وظایف اصلی دولت دینی در عرصه فرهنگ
Article data in English (انگلیسی)
1. فرهنگ و اركان آن
دربارة فرهنگ، صدها تعريف ارائه شده است که در اينجا مجال بررسي اين تعاريف وجود ندارد و هيچ يک از تعاريف موجود را نيز برنميگزينيم، ولي منظور و مراد خود را از فرهنگ بيان ميكنيم كه عبارت است از سبك زندگي. با توجه به تعاريف ارائه شده، ميتوان چنين گفت: منظور از سبك زندگي، ابعاد گوناگون زندگي در حيات جمعي انسانهاست، كه ميتواند يك محله، يك شهر، يك كشور و يا كل جهان در يك زمان باشد و اين ابعاد بهگونهاي رواج يافته باشد كه وجود آن عادي و خلاف آن براي مجموعة موردنظر، غيرعادي باشد.
فرهنگ يا سبك زندگي چهار ركن دارد:
1.رکن اول، رفتارهايي است كه در يك جامعه رواج يافته است و مردم به راحتي آن را انجام ميدهند و اگر خلاف آن انجام شود، موجب تعجب ديگران ميشود، براي مثال، نوع خاصي از لباسپوشيدن در جامعه رواج مييابد، بهگونهاي كه اگر كسي خلاف آن را بپوشد، براي مردم غير عادي است.
بايد توجه داشته باشيم كه دستاوردهاي رفتارهاي اجتماعي نيز در همين ركن ميگنجد؛ از اينرو، با بيان نوع لباسپوشيدن مردم، در واقع در مورد نوع لباس مردم نيز قضاوت ميكنيم و يا با بيان زندگي شهري، در واقع خانهسازي و شهرسازي را نيز مدنظر قرار ميدهيم. بنابراين، معماري و ساختمانهاي حاصل هم بخشي از رفتارهاي اجتماعي تلقي ميشود؛ به اين معنا كه زندگيكردن در نوع خاصي از خانهها، عادي و در غير آن غيرعادي ميگردد.
2. ركن دومِ، سبک زندگي مستتر است و بايد در يك نگاه عميقتر شناخته شود و آن نظام ارزشگذاري آن جامعه به معناي پسند و ناپسند مردم است. رفتارهاي جامعه بيش از هر چيز، متأثر از همين نظام ارزشگذاري است؛ براي مثال، اگر گفته ميشود در جامعهاي روابط دختران و پسران نامحرم خيلي عادي است، اين امر بر اساس نظام ارزشگذاري آن جامعه ميباشد كه چنين روابطي را عادي ميداند و يا اگر در جامعهاي كمك به فقرا و اطعام يتيمان بسيار رواج دارد، اين امر متأثر از نظام ارزشگذاري آن جامعه است.
3. ركن سوم، سبك زندگي يا فرهنگ، باورها و به تعبير كليتر، ايمان مردم است. باورها سطح مخفيتر از فرهنگ يك جامعه است كه با دو سطح يا ركن ديگر (رفتارها و نظام ارزشگذاري) در تأثير و تأثر متقابل است؛ براي مثال، اگر مردم به اين باور عميق دست يابند كه صدقه موجب بركت در اموالشان ميگردد و خير دنيا و آخرت آنها را رقم خواهد زد، بر اين اساس رفتار ميکنند و صدقه خواهند داد.
1-4. ركن چهارم، اطلاعات و معلومات جامعه است. اين ركن با ركن قبلي، يعني باورهاي جامعه از چند نظر متفاوت است. يكي از تفاوتها اين است كه متعلق باور و متعلق اطلاعات و معلومات، گاهي به كلي متفاوت است؛ براي مثال، سلسله مطالبي در باب جغرافيا، نجوم و مانند آن، متعلق علم و اطلاعات قرار ميگيرند، ولي متعلق باور و ايمان نيستند.
تفاوت ديگر اطلاعات و باور اين است كه ميتوان در باب متعلق يکسان نيز حالتي را تصور كرد كه فرد يا جامعه، نسبت به چيزي با اطلاعات اندك، باور بالايي داشته باشند، يا با اطلاعات فراوان، باور اندكي داشته باشند؛ براي مثال، تودة مردم شيعه دربارة حضرت ابوالفضل علم و اطلاعات بسيار كمي دارند، منتها باور و ايمان ايشان به حضرت ابوالفضل بسيار بالاست و به تبع اين باور و ايمان، ارزشهايي مانند وفا و ادب ايشان را ميفهمند و بر رفتار آنها نيز اثر ميگذارد، با وجود اينكه هيچ كتابي در اين رابطه نخواندهاند و علم خاصي ندارند. در مقابل، امكان دارد نسبت به شخصي اطلاعات بسياري وجود داشته باشد، اما آن اطلاعات در باور و رفتار فرد و جامعه، بيتأثير باشد.
تفاوت سوم اينكه اساساً روشهاي ايجاد علم و اطلاعات، با روشهاي ايجاد باور و ايمان متفاوت است.
1-5. يک پيشفرض، به عنوان پيشفرض ميپذيريم، علاوه بر نكات پيشگفته، تمام اركان چهارگانة فرهنگ بر هم تأثير و تأثر دارند. اثبات مدعاي مذكور را به مجال ديگري واگذار ميكنيم و در اينجا براي تقريب به ذهن، به چند مثال بسنده ميكنيم؛
تأثير رفتار در نظام ارزشگذاري: شخصي كه در مجموعهاي عضو ميشود، با اعضاي آن مجموعه همدلي و ابراز عواطف مثبت و يا منفي خواهد كرد؛ پس اين عضويت سببي شده است براي همدلي و دفاع از آن مجموعه.
تأثير رفتار بر باور: انسان گناهكاري كه به فسق و فجور ميپردازد، ترجيح ميدهد باور كند خدايي نيست به تعبير قرآن كريم: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» (روم:10)؛ يعني رفتار زشتشان، مقدمة انكار خداوند شد. شهيد مطهري در كتاب علل گرايش به ماديگري ميفرمايد: سيهكاري، سيهدلي ميآورد و سيهدلي، سيهفكري؛ به تعبير ديگر، ماترياليسم اخلاقي به ماترياليسم اعتقادي منجر ميشود.
تأثير رفتار بر علم: اين تأثير بديهي است؛ زيرا در روشهاي متداول، هر نوع علمآموزي مستلزم نوعي رفتار است؛ مانند: رفتن به مدرسه و دانشگاه، کتابخواندن، شنيدن يک سخنراني و... .
نمودار(1): اركان فرهنگ و تأثير و تأثر آنها نسبت به يكديگر
1-6. نظام فرهنگي و خردهنظامها
آنچه بيان شد، دربارة فرهنگ و سبك زندگي به صورت كلي بود؛ يعني مجموع تمام رفتارهاي جامعه، مجموع تمام گرايشهاي جامعه، مجموع تمام باورهاي جامعه و مجموع تمام معلومات جامعه.
تذكر اين نكته ضروري است، الگوي مذكور در باب خردهنظامهاي فرهنگي نيز قابليت تطبيق دارد؛ به اين معنا كه مثلاً، اگر فرهنگ اقتصادي را يك خردهنظام فرهنگي بدانيم، طبق الگوي مذكور بايد آن را متشكل از رفتارهاي اقتصادي، باورهاي اقتصادي، گرايشها يا علائق اقتصادي و معلومات يا اطلاعات اقتصادي مردم به شمار آوريم. مصداق بارز و مهم پارهفرهنگها، فرهنگ ديني است كه آن هم از اركان چهارگانة رفتارهاي ديني، باورهاي ديني، گرايشهاي ديني و معلومات ديني تشكيل شده است.
نكتة مهمي از مطلب مذكور قابل استفاده است كه به توسعة الگوي موردنظر در باب فرهنگ ميانجامد و آن اينكه مؤلفهها و اركان گوناگون خردهنظامها نيز بر يكديگر تأثير و تأثر دارند؛ يعني فرهنگ اقتصادي بر فرهنگ ديني مردم مؤثر و از آن متأثر است؛ به بيان دقيقتر، هر يك از اركان فرهنگ ديني بر ديگر اركان فرهنگ اقتصادي مؤثر و از آنها متأثر است.
نكتة مزبور، به نحو سادهسازيشده در نمودار (2) منعكس شده است؛ با اين توضيح كه اولاً، براي فرهنگ ديني اهميت و اولويت قائل شدهايم؛ زيرا آن را عميقترين و مؤثرترين عرصه يا مؤلفة فرهنگ در هر جامعهاي ميدانيم؛ از اينرو، مربع مربوط به آن را محيط بر مربع ديگر رسم نمودهايم؛ و ثانياً، از ميان اركان گوناگون فرهنگ ديني، رفتار ديني را داراي بيشترين ارزش دانستهايم و آن را در رأس تصوير قرار داده و تأثير آن را بر ديگر مؤلفههاي فرهنگ عمومي يا خردهنظامهاي فرهنگي ديگر در مربع محاط نشان دادهايم، با اين پيام كه رفتار ديني مردم جامعه است كه به ديگر اركان و مؤلفههاي فرهنگي جامعه، جهت و نظام ميبخشد.
در اين نمودار، خطوط ممتد نشانگر تأثير ارکان يک عرصة فرهنگ بر ديگر ارکان همان عرصه و خطوط نقطهچين، علامت تأثير ارکان يک عرصة فرهنگ بر ارکان عرصة ديگر فرهنگي است، که فقط مصداق تأثير رفتار ديني بر ارکان ديگر عرصهها ترسيم شده است.
نمودار(2): تأثير و تأثر فرهنگ ديني نسبت به خردهنظامهاي فرهنگي
سطوح فرهنگ ديني
ديدگاه پيشگفته در باب فرهنگ و فرهنگ ديني، به دستاورد مهم ديگري نيز ميانجامد كه از منظر دولت ديني حائز كمال اهميت است. وضعيت فرهنگي يك جامعه را ميتوان در سطوح گوناگون مطلوبيت، تعريف و تقسيمبندي كرد. با توجه به ديدگاه موردنظر در بازخواني فرهنگ و فرهنگ ديني در آينة اركان چهارگانه، نكتة اخير را ميتوان چنين توضيح داد: كه هريك از اركان فرهنگ جامعه (رفتارها، گرايشها، باورها و معلومات)، ميتواند در يكي از سطوح حد نامطلوب، حداقل، حد لازم، حد مطلوب و حداكثر باشد.
تعداد سطوح مزبور ميتواند كمتر يا بيشتر طراحي گردد و آنچه در اين نوشتار ميآيد، صرفاً براي تقريب به ذهن ميباشد. در ادامه، براي ترسيم روشني از موضوع، به ذكر يك مثال از اركان و عرصههاي گوناگون فرهنگ ديني ميپردازيم.
2-1. سطوح رفتار ديني
رفتار ديني مردم در جامعه، مثال و شاخههاي فراواني دارد كه در اينجا يك موضوع و سطوح گوناگون آن را بررسي ميكنيم. موضوع مورد نظر، رعايت حقوق ديگران توسط هر يك از شهروندان است. اين موضوع توسط تكتك افراد يا به صورت ميانگين در جامعه، ميتواند در يكي از وضعيتها يا سطوح ذيل باشد:
الف. حد نامطلوب: در حالت نامطلوب، با وجود انواع نظارتها، هشدارها، دستگيريها، زندانها و مانند اينها، شاهد انواع پايمالكردن حقوق مردم توسط يكديگر هستيم. روشن است، جامعهاي با اين حد نامطلوب از رفتار مرتبط با رعايت حقوق ديگران، در وضعيتي بحراني به سر ميبرد و جرم و جنايت در آن بسيار فراگير خواهد بود.
ب. حداقل: در سطح حداقل، فرد يا جامعه فقط به شرطي حقوق ديگران را رعايت ميکنند که بر رفتار او نظارت شود و او نيز از مجازات ناشي از خطاي خود بترسد.
ج. حد لازم: فرد يا جامعه اگر در رعايت حقوق انسانها رشد كنند و به سطح بالاتري برسند، نه تنها در شرايطي كه قانون آنها را ملزم ميكند، بلكه بدون وجود قانون يا بدون بيم مجازات نيز حقوق ديگران را رعايت ميكنند. براي مثال، شخص دزدي نميكند، حتي اگر مطمئن باشد كسي از سرقت او مطلع نخواهد شد، شخص از چراغ قرمز عبور نميكند، حتي اگر پليس حضور نداشته باشد. و مانند اينها.
اگر در سطح حداقل، محرك بيرونيِ قانون، عامل رعايت حقوق ديگران بود، در سطح حد لازم، محرك درونيِ اخلاق، عامل رعايت حقوق ديگران است.
د. حد مطلوب: در اين سطح، علاوه بر رعايت حقوق ديگران (عدل)، مردم به يكديگر خدمت هم ميكنند (احسان). در چنين جامعهاي مؤسسات خيريه فراوان است، اقدامات عامالمنفعه زياد مشاهده ميشود (مثلاً بسياري از پزشكان، ساعاتي را به معاينة رايگان افراد بيبضاعت اختصاص ميدهند) و مانند اينها.
ه . حداكثر: در اين سطح، رعايت حقوق ديگران از حد عدل و احسان هم ميگذرد و به ايثار ميرسد. فرد يا جامعهاي كه به اين سطح رسيده، حاضر است از حقوق خود بگذرد و امتياز اختصاصي خود را به ديگري بدهد؛ براي مثال، خود گرسنه بخوابد و غذاي خويش را به مستمند بدهد. مطالب مذكور را ميتوان در جدول (1) خلاصه كرد:
حد نامطلوب حداقل حد لازم حد مطلوب حداكثر
عدم رعايت
حقوق ديگران رعايت حقوق
به خاطر قانون رعايت حقوق
به خاطر اخلاق (عدل) احسان ايثار
جدول(1): سطوح گوناگون رفتار ديني در ارتباط با رعايت حقوق ديگران
2-2. سطوح گرايش ديني
گرايش ديني مردم نيز مثالها و شاخههاي فراواني دارد كه در اينجا براي نمونه، موضوع حب و بغض نسبت به افراد را مورد بررسي قرار ميدهيم.
الف. حد نامطلوب: فرد يا جامعه از نظر حب و بغض نسبت به افراد در حالت نامطلوب يا بحراني، نسبت به شخصيتهاي ظالم احساس و ابراز علاقه و نسبت به شخصيتهاي صالح، احساس و ابراز تنفر ميكنند. مثال بارز اين حالت، شيطانپرستي است. اين احساس علاقه يا تنفر ميتواند در حالتي فرضي، مانند ديدن يك فيلم سينمايي يا خواندن يك رمان به وجود آيد.
ب. حداقل: در اين حالت فرد يا جامعه، نه نسبت به شخصيتهاي ظالمْ علاقه دارند و نه نسبت به شخصيت صالحْ انزجار و تنفر؛ به عبارت ديگر، فرد يا جامعه در اين سطح نسبت به شخصيتهاي گوناگون، بيتفاوت هستند.
ج. حد لازم: در اين سطح فرد يا جامعه، نه تنها نسبت به شخصيتهاي ظالمْ احساس علاقه نميكنند، يا بيتفاوت نيستند، بلكه احساس و ابراز تنفر ميكنند؛ همچنين نهتنها نسبت به شخصيتهاي صالح احساس تنفر نميكنند، يا بيتفاوت نيستند، بلكه احساس و ابراز علاقه ميكنند.
د. حد مطلوب: فرد و جامعهاي كه به اين سطح برسند، تنفر از ظالمان و علاقه به صالحان را از حالت كلي خارج نموده و به مصاديق آن ميپردازند؛ يعني از ظالمان خاص و در رأس آن، دشمنان اسلام متنفر و به صالحان خاص و در رأس آن، پيشوايان اسلام علاقهمند هستند.
ه . حداكثر: در اين سطح، فرد و جامعه از ظلم ظالم متنفر و به عمل نيك افراد صالح علاقهمندند. در اين سطح، وقتي به ظالمي اشاره ميشود، ظلم او مورد تنفر قرار ميگيرد و تمام افراد موجود يا فرضي آن، به خاطر زشتي آن ظلم و خطا منفور واقع ميشوند. همچنين وقتي به فرد صالحي اشاره ميشود، عمل صالح او فهميده ميشود و وقتي از عمل نيك و صالحي ياد ميشود، تمام افراد موجود يا فرضي آن عمل، به خاطر زيبايي و حسن آن عمل، محبوب شناخته ميشوند. مطالب مزبور را ميتوان در جدول (2) خلاصه كرد:
حد نامطلوب حداقل حد لازم حد مطلوب حداكثر
علاقه به بدكاران و تنفر از نيكوكاران بيتفاوتي علاقه به نيكوكاران و تنفر از بدكاران علاقه و تنفر نسبت افراد خاص نيكوكار يا بدكار علاقه به نيكي نيكوكار و تنفر از بدي بدكار
جدول(2): سطوح گوناگون گرايش ديني در ارتباط با حب و بغض نسبت به افراد
2-3. سطوح باور ديني
در ميان مثالها و شاخههاي فراوان باورهاي ديني مردم، باور مردم به سلسلة هاديان بشر را مورد بررسي قرار ميدهيم.
الف. حد نامطلوب: در اين سطح، فرد يا جامعه معتقد هستند خدا وجود دارد، اما هرگز كسي را براي هدايت بشر نفرستاده و يا اصلاً خدايي وجود ندارد و به تبع، پيامبري هم فرستاده نشده است.
ب. حداقل: در اين سطح، چنين باوري وجود دارد كه خداوند به خاطر خيرخواهي و رحمتش نسبت به انسانها، سلسله پيامبراني را به عنوان هاديان بشريت مبعوث داشته است. (نبوت عامه)
ج. حد لازم: مطابق با باور فرد يا جامعه در اين سطح، مصاديق خاص پيامبران و به ويژه پيامبر خاتم روشن است؛ يعني چنين باوري وجود دارد كه محمدبن عبدالله فرستادة خدا و خاتم پيامبران است. (نبوت خاصه)
د. حد مطلوب: فرد يا جامعهاي كه به اين سطح برسند، معتقدند پروندة نبوت بسته شده، اما هدايتگري خداوند ادامه دارد؛ يعني خداوند همواره افرادي را در ميان بشريت قرار ميدهد كه پيامبر نيستند، اما نقش هدايتگري را ايفا ميكنند. (امامت و به ويژه مهدويت)
ه . حداكثر: در اين سطح، فرد با جامعه باور دارند، در زمان عدم حضور امام، به توصية خود امامان، بايد هدايتگري را از افراد عادل و اسلامشناس انتظار داشت. (ولايت فقيه)
پنج سطح باور ديني را ميتوان در جدول (3) خلاصه كرد:
حد نامطلوب حداقل حد لازم حد مطلوب حداكثر
انكار نبوت باور نبوت عامه باور به نبوت خاصه باور به امامت و مهدويت باور به ولايت فقيه
جدول(3): سطوح گوناگون باور ديني در ارتباط با ايمان به هدايتگران
2-4. سطوح اطلاعات ديني
مردم جامعه، اطلاعات زيادي در باب ابعاد گوناگون دين و دينداري دارند كه براي نشاندادن امكان سطحبندي اين اطلاعات از باب نمونه، به بررسي اطلاعات مرتبط با مقايسة اديان و فرق ميپردازيم.
الف. حد نامطلوب: در اين سطح، نه تنها فرد يا جامعة مسلمان نسبت به برتري فرقه يا دين خود نسبت به ديگر فرق و اديان، چيزي نميدانند، بلكه مطالبي هم در باب برابري اديان از حيث نجاتبخشي شنيدهاند. اين سطح از اطلاعات، بهراحتي ميتواند به باور به «پلوراليسم ديني» يا «كثرتگرايي ديني» بينجامد.
ب. حداقل: در اين سطح، مخاطب ما از سلسلة انحرافات و ضعفهاي اساسي موجود در اديان و فرق ديگر مطلع است؛ براي مثال، به تفاوت اديان آسماني و غيرآسماني و خرافات اديان غيرآسماني آگاه است و يا از منشأ مكاتب انحرافي اطلاعاتي دارد.
ج. حد لازم: در اين سطح، فرد يا جامعه ميفهمند اديان و فرق ديگر، نه تنها باطل، بلكه حقستيز هستند؛ براي مثال، اطلاعاتي كسب ميكنند دربارة دشمنيهاي مكاتب خودساخته و ديننماها عليه دين و دينداري، يا دشمنيهاي استكبار جهاني براي مخدوش نشاندادن چهرة مسلمانان.
د. حد مطلوب: فرد يا جامعهاي كه به اين سطح از اطلاعات مرتبط با مقايسة اديان و فرق رسيدهاند، اطلاعات مقايسهاي بيشتري ميان دين خود و ديگر اديان در عرصههاي گوناگون دارند؛ براي مثال، يك مسلمان ميداند حرمت گوشت خوك در اسلام چه ابعادي دارد كه مسيحيت به آن بيتوجه است، يا ميداند خليفة دوم دستور به منع كتابت حديث داده و از اينرو، احاديث اهلسنت پس از پيامبر با فاصلهاي بيش از صدساله نوشته شدهاند.
ه . حداكثر: فرد يا جامعه، وقتي به اطلاعات حداكثري از اطلاعات مقايسهاي ميرسند كه از اشكالات و شبهات وارد بر دين خود آگاه هستند و ميتوانند به آنها پاسخ دهند. سطوح پنجگانه اطلاعات ديني، در جدول (4) خلاصه شده است:
حد نامطلوب حداقل حد لازم حد مطلوب حداكثر
عدم اطلاع از برتري اسلام اطلاع از انحرافات ديگر اديان اطلاع از اسلامستيزي اطلاعات مقايسهاي اطلاع از شبهات و پاسخ آنها
جدول(4): سطوح گوناگون اطلاعات ديني در ارتباط با مقايسة اديان و فرق
3. دو وظيفة اصلي دولت ديني
با توجه به مطالب مزبور دربارة اركان و سطوح فرهنگي، نوبت آن است كه از اين نگاه و ديدگاه بهره بگيريم و نقش شايستهاي كه دولت ديني ميتواند ايفا كند را بررسي نماييم. در اين رابطه، به دو وظيفة اصلي دولت ديني در عرصة فرهنگ اشاره ميكنيم.
3-1. مخاطبشناسي فرهنگي
دولت ديني بايد بداند مخاطب او، يعني تودة مردم جامعه در چه سطحي از فرهنگ يا فرهنگ ديني قرار دارند. با توجه به تفكيك فرهنگ يا فرهنگ ديني به اركان چهارگانه، دولت ديني بايد تصور روشني از رفتارها، گرايشها، باورها و اطلاعات مردم داشته باشد و با توجه به تقسيم سطوح فرهنگ به سطوح پنجگانه، دولت ديني بايد بداند هر يك از اركان چهارگانة مذكور، در كدام يك از سطوح حد نامطلوب، حداقل، حد لازم، حد مطلوب و يا حداكثر قرار دارد.
مجدداً يادآوري ميشود، آنچه در بحث سطوح فرهنگ بيان شد، صرفاً يك مثال از ميان مثالهاي متعدد قابل فرض بود. حال، در مقام ترسيم افق جامع براي بحث مخاطبشناسي اضافه ميكنيم: اگر فرض شود هريك از اركان فرهنگ يا فرهنگ ديني داراي ده زيرحوزه باشد (مثلاً: ركن رفتار ديني با زيرحوزههاي رعايت حقوق ديگران، رعايت آداب اجتماعي، رعايت واجبات ديني، رعايت نظم و نظافت فردي و…، و ركن گرايش ديني با زيرحوزههاي علاقه به صالحان، بيزاري از ظالمان، گرايش به شعائر ديني، مخالفت با فرهنگ غربي و…، و ركن باور ديني با زيرحوزههاي باور به خدا، باور به معاد، باور به نبوت، باور به اهميت ايمان و معنويت در زندگي و…؛ و ركن اطلاعات ديني با زير حوزههاي اطلاعات از تاريخ اسلام، اطلاع از شخصيتها و فرايند تمدن اسلامي، اطلاع از جريانهاي ديني و ضدّ ديني معاصر، اطلاع از احكام عملي و…) و اگر فرض شود هريك از زيرحوزههاي دهگانه ميتواند در يكي از سطوح پنجگانه قرار داشته باشد، بايد براي مخاطبشناسي فرهنگي يا تعيين وضعيت فرهنگي جامعه در اركان با حوزهها و زيرحوزهها و سطوح گوناگون، چنين جدولي ترسيم كرد:
اركان يا حوزهها زيرحوزهها سطوح
حدنامطلوب حداقل حد لازم حد مطلوب حداكثر
رفتار ديني 1. رعايت حقوق ديگران
2. رعايت آداب اجتماعي
3. رعايت واجبات ديني
4. رعايت نظم و نظافت ديني
…
10. …
گرايش ديني 1. علاقه به صالحان
2. بيزاري از ظالمان
3. گرايش به شعائر ديني
4. مخالفت با فرهنگ غربي
…
10. …
باور ديني 1. باور به خدا
2. باور به معاد
3. باور به نبوت
4. باور به اهميت ايمان و معنويت در زندگي
…
10. …
اطلاعات ديني 1. اطلاع از تاريخ اسلام
2. اطلاع از شخصيتها و فرايند تمدن اسلامي
3. اطلاع از جريانهاي ديني و ضدديني معاصر
4. اطلاع از احكام عملي
…
10. …
جدول(5): جدول جامع حوزهها، زيرحوزهها و سطوح فرهنگي
اينكه در جدول مزبور، زيرحوزههاي دهگانه، استيفا و به صورت كامل برشمرده نشدهاند، به اين دليل بود كه اولاً، آنچه بيان شد، به عنوان مثال است و نه الزاماً مهمترين زيرحوزهها؛ ثانياً، تعداد زيرحوزهها الزاماً برابر نيستند؛ براي مثال، ممكن است در اطلاعات ديني، دهها زيرحوزة مهم فهرست شود، اما در باورهاي ديني، پنج مورد به عنوان مهمترين باورها تعيين گردند؛ ثالثاً با فرض يكسانديدن حوزهها از حيث تعدادِ زيرحوزهها و اينكه فرض كنيم ميتوان براي هر حوزه ده مورد از مهمترين زيرحوزهها را فهرست كرد، تعيين اين دو مورد خودْ پژوهش مستقلي است كه بايد به صورت ميانرشتهاي (دينشناسي، جامعهشناسي، علوم تربيتي، فرهنگ و…) و موردکاوي (متناسب با اقتضائات جوامع و فرهنگهاي گوناگون) انجام شود.
طراحي روش تحقيقي براي رسيدن به هدف مخاطبشناسي فرهنگي (ابعاد كمي يا كيفي موضوع، طراحي شاخصها، گستردگي سطح مخاطبان در جامعة آماري و…) نيز موضوع مستقلي است كه بايد در مجال ديگري دنبال شود.
3-2. زمينهسازي براي ارتقاي فرهنگي
يكي از ثمرات مهم مخاطبشناسي فرهنگي همين است كه زمينه را براي ارتقاي فرهنگي آماده ميكند؛ همچنان كه معاينة بيمار زمينه را براي مداواي او آماده ميكند، بلكه شرط اجتنابناپذير آن است.
در آسيبشناسي فعاليتهاي خرد و كلان فرهنگي نيز ميتوان به اين موضوع اشاره کرد كه عدم توفيق بسياري از فعاليتهاي فرهنگي، ناشي از عدم مخاطبشناسي است. اين نكته در ادامه بهتر روشن خواهد شد. نكتة ديگر در اين زمينه آن است كه در ارتباط با ارتقاي فرهنگي، قائل به زمينهسازي دولت هستيم؛ زيرا ارتقاي فرهنگي به نحو رسمي، قانوني و فرمايشي را نه ممكن ميدانيم و نه مطلوب؛ از اينرو، دولت ديني پس از مخاطبشناسي فرهنگي بايد به فراهمكردن زمينهها و مقدمات براي ارتقاي سطح فرهنگي بينديشد؛ به عبارت ديگر، فاعلِ ارتقاي فرهنگي، مردم خود جامعه هستند و نه دولت؛ مانند اينكه فاعل رشد، گل و گياه هستند و نه باغبان و حداكثر عملكرد باغبان، زمنيهسازي به معناي حذف موانع و تدارك شرايط است.
با توضيحات مذکور روشن ميشود، وظايف اصلي دولت ديني در عرصة فرهنگ، منحصر به همين دو وظيفه (مخاطبشناسي و زمنيهسازي براي ارتقاء فرهنگي) است و ديگر وظايف فرهنگي دولت ديني (مانند انواع موردکاويهاي فرهنگي، مبارزه با تهاجم فرهنگي، معرفي الگوهاي فرهنگي و ...) به همين دو وظيفه برميگردد.
حال اگر فرض كنيم، در يكي از حوزهها، مانند رفتار ديني و موضوع رعايت حقالناس، ميانگين شاخص رفتار مردم، حداقل، يعني در سطح رعايت حقوق ديگران از ترس قانون باشد، در اين صورت تلاش دولت ديني براي زمينهسازي ارتقاي فرهنگ ديني مردم در اين عرصه بايد معطوف به يک پله و يک سطح بالاتر باشد؛ يعني رعايت حقوق ديگران با انگيزههاي دروني و اخلاقي، اگرچه قانون و مجازاتي وجود نداشته باشد. در چنين جامعهاي، هرچه در باب ايثار و مقدم داشتن ديگران بر خود گفته شود، بجز گروه اندكي که تا سطح احسان رشد كردهاند، ديگر گروهها و طبقات كه در سطح پايين هستند، از آن زمينهسازي فرهنگي، بهرهاي نخواهند برد؛ مانند اينكه اگر كسي از احكام نمازخواندن آگاه نيست، آموزش شكيات به او بيفايده است و اگر كسي اصلاً نماز نميخواند، دعوت او به مناجات، شبزندهداري و نماز شب بيهوده خواهد بود.
به طور خلاصه، وظيفة دوم دولت ديني در عرصة فرهنگ اين است كه اگر به درستي وضعيت فرهنگي جامعه را در حوزهها و زيرحوزههاي گوناگون شناسايي نمود، تلاش كند تا مخاطب خود را براي رشد و ارتقا به سطحي بالاتر در همان حوزه و زيرحوزه ياري رساند.
با توجه به پذيرش سطوح پنجگانه، ميتوان به چهار گام يا چهار مرحلة ارتقا انديشيد كه به ترتيب عبارتاند از:
جذب: زمينهسازي براي ارتقاي مخاطب از سطح نامطلوب به سطح حداقل؛
تثبيت: زمينهسازي براي ارتقاي مخاطب از سطح حداقل به سطح حد لازم؛
رشد: زمينهسازي براي ارتقاي مخاطب از سطح حد لازم به سطح مطلوب؛
تربيت مبلّغ: زمينهسازي براي ارتقاي مخاطب از سطح مطلوب به سطح حداكثر.
جذب تثبيت رشد تربيت مبلغ
نمودار(3): مراحل ارتقاي قرهنگي
نكتة بسيار حائز اهميت در رابطه با گامهاي چهارگانه اين است كه تطبيق اين گامها در حوزههاي گوناگون، اقتضائات متفاوتي خواهد داشت. توضيح بيشتر اينكه زمينهسازي براي ارتقاي مخاطب از سطح نامطلوب به سطح حداقل (جذب) و از آن سطح به سطوح بالاتر (تثبيت، رشد و تربيت مبلغ) در حوزة اطلاعاتْ، نسبتاً ساده است و احتمالاً با آموزشها و اطلاعرسانيهاي متعارف، قابل تحقق خواهد بود، اما اين جذب و ارتقا در حوزة باور، حوزة گرايش و حوزة رفتار اجتماعي، پيچيدگي و دشواريهايي دارد که بايد براي هر كدام (به طور جداگانه) پژوهش و نظريهپردازي انجام شود.
4. مديريت آموزشي، پژوهشي و فرهنگي
مولانا در جريان داستان كودك حلوافروش، مطابق با جهانبيني عرفاني، به اين جمعبندي و نتيجهگيري ميرسد:
آب كم جو تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
مطابق با اين جهانبيني، حتي در عالم تكوين و پديدههاي خارجي نيز، هرگونه بخشش و عطاي الهي مطابق با نياز و استحقاق رقم ميخورد؛ و از اينرو، براي نيل به عطاياي بيشتر، بايد نياز و احساس نياز را در خود تقويت كرد.
تطبيق اين اصل بر عرصة تعليم و تربيت روشن است و به نتايج مباركي ميانجامد. بر اساس اين اصل، مخاطب (چه خود ما، چه متربي خاص و چه تودة مردم اجتماع) بيش و پيش از هرگونه تعليم و تربيتي، بايد خود را نيازمند آن بداند. اگر مخاطبْ مراحل تعليم و تربيت را ـ هر چند به صورت حداكثريـ طي كند (چه در كميت و حتي چه در كيفيت)، اما در درون خود احساس نيازي به آن نداشته باشد، تمام آن مراحل تعليم و تربيت را بيفايده ارزيابي خواهد كرد، اما اگر نظام متولي تعليم و تربيت، هيچ محتواي خاصي را به مخاطب منتقل نكند و تمام تلاش خود را صرف ايجاد عطش و احساس نياز در مخاطب نمايد، همين نيازمندي، اساس و بستر مناسبي براي فرايند پوياي تعليم و تربيت كيفي خواهد شد. بنابراين:
آب كم جو تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
تطبيق جزئيتر قانون مذكور در عرصة آموزش، پژوهش و فرهنگ به اين قرار است:
مديريت آموزشي: در عرصة آموزش بايد بيشترين تأكيد بر پرسش و سؤال (Question)باشد. منظور از سؤال، پرسشي است که پاسخ آن در منابع علمي موجود، قابل بازيابي است.
آموزش موفق، آموزشي است که سؤالهاي مخاطب را شناسايي کرده يا سؤالهايي ايجاد نموده و به خوبي پاسخ دهد؛ به اين معنا كه در مديريت آموزش بايد از يك سو، طبق نيازسنجي واقعبينانه، پرسشهاي اصلي و مهم مخاطبان، شناسايي شود و از سوي ديگر، طي نيازآفريني خيرخواهانه، پرسشهاي زيادي فراروي مخاطبان ترسيم گردد و اهميت آن پرسشسنجيها و اهميت پاسخ به آنها به او گوشزد شود، به گونهاي كه مخاطب نسبت به پاسخ موردنظر، احساس نياز كند و آن را گمشدة خويش بشمارد که: «الحكمة ضالة المؤمن».
مديريت پژوهشي: در عرصة پژوهش بايد بيشترين تأكيد بر مشكل و مسئله (Problem) باشد و مراد از مسئله، پرسشي است که پاسخ آن، (يا مشکلي است که راه حل آن) در منابع علمي موجود قابل بازيابي نيست؛ از اينرو، نيازمند تحقيق و توليد علم جديد ميباشيم.
پژوهش موفق، پژوهشي است که مسائل جامعه را شناسايي كرده و به خوبي پاسخ دهد. مديريت پژوهشي وقتي موفق است كه مخاطب (پژوهشگر) خود را عميقاً با مسائل و معضلات مورد نظر درگير كند و حل آن مسائل را به عنوان نياز واقعي مخاطب يا جامعه به او نشان دهد.
پيش از تطبيق قانون مذكور در عرصة فرهنگ، تذكر نكتهاي ضروري است و آن اينكه در عرصة آموزش و پژوهش ميتوان حالتي را تصور كرد كه حتي در صورت تبيين و تفهيم كامل سؤالها و مسئلهها، علاقهاي به پاسخ سؤالها و حل مسائل در مخاطب وجود نداشته باشد؛ يعني مخاطب بگويد: ميدانم سؤال موردنظر خيلي مهم است، ولي علاقهاي به اين سؤال و پاسخ آن ندارم، يا ميدانم اين مسئله خيلي مهم است، ولي من علاقهاي به حل آن ندارم!
نظام آموزش رسمي كشور، وقتي موفق است كه علاقه به دينداري را در مخاطب خود تقويت كند و زمينههايي براي كشف حقايق و زيباييهاي ديني ـ و نه كسب آنهاـ ايجاد كند و از تعاليم مستقيم و اجباري آموزههاي ديني، پيش از زمينهسازي قبلي و آمادگي مخاطب، اجتناب نمايد.
همچنين نظام پژوهش رسمي كشور، وقتي موفق است كه علاقه به حل مشكلات جامعة اسلامي را در مخاطب خود تقويت كند و زمينههايي را براي درك لذت و حلاوت مسئلة حلشده (نه صرف سرگرمي) ايجاد نمايد و از تحقيق و پژوهشهاي صوري، كه پژوهشگر فقط به اجرا و انجام آن و نه اثربخشي و سرانجام آن ميانديشد، پرهيز كند.
مديريت فرهنگي: با توجه به مطالب مزبور، مديريت فرهنگي را مديريتِ گرايشها، عواطف و علايق جامعه تعريف ميكنيم. استاد مطهري ميگويد: خنده و گريه، مظهر شديدترين حالات احساسي انسان است. آن وقتي كه كسي بتواند مالك خنده و گرية مردمي شود، به حقيقتْ مالك قلب آنها شده و با عواطف آنها بازي ميكند.
ذيل تعريف مزبور از مديريت فرهنگي، بيان چند نكته ضروري است:
اول آنكه اين تعريف در فرهنگ الحادي و الهي يكسان است؛ البته در فرهنگ الحادي، عواطف، علايق حيواني و هوا و هوسها محوريت دارد و در فرهنگ الهي، محوريت با عواطف و علايق انساني و ارزشهاي متعالي است.
نکتة بعد اينکه مديريت گرايشها با ديگر ارکان فرهنگي بيارتباط نيست. اين ارتباط در بيشترين حد خود، ميان گرايشها و باورهاي جامعه از يک سو و ميان گرايشها و رفتارهاي جامعه از سوي ديگر وجود دارد؛ البته در اين ميان، مجموعه اطلاعات و معلومات افراد جامعه نيز در رتبة بعد قرار دارد.
به بيان جامع، مديريت فرهنگي عبارت است از: مديريت تمام ارکان چهارگانة رفتار، گرايش، باور و اطلاعات، اما برجستهکردن رکن گرايشها به اين دليل است که اولاً، عنصر اطلاعات را خيلي مهم نميدانيم؛ ثانياً، رکن باور را از حيث مديريتپذيري در سطح پايين ارزيابي ميکنيم؛ ثالثاً، رکن رفتار را با وجود اهميت تام و تمام، ثمرة مديريت فرهنگي ميدانيم.
به عبارت ديگر، مديريت گرايش، عواطف و علايق مردم، وقتي موفق خواهد بود و به فرهنگسازي منجر خواهد شد كه عاطفه و علاقة خاصِّ ايجادشده در مخاطب، او را به انجام اعمال و رفتارهاي خاص موردنظر مديران فرهنگي وادارد و مخاطب نيز نسبت به آن عمل، مداومت و محافظت داشته باشد. تفصيل اين نکته را در مطلب بعد ملاحظه خواهيد کرد.
5. رفتار اجتماعي، يگانه عامل فرهنگساز
به عقيدة ما، مهمترين عامل فرهنگساز، رفتارهاي اجتماعي هستند؛ يعني رفتارهايي كه بيش از همه در جامعه تكرار شوند، فرهنگ خاصي را در جامعه در پي خواهند داشت و رفتارهايي كه تكرار نشوند، قدرت فرهنگسازي ندارند. در توضيح و استدلال بر مطلب مزبور، ميتوان به اين آية قرآن اشاره کرد: «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» (مطففين: 14)؛ آنچه همواره در پي كسب آن بودند، بر دلهايشان غشايي سخت زد.
عبارت «ما كانوا يكسبون» ماضي استمراري است؛ يعني كاري را پيوسته انجام ميدادند و از طريق رفتارشان در پي آن بودند. اين رفتار آنها موجب شد كه بر قلبشان غشايي كشيده شود.
علامه طباطبائي نيز در اين زمينه سخن مهمي دارد و ميفرمايد:
و الأعمال تربي النفس الإنسانية تربية مناسبة لسنخها و إذا كان العمل ملائماً لواقع الأمر مناسباً لغاية الصنع و الإيجاد كانت النفس المستكملة بها سعيدة في جدها ؛ عمل، نفس را مطابق سنخ خود، بالا يا پايين ميآورد. اگر عمل با واقع، و نفسالامر و غايتي كه ايجاد و صنع براي آن بود مطابقت وسازگاري داشته باشد، نفسي كه با چنين عملي استكمال پيدا كند، نفسي سعيد و نيكبخت خواهد بود.
علامه طباطبائي اين قانون را در رابطه با نفس انساني بيان كرده است، اما ما به عنوان يك اصل موضوعه ميپذيريم كه قوانين تربيتي و اخلاقي انسان، عليالاصول همان قوانين فرهنگساز جامعه ميباشد، مگر در موارد خاص و نادر. بنابراين، بيان علامه طباطبائي مؤيد نظر مزبور است، كه يگانه عامل فرهنگساز، رفتار اجتماعي مردم است.
5-1. ظهور تدريجي شخصيت و شاکله: در اينجا شايسته است به اين مبناي انسانشناسي اشاره كنيم كه شاكلة شخصيت انسان به صورت تدريجي شكل ميگيرد. در تشريح اين نكته بايد گفت، اعمال و رفتار انسان، يعني امور ظاهري و محسوس از يك سو و افكار، نيتها، نظام ارزشگذاري و باورها و آگاهيها (به عنوان سطح رويين باطن) از سوي ديگر، تحت تأثير و تأثر مستمري هستند كه اين تأثير و تأثر مستمري و دائم، حاصلي تدريجي به بار ميآورد كه از آن به «شاكله» و «شخصيت» تعبير ميكنيم. البته همانگونه كه شاكله يا شخصيت، از ظاهر و باطن تأثير ميپذيرد، بر آنها نيز تأثير دارد كه آية شريفة: «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ» (اسراء: 84)؛ هر كس بر اساس شاكلة خود عمل ميكند، مؤيد اين بيان ميباشد.
5-2. تأثير به شرط مشيت الهي: ممکن است اعتراض شود كه خداوند در آيات قرآن كريم، خود را يگانه مربي اعلام كرده است. قرآن كريم به صراحتا بيان ميكند: حتي اگر مربي انسانْ پيغمبر خدا هم باشد، آن تربيت الزاماً به نتيجه نميرسد، مگر اينكه خداوند بخواهد: «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» (قصص: 56). اين امر به اين مطلب اشاره دارد كه هدايتگري در دست خداوند است.
اما در دفاع از سخن مزبور، که يگانه عامل هدايت و يا عامل شخصيتساز و فرهنگساز، رفتار فرد و اجتماع است، بايد گفت: هدايتگري و تربيت الهي به نحو غيرارادي اتفاق نميافتد، بلكه تربيت و هدايتگري خداوند، علتالعللي است كه در طول آن، اراده و اختيار انسانها قرار دارد و بالتبع، عمل آنها نيز در پي خواهد آمد؛ از اينرو، سخن مزبور به اين علتِ قريب اشاره ميكند كه تعارضي با علت بعيد، يعني اراده و مشيت الهي ندارد.
5-3. عمل به شرط ايمان: منظور از تأثير عمل در شخصيتسازي انسان يا در فرهنگسازي جامعه، صرف صورت و ظاهر عمل نيست؛ يعني عمل بدون ايمان و اراده، تأثير تربيتي ندارد. عامل سعادتبخش انسان به تعبير قرآني، ايمان و عمل صالح است: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» (عصر: 1ـ3)؛ همه در حال خسران هستند، مگر كساني كه اهل ايمان و عمل صالح باشند. در واقع، جمع اين دو عامل، سعادتبخش است؛ پس سخن مزبور را بايد اين چنين فهميد كه يگانه عامل شخصيتساز و فرهنگساز، عمل برخاسته از ايمان فرد و جامعه است.
5-4. معناي ايمان: اصطلاح ايمان در کنار عمل، بيان ديگر و خلاصهاي است از سه ركن ديگر فرهنگ، كه عبارت بودند از گرايش، باور و علم؛ بدين معنا كه اگر اين سه ركن با هم در فرد يا جامعهاي وجود داشتند، آن فرد يا جامعه مؤمن خواهد بود؛ از اينرو، تركيب ايمان و عمل صالح از يك سو، به اركان فرهنگي اشاره دارد و از سوي ديگر، تأكيدي بر خود عمل و اهميت آن در ميان ديگر اركان است.
5-5. اهميت کميت و کيفيت عمل: از مبناي انسانشناسي مزبور (تأثير تدريجي عمل در شخصيتسازي و فرهنگسازي)، ميتوان اصلي را تحت عنوان «مداومت و محافظت بر عمل» استخراج كرد كه با توجه به مبناي مذكور، چه براي نابودي يك شاكله و چه براي ايجاد و بازسازي شاكلة جديد و مطلوب، نيازمند مداومت و محافظت بر اعمال هستيم، تا از آثار تدريجي آن برخوردار شويم. مداومت، ناظر به كميت و ضامن استمرار عمل است و محافظت، ناظر به كيفيت و ضامن رعايت شرايط و ضوابط عمل ميباشد. مداومت بدون محافظت، به عادت سطحي و بيروح ميانجامد و محافظت بدون مداومت، زمينهساز حال گذرا و زودگذر است.
مؤيد قرآني اين مطلب، عبارات سورة مباركة «معارج» است كه در توصيف مصلّين و نمازگزاران و همچنين نمازي كه عمود و ركن دينداري است ميفرمايد: «...الَّذِينَ هُمْ عَلي صَلاتِهِمْ دائِمُونَ» (آية 23) و (در ادامه در آية 34) ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ هُمْ عَلي صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ». در اين دو آيه، نماز به عنوان مهمترين عمل ديني، مورد توجه قرار گرفته است كه در انجام آن بايد به دو اصل توجه شود، به عبارت ديگر، نمازگزاران تنها با رعايت اين دو اصل، نمازگزار واقعي خواهند بود. اين دو اصل عبارتاند از: مداومت و محافظت؛ يعني نماز (و ديگر اعمال) وقتي شخصيتساز خواهد بود كه اولاً، دائمي باشد نه موسمي كه گاهي انجام شود و گاهي ترك گردد و ثانياً، با كيفيت و درست انجام شود، نه انجام صوري و ظاهري.
6. جمعبندي و تطبيق
مباحث پيشگفته را در اين جمله خلاصه ميكنيم كه عمل ارادي همراه با ايمان، به شرط انجام دائم و با كيفيت درست، يگانه عامل شخصيتساز انسان است و رفتار اجتماعيِ ارادي و همراه با ايمان و به شرط انجام دائم و با كيفيت درست، يگانه عامل فرهنگساز جامعه خواهد بود.
حال با پذيرش اصل و مبناي فرهنگسازي مزبور، ميتوان اين نتيجة فرعي را مطرح كرد كه مهمترين وظيفة دولت ديني براي اصلاح و ارتقاي فرهنگ جامعه، زمينهسازي براي ترويج رفتارهاي اجتماعي است؛ البته آن دسته از رفتارهاي اجتماعي كه داراي اين ويژگيها باشند:
اولاً: ارادي باشند؛ يعني خودجوش و مردمي و نه دولتي و فرمايشي؛
ثانياً: برخاسته از ديگر اركان فرهنگي يا در تعامل با آنها (گرايشها، باورها و آگاهيها) باشند؛
ثالثاً: اين دسته از رفتارهاي اجتماعي بايد به صورت دائم، يعني با توجه به اصل مداومت بر عمل، انجام شوند، نه موسمي و مقطعي؛
رابعاً: اين دسته از رفتارهاي اجتماعي بايد با كيفيت مطلوب، يعني با توجه به اصل محافظت بر عمل، انجام شوند، نه صوري و ظاهري.
در ادامه، به عملکرد چند نهاد مهم فرهنگي، اشارة مختصري خواهيم داشت؛ به خصوص آموزش و پرورش و صدا و سيما که طبق تحقيقهاي انجامشده، بيشترين تأثيرگذاري فرهنگي را دارا ميباشند.
6-1. نهادهاي ديني و سنتي
با توجه به تحليل ارائهشده در اين مقاله و تأکيد بر رفتار و عمل به عنوان يگانه عامل شخصيتساز و فرهنگساز، ميتوان اهميت دستورهاي اسلامي نسبت به انواع رفتارهاي فردي و اجتماعي و ازجمله اهميت عنايت خاص اسلام به رعايت احکام فقهي را فهميد. چنانکه اشاره شد، نماز به عنوان ستون دين و مهمترين عمل ديني، مثال بارز اين حقيقت است که التزام به آن، به شرط رعايت دو اصل کميت و کيفيت، يا مداومت و محافظت، شخصيتسازي در فرد و فرهنگسازي در جامعه را تضمين خواهد کرد.
علاوه بر انجام واجبات ديني مانند نماز و روزه، عنايت اسلام به حقيقت مذکور در عرصة مستحبات نيز در قالب چنين تعاليمي قابلمشاهده است؛ براي مثال، اميرمؤمنان علي فرمود: «قليل تدوم عليه ارجي من کثير مملول منه»؛ کار اندک و کوچکي که بر آن مداومت داشته باشي، اميدوارکنندهتر است از کار بزرگ و زيادي که موجب ملالت و دلزدگي شود. و يا اين فرمايش امام باقر: «ما من شيء احب اليالله عز وجل من عمل يداوم عليه و ان قل»؛ يعني هيچ چيز نزد خداوند محبوبتر از عملي که بر آن مداومت شود نيست، هرچند آن عمل کوچک و ناچيز باشد. محبوببودن چنين عملي نزد خداوند، به خاطر مؤثر و شخصيتسازبودن آن است که در صفحات پيش در باب آن سخن گفته شد.
مثال مهم ديگر در اين عرصه، موضوع عزاداري بر حضرت سيدالشهداء است. مطابق با تحليل ارائهشده در اين مقاله، فرهنگسازبودن اين امر به دليل جنبة رفتاري برجسته و التزام جدي شيعيان بر مداومت و محافظت اين مناسک، بسيار مهم ميباشد، که البته هم بر حقايق ايماني عميقي استوار است و هم با جديترين لايههاي احساسات و عواطف مردم درهم تنيده است.
به گمان ما، همچنان نهادهاي سنتي ديني، با محوريت محراب و منبر، موفقترين نقش را در فرهنگسازي ديني ايفا ميکنند و رمز موفقيت آنها نيز همين جامعيت نگاه به ارکان فرهنگي، يعني گرايشها، باورها، اطلاعات و به خصوص رفتار ديني ميباشد که اين نقش و عملکرد، با درايت و تدبير درست ميتواند به موفقيتها و دستاوردهاي بسيار بيشتري نيز برسد. همچنين با الگوگيري از اين نهادهاي سنتي، ميتوان به عملکرد موفق مشابه در ديگر نهادهاي فرهنگي اميدوار بود.
6-2. آموزش و پرورش
آموزش و پرورش در شکل فراگير و رسمي آن، حتي با همين چند ساعت آموزش روزانه در مدرسه، ميتواند در توسعة علمي و عقلاني افراد يک جامعه مؤثر باشد و با جامة عمل پوشاندن به اهداف عمدة خود، يکي از سهامداران اصلي تغيير و تحول فرهنگي جامعه باشد. فرصت ممتازي که در اختيار نظام آموزش و پرورش قرار دارد، يعني دوازده سال از بهترين سالهاي زندگي موجب ميشود انتظارات از اين نهاد از حيث تأثيرگذاري فرهنگي بسيار بالا برود.
در اينجا بدون قصد سياهنمايي و ناديدهانگاشتن تلاشهاي فراوان انجامشده، تنها از ديدگاه فرهنگيِ مطرح در اين مقاله، نگريسته و نقد کوتاهي مطرح ميکنيم و آن اينکه نظام آموزش و پرورش، بيشترين توجه و تأکيد خود را معطوف به کماهميتترين رکن فرهنگي، يعني اطلاعات دانشآموزان کرده و در اين عرصه نيز طبق پژوهشهاي متعدد انجامشده، رويکرد ضعيف حافظهمداري، بر تمام ابعاