waltz, K. (2003). The spread of nuclear Weapons: A debate Renewed. New York: The free press.
- Wish, Naomi B. (1987). National Attributes as Sources of National Role Conceptions. In Stephen G. Walker, ed. (1987). Role theory and foreign policy analysis. Durham, NC: Duke University Press, 94-103.
رويکرد مقاومتمحور در حکمراني جمهوري اسلامي:
بررسي بسترها و دلايل سياستهاي هستهاي دولتهاي نهم و دهم
سيدزکريا محموديرجا / استاديار گروه علوم سياسي دانشکدة حقوق و علوم سياسي دانشگاه شهيد چمران اهواز
دريافت: 08/12/1403 ـ پذيرش: 31/01/1404 z.mahmoudiraja@scu.ac.ir
چکيده
اين پژوهش به تحليل دلايل و زمينههاي اتخاذ رويکرد مقاومتمحور در حکمراني جمهوري اسلامي ايران در دوران دولتهاي نهم و دهم و تأثير آن بر سياستهاي هستهاي کشور ميپردازد. سياستهاي هستهاي در سالهاي اخير تحت تأثير گزارشهاي مغرضانة برخي مخالفان جمهوري اسلامي ايران و نگرش منفي قدرتهاي غربي و سازمانهاي بينالمللي، به چالشي جدي و چندبعدي در داخل و خارج ايران تبديلشده است. اعمال تحريمهاي گسترده از سوي کشورهاي غربي و نظام سلطه برضد ايران، وضعيت پيچيدهاي در سياستورزي جمهوري اسلامي ايران ايجاد کرده که به دوقطبي شدن سياسي و تقابل فکري در جريانشناسي قدرت داخلي منجر شده است. اين مقاله با استفاده از روش کيفي و بهرهگيري از شبکة مفاهيم (نظريههاي نقش، جامعهشناسي تاريخي و واهمگرايي ـ بحران جيمز رزونا) و با رويکرد تفسيري ـ تحليلي به بررسي دلايل، زمينهها و بسترهاي سياستهاي مقاومتمحور بين سالهاي ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲ پرداخته و به اين نتيجه رسيده است که اين نگرش و کنش، متأثر از تفسيرهاي مختلف از منافع ملي و رويدادهاي منطقهاي و جهاني بود. تحولات اخير، نظير تغييرات قدرت سياسي داخلي، التهابات اقتصادي ناشي از تحريمها، افزايش نقش محور مقاومت در مبارزه با تروريسم، بحرانهاي بينالمللي مانند تنش ميان روسيه و اوکراين، مسئلة طوفانالاقصي و درگيريها در منطقه و تغييرات مديريتي در ايالات متحده، مجدداً مسئلة سياستهاي هستهاي ايران در داخل و خارج را به موضوعي مهم تبديل کرده است. فهم دلايل کنش خاص (واگرايي و مقاومتمحوري در مسئلة انرژي هستهاي و تفسير حکمراني ايران از اين سياست) در آن زمان، ميتواند به طراحي راهبردي معقولتر براي دستگاه ديپلماسي کشور کمک کند؛ بهگونهاي که با تعامل بين ميدان و ديپلماسي، اصول عزت، مصلحت و حکمت و در نهايت منافع ملي به بهترين نحو ممکن تحقق يابد.
کليدواژهها: سياست خارجي ايران، مقاومتمحوري، دولتهاي نهم و دهم، تحريمها، انرژي هستهاي.
مقدمه
مسئلة انتخابات و تغيير و تحولات در عرصة بازيگران و کارگزاران اجرايي جمهوري اسلامي ايران يکي از نقاط عطف تاريخ اين کشور بهشمار ميرود (لازارسفيلد و همکاران، 1382؛ ليپست، 1383). دورههاي نهم و دهم رياست جمهوري، بهطور خاص سرآغازي براي تغييرات بنيادين در سياستهاي داخلي و خارجي جمهوري اسلامي بود (قاسمي سياني و همکاران، 1395، ص106ـ108). در اين دوران، سياستهاي پيشين دستخوش گسست شد و مدل جديدي از سياستورزي در حوزة قدرت سياسي و مديريت اجرايي کشور پديد آمد. اين دورة حکمراني بر اصولي چون عدالتمحوري در داخل کشور و مقابله با هژموني بينالمللي در سياست خارجي تأکيد کرد (محموديرجا و همکاران الف، ۱۳۹۵؛ سليماني، ۱۳۸8، ص۱۶۵ـ۱۶۸). عوامل مختلفي، از جمله چالشهاي داخلي، مسائل منطقهاي و رويدادهاي بينالمللي نظير حادثة ۱۱ سپتامبر و پيامدهاي ناشي از آن، مانند اشغال افغانستان و عراق و بهطور ويژه مسئلة بيداري اسلامي، بر روند تحولات اين دوران تأثيرگذار بود و آن را برجسته ساخت (دهقانيفيروزآبادي، ۱۳۸۹). يکي از محورهاي اصلي سياست داخلي و خارجي در اين دوره، مسئلة سياست هستهاي بود که به نماد تقابل ايران با نظام بينالمللي ناعادلانه تبديل شد (محموديرجا، 1393؛ محموديرجا و همکاران الف، 1395، ص146ـ149). اين سياست، نهتنها نقشي کليدي در تعيين سرنوشت سياست خارجي ايران ايفا کرد، بلکه بازتابي از گفتمان مقاومت در برابر انحصارطلبي و سلطهجويي قدرتهاي غربي بهشمار ميرفت. دولتمردان وقت، نظام بينالمللي را بهعنوان ساختاري مبتنيبر سلطه، انحصارگري و زورِ تحميلشده توسط قدرتهاي غربي تفسير کرده، سياستهاي خارجي خود را بر اساس تقابل با اين ساختار تنظيم ميکردند. در همين چهارچوب، برنامههاي هستهاي ايران به ابزاري براي دستيابي به استقلال راهبردي و تأکيد بر حقوق مسلم کشور تبديل شد (عبداللهخاني، 1381؛ پوستينچي و متقي، 1390، ص99 ـ100؛ ازغندي، ۱۳۸۸). برنامههاي هستهاي و فعاليتهاي صلحآميز مرتبط به اين عرصه، نهتنها پاسخي به نيازهاي راهبردي و فني ايران بود، بلکه نمادي از تلاش تاريخي کشور براي مقاومت در برابر نفوذ و مداخلات خارجي تلقي ميشد. بررسي اين دوره، در چهارچوب نظري جامعهشناسي تاريخي و نظرية واگرايي جيمز رزونا انجام شده و اين پژوهش به دنبال تحليل دقيقتر نقش گفتمان مقاومت در سياستهاي دولتهاي نهم و دهم است. سؤالي که اين پژوهش درصدد پاسخگويي به آن است، اين است که رويکردهاي مقاومتمحور در حکومتداري جمهوري اسلامي ايران در اين دوره چگونه در واکنش به تحولات جهاني و با تأکيد بر مسئلة هستهاي شکل گرفتهاند و چه عواملي در شکلگيري اين گفتمان نقش اساسي داشتهاند؟ پاسخ به اين سؤالات ميتواند در درک بهتر پيوند سياست داخلي و خارجي ايران در اين دوران مؤثر باشد.
اين پژوهش از جنبة پر کردن خلأهاي موجود در ادبيات تحقيقاتي، مرتبط با سياستهاي دولت نهم و دهم و تعامل ايران با نظام بينالمللي در حوزة هستهاي، ارزشمند است. مسئلة سياست هستهاي در اين دوران، برخلاف برخي نگاههاي تقابلي داخلي، به گفتماني گستردهتر پيوند خورده بود که به مباحث کلانتري نظير استقلال ملي، تحريمها و ضرورت تعامل يا تقابل با نظام سلطه مربوط ميشد. در اين ميان، جريانهاي سياسي مختلف در داخل و خارج کشور، با تکيه بر مزايا يا معايب اين راهبرد، رويکردهايي متفاوت ارائه دادند: ازيکسو برخي جريانها بر تغيير گفتمان هستهاي و مذاکره با نظام سلطه تأکيد داشتند و ازسويديگر، حاميان سياستهاي مقاومتمحور دولتهاي نهم و دهم بر تداوم رژيم استقلالگرايانه و حفظ برنامههاي هستهاي اصرار ميورزيدند. اين پژوهش با تحليل جايگاه انرژي هستهاي در سياست ايران، همراستا با معيارهاي جهاني و بسترهاي تاريخي ـ فرهنگي، درصدد است تا رويکردي جامعتر و واقعبينانهتر به سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران ارائه دهد. پژوهش حاضر با شفافسازي ابعاد گوناگون سياستهاي هستهاي در دوران هشتسالة دولتهاي نهم و دهم، تأثير اين راهبردها بر نقش و جايگاه ايران در نظم جهاني را بررسي ميکند. همچنين با تأکيد بر ضرورت استقلال ملي، اين پژوهش به تشريح واقعيتر خواستهها و نيازهاي ايران در نظام بينالمللي ميپردازد و رويکردهاي دولت وقت را در دورهاي که فشارهاي سياسي و اقتصادي بينالمللي افزايش يافته بود و گفتمانهايي چون ايرانهراسي و شيعههراسي تقويت شده بودند، تحليل ميکند. اين امر ميتواند به درک جامعتر تعاملات بينالمللي ايران در حوزة سياست هستهاي و تحليل روابط آن با نظام سلطة جهاني کمک کند.
