تمایز عدالت در ادبیات لیبرالیستی و ادبیات اسلامی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
اسلام و ليبراليسم دو نظام معرفتي ـ عقيدتي مستقلي هستند كه به دليل تمايزهاي بنيادي نميتوان يكي را به ديگر تأويل برد، يا وصفي براي يكديگر تلقي كرد. تأويل اسلام به ليبراليسم و بعكس، يا توصيف اسلام به ليبراليسم (اسلام ليبرالي) و ليبراليسم به اسلام (ليبراليسم اسلامي)، بدون فروكاستن و فرسايش مباني نظري ممكن نيست. اسلام آيين الهي است كه در فرايند نزول وحي به دست بشر رسيده است و در پردازش آن حتي رسول خدا هيچ نقشي نداشته است: «ما ينطق عن الهوي إن هو الا وحي يوحي» (نجم: 4). بنياد معرفتي اسلام بر خدامحوري استوار است و انسان مخلوق و بنده خدا است و بر پايه شريعت الهي، حيات اين جهاني خود را سامان ميدهد. در مقابل، ليبراليسم ايدئولوژي انساني است كه در شكلگيري آن تجربه بشري دخالت مستقيم دارد. به همين دليل، بر خلاف اسلام، كه بايد آن را فهميد، ليبراليسم را بايد طراحي و ايدهپردازي كرد. بنياد معرفتي ليبراليسم بر انسانمحوري و فرديت استوار است. ليبراليسم، هرگونه مرجعيت دين وحياني را برنميتابد و آن را نفي يا انكار ميكند. انسان و جامعه ليبرال، نظام حقوقي و حيات دنيوي خويش را بر اين پايه قرار ميدهد. بر اين اساس، منطقي به نظر ميرسد كه رويكرد اسلام و ليبراليسم در موضوع مهمي چون عدالت، تمايز ذاتي و بنيادين با يكديگر داشته باشند.
ازآنجاكه محدود كردن دامنه تحقيق امر ضروري است، بحث با اين پرسش اساسي پيگيري ميشود كه عدالت در هر دو نظام معرفتي ـ عقيدتي اسلام و ليبراليسم، تا چه اندازه جدي گرفته شده است؟ آيا عدالت بهطور يكسان در كانون انديشه اسلامي و ليبراليستي جاي دارد؟ آيا اسلام و ليبراليسم در ساماندهيهاي سياسي و اجتماعي به يك اندازه دغدغه عدالتمحوري را دارند؟ پاسخي كه در اين تحقيق آمده، تأكيد بر اين فرض است كه آنگونه كه عدالت در اسلام اصالت و نقش محوري دارد، در ليبراليسم چنين نيست. عدالت در ليبراليسم بر خلاف اسلام، جدي گرفته نشده است.
عدالت در ادبيات ليبراليستي
در ادبيات ليبراليستي، بيشترين واژهاي كه توجه اذهان را به خود جلب ميكند، واژه «آزادي» است. كمتر واژهاي همچون آزادي در ادبيات ليبراليستي موضوعيت دارد. سازمان ادبيات سياسي و اجتماعي با محوريت آزادي است. مقصود از آن، آزاديهاي فردي است. جان استوارت ميل در تعريف آزادي گفته است:
آزادي حقيقي ـ به مفهومي كه واقعاً شايسته اين نام باشد ـ همين است كه ما بايد آزاد باشيم كه منافع خود را به هر راهي كه خود ميپسنديم، تعقيب كنيم مشروط بر اينكه در ضمن اين تعقيب نكوشيم به منافع حقه ديگران لطمه بزنيم، يا اينكه از كوشش آنها براي تحصيل منافعي كه با مصالح مشروع ما اصطكاك ندارد، جلوگيري كنيم (ميل، 1375، ص50).
ژرژبوردو، تعريف ساده شده آزادي را اينگونه بيان كرده است: «آزادي توانايياي است موجود در هر انسان براي عمل كردن بر طبق اراده خاص خويش، بيآنكه ملزم به تن دادن الزامات ديگري جز آنچه براي آزادي ديگران ضروري است باشد» (بوردو، 1378، ص47). برداشت و تعريف اغلب نويسندگان و روشنفكران ليبرال از مفهوم آزادي، تقريباً به اين دو تعريف نزديك است. دغدغه اصلي آنان تأمين و حراست آزاديهاي فردي است. به طوري كه كارل پوپر در كتاب جامعة باز و دشمنان آن و آبزايا برلين در آزادي و خيانت به آزادي، دربارة دشمنان آزادي سخن گفتهاند. چنين دغدغهاي در ادبيات ليبراليستي، نسبت به عدالت منقود است. تأليف اثري دربارة «دشمنان عدالت» براي ليبرالها چندان جذاب نبوده است. به تعبير دكتر رضا داوري، «اكنون آزادي لفظ و مفهومي هر جايي شده و «عدالت» در حجاب و حصار خود بنيادي بشر و ايدئولوژيها و خطابههاي متعلق به دوره جديد پوشيده و محجوب گشته است» (داوري اردكاني، 1383، ص225). هرچند خود وي هم گرفتار همين سلطة ليبرالي شده و در عنوان كتاب خود، به جاي عدالت، آزادي را برميگزيند.
مفهوم «آزادي» را نميتوان در ادبيات ليبراليستي ناديده گرفت؛ زيرا موجب انكار ليبراليسم ميشود. ولي در مورد عدالت اين چنين نيست. عدالت در انديشه ليبرال قابل چشمپوشي است؛ هر فردي آزاد است هرگونه كه مايل است، زندگي خود را انتخاب كند. اگرچه اين انتخاب، عادلانه نباشد. افراد مجازند عالمي را براي خود بسازند كه با عدالت سازگاري نداشته باشد. تنها چيزي كه آزادي فرد را تحديد ميكند، آسيب رساندن و اضرار به ديگران است. چنين حدي براي آزادي لزوماً به معناي عدالت نيست؛ زيرا هر آسيب نرساندن و عدم اضراري عدالت نيست. طبيعي است كه وقت عدالت در انديشه سياسي ليبرال جدي گرفته نشود، نابرابريهاي سياسي و اجتماعي به معضلي جبرانناپذير تبديل خواهد شد. چنانكه امروزه جوامع ليبرال گرفتار آن شدهاند. به عقيده ژرژبوردو، ليبرالها بسيار دير با اين انتقاد مواجه شدند: «هنگامي كه ليبراليسم با تبديل شدن به آموزهاي غالب به تحميل نظمي اجتماعي پرداخت كه در آن آزادي به سبب پديد آوردن بيعدالتيها شكل اصلي خود را از دست داد» (بوردو، 1378، ص 37).
امروزه، قانونريزيهاي ليبرال، به دليل تحميل تبعيض نژادي و نابرابري بر جامعه، از خلأ عادلانه بودن رنج ميبرند. به طوري كه اين امر در نظر برخي، «نشان دهنده نياز به مفهومي از عدل است كه با آن بتوان خود قوانين را مورد قضاوت قرار داد» (آربلاستر، 1377، ص 112).
تمام تلاش جان راولز در نيمه دوم قرن بيستم اين است كه بتواند ليبراليسم را با مفهومي از عدالت (عدالت به مثابه انصاف) آشتي دهد. سؤال وي اين است كه چگونه ميتوان برداشتي از عدالت را براي رژيمي مبتني بر قانون اساسي طراحي كرد كه هم بذاته قابل دفاع به نظر برسد و هم طرفداران بالفعل و بالقوه آن بتوانند اين برداشت را تأييد كنند (راولز، 1383، ص 73). درواقع، جان راولز پروژه تعديل ليبراليسم را بر عهده گرفته است؛ تعديلي كه ناظر به طبقهاي است كه بيشترين سود را از نظام ليبراليستي برده است. بورژوازي پيروزمندانه توانست در اين آموزه تضميني سزاوار خويش بيابد و با معرفي ليبراليسم به مثابه ايدئولوژي، ستمگريهايش را توجيه كرد (بوردو، 1378، ص37). جان راولز، وظيفه خود دانسته به عنوان فيلسوف سياسي بر مسايل به شدت مناقشهبرانگيز و مورد اختلاف تمركز كند. وي تضاد جدي ميان دعاوي آزادي و دعاوي برابري در سنت ليبراليستي مشاهده كرده است. به عقيده وي: «مناقشههاي حدود دو قرن گذشته نشان ميدهد كه هيچگونه توافقي عمومي دربارة مناسبترين طرز آرايش نهادهاي اساسي مدافع آزادي و برابري شهروندي دموكراتيك وجود ندارد» (راولز، 1383، ص22). جان راولز، ريشه بياعتنايي به عدالت را در مكتب فايدهگرايي دانسته كه در سنت ليبراليسم نشو و نما يافته است. به عقيده وي، «ويژگي تكان دهنده ديدگاه مكتب فايدهگرايي در مورد عدالت اين است كه براي اين مكتب اهميتي ندارد. مگر به صورت غيرمستقيم كه اين مجموعه رضامندي چگونه ميان افراد توزيع گردد» (ساندل، 1374، ص61).
ليبرالها همواره از ناحيه دولت احساس خطر و نگراني ميكنند. دولت شرّ لازمي است كه بايد مهار شود. اما شرّ بودن دولت، نه از آن روست كه ممكن است بيعدالتي كند، بلكه چون موجب تحديد آزاديهاي فردي ميشود، نگران كننده است. دولت واقعيتي جزء من مستقل و نماد اقتدار است. اقتدارگرايي هم به معناي باز بودن نامحدود اقتدار دولتي است؛ چون هر دولتي بالقوه ظرفيت اقتدارگرايي را در خود دارد؛ تهديدي براي محدودسازي آزادي فردي به شمار ميآيد. ازاينرو، دولت مطلوب از نگاه ليبراليسم سياسي، «آن است كه قلمرو هرچه وسيعتري را براي حقوق فردي در نظر بگيرد و خود را به دخالت در آن قلمرو مجاز نداند. بعكس، نامطلوبترين دولت آن است كه مرزي ميان زندگي خصوصي و زندگي عمومي قايل نباشد و بخواهد در همه چيز دخالت كند» (موحد، 1384، ص231). همين نگراني از اقتدار، موجب فاصله گرفتن برخي از ليبرالها با ايدة برابريخواهي نزديك شود؛ زيرا برابريخواهي دولت دستاويزي براي رفتاري نابرابر با شهروندان ميشود. به عقيده فريدريش هايك، ايدة برابري را كه از قبول عام برخوردار است و در ظاهر با دموكراسي موافقت دارد، به وقت خود ميتواند آرمانهاي بنيادين آزادي و ارزش فرد را از اساس ويران كند و زندگي را بيمعنا و تهي سازد. وي اين گزاره كه ميگويد: «همة افراد برابر زاده ميشوند»، نادرست دانسته است (ساندل، 1374، ص135).
برداشت ليبراليستي از مفهوم «عدالت»، شباهت زيادي با تعريف ثراسوماخوس سوفسطايي دارد. منفعت شخصي تلازم ذاتي با انديشه آزادي دارد، بلكه اصالت نفع انگيزه اصلي در شكلگيري انديشه ليبرال است. ايده آزادي راهي براي تأمين منافع شخصي است. به همين دليل، ميان ليبراليسم و فايدهگرايي همپوشاني و همخواني زيادي برقرار است. آنگونه كه از جان استوارت ميل نقل شد، آزادي حقيقي يعني تأمين منافع خود از هر راهي كه خود ميپسنديم. پس بنياد انديشه آزادي بر نفعخواهي خود استوار است. اگر هم دولت تهديدي براي آزادي به شمار ميرود، چون منافع شخصي فرد را مورد تهديد قرار ميدهد. همواره اقتدار از اتباع خود انتظار دارد كه منافع شخصي را فراموش كرده، به نفع اقويا عمل كنند. هرچند اين تبعيت در چارچوب قانون باشد. حال، اگر عدالت عبارت از: تبعيت و عمل به قانون است، معناي ديگر آن عبارت از: به سود و نفع اقتدار عمل كردن است. عدالت از ما ميخواهد به نفع خود عمل نكنيم، بلكه به نفع اقويا و حاكمان عمل كنيم؛ زيرا حاكمان قوانين را به نفع خود وضع ميكنند. بدين ترتيب، در نگاه فايدهگران ليبرالي چون جان استوارت ميل، عدالت به مثابه معضلي برابر اصالت نفع به شمار ميرود. او عدالت را در سراسر تاريخ تفكر فلسفي، مانعي براي پذيرش فايدهگرايي دانسته است:
در تمامي اعصار تفكر فلسفي، يكي از بزرگترين موانع در مقابل پذيرش اينكه فايده يا خوشبختي معيار درستي و نادرستي اخلاقي است، از انگارة عدالت ناشي شده است. احساس نيرومند و درك ظاهراً روشني كه اين واژه با سرعت و قطعيتي شبيه شمّ غريزي احضار ميكند، آن را در نگاه اكثريت متفكران چنان مينماياند كه گويي به كيفيتي ذاتي در اشياء اشاره دارد. اين امر نشان ميدهد كه امر عادلانه بايد همچون چيز مطلقي در طبيعت و ماهيت موجود باشد كه بهطور كلي متمايز از تغيير و تنوع و مصلحت است و از منظر نظري، متضاد آن است، اگرچه در بلندمدت، هرگز از آن واقعاً منفك نيست (ميل، 1388، ص123).
چنين برداشت ليبراليستي از عدالت، دقيقاً شبيه تعريف ثراسوماخوس از عدالت است. افلاطون در كتاب جمهوري، اين برداشت از عدالت را در گفتوگوي ميان سقراط و ثراسوماخوس سوفطايي روايت كرده است. ثراسوماخوس خطاب به سقراط ميگويد: عدالت هيچ چيز نيست جز آنچه براي قومي سودمند باشد». به عقيده وي، حاكمان يا اقويا هر قانوني را با ملاحظه منافع خود وضع ميكنند و از همه مردمان ميخواهند كه آن را محترم بشمارند و هر كسي را كه از آن سرپيچي كند، قانونشكن و ظالم مينامند و به كيفر ميرسانند (افلاطون، 1380، ج 2، ص 829). ثراسوماخوس بر مبناي اصالت نفع و فايده، عدالت را به معناي عمل به نفع اقويا معنا كرده است؛ زيرا، وقتي مردم بخواهند عادلانه رفتار كنند، بايد قانونشكني نكرده مطابق قانون رفتار كنند. قانون را حاكمان به نفع خود وضع ميكنند. پس عدالت، يعني به سود اقويا عمل كردن است. بدين ترتيب، عدالت به نفع فرد نيست. سودمندي فرد در عدالت ورزيدن نيست، بلكه در ظلم كردن است. ثراسوماخوس نيكبخترين مردمان را ستمكاران بزرگ دانسته است.
ستمكاران و ظالمان به سود خود اموال ديگران را، اعم از شخصي و عمومي، گاه از راه حيله و تزوير ميبرند و گاه با توسل به زور و تعدي، آن هم نه خردخرد، بلكه همه را يكجا و يكباره ميبرند. تازه چنين ستمگران بزرگي نزد هموطنانش مورد احترام است و بيگانگان هم با او به ديده ستايش مينگرند (همان، ج 2، ص 838). درواقع، ثراسوماخوسِ پيش از ميلاد، به ايرادي كه بر فايدهگرايي مدرن گرفته ميشود، پاسخ داده است. آري، بر مبناي فايدهگرايي، «ظلم اگر با مقياس بزرگ به مرحله عمل درآيد، به مراتب قويتر، شريفتر و والاتر از عدل است».
عدالت در ادبيات اسلامي
آدميان اديان وحياني را پس از آموزه عقيدتي وجود خدا، با آموزه عدالت ميشناسند. براي كسي تصور دين وحياني بدون عدالتخواهي ممكن نيست. چنين باوري عاميانه نبوده، فطرت و ضرورت عقلي بر آن گواهي ميدهد. عقل بشر انتظار عدالتخواهي از همه انسانها ندارد، بلكه زياد دور نميداند كه اگر فرد يا گروهي ظلم را ستايش كند، آنگونه كه ثراسوماخوس سوفسطايي چنين كرد ـ يا عدالت را مانند فردريش فون هايك ـ سرابي بيش تلقي نكند (ر.ك: غنينژاد، 1372). اما عقل سليم چنين توقعي را از دين وحياني ندارد. چنانكه اين مقصود به گونهاي تامّ و صريح در دين مبين اسلام بيان شده است.
عدالت در نصوص اسلام اعم از كتاب و سنت بسيار استعمال شده است. به طوري كه ميتوان گفت: يكي از كانونهاي معناشناختي قرآن كريم، عدالت است. خداوند سبحان در قرآن كريم از هرگونه ظلم و ستم بر بندگانش بهدور است. اگر وعده عذاب دوزخ بر بعضي از بندگان داده شده، نه از آن روست كه خداوند اينگونه خواسته است، بلكه چون دوزخيان ظلم و ستم پيشه كردهاند. پس آنان به دست خود عذاب جهنم را براي خود خريداري كردند. حال آنكه خداوند بر بندگانش هيچگونه ظلمي نميورزد: «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ» (آلعمران: 182). ازاينرو، خداوند سبحان وعده فرموده هيچ قوم درستكار و صالحي را به ستم نابود نكند: «وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُري بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ» (هود: 117)، بلكه هلاكت الهي سرنوشت محتوم شهرها و قريههايي است كه ظلم و ستمگري را پيشه كردهاند. هلاكت الهي، آنگونه است كه آنها را به شهرهاي مخروبه و متروكه تبديل خواهد كرد و حيات و جنب و جوش را از آنها ميستاند: «فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ» (حج: 45).
قرآن كريم ميفرمايد، هر كس كه عمل صالح و شايستهاي بهجا آورد، سودش از آن خود اوست و اگر هم عمل ظالمانهاي انجام دهد، زيان آن عمل به خود او باز ميگردد. اين سنت الهي از آن جهت است كه خداوند سبحان بر بندگانش ستمكار نيست: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ» (فصلت: 46). ظالم كسي است كه خوبي اعمال ديگران را به نفع خود جلب ميكند و زيان اعمال آنها را به خودشان واميگذارد. حال آنكه خداوند سبحان، وجودي بينقص و بينياز از مخلوقاتش است. پس، انسانها به دليل آنكه خداوند ظلم نميكند، آزادند كه اعمال صالحه يا اعمال سيئه و ظالمانه را انتخاب كنند. نتيجه هر عملي متوجه خودشان است. در حديثي از امام رضا ميخوانيم كه يكي از يارانش سؤال كرد: آيا خداوند بندگان را مجبور به گناه ميكند؟ فرمود: «نه، بلكه آنها را آزاد ميگذارد و مهلت ميدهد تا از گناهان خويش توبه كنند». باز سؤال كرد: آيا بر بندگانش چيزي را كه طاقتش را ندارند، تكليف ميكند؟ امام فرمود: پدرم موسيبن جعفر از پدرش جعفربن محمد چنين نقل فرموده است: «كسي كه گمان كند خداوند بندگان را مجبور به گناه ميكند، يا چيزي را كه طاقتش را ندارند، تكليف ميكند، از گوشت حيواني كه او ذبح ميكند، نخوريد، شهادتش را نپذيريد، پشت سرش نماز نخوانيد و از زكات نيز چيزي به او ندهيد» (مجلسي، بيتا، ج 5، ص 11).
مفروض اساسي در فرهنگ اسلامي اين است كه بنياد عالم، اعم از عالم تكوين و عالم تشريع، بر عدالت است. نظام آفرينش عادلانه است و هيچ ظلمي در آن راه ندارد كه اگر رخنه ميكرد، بينظمي بر آن مستولي ميشود و بينظمي هم فساد است. اگر نظم از جهان گرفته شود، لحظهاي پايدار نخواهد ماند. مرحوم فيض كاشاني ذيل آية شريفه «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ» (الرحمن: 7)، از رسول خدا روايت كرده است كه آسمانها و زمين به عدل بر پا شده است: «بالعدل قامت السموات والارض» (فيض كاشاني، 1402ق، ج 5، ص 107). حيات تشريعي انسانها يا همان نظام سياسي و اجتماعي با عدالت پايدار ميماند. بيعدالتي تهديدي براي حيات اجتماعي است. در روايتي از امام صادق دربارة تفسير آيه شريفه: «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (حديد: 17) سؤال ميشود، ايشان حيات را به عدل و مرگ را به ظلم وجور معنا كردند: «العدل بعد الجور» (قمي، 1427 ق، ج 6، ص 175). حضرت علي توضيح فرموده است كه در عدالتورزي توسعه و گشايش است، همگان ميتوانند در سايه عدالت زندگاني كنند، حال اگر براي كسي عدالت تنگي و محدوديت به شمار آيد، پس بداند كه از ستمي كه به او ميرود بيشتر به تنگ آيد: «العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق» (نهجالبلاغه، خ 15). قرآن كريم اغلب صاحبان عقل و درايت در جوامع پيشين را نكوهش كرده است كه چرا وقتي جامعهشان در ظلم و فساد غوطهور شدند و از ظلم مترفين و مرفهين تبعيت ميكردند، آنها را از كارشان نهي نكردند. قرآن كريم همة افراد آن جامعه را جز آنان كه مردم را امر به معروف و نهي از منكر ميكردند، مجرم و گنهكار شمرده است: «فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ وَ كانُوا مُجْرِمِينَ» (هود: 116).
بنابراين، نظام مطلوب در اسلام، نظام مبتني بر عدالت است. در نظام اسلامي از حاكمان خواسته شده بين مردم به عدل و داد حكمراني كنيد: «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» (نساء: 58). خداوند سبحان همگان به عدالتورزي و نيكي كردن امر كرده است: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» (نحل:90)، لزوم عدالتورزي اختصاص به حاكم و كارگزار اسلامي ندارد، بلكه مردم در مناسبات ميان خود بايد به عدالت رفتار كنند و بر شاهد عادل تكيه كنند. چنانكه اگر ميان دو زن و مرد جدايي و طلاق افتد، بايد دو مرد عادل را به شهادت بگيرند: «و اشهدوا ذوي عدلٍ منكم» (حجرات: 2). مؤمنان در نظام اسلامي اجازه ندارند با مجرمان به دليل كردار بدشان با آنها خارج از عدالت رفتار كنند. بايد با مجرمان به عدالت رفتار كرد. عمل خارج از عدالت مؤمنان را از تقوا و پرهيزگاري دور ميكند: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلي أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (مائده: 8).
حاكميت در نظام اسلامي از آنِ صالحان و پرهيزگاران است؛ زيرا تنها آنان بر عدالت استقامت ميورزند و عادلانه حكم ميورزند. قرآن كريم ميفرمايد: آنان كساني هستند كه اگر از جانب خداوند توان يابند و بر مردم حكومت كنند، نماز برپا دارند و زكات دهند و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند؛ يعني حيات معنوي و رباني را بر مردم حاكم ميكنند: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (حج: 41). حضرت علي ازآنرو از پذيرش خلافت مردم استنكاف ميكردند كه ميديد مسلمانان از خصلتهاي جامعه نبوي فاصله زيادي گرفتهاند و هرگز تاب عدل علي را ندارند. آن حضرت از مردم مدينه ميخواستند او را رها كنند و از ديگري براي پذيرش حكومت التماس كنند؛ زيرا وي كسي نيست كه مطابق خواهشهاي نفساني مردم حكومت كند. وي بر مبناي دانش سياسي عمل ميكند كه رسول خدا به او آموخته است:
از من دست بداريد و ديگري جز مرا بطلبيد كه روي به كاري داريم كه چهرهها و رنگهاي گوناگون دارد. نه دلها در برابر آن طاقت شكيبايي است و نه عقلها را تاب تحمل، سراسر آفاق را ابري سياه فرو پوشيده و راههاي روشن ناشناخته مانده، بدانيد كه اگر دعوتتان را اجابت كنم، با شما چنان رفتار خواهم كرد كه خود ميدانم. نه به سخن كسي كه در گوشم زمزمه كند گوش فرا خواهم داد و نه به سرزنش ملامتگران خواهم پرداخت. اگر مرا به حال خود رها كنيد، من نيز چون يكي از شما خواهم بود. شايد بيشتر از شما، به سخن آنكه كار خود به او وا ميگذاريد، گوش سپارم و بيشتر از شما از او فرمان ببرم. اگر براي شما وزير باشم، بهتر از آن است كه امير باشم (نهجالبلاغه، خ 91/104).
شهادت امير مؤمنان علي، گواهي بر درستي سخنان بالا ميدهد. مردم مدينه تاب چنين حكومتي را كه بر پايه بندگي خدا و عدالتورزي استوار است، ندارند. مردم مدينه بسيار زود از وليّ خدا فاصله گرفتند و آن حضرت را با ناكثين و قاسطين و مارقين تنها گذاشتند و هرگز بر آن حضرت خرده نگرفتند كه چرا دارالخلافه را از مدينةالنبي به كوفه انتقال داده است. به عقيده استاد مطهري، قاتل علي، عدالتش بود:
آن نوع عدالت مولا كه قاتلش شناخته شد، در حقيقت فلسفة اجتماعي او و نوع تفكر مخصوص بود كه در عدالت اجتماعي اسلامي داشت و خودش شديداً اصرار ميورزيد كه عدالت اجتماعي اسلام و فلسفة اجتماعي اسلام صرفاً همين را اقتضا ميكند (مطهري، 1386، ج 25، ص 224).
نتيجهگيري
با مقايسه ميان ادبيات اسلامي و ليبراليسم معلوم ميگردد كه اين دو مكتب، كه يكي وحياني است و ديگري انساني، در موضوع عدالت اختلاف جوهري دارند. ليبراليسم در همة عرصهها، بهويژه عرصة حكومت، آزادي را اصيل ميشمارد و عدالت در نظام فكري ليبراليسم جدي نيست، بلكه عدالت در نظر برخي از ليبراليستها سرابي بيش نيست. در نظر برخي ديگر، چارهاي از آشتي دادن ميان آزادي و عدالت نيست. نظامهاي سياسي ليبرال چارهاي از التفات به عدالت به مثابة انصاف ندارد. اما در مكتب سياسي اسلام، عدالت پايه و ركن نظام آفرينش و نظام تشريعي است. مؤمنان به عدالتورزي امر شدهاند. مشروعيت حكومت حاكم اسلامي بر بندگي و عدالت ورزي اوست.
- نهجالبلاغه، 1385، ترجمة عبدالمحمد آيتي، چ هفدهم، تهران، فرهنگ اسلامي.
- آربلاستر، آنتوني، 1377، ليبراليسم غرب، ترجمة عباس مخبر، چ سوم، تهران، مركز.
- افلاطون، 1380، مجموعه آثار (كتاب جمهوري)، ترجمة محمدحسن لطفي، چ سوم، تهران، خوارزمي.
- برلين، آيزيا، 1390، آزادي و خيانت به آزادي، ترجمة عزتاله فولادوند، چ سوم، تهران، ماهه.
- بوردو، ژرژ، 1378، ليبراليسم، ترجمة عبدالوهاب احمدي، تهران،، ني.
- داوري اردكاني، رضا، 1383، فرهنگ، خرد و آزادي، چ دوم، تهران، ساقي.
- راولز، جان، 1383، عدالت به مثابه انصاف، ترجمة عرفان ثابتي، تهران، ققنوس.
- ساندل، مايكل، 1374، ليبراليسم و منتقدان آن، ترجمة احمد تدين، تهران، علمي و فرهنگي.
- غنينژاد، موسي، 1372، «سراب عدالت از ديدگاه هايك»، نامة فرهنگ، ش 10 و 11، ص 42 ـ 49.
- فيض كاشاني، محسن، 1402ق 1980م، تفسير الصافي، چ دوم، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات.
- قمي، شيخعباس، 1427ق، سفينة البحار، چ چهارم، تهران، اسوه.
- مجلسي، محمدباقر، بيتا، بحارالانوار، چ سوم، بيروت، دارالاحياء التراث العربي.
- مطهري، مرتضي، 1386، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
- موحد، محمدعلي، 1384، در هواي حق و عدالت، چ سوم، تهران، كارنامه.
- ميل، جان استوارت، 1375، رساله درباره آزادي، ترجمة جواد شيخالاسلامي، چ چهارم، تهران، علمي و فرهنگي.
- ـــــ، 1388، فايده گرايي، ترجمة مرتضي مرديها، تهران، ني.