1. پيشينة تحقيق
مروري بر پيشينة تحقيقات مرتبط با رويکرد واگرايانه و مقاومتمحور در حکمراني جمهوري اسلامي ايران، بهويژه در دولتهاي نهم و دهم، نشان ميدهد که مطالعات مختلفي از نظرگاههاي متنوعي به لحاظ نظري به اين موضوع پرداختهاند. اين مطالعات را ميتوان به سه دستة کلي تقسيم کرد: رويکرد ماديگرا که سياست خارجي ايران را بر اساس منافع ملي و موازنة قدرت تحليل ميکند و از جملة اين آثار ميتوان به پژوهشهاي محمود سريعالقلم (1379) و عليرضا ازغندي (1388) اشاره کرد؛ رويکرد معناگرا که نقش ايدئولوژي و ارزشهاي انقلاب اسلامي را در سياست خارجي ايران مورد بررسي قرار ميدهد و از جملة اين آثار ميتوان به پژوهشهاي منوچهر محمدي (1399)، جواد منصوري (1365) و جلال دهقانيفيروزآبادي (1389) اشاره کرد؛ و رويکرد سازهانگاري که با تلفيق عوامل مادي و معنايي، تحليلي جامع از سياست خارجي ايران ارائه ميدهد و از جملة اين آثار ميتوان به پژوهشهاي حميرا مشيرزاده (1396) و ابراهيم متقي و پوستينچي (1390) اشاره کرد.
علاوه بر اينها، تحقيقات متعددي به بررسي تطبيقي سياست خارجي دولتهاي مختلف ايران پرداختهاند: مرتضوي و همکاران (1400) سياستهاي دولتهاي نهم و دهم را در قبال قطعنامههاي شوراي امنيت تحليل کردهاند؛ مجيد گلپرور و همکاران (1403) به مطالعة تطبيقي گفتمانهاي حاکم بر دولتهاي احمدينژاد و روحاني پرداختهاند؛ علي باقري دولتآبادي (1402) در کتاب فراز و فرود احمدينژاد به تحليل جامع سياستهاي داخلي و خارجي احمدينژاد ميپردازد؛ حسين هژير و سيدجلال دهقانيفيروزآبادي (1401) شباهتها و تفاوتهاي روابط ايران با قدرتهاي بزرگ را در دوران احمدينژاد و روحاني بررسي کردهاند؛ احمد نقيبزاده و وحيد اماني (1400) تغييرات جناحي سياسي و تأثير آنها بر گفتمان سياست خارجي در کتابهاي درسي را تحليل کردهاند؛ محمد عبادي اردکاني و اميرحسين عسکري (1398) دلايل ديپلماسي تهاجمي ايران را در اين دوره واکاوي کردهاند؛ حميد احمدينژاد و همکاران (1397) به بازنمايي پروندة هستهاي و برخوردهاي سياست خارجي دولت احمدينژاد پرداختهاند؛ محمدرضا ملکي و انسيه رازقندي (1390) سياستهاي ديپلماسي عمومي دولت نهم را با تمرکز بر تقويت گروههاي همکيش تحليل کردهاند؛ جهانشير منصوري و علي اسماعيلي (1390) علل تغييرات سياست خارجي ايران و تأثيرات بينالمللي بر آن را تحليل کردهاند؛ و منوچهر محمدي و حميد مولانا (1388) نيز به تحليل اثرات انقلاب اسلامي و استقرار نظام ولايت فقيه بر سياست خارجي ايران پرداختهاند.
2. نوآوري و وجه مميزة پژوهش
اين مقاله با بهرهگيري از ترکيبي نوآورانه از نظرية نقش، جامعهشناسي تاريخي و نظرية بحران جيمز روزنا، تحليلي جامع و چندلايه از سياستهاي واگرايانة دولتهاي نهم و دهم ايران، بهويژه در حوزة چرخة سوخت هستهاي ارائه ميدهد. درحاليکه آثار پيشين اغلب به يکي از اين ابعاد بهتنهايي پرداختهاند، اين پژوهش بر تعاملات پيچيده ميان ساختارهاي اجتماعي، تاريخي و بينالمللي تأکيد دارد. نظرية نقش سياست خارجي به فهم «برداشتهاي نقش ملي»، نظرية جامعهشناسي تاريخي به تحليل زمينههاي ريشهاي و حافظة تاريخي ملت ايران و نقش اين عناصر در تقويت گفتمان «مقاومت در برابر سلطة جهاني» و نظرية بحران روزنا به تبيين شرايط بروز سياستهاي واگرايانه ميپردازند. اين تحليل نشان ميدهد که چگونه سياستگذاريهاي گفتماني و تصميمگيريهاي محلي بر مبناي نقشهاي ملي تعريفشده، در خدمت جريان مقاومت در برابر اقتضائات جهاني شدن و ساختارهاي زوردار بينالمللي قرار ميگيرد. نوآوري اين مقاله در تمرکز بر تعاملات چندسطحي و پرداختن به چالشهاي فعلي کشور حول مسئلة هستهاي است که امکان درک عميقتر و جامعتري از چرايي و چگونگي سياستهاي دولتهاي نهم و دهم را در اين زمينه فراهم ميکند.
3. چهارچوب مفهومي و تجزيه و تحليل تحقيق: ترکيب نظرية نقش، جامعهشناسي تاريخي و بحران جيمز رزونا
براي تحليل رويکرد واگرايانه و مقاومتمحور دولتهاي نهم و دهم جمهوري اسلامي ايران با تأکيد بر مسئلة چرخة سوخت هستهاي، لازم است از ترکيب و تلفيق سه چهارچوب نظري (نظرية نقش، رويکرد جامعهشناسي تاريخي و نظرية واهمگرايي و بحران جيمز روزنا) استفاده شود. اين تلفيق، نهتنها به درک عميقتري از سياستهاي دولتهاي نهم و دهم کمک ميکند، بلکه امکان تحليل جامعتري از پيرامون اين مسائل فراهم ميآورد.
1 ـ3. نظرية نقش
نظرية نقش با تمرکز بر مفهوم نقش ملي و انتظارات مرتبط با آن به بررسي چگونگي تأثيرگذاري هويتها و نقشهاي سياسي تعريفشده بر سياست خارجي ميپردازد. اين نظريه نشان ميدهد که هر دارندة نقشي، مجموعهاي از انتظارات را از نقش خود و ديگران دارد که بخشي از آن از جامعة داخلي و بخش ديگر از نظام بينالمللي نشئت ميگيرد (Wish, 1987, p. 64-130; Harnisch, 2011, p. 8; Aggestam, 2006, p. 19). انتظارات داخلي بر پاية فرهنگ و تاريخ ملي شکل ميگيرد؛ درحاليکه انتظارات بينالمللي از ساختار جهاني و تعاملات بينالمللي متولد ميشود (Aggestam, 2006, p. 19؛ محموديرجا و سياپوشي، 1396، ص188ـ190). در محيط حکمراني جمهوري اسلامي، نخبگان با تعيين نقشهاي ملي سياست خارجي را تحت تأثير تحولات داخلي و خارجي تنظيم ميکنند (Holsti, 1970, p. 239). با توجه به تجويزهاي نقش که تأثيري کليدي بر برداشتهاي نقش ملي دارند، کنشگران با تبعيت از هنجارها و انتظارات فرهنگي به تعريف نقش خود ميپردازند (Holsti, 1970, p. 239؛ محموديرجا و سياپوشي، 1396، ص188ـ190). اين تجويزهاي نقش به نخبگان کمک ميکنند تا روايتهاي رسمي و بيناذهني خود را از منافع و اهداف ملي شکل دهند و به گفتمانهاي غالب مشروعيت ببخشند (Catalinac, 2007؛ محموديرجا و سياپوشي، 1396، ص188ـ190). جيمز روزنا عوامل تغيير سياست خارجي را در پنج دسته تقسيمبندي کرده است: محيط خارجي؛ شرايط اجتماعي؛ عرصههاي حکومتي؛ نقشهاي سياستگذاران؛ و ويژگيهاي فردي نخبگان سياستگذاري (يزدانفام، 1387، ص17). از اين ديدگاه، نظرية «نقش در سياست خارجي» تأکيد دارد که ابتدا بايد پايههاي ذهني سياست خارجي دولتها را درک کرد؛ زيرا تصورات و انتظارات بازيگران از خود و ديگران ناشي از شناختهاي مشترک و هنجارهاي تجسميافته در نهادهاي داخلي و بينالمللي است. به اين ترتيب، نظرية نقش بهطور ضمني، تنوع و تحول در سياست خارجي را بر اساس تغييرات در بازيگران و قدرتهاي سياسي توضيح ميدهد (محموديرجا و سياپوشي، 1396، ص188ـ190). دولتهاي نهم و دهم ايران با تأکيد بر برداشتهاي ملي همچون مقاومت و استقلالطلبي، سياستهاي خارجي را به سمت مبارزه با سلطة خارجي هدايت کردند.
2 ـ3. رويکرد جامعهشناسي تاريخي
جامعهشناسي تاريخي با واکاوي ريشههاي تاريخي و فرهنگي به تحليل عميقتر پديدههاي سياسي و اجتماعي کمک ميکند و بر اين باور است که رويدادهاي کنوني ادامة تحولات و تجربيات تاريخي گذشتهاند (استنفورد، ۱۳۸۷، ص۱۲۸؛ سرمد و ديگران، ۱۳۸۶، ص۱۲۲ـ۱۲۳). دستيابي به فرايند هويتيابي در کنشهاي سياسي ـ اجتماعي، موضوع اصلي جامعهشناسي تاريخي است (اسمي جوشقاني، 1400، ص28ـ30؛ نجاتحسيني، 1382، ص35). اين رويکرد با ماهيتي فرارشتهاي، هم بر پديدهها و ساختارها و هم بر حوادث و وقايع تأکيد دارد و به بررسي روندها و ريشههاي تاريخي، فرايندهاي تحول يا کشف عليتهاي تاريخي وقايع ميپردازد (استنفورد، ۱۳۸۷، ص۱۲۸؛ برک، ۱۳۸۱، ص۲۹). در اين رويکرد، تأثير متقابل گذشته و حالِ وقايع، فرايندها، کنشگري و ساختاريابي بهصورت توأمان مورد بررسي قرار ميگيرد (Holton, 2003, p. 27؛ اسميت، ۱۳۸۹، ص16؛ جمشيديها و فصيحي، 1390، ص53ـ54). تدا اسکاچول چهار ويژگي براي تحقيقهاي تاريخي در جامعهشناسي مشخص ميکند: ۱. طرح سؤالاتي پيرامون ساختها يا فرايندهاي اجتماعي؛ ۲. توجه به فرايندهاي فرازمان؛ ۳. توجه به ارتباط متقابل ميان کنشهاي معنادار و بسترهاي ساختي؛ ۴. برجسته ساختن جنبههاي ويژه و متنوع انواع مشخصي از ساختها و الگوهاي تغيير اجتماعي (اسمي جوشقاني، 1400، ص28 ـ30؛ اسکاچپول، 1388، ص34ـ36). جامعهشناسي تاريخي با تأکيد بر ريشههاي تاريخي و فرهنگي، ابزاري براي تحليل عميقتر سياستهاي دولتهاي نهم و دهم فراهم ميکند (استنفورد، ۱۳۸۷، ص۱۲۸؛ سرمد و ديگران، ۱۳۸۶، ص۱۲۲ـ۱۲۳؛ نجاتحسيني، 1382، ص35). از منظر جامعهشناسي تاريخي، دستيابي به چرخة سوخت هستهاي توسط دولتهاي نهم و دهم فقط يک هدف فناورانه و اقتصادي نبود؛ بلکه ريشه در حافظة تاريخي ملت ايران ـ متأثر از تجربة سلطهجويي قدرتهاي خارجي و مقاومت تاريخي در برابر آنها ـ داشت (سرمد و ديگران، ۱۳۸۶). رخدادهايي همچون کودتاي 28 مرداد سال ۱۳۳۲ و تأثيرات آن بر سياستهاي مليگرايانة مصدق و انقلاب اسلامي در سال ۱۳۵۷ و مداخلات خارجي در ايران، باعث تقويت حس استقلالطلبي و عزتخواهي در سياستهاي داخلي و خارجي ايران شدهاند. جامعهشناسي تاريخي همچنين نشان ميدهد که در شکلگيري گفتمان هستهاي دولتهاي نهم و دهم مفاهيمي چون «مقاومت در برابر سلطة جهاني» و «استقلالطلبي» برجسته شده است. تحولات تاريخي و اجتماعي منطقهاي نيز بر تقويت اين گفتمان تأثير داشتهاند. جنگ ۳۳ روزة حزبالله لبنان و ظهور بيداري اسلامي و نقش ايران در اين تحولات، اين گفتمان را در تقابل با جريانهاي داخلي و بينالمللي حامي تنشزدايي قرار دادهاند. درنتيجه، جامعهشناسي تاريخي ابزاري کارآمد براي تبيين و تحليل گفتمانهاي تجديدنظرطلبانة دولتهاي نهم و دهم است و نقش مداخلات خارجي و اثرگذاري تاريخي آنها را در شکلگيري سياستهاي واگرايانة هستهاي ايران بهخوبي نشان ميدهد.
3 ـ3. نظرية بحران جيمز روزنا: جهاني شدن و واهمگرايي سياستها
نظرية بحران جيمز روزنا ابعاد ديگري از سياستهاي واگرايانة دولتهاي نهم و دهم در مواجهه با نظم بينالمللي را روشن ميسازد. از ديدگاه روزنا، جهاني شدن ضمن تشديد ارتباطات و وابستگي متقابل، زمينه را براي جريانهاي مرکزگريز و سياستهاي واگرايانه فراهم کرده است (محموديرجا و همکاران، 1395 ب، ص145ـ148؛ روزنا، ۱۳۸۴، ص۲۱). در همين راستا، تقويت رويکرد مقاومت در برابر نظام سلطهمحور جهاني از جمله مواردي بود که از سوي کشورهاي در حال توسعه بهکار گرفته شده است. گفتمان حاکم بر حکمراني جمهوري اسلامي ايران در دوران رياست جمهوري نهم و دهم با انتقاد از نظم ناعادلانة جهاني و ايستادگي در برابر هژموني قدرتهاي برتر، سياستهايي مقاومتمحور اتخاذ کرد و از برنامة هستهاي براي مشروعيتبخشي به اين گفتمان بهره برد (منصوري مقدم و اسماعيلي، 1390؛ روزنا، ۱۳۸۴، ص۳۴ـ۳۵). در اين دوران، برنامة هستهاي نمادي از استقلال ملي و ابزاري براي تقويت پايگاه گفتمان «عدالتمحور» دولت بود. روزنا عوامل اصلي شکلدهندة سياستهاي واگرايانه را در چهار دسته مشخص ميکند: 1. گذار از نظم صنعتي به پساصنعتي و فرصتهاي جديد براي واکنشهاي واگرايانه؛ 2. ظهور بحرانهاي جهاني و افزايش مقاومتهاي محلي و منطقهاي؛ 3. فقدان وفاق اجتماعي و افزايش بيعدالتي جهاني و خيزشهاي مردمي؛ 4. بحران ناشي از نظم اقتدارگراي جهاني که دولتمردان نهم و دهم با تقويت روابط با کشورهاي همسو و پيشبرد برنامة هستهاي، به آن واکنش نشان دادند (محموديرجا و همکاران، 1395 الف، ص145ـ148؛ روزنا، ۱۳۸۴، ص۳۴ـ۳۵؛ محموديرجا، 1393، ص110ـ113). درنتيجه، دولتمردان وقت با انتقاد از نظم ناعادلانة جهاني و اتخاذ سياستهاي مقاومتمحور، تحت تأثير نظرية واهمگرايي و بحران جيمز روزنا عمل کردند و با تأکيد بر استقلال و شکستن انزواي تحميلي، به شکلدهي سياستهاي واگرايانه بهعنوان پاسخي به نظم اقتدارگرا و بحرانهاي جهاني پرداختند.
با ترکيب رويکردهاي نقش ملي، جامعهشناسي تاريخي و نظرية بحران ميتوان به تحليل جامعي از رويکرد واگرايانه و مقاومتمحور در سياست خارجي دولتهاي نهم و دهم دست يافت. نقش ملي، با توجه به هويت و انتظارات تاريخي، سياستمداران را بهسمت حمايت از برنامة هستهاي ـ بهعنوان نمادي از قدرت و استقلال ـ سوق داد. جامعهشناسي تاريخي زمينههاي تجربي و ارزشهاي فرهنگي نخبگان سياسي را در واکنش به فشارهاي بينالمللي و داخلي برجسته ميکند. نظرية بحران نشان ميدهد که چگونه نظمي غيرمنصفانه و بحرانهاي جهاني دولتها را بهسمت سياستهاي واگرايانه سوق ميدهد (روزنا، 1384؛ منصوري مقدم و اسماعيلي، 1390). اين چهارچوب نظري نشان ميدهد که تعامل عوامل تاريخي، داخلي و بينالمللي در شکلدهي سياستهاي دولتهاي نهم و دهم نقش داشته و مقاومت در برابر سلطة جهاني را به بخشي از هويت سياسي ايران بدل کرده است. اين تحليل بر اهميت استفاده از ابزارهاي تحليل بينرشتهاي براي درک بهتر پيچيدگيهاي سياست خارجي ايران تأکيد دارد. در مجموع، مدل مفهومي براي تحليل رويکرد واگرايانة دولت نهم و دهم در حوزة مسائل مختلف، از جمله انرژي هستهاي، در شکل شمارة 1 آورده شده است:
شکل 1: مدل مفهومي و تحليلي پژوهش
(نگارنده با اقتباس از: موسوي، 1401؛ رسوليثانيآبادي 1390؛ پوستينچي و متقي، 1390).
دربارة مؤلفههاي مطرح در مدل مفهومي يادشده بايد گفت که از منظر هويتي، سياستهاي هستهاي ايران طي سالهاي ۱۳۸۴ـ۱۳۹۲ مبتنيبر اصولي محکم، از جمله استقلال، نفي وابستگي به نظام سلطه و عدالتخواهي، شکل گرفتند. استقلال از بيگانگان که در آموزههاي اسلامي مانند قاعدة «نفي سبيل» و تجربههاي تاريخي ايران ريشه دارد، يکي از هنجارهاي اساسي سياستگذاريهاي جمهوري اسلامي است. ايران مقاومت در برابر فشارهاي غرب و پيگيري برنامة هستهاي را راهي براي حفظ عزت ملي و جلوگيري از وابستگي معرفي کرد. در چهارچوب همين رويکرد، سياست هستهاي ايران تجسمي از هويت مقاومتمحور و روحية سازشناپذيري بود که در آموزههاي انقلاب اسلامي و فرهنگ سياسي ايران بهوضوح نمايان است. اين سياست، همچنين به دليل تأثير گسترده در منطقه و جهان، مورد توجه قدرتهاي جهاني قرار گرفت. ايران توانست با تثبيت خود بهعنوان کشوري مقاوم و مستقل، در برابر نظم ناعادلانة جهاني مقاومت کند و الگويي براي ساير کشورهاي منطقه ارائه دهد. در نهايت، سياست هستهاي ايران با وجود هزينههايي همچون تحريمهاي اقتصادي و کاهش مناسبات بينالمللي، به تقويت استقلال، عزت ملي و جايگاه ايران در نظام جهاني کمک کرد و نقش آن را بهعنوان يکي از محورهاي مقاومت در فضاي بينالمللي تثبيت نمود؛ بنابراين سياستهاي هستهاي جمهوري اسلامي ايران در اين دوره را ميتوان تلاقياي از هويت، تجربة تاريخي و شرايط جهاني دانست. اين سياستها، نهتنها در دستيابي به فناوري هستهاي مؤثر بودند، بلکه بهعنوان رويکردي مقاومتي و سازشناپذير، جايگاه ايران در برابر نظام سلطة جهاني را تحکيم کردند و نقشي الهامبخش براي ايستادگي کشورهاي مستقل در برابر فشارهاي قدرتهاي بزرگ ايفا نمودند (پوستينچي و متقي، 1390، ص101ـ103).
4. يافتههاي توصيفي: پيشينهاي از تلاش ايران براي دستيابي به انرژي هستهاي
برنامة هستهاي ايران همواره يک مسئلة چالشبرانگيز در سياست داخلي و خارجي، ابزاري کليدي براي توسعه و نمادي از استقلال ملي تلقي شده است. اين برنامه از دهة 1950 م و با توافق با آمريکا تحت برنامة «اتم براي صلح» آغاز شد (Amuzegarm, 2006, p. 91). در سال 1968 م ايران معاهدة NPT را امضا کرد (غريبآبادي، ۱۳۸۷، ص۳۷). پس از انقلاب اسلامي اين برنامهها مدتي متوقف شدند (Etessar, 2009, p. 26)؛ اما پس از پايان جنگ تحميلي، ايران تلاش خود را براي احياي پروژهها از سر گرفت و در اين راستا قراردادي با روسيه براي ازسرگيري فعاليتهاي نيروگاه بوشهر منعقد کرد (رسوليثانيآبادي، ۱۳۹۰، ص۱۲ ـ۱۳). فعاليتهاي هستهاي ايران در ادامه با واکنشهاي منفي از سوي غرب مواجه شد و فشارهاي بينالمللي پس از افشاگريهاي گروهک منافقين در سال 2002 م افزايش يافت (گاردن، ۱۳۸۳، ص۱۱۳ـ۱۲۰؛ Rashid, & Kingo, 2009, p. 32). در سال 1382 ايران فعاليتهاي غنيسازي را بهصورت داوطلبانه تعليق و پروتکل الحاقي را امضا کرد (غراياقزندي، 1387، ص۴۲ـ۴۴). با آغاز دهة 80 (۱۳۸۴ـ۱۳۹۲)، حکمراني جمهوري اسلامي ايران با رويکردي جديد و متفاوت با دورههاي قبل ـ که بازخورد مذاکره و تعامل با کشورهاي غربي تجربيات مثبتي در پي نداشت و ايران بهعنوان محور شرارت و حامي تروريسم و مخل نظم و امنيت بينالملل در سازمانها و نهادهاي منطقهاي و جهاني معرفي شد ـ به فعاليت خود ادامه داد. در اين دوره، مسئلة هستهاي بهعنوان نمودي از استقلال سياسي، خودباوري ملي و متناسب با نيازهاي ملي مطرح شد و اقداماتي از سوي دولتمردان وقت صورت گرفت که پيامدهاي مثبت و منفي آن در عرصة داخلي تاکنون کشور را با خود درگير کرده است. ايران در اين راستا توانست چرخة کامل سوخت هستهاي را در مقياس آزمايشگاهي تکميل کند (احمدينژاد، ۱۳۸۹، ص۱۳۷؛ نبويان، 1402). اين دستاوردها همزمان با تصويب قطعنامههاي شديد شوراي امنيت، از جمله قطعنامة ۱۷۳۷ (2006) و ۱۸۰۳ (2008) بود. با وجود اين فشارها، ايران بر گفتمان «هستهاي براي همه، سلاح براي هيچ کس» تأکيد کرد (رسوليثانيآبادي، ۱۳۹۰، ص۲۰ـ۲۱). فعاليتهاي هستهاي در اين دوره، در ادامة روندهاي پيشين، با نگاهي متفاوت مورد توجه قرار گرفت و بهعنوان يک حق مسلم براي همة ملتها، در حوزههاي مختلف، از جمله پزشکي، صنعتي، علمي و خدماتي پيگيري شد. بااينحال، کشورهاي غربي و نهادهاي بينالمللي که بهعنوان بازوي کشورهاي قدرتمند غربي عمل ميکنند، با مطرح کردن اتهامات امنيتي، نظامي و گسترش تروريسم، به مخالفت با ايران در اين راستا اقدام کردند و تحريمهاي ظالمانه و همهجانبهاي را بر ايران اعمال کردند. اين مسير تاريخي بيانگر تلاشهاي مستمر ايران براي دستيابي به فناوري هستهاي، حفظ استقلال ملي و چالش با نظام سلطة بينالملل بوده است.
5. يافتههاي تحليلي: چرايي و چگونگي مقاومتمحوري در مسئلة انرژي هستهاي ايران
در بررسي سياستهاي هستهاي دولتهاي نهم و دهم جمهوري اسلامي ايران، يک تحليل عميق و جامع از چرايي و چگونگي اتخاذ رويکرد مقاومتي و واگرايانه در حوزة سياست خارجي و داخلي ضروري است. اين سياستها که بهنوعي نگاهي نو به عرصة سياست بينالمللي و داخلي ايران داشتند، از برهمکنش پيچيدهاي از عوامل فرهنگي، تاريخي، ژئوپليتيکي و بينالمللي اثر پذيرفتند. بهطورکلي، برخي از مهمترين مؤلفههاي کلان فرهنگي و تاريخي حاکم بر تحولات معاصر ايران در حوزههاي مختلف، از جمله انرژي هستهاي، در شکل شمارة 2 آورده شده است:
شکل 2: محورهاي حکمراني مقاومتگراي جمهوري اسلامي ايران در حوزة انرژي هستهاي
(نگارنده با اقتباس از پوستينچي و متقي، 1390؛ رسوليثانيآبادي، 1390).
دربارة مؤلفههاي يادشده بايد گفت که فناوري هستهاي بهعنوان يکي از پيشرفتهترين دستاوردهاي علمي بشر، علاوه بر کاربردهاي نظامي، نقش بيبديلي در توليد انرژي پاک، توسعة پزشکي هستهاي، تحقيقات علمي، مقابله با بحرانهاي زيستمحيطي و ارتقاي بهداشت عمومي ايفا ميکند. اين فناوري مسير دستيابي به توسعة پايدار را براي کشورها هموار کرده است. ازهمينرو دستيابي به اين فناوري براي بسياري از کشورها يک ضرورت علمي و راهبردي تلقي ميشود. بااينحال، قدرتهاي بزرگ و سلطهجو، بهويژه کشورهاي غربي، همواره رويکردي انحصارطلبانه در قبال فناوري هستهاي داشتهاند. اين کشورها با امنيتيسازي فناوري هستهاي و ارائة تصويري مخرب از فعاليتهاي هستهاي کشورهاي مستقل تلاش کردهاند دسترسي اين کشورها به فناوريهاي پيشرفته را محدود کرده، انحصار علمي و سياسي خود را حفظ کنند. تبليغات گستردة آنها دربارة تهديد صلح جهاني و احتمال سوءاستفادة نظامي از فناوريها، نهتنها بهرهبرداري صلحآميز کشورها از اين علم را تحتالشعاع قرار داده، بلکه جلوهاي دوگانه از ادعاهاي آنان را نشان داده است.
ازسويديگر، اين قدرتها خود بزرگترين صاحبان زرادخانههاي هستهاياند و بارها از اين تسليحات برضد مردم بيگناه استفاده کردهاند؛ مانند بمباران هيروشيما و ناکازاکي. حمايت غرب از رژيمهايي چون رژيم صهيونيستي و بهرهگيري آنها از تسليحات غيرمتعارف برضد فلسطينيان نيز نمونهاي آشکار از سياست دوگانة اين قدرتهاست. در چنين شرايطي، جمهوري اسلامي ايران با پذيرش فشارهاي بينالمللي و تحريمهاي گسترده، مسير مقاومت را براي دستيابي به فناوري هستهاي صلحآميز برگزيد. برنامة هستهاي ايران بهعنوان يکي از نمادهاي مقاومت در برابر انحصارگرايي قدرتهاي جهاني تعريف شد و تعاملات ايران در اين زمينه به ابزاري راهبردي براي دفاع از حقوق مشروع خود تبديل گشت. رهبر معظم انقلاب اسلامي نيز بارها بر ماهيت صلحآميز برنامة هستهاي ايران تأکيد کردهاند و با صدور فتواي صريح، استفاده از سلاحهاي کشتار جمعي را حرام دانستهاند. اين فتوا، علاوه بر اينکه تأکيدي بر رويکرد اخلاقي و ديني ايران در سياستگذاري هستهاي بود، پيامي روشن براي جامعة جهاني داشت که نشان دهد جمهوري اسلامي ايران صرفاً به دنبال بهرهبرداري صلحآميز از اين فناوري است. برنامة هستهاي ايران از اين منظر، فراتر از يک پروژة علمي، به نماد عزت ملي، استقلال فناورانه، ظلمستيزي و مقاومت در برابر رفتارهاي تبعيضآميز قدرتهاي جهاني تبديل شد. رويکرد مقاومتمحور ايران در حوزة فناوري هستهاي طي سالهاي ۱۳۸۴ـ۱۳۹۲، نه صرفاً پاسخي فناورانه، بلکه بازتابي از هويت تاريخي، تجربيات گذشته و فشارهاي ناشي از ساختار نظام بينالملل بود. اين رويکرد را ميتوان در سه حوزة اصلي شامل ابعاد داخلي، منطقهاي و جهاني تحليل کرد و به ارتباط آن با چهارچوبهاي نظري ـ همچون نظرية نقش، جامعهشناسي تاريخي و نظرية بحران ـ پرداخت (متقي و پوستينچي، 1390).
1 ـ5. زمينهها و بسترهاي داخلي
نخستين محور، هويت تاريخي و داخلي سياستهاي هستهاي ايران است. جمهوري اسلامي ايران از ابتداي شکلگيري خود، بر اساس آموزههاي ديني و اصول عدالتخواهانه، جايگاهي مستقل و سازشناپذير در برابر نظام سلطة جهاني تعريف کرده است. انقلاب اسلامي با شعارهاي استقلالطلبي و ظلمستيزي، نهتنها ساختار نظام داخلي ايران را تغيير داد، بلکه ايران را به الگويي براي مبارزه با سلطهگران جهاني تبديل کرد. ازهمينرو انرژي هستهاي بهعنوان نمادي از پيشرفت علمي و عزت ملي وارد سياستگذاريهاي ايران شد. نگاه ارزشي به اين موضوع، انرژي هستهاي را از يک ابزار فناورانة صرف به مؤلفهاي هويتي تبديل کرد. تجربههاي تاريخي ايران نيز تأثير مهمي در شکلگيري اين سياست داشتند. کودتاي ۲۸ مرداد، جنگ تحميلي و حمايت مستقيم غرب از صدام، همچنين دخالتهاي گستردة قدرتهاي خارجي در امور داخلي ايران، بياعتمادي به سازشپذيري را در سياستگذاريهاي جمهوري اسلامي افزايش داد. علاوهبراين، نمونههاي جهاني نظير ليبي و عراق که پس از تعاملات گسترده با غرب و عقبنشيني از برنامههاي راهبردي خود مورد تجاوز قرار گرفتند، تقويتکنندة اين نگاه بودند که پايداري و مقاومت تنها راه حفظ استقلال کشور است. در اين چهارچوب، برنامة هستهاي ايران نهفقط يک تلاش علمي، بلکه ابزاري براي تقويت اقتدار ملي و تثبيت جايگاه ايران بهشمار آمد. در زير به برخي از محورهاي هويتي و مذهبي اثرگذار بر اين رويکرد اشاره ميشود:
1 ـ1 ـ5. مباني برگرفته از آموزههاي اسلامي (اسلام سياسي و مقاومتمحور)
الف) وحدت اسلامي و ايجاد حکومت اسلامي
ايدة وحدت اسلامي و تشکيل حکومت واحد اسلامي يکي از اصول بنيادين سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران است که از آموزههاي قرآني و هنجارهاي فکري امام خميني سرچشمه گرفته است. بر اساس آية شريفة «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ» (انبيا: 92)، امت اسلامي بهعنوان يک هويت واحد بايد تحت حاکميت يک حکومت اسلامي جهاني قرار گيرد. امام خميني تشکيل چنين حکومتي را وظيفة شرعي مسلمانان ميدانستند و تأکيد داشتند که تحقق وحدت اسلامي، نهتنها موجب عزت امت اسلامي، بلکه عامل رفع اختلافات ميان کشورهاي اسلامي ميشود. نگاه دولتمردان اين دوره با بازتعريف نقش ايران بهعنوان «رهبر جهان اسلام» و حمايت از کشورهاي اسلامي، مانند فلسطين و لبنان، در راستاي پيادهسازي اين محور هويتي قرار گرفت. اين ديدگاه با الگووارة مردمسالاري ديني و تلاش براي تحقق چشمانداز تمدن نوين اسلامي به دنبال ايجاد وحدت ميان کشورهاي اسلامي و تقابل هوشمندانه با نظام غربي سلطه بود. حذف محوريت مرزهاي ملي و جايگزيني آن با هويت امت اسلامي در رويکرد سياست خارجي اين دوران مورد تأکيد قرار گرفت (فولادي، 1387؛ موسوي خميني، 1378، ج1، 2، 4، 9، 13 و 18).
ب) مصلحت نظام
مصلحت نظام که يکي از اصول کليدي در نظرية ولايت فقيه محسوب ميشود، به معناي اولويت حفظ موجوديت و بقاي نظام اسلامي در سياستگذاريهاست. اين مفهوم که در هنجارهاي اسلامي و تفکر انقلاب اسلامي ريشه دارد، حفظ ارزشهاي بنيادي نظام را، حتي در مواجهه با فشارها و تهديدهاي خارجي، ضروري ميداند. نگاه دولتمردان اين دوره به مصلحت نظام، در بُعد مقاومت فعال جلوه يافت؛ بهويژه در مسئلة هستهاي اين اصل بهعنوان بخشي از مسير تحقق چشمانداز تمدن نوين اسلامي تعبير شد. مقاومت در برابر فشارهاي غربي الگويي براي کشورهاي اسلامي و جنبشهاي مستقل جهاني در زمينة ايستادگي در برابر سلطهگري معرفي شد (عابدي اردکاني و عسکري، 1398). همچنين اين مقاومت با شعارهاي عدالتخواهي و ظلمستيزي همراه شد و الگويي از مردمسالاري ديني را به جهان ارائه کرد.
ج) استقلال و نفي وابستگي به بيگانگان
اصل استقلالطلبي که از آموزة قرآني «نفي سبيل» استخراج شده، يکي ديگر از ستونهاي سياست خارجي جمهوري اسلامي است. اين اصل بر نفي تسلط بيگانگان بر مقدرات مسلمانان و تلاش براي خودکفايي تأکيد دارد. تجربههاي تاريخياي مانند کودتاي ۲۸ مرداد و قراردادهاي استعماري ترکمانچاي و گلستان، انگيزة بيشتري براي پيگيري استقلال در فرهنگ سياسي ايران ايجاد کرد. در سياستگذاري خارجي اين دوران، تلاش دولتمردان براي تحقق استقلال فناورانه و تأکيد بر خودکفايي علمي و اقتصادي، نمادي از حرکت بهسوي تمدن نوين اسلامي بود. برنامة هستهاي که بهمثابة ابزاري براي تقويت استقلال ملي تفسير شد، جايگاه ويژهاي يافت و هرگونه سازش در اين زمينه، بهمنزلة خيانت به اين اصل تلقي شد. اين سياستها همچنين کاهش وابستگي به نظام اقتصادي غرب را در اولويت گذاشته، بخشي از هويت مقاومتمحور مردمسالاري ديني را شکل دادند (فولر، 1372؛ مصلينژاد، 1386).
د) عدالتخواهي و ظلمستيزي
مفهوم عدالتخواهي، در آموزههاي اسلامي بهويژه در نگاه خاص شيعي ريشه دارد و همواره در سياستهاي جمهوري اسلامي ايران بهعنوان بخشي از هويت انقلابي شناخته شده است. اين اصول در تلاش براي اصلاح ساختارهاي ناعادلانة نظام بينالمللي و مقابله با سلطهگري قدرتهاي بزرگ نقشي محوري داشتهاند. در نگرش دولتمردان اين دوره، عدالتخواهي بخش مهمي از تقابل هستهاي و مقاومت در برابر تحريمهاي ناعادلانة غرب بود. انرژي هستهاي، بهعنوان نمادي از حق مشروع ملتها براي دستيابي به فناوري پيشرفته مطرح شد. عدم تأمين اين حق براي ايران اقدامي ناعادلانه و سلطهگرانه توسط قدرتهاي غربي معرفي ميشد که سياستمداران ايران در برابر آن مقاومت نشان دادند. اين نگاه، بخشي از چشمانداز تمدن نوين اسلامي بود و تلاش داشت تا اين عدالتخواهي را به الگويي جهاني براي کشورهاي مستقل تبديل کند (Gellner, 1983).
هـ) ايستادگي، پايداري و مقاومت
ايستادگي و مقاومت، از مباني کليدي تفکر ديني و اسلامي است که بهويژه از سيرة امام حسين و آموزة عاشورايي الهام گرفته است. در اين نگرش، هرگونه سازش در برابر فشارهاي خارجي خيانت به ارزشهاي اساسي اسلام و انقلاب اسلامي تلقي ميشود. نگاه دولتمردان اين دوره، مقاومت را نهتنها يک وظيفة ملي، بلکه راهي براي تقويت هويت اسلامي و ايراني در جهان قلمداد کرد. مسئلة هستهاي بهعنوان نماد نبرد ميان حق و باطل معرفي شد و مقاومت در برابر تحريمها و فشارهاي شوراي امنيت سازمان ملل، از اين چشمانداز شکل گرفت. اين سياستها تلاش داشتند که ايستادگي در برابر سلطهگري غرب را بخشي از مسير تحقق تمدن نوين اسلامي و مردمسالاري ديني معرفي کنند (پوستينچي و متقي، 1390؛ رسوليثانيآباد، 1390).
2 ـ1 ـ5. مباني فرهنگ سياسي برگرفته از حافظة تاريخي ايرانيان معاصر
الف) استقلالخواهي
استقلالخواهي بهعنوان يک آرمان بنيادين در فرهنگ سياسي ايرانيان، از تجربيات تاريخياي ناشي ميشود که تأثير بسزايي بر تفکر و جهتگيريهاي سياسي اين کشور داشته است. ايران در طول تاريخ خود بارها با مداخلات مستقيم و غيرمستقيم قدرتهاي خارجي مواجه بوده است. دوران قاجار و پهلوي شاهد عقد قراردادهاي استعماري، حضور نظامي نيروهاي خارجي و کودتاهاي تحت حمايت قدرتهاي خارجي بود. اين تجارب، حافظة تاريخي جامعة ايران را شکل داد و ضرورت استقلال و خودمختاري را در ضمير جمعي مردم و دولتمردان اين کشور حک کرد. درحاليکه ديگر کشورهاي توسعهنيافته و در حال توسعه نيز با تجربيات مشابه مواجه بودهاند، استقلالخواهي بهعنوان يک آرمان در ايران، با ماهيت شديدتري نمود يافته است. انقلاب اسلامي سال ۱۳۵۷ که خود بهطور چشمگيري عرصة استقلالطلبي ايرانيان را تغيير داد، تبلور اين آرمان عميق بود که در قالب يک نظام سياسي جديد بهجد دنبال شد. اين انقلاب مبتنيبر مبارزه با سلطهجويي و رسيدن به کفاف سياسي و اقتصادي از طريق اعتماد به منابع ملي بود. نظام جمهوري اسلامي اين استقلالخواهي را نهتنها در سياست داخلي، بلکه بهعنوان محور سياست خارجي خود بهکار گرفت. انرژي هستهاي نمادي از اين استقلالطلبي در عرصة فناوري و علمي شد که از منظر سياستگذاري دولتمردان جمهوري اسلامي در اين دوره، ابزار تسهيلکنندة بقا و استقرار ارزشي در برابر فشارهاي خارجي تلقي گرديد. اين فناوري به جمهوري اسلامي اجازه داد که ضمن تقويت خودکفايي ملي، بهمثابة نمادي از دفاع در برابر سلطهجويي جهاني معرفي شود و الگويي براي ديگر کشورهاي جهان سوم بهدست دهد.
ب) آرمانگرايي
آرمانگرايي بهعنوان يکي از مؤلفههاي فرهنگي و هويتي ايرانيان، در طول تاريخ به شکلهاي مختلفي تجلي يافته است. اين کشور با توجه به تاريخ و موقعيت جغرافيايي خود، همواره به دنبال بازيابي نقش محوري و تأثيرگذار در منطقه و جهان بوده است. آرمانگرايي ايرانيان با اتکا به اشتراکات فرهنگي، ديني و اجتماعي در ميان اقوام و ملتهاي مختلف، بهخصوص در بين کشورهاي اسلامي، پيوند خورده است. با وقوع انقلاب اسلامي، اين آرمانگرايي به سطحي جديد ارتقا يافت؛ سطحي که نهتنها به دنبال تغيير درون ايران، بلکه به دنبال اصلاح و تأثيرگذاري در ساختار نظم جهاني بود. در اين چهارچوب، تلاش براي تحقق چشمانداز تمدن نوين اسلامي تجلي آرمانگرايي ايراني در سطح بينالمللي شد. اين نگاه همواره بر عدالت، همبستگي و وحدت ملتهاي مسلمان و مستقل تأکيد دارد و به دنبال ارائة الگويي است که بر اساس آن، کشورهاي متکي به خود بتوانند از انزواي سياسي و اقتصادي جهاني فاصله بگيرند. انرژي هستهاي بهعنوان يک دستاورد علمي و فناوري بومي، به نمادي از تحقق آرماني بزرگ در جهت بازتعريف نقش و جايگاه ايران در نظم جهاني تبديل شد. دولتمردان اين دوره با استفاده از برنامة هستهاي، نهتنها به دنبال پيشبرد فناوري ملي بودند، بلکه از آن بهمثابة ابزاري سياسي براي برجستهسازي آرمانگرايي و مقاومت ايران در برابر فشارهاي سياسي جهاني استفاده کردند.
ج) بياعتمادي به بيگانگان، بهويژه غرب
بياعتمادي به بيگانگان، بهويژه کشورهاي غربي، بخش مهمي از فرهنگ سياسي ايرانيان را تشکيل ميدهد و تأثير بسزايي بر روابط بينالمللي و سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران داشته است. اين بياعتمادي تا حد زيادي ناشي از تجربيات تاريخي ايران در مواجهه با قدرتهاي خارجي است؛ بهخصوص در دوران قاجار و پهلوي. قراردادهاي استعماري، کودتاهاي تحميلي و حمايت قدرتهاي غرب از رژيمهاي دوستدار غرب، به اين بياعتمادي دامن زدند. انقلاب اسلامي که تا حد زيادي بر محور نفي وابستگي و سلطهپذيري بنا شده بود، يکي از نقاط پايان وابستگي ايران به کشورهاي غربي بود و تلاش کرد تا از طريق تعريف هويت جديد، استقلال واقعي ايران را محقق سازد. بياعتمادي تاريخي ايرانيان به غرب در سياستگذاري دولتمردان اين دوره نيز تجلي يافت و در اتخاذ راهبردهاي مقاومتمحور، بهعنوان بخشي از حافظة ملي بهکار گرفته شد. در اين زمينه، برنامة هستهاي به بهترين شکل ممکن انعکاسدهندة اين بياعتمادي بود. مقاومت در برابر فشارها و تحريمهاي ظالمانة غرب و تلاش براي حفظ حق مسلم ايران در غنيسازي، به نمادي از ايستادگي ايران در برابر تحريمهاي تحميلي و سياستهاي سلطهجويانه تبديل شد. اين سياست نشاندهندة عزم جمهوري اسلامي براي حفظ استقلال سياسي و فرهنگي و ارائة الگويي از مقاومت در برابر فشارهاي خارجي براي ديگر کشورهاي جهان سوم بود (موسوي، 1401).
2 ـ5. تحولات منطقهاي
در سالهاي ۱۳۸۴ـ۱۳۹۲ سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران عميقاً تحت تأثير تحولات منطقهاي در خليجفارس، غرب آسيا و جهان اسلام قرار گرفت و رويکرد مقاومتمحور و ايستادگي در برابر برخي بازيگران منطقهاي را تقويت کرد. عواملي چون بيداري اسلامي، مطرحشدن مسئلة مبارزه با تروريسم، اشغال کشورهاي افغانستان و عراق، شکست رژيم صهيونيستي در جنگ با حزبالله و حماس، الهامگيري از قدرت نرم ايران، راهپيمايي اربعين و شکلگيري محور مقاومت در برابر محور سازش و مسئلة فلسطين، همگي بهطور مستقيم و غيرمستقيم بر سياستها و حکمراني ايران در مسائل مختلف، از جمله انرژي هستهاي، اثر گذاشتند. موج بيداري اسلامي که از سال ۲۰۰۹ م در جهان عرب آغاز شد، فرصتي نو براي گسترش نفوذ نرم ايران و الهامبخشي انقلاب اسلامي در منطقه پديد آورد. ارزشهاي عدالتخواهانه و استقلالطلبانة انقلاب اسلامي نظامهاي سياسي مستبد را به چالش کشيد و اميد به تغييرات بنيادين را در ميان مردم منطقه برانگيخت. ايران با حمايت از جنبشهاي مردمي و ارائة الگوهاي مقاومت در برابر استبداد و سلطهگري تلاش کرد که نقش رهبري خود را در اين تحولات ايفا کند. در اين ميان، اشغال کشورهاي افغانستان و عراق توسط نيروهاي خارجي و متعاقباً مطرحشدن مسئلة مبارزه با تروريسم، معادلات منطقهاي را پيچيدهتر کرد. ايران ضمن محکوم کردن اشغال نظامي اين کشورها، بر ضرورت حل مسائل از طريق راهحلهاي منطقهاي و با مشارکت کشورهاي مسلمان تأکيد کرد. همچنين عملکرد رژيم صهيونيستي در برخورد با حزبالله و حماس نيز تأثير بسزايي بر سياست منطقهاي ايران گذاشت. شکست اسرائيل در جنگهاي ۲۲ روزه و ۳۳ روزه نشان داد که گروههاي مقاومت اسلامي با تکيه بر حمايت مردمي و راهبردهاي نظامي کارآمد، قادر به مقابله با ارتش اسرائيل هستند. اين پيروزيها به محور مقاومت اعتمادبهنفس بيشتري بخشيد و ايران را تشويق کرد تا حمايت خود از اين گروهها را افزايش دهد. در اين دوره، الهامگيري از قدرت نرم ايران در کشورهاي منطقه نيز قابل توجه بود. انقلاب اسلامي و ارزشهاي آن، بهعنوان الگويي براي مبارزه با استبداد و دستيابي به استقلال، مورد توجه بسياري از فعالان و گروههاي سياسي در منطقه قرار گرفت. راهپيمايي اربعين، بهعنوان نمادي از وحدت و همبستگي مسلمانان نيز در شکلگيري محور مقاومت در مقابل محور سازش نقشي مهم ايفا کرد و ايران تلاش کرد که از اين ظرفيت براي تقويت جايگاه خود در جهان اسلام بهره ببرد.
مسئلة فلسطين و آرمان آزادي قدس همچنان يکي از مسائل محوري در سياست خارجي ايران بود. حمايت از گروههاي فلسطيني و تلاش براي حل مسئلة فلسطين از طريق مذاکره و مقاومت، در دستور کار سياست خارجي ايران قرار داشت. در کنار اين تحولات، تنشهاي سياسي و ايدئولوژيک با کشورهاي حوزة خليجفارس نيز ادامه يافت. رقابتهاي منطقهاي، اختلافات مذهبي و حمايت برخي از اين کشورها از گروههاي مخالف ايران، باعث تشديد اين تنشها شد. بااينحال ايران با تأکيد بر ضرورت گفتوگو و همکاري ميان کشورهاي منطقه تلاش کرد که از تبديل اين اختلافات به درگيريهاي نظامي جلوگيري کند. در اين دوره، ايران به دليل نزديکي ايدئولوژيک با برخي از گروههاي اسلامگرا توانست نقش ميانجي در برخي از بحرانها را ايفا کند؛ اگرچه اين نقش همواره با سوءظن از سوي برخي دولتهاي منطقه همراه بود. افزونبراين، تبليغات گستردة غربيها در قالب ايرانهراسي و شيعههراسي، با هدف منزوي کردن ايران و ايجاد شکاف ميان مسلمانان، از ديگر چالشهاي پيش روي جمهوري اسلامي بود. ايران با استفاده از ابزارهاي ديپلماسي عمومي، رسانهاي و فرهنگي تلاش کرد که اين تبليغات را خنثي کند و چهرة واقعي خود را بهعنوان کشوري صلحطلب، مدافع حقوق مظلومان و حامي وحدت اسلامي به جهان نشان دهد. توان ايران در خنثيسازي اين حربه، به دليل حمايت مردمي از سياستهاي جمهوري اسلامي و تلاش براي ايجاد روابط حسنه با کشورهاي منطقه، قابل توجه بود. سياست خارجي ايران تلاش کرد با تأکيد بر مشترکات فرهنگي و مذهبي، تصويري مثبت از خود ارائه دهد و از تبديل اختلافات سياسي به درگيريهاي فرقهاي جلوگيري کند. در چنين بستري، برنامة هستهاي ايران به نمادي از استقلالخواهي، مقاومت در برابر فشارهاي خارجي و تلاش براي دستيابي به فناوريهاي پيشرفته تبديل شد. ايران با تأکيد بر صلحآميز بودن برنامة هستهاي خود تلاش کرد که از اين ابزار براي تقويت جايگاه خود در منطقه استفاده کند. سياست هستهاي ايران در کنار حمايت از محور مقاومت، مقابله با تهديدات و تلاش براي ايجاد وحدت در جهان اسلام، به ابزاري براي مقابله با ايرانهراسي و شيعههراسي نيز تبديل شد. در مجموع، تحولات منطقهاي در سالهاي ۱۳۸۴ـ۱۳۹۲ سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را به سمت رويکرد مقاومتمحور و ايستادگي در برابر سلطة برخي قدرتهاي منطقهاي سوق داد. حمايت از جنبشهاي مقاومت، تلاش براي ايجاد وحدت در جهان اسلام، مقابله با ايرانهراسي و شيعههراسي و توسعة برنامة هستهاي صلحآميز، از جمله اقداماتي بودند که ايران در اين دوره براي حفظ منافع ملي و ايفاي نقش منطقهاي خود انجام داد.
3 ـ5. مناسبات حاکم بر جهان (آنارشي حاکم و موازنة تهديد و بازدارندگي)
برنامة هستهاي ايران در سطح بينالمللي نمادي از مقاومت در برابر نظم سلطهمحور و ضرورتي راهبردي براي دفع فشارهاي جهاني بوده است. با توجه به نظرية بحران جيمز روزنا که بر ضعف ساختاري نهادهاي جهاني و فشارهاي ناشي از جهاني شدن تأکيد دارد، ايران در مواجهه با امنيتيسازي برنامة هستهاي خود، فناوري هستهاي را ابزاري براي تغيير توازن قدرت و حفظ استقلال خود برگزيده است. جمهوري اسلامي ايران با تجربهاي طولاني در مواجهه با فشارهاي ناعادلانة سياسي و امنيتي، برنامة هستهاي خود را پاسخي به ساختارهاي تبعيضآميز نظم جهاني معرفي کرد. سياست مقاومتمحور ايران، نهتنها پاسخي به تحريمها و تهديدات مستقيم، بلکه تلاشي براي حضور فعال و تأثيرگذار در معادلات بينالمللي بوده است. ايران با تکيه بر اصول عدالتخواهي و عزت ملي، برنامة هستهاي را به ابزاري براي تغيير توازن قدرت جهاني و حفظ استقلال کلان خود تبديل کرد. در چهارچوب آنارشي حاکم بر روابط بينالملل، مسئلة انرژي هستهاي ايران با دو نگاه متفاوت تحليل ميشود: نگاه مقاومتمحورانه در برابر نظام سلطة جهاني و نگاهي که ايران را بازيگري تهديدکننده جلوه ميدهد. برخي معتقدند که اتخاذ رويکرد همگرا از سوي ايران، عقبنشيني تلقي ميشود؛ درحاليکه رويکرد مقاومتمحور بر حفظ حقوق و استقلال کشور تأکيد دارد (غراياقزندي، 1387). اين نگرش، سلطهمحوري غرب را ناشي از تلاش اسرائيل براي تثبيت هژموني منطقهاي ميداند و معتقد است که لابيهاي قدرتمند اسرائيل فعاليتهاي هستهاي ايران را تهديدي براي صلح جهاني جلوه ميدهند (پرکويچ، 1387). در مقابل، تحليلهايي وجود دارد که دستيابي ايران به فناوري هستهاي را بستري براي تقويت امنيت منطقهاي ميدانند. در همين راستا، مناظرهاي ميان کنت والتز و اسکات سيگن، دو تحليلگر ارشد روابط بينالملل، صورت گرفت که نتيجة آن، تأکيد بر دستيابي ايران به فناوري هستهاي و حتي سلاح هستهاي بهعنوان ابزاري براي تحقق موازنة تهديد و موازنة قدرت در منطقة متلاطم و پرآشوب غرب آسيا و ناآرامي و بيثباتي مزمن طي چند دهة اخير بود (Sagan & waltz, 2003). در نهايت، موضوع هستهاي ايران در نظام بينالملل نمودي از مناسبات پيچيدة قدرت است که در آن، مقاومت در برابر سلطه، حفظ امنيت ملي و شکلدهي به توازن منطقهاي و جهاني نقش دارند. رويکرد مقاومتمحور ايران به بخشي از هويت تاريخي و فرهنگ سياسي آن تبديل شده است و اين کشور را بهعنوان نمادي از مقاومت عدالتمحور و استقلالطلبي در برابر نظام بينالملل معرفي ميکند.
نتيجهگيري
رويکرد حکمراني مقاومتمحور جمهوري اسلامي ايران در برابر نظام سلطه، بهويژه در حوزههايي همچون سياستهاي هستهاي، نه صرفاً واکنشي به تحولات معاصر، بلکه برخاسته از پيشينهاي عميق در فرهنگ و تمدن ايراني ـ اسلامي است. اين نگاه مقاومتمحور که در تاريخ اين سرزمين ريشه دارد، مبنايي از ارزشهايي همچون عدالتخواهي، ستمستيزي و استقلالطلبي را فراهم آورده است. مقاومتي که از دوران باستان در برابر مهاجماني چون اسکندر مقدوني، مغولان و استعمارگران شکل گرفته بود، با ورود تعاليم اسلامي و بهويژه آموزههاي شيعي، همچون مقابله با ظلم و تمايز حق و باطل، در تاريخ اين ملت نهادينه شد و در دورههاي مختلف تقويت گرديد. اين ميراث تاريخي با پيروزي انقلاب اسلامي ايران به مسير و معناي جديدي هدايت شد و در قامت نظامي مبتنيبر مردمسالاري ديني تجلي يافت. الگويي که حضرت آيتالله خامنهاي آن را يکي از مهمترين دستاوردهاي انقلاب اسلامي ميدانند، ساختار نظام بينالملل را به چالش کشيد و مفهوم جديدي از حکمراني مستقل مبتنيبر ارزشهاي ملي و ديني ارائه کرد. اين حرکت که ماهيتاً ضد استبداد و ضد استعمار بود، منافع نظام سلطه را بهطورجدي تهديد کرد. دشمنان با آگاهي از اين تهديد کوشيدهاند که با ابزارهاي مختلف سياسي، اقتصادي و رسانهاي از توانمند شدن ايران اسلامي جلوگيري کنند. در اين راستا، سياستهاي هستهاي دولتهاي نهم و دهم را ميتوان در چهارچوب اين فرهنگ مقاومت و هويت ملي تحليل کرد. برنامة هستهاي ايران در آن دوران به نمادي از عزت و استقلال ملي تبديل شد و تلاش براي دستيابي به چرخة سوخت هستهاي، با وجود فشار تحريمها و تهديدات خارجي، نشان از ارادهاي برخاسته از تاريخ مقاومتمحور ايرانيان داشت. اين تلاش، نهتنها به دنبال دستيابي به فناوري راهبردي براي مصارف نظامي، بلکه با هدف تأمين استقلال اقتصادي، علمي و حتي بهداشتي پيگيري شد. درحقيقت، برنامة هستهاي ايران تبلور روح مقاومت در برابر ساختارهاي ناعادلانة بينالمللي بود که منافع کشورهاي در حال توسعه را تحت سلطة خود داشتند. تحليل اين رويکرد از منظر چهارچوبهاي نظري، همچون جامعهشناسي تاريخي و نظرية واهمگرايي جيمز رزونا، وجه تحليلي عميقتري به موضوع ميبخشد. از منظر جامعهشناسي تاريخي، حافظة جمعي ايرانيان که متأثر از دورههايي مانند کودتاي 28 مرداد، تحريمهاي اقتصادي دهههاي اخير و ديگر مداخلات بيگانگان است، بياعتمادي مزمني را به قدرتهاي خارجي در جامعه نهادينه کرده است. چنين حافظهاي نظام سياسي جمهوري اسلامي را به اتخاذ سياستهاي استقلالطلبانه و مقابله با سلطه تشويق کرده است. نظرية واهمگرايي نيز نشان ميدهد که در شرايط نابرابريهاي ساختاري و محدوديتهاي بينالمللي، دولتها تمايل به سياستهاي مقاومتي پيدا ميکنند؛ امري که در رويکرد دولتهاي نهم و دهم ايران بهوضوح مشاهده ميشود. در شرايطي که تحريمهاي شديد اقتصادي و فشارهاي ديپلماتيک فضاي سياسي ايران را محدود کرده بود، برنامة هستهاي به ابزاري براي ابراز هويت و نيز اعتمادسازي ملي و بينالمللي تبديل شد.
نظم بينالمللي تحت سلطة قدرتهاي بزرگ، نظير تحريم انرژي صلحآميز هستهاي ايران، تلاشي براي جلوگيري از شکوفايي ملل مستقل است؛ اما جمهوري اسلامي ايران با در پيش گرفتن راهبردهاي مقاومت نشان داده است که حتي در برابر چنين فشارهايي ميتواند قدرت و ثبات خود را حفظ کند. برنامة هستهاي، با وجود هزينههاي اقتصادي و سياسي، به الگويي تبديل شد که تقويت هويت ملي، پيشرفت فناوري و عزتطلبي ايرانيان را دربردارد؛ اما امروزه نظام سلطه در کنار ابزارهاي سخت، همچون تحريمها، به استفاده از ابزارهاي نرم، رواني و شناختي روي آورده است تا الگوي مقاومتمحور ايران را تضعيف کند و مانع از پيشرفت آن در عرصههاي سياسي و بينالمللي شود. رهبر معظم انقلاب اسلامي در برابر اين تهديدها بر لزوم هوشياري ملت ايران تأکيد دارند و از تمامي ايرانياني که دل در گرو امنيت، عزت و استقلال ايران دارند، درخواست ميکنند که با نگاه تکليفمحور، در خصوص مسائل داخلي و خارجي بيتفاوت نباشند و در مسير دفاع از هويت ايراني ـ اسلامي گام بردارند. در پايان، بايد توجه داشت که سياستهاي مقاومتمحور ايران در عصر حاضر، در کنار حفظ استقلال و هويت ملي، نيازمند بازنگريهاي راهبردي براي کاهش هزينهها و افزايش دستاوردهاست. در دنياي پرچالش کنوني استفادة هوشمندانه از ظرفيتهاي داخلي، تقويت ديپلماسي فعال و رويکردهاي تعاملي ميتواند به تکميل اين رويکرد کمک کند. بايد تلاش کرد که با کاهش تنشها، بهرهبرداري از فرصتهاي جديد همکاري و تقويت زيرساختهاي اقتصادي و فناوري، جمهوري اسلامي ايران در مسير توسعة پايدار و تثبيت جايگاه خويش در نظم جهاني گام بردارد. به اين ترتيب، سياستهاي هستهاي ايران که پژواک هويت تاريخي و فرهنگي ملت است، همچنان ميتواند ابزاري قدرتمند براي تقويت استقلال و تعاملات بينالمللي ايران باشد.
- ازغندی، علیرضا (1388). سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران. تهران: قومس.
- احمدینژاد، حمید، یزدانی، عنایتالله، وثوقی، سعید(1397). تأثیر هویت نقشی بر راهبردهای تصمیمگیری در مورد پروندۀ هستهای و بازنمایی آن در دورۀ روحانی. مطالعات راهبردی سیاستگذاری عمومی، 8(26)، 187ـ206.
- استنفورد، مایکل (1387). درآمدی بر فلسفة تاریخ. ترجمة احمد گلمحمدی. تهران: نی.
- اسکاچپول، تدا (1388). بینش و روش در جامعهشناسی تاریخی. ترجمة هاشم آقاجری. تهران: مرکز.
- اسمی جوشقانی، زهرا (1400). بررسی زمینههای شکلگیری جامعهشناسی تاریخی؛ الزامات و کارکردهای آن. پژوهش در آموزش تاریخ، (6)، 17ـ34.
- اسمیت، دنیس (1389). برآمدن جامعهشناسی تاریخی. ترجمة سیدهاشم آقاجاری. تهران: مروارید.
- باقری دولتآبادی، علی (1402). فراز و فرود احمدینژاد؛ نگاهی نو به مواضع، رفتارها و سیاستهای داخلی و خارجی. تهران: تیسا.
- برک، پیتر (1381). تاریخ و نظریة اجتماعی. ترجمة غلامرضا جمشیدیها. تهران: دانشگاه تهران.
- پرکویچ، جورج (1387). تغییر منافع هستهای ایران در انتخابهای تسلیحاتی ایران، مسائل و تحلیلها. ترجمة پیروز ایزدی. تهران: معاونت پژوهشی سپاه پاسداران.
- پوستینچی، زهره و متقی، ابراهیم (1390). زبان سیاسی مقاومت اسلامی در سیاست بینالملل. پژوهشهای بینالملل، 1(1)، 97ـ130.
- جمشیدیها، غلامرضا و فصیحی، امانالله (1390). جامعهشناسی تاریخی در اندیشة شهید مطهری. مجلة علوم اجتماعی، 8(17)، 53ـ77.
- دهقانیفیروزآبادی، سیدجلال (1389). سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران. تهران: سمت
- رسولیثانیآباد، الهام (1390). هویت و سیاست هستهای در جمهوری اسلامی ایران. تهران: مؤسسة فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر.
- روزنا، جیمز (1384). آشوب در سیاست جهان. ترجمة علیرضا طیب. تهران: روزنه.
- سرمد، زهره، بازرگان، عباس و حجازی، الهه (1386). روشهای تحقیق در علوم رفتاری. تهران: آگاه.
- سریعالقلم، محمود (1379). سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران: بازبینی نظری و پارادایم ائتلاف. تهران: مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام.
- سلیمانی، رضا (1388). سیاست خارجی دولت خاتمی؛ دیپلماسی تنشزدایی و گفتوگوی تمدنها. تهران: کویر.
- عابدی اردکانی، محمد و عسکری، امیرحسین (1398). واکاوی دلایل دیپلماسی تهاجمی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران (1384ـ1392). سیاست، 49(2)، 413ـ452.
- عبداللهخانی، علی (1381). روابط ایران و آمریکا. تهران: مؤسسة بینالمللی تحقیقات ابرار معاصر.
- غربآبادی، کاظم (137). برنامۀ هستهای ایران: واقعیتهای اساسی. تهران: وزارت امور خارجه.
- غرایاقزندی، داوود (1387). ایران و مسئلۀ هستهای. تهران: پژوهشکدۀ مطالعات راهبردی.
- فولادی، محمد (١٣٨٧). استراتژی وحدت جهان اسلام در اندیشة امام خمینی. معرفت، 17(١٢٦)، 75ـ96.
- فولر، گراهام (1372). قبلة عالم: ژئوپلیتیک ایران. ترجمة عباس مخبر. تهران: مرکز.
- قاسمی سیانی، علیاصغر، راوش، بهنام و محمودیرجا، سیدزکریا (1395). واکاوی و تحلیل جامعهشناختی انتخابات ریاست جمهوری در ایران (مطالعة موردی: انتخابات سال ۱۳۸۴). جستارهای سیاسی معاصر، 7(21)، 105ـ142.
- گاردن، تیموتی (1383). چرا کشورها به دنبال سلاح هستهای میباشند؟. ترجمة بیژن اسدی. مطالعات منطقهای ـ اسرائیلشناسی ـ آمریکاشناسی، 4(2)، 126ـ89.
- گلپرور، مجید، محمدی، زهرا و ناجی، حنانه (1403). مطالعة تطبیقی تأثیر گفتمانهای انقلاب اسلامی حاکم بر کابینههای احمدینژاد و روحانی بر سیاست خارجی ایران. انقلابپژوهی، 2(3)، 223ـ244.
- لازارسفیلد، پل فلیکس، برلسون، برنارد و گودت، هیزل (1382). انتخاب مردم: چگونه مردم در انتخابات ریاست جمهوری تصمیم میگیرند. ترجمۀ محمدرضا رستمی. تهران: تبلور.
- لیپست، سیمور مارتین (1383). دائرةالمعارف دموکراسی. ترجمة جمعی از مترجمین. تهران: دفتر مطالعات سیاسی بینالمللی.
- متقی، ابراهیم و پوستینچی، زهره (1390). الگو و روند در سیاست خارجی ایران. قم: دانشگاه مفید.
- محمدی، منوچهر (1399). سیاست خارجی تطبیقی جمهوری اسلامی ایران: مروری بر سیاست خارجی دولتهای بعد از انقلاب. تهران: فرشتگان فردا.
- محمودیرجا، سیدزکریا (1393). بررسی و تحلیل رویکرد دولتهای خاتمی و احمدینژاد در قبال جهانی شدن فرهنگ. پایاننامة کارشناسی ارشد دانشگاه اصفهان.
- محمودیرجا، سیدزکریا و سیاپوشی، حسین (1396). برداشت از «نقش ملی» و تأثیر آن در تحول سیاست خارجی ایران. سیاست جهانی، 6(22)، 187ـ211.
- محمودیرجا، سیدزکریا، امامجمعهزاده، سیدجواد و باقری دولتآبادی، علی (1395 الف). تحلیل رویکرد دولت نهم و دهم نسبتبه جهانیشدن فرهنگ با استفاده از نظریة آشوب. پژوهشهای راهبردی سیاست، 5(17)، 143ـ168.
- محمودیرجا، سیدزکریا، باقری دولتآبادی، علی و سراج، سیدعلی (1395 ب). بررسی و تحلیل رویکرد پارادوکسیکال واهمگرایی در قبال موج جهانی شدن فرهنگ. علمی مطالعات میانفرهنگی، 11(28)، 105ـ133.
- مرتضوی، سیدحسین، ذوالقدر، مالک و جعفری، فرشید (1400). بررسی تصمیمگیری سیاست هستهای دولت نهم و دهم با استفاده از منظر مدل پیوستگی (جیمز روزنا). پژوهشهای سیاسی و بینالمللی، 12(46)، 91ـ114.
- احمدی¬نژاد محمود (1389). تحلیل گفتمان عدالت و معنویت در مدیریت جهانی؛ مجموعه سخنرانیهای دکتر محمود احمدینژاد، رئیسجمهور اسلامی ایران، در مجمع عمومی سازمان ملل و کنفرانس بینالمللی خلع سلاح. تهران: ریاست جمهوری مرکز پژوهشها و اسناد نشر جمهور.
- مشیرزاده، حمیرا (1396). مبانی نظری تبیین و تحلیل سیاست خارجی. تهران: سمت.
- مصلینژاد، عباس (1386). فرهنگ سیاسی ایران. تهران: فرهنگ صبا.
- ملکی، محمدرضا و رازقندی، انسیه (1390). دیپلماسی عمومی و دولت احمدینژاد؛ بازی در سطح خرد در خاورمیانه. علوم سیاسی، 16، 107ـ132.
- منصوری مقدم، جهانشیر و اسماعیلی، علی (1390). تحلیلی بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در دورة ریاست جمهوری محمود احمدینژاد از منظر مدل پیوستگی جیمز روزنا. سیاست، 41(1)، 283ـ300.
- منصوری، جواد (1365). نظری به سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران. تهران: امیرکبیر.
- موسوی خمینی، سیدروحالله (١٣٧٨). صحیفة امام. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- موسوی، سیدمحمد (1401). فرهنگ راهبردی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران؛ منابع و تأثیرات. فرهنگ دیپلماسی، 1(3)، 33ـ53.
- مولانا، حمید و محمدی، منوچهر (1388). سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در دولت احمدینژاد. تهران: دادگستر.
- نبویان، محمود (1402). چالش هستهای. تهران: ایران.
- نجاتحسینی، سیدمحمود (1382). واکاوی هویت تاریخی، تاریخنگاری و جامعهشناسی تاریخی ایران: ملاحظات نظری و روششناختی. مطالعات ملی، 4(15)، 153ـ190.
- نقیبزاده، احمد و امانی زوارم، وحید (1400). مقایسة گفتمانهای سیاست خارجی در کتابهای درسی جامعهشناسی دوران ریاست جمهوری خاتمی و احمدینژاد. سیاست، 51(4)، 1173ـ1197.
- هژیر سرور، حسین و دهقانیفیروزآبادی، جلال (1401). مقایسة سیاست خارجی دولتهای احمدینژاد و روحانی بر اساس نظریة واقعگرایی نئوکلاسیک. سیاست خارجی، 36(3)، 95ـ118.
- یزدانفام، محمود (1387). مقدمهای بر تحلیل سیاست خارجی. مطالعات راهبردی، 11(40)، 247ـ267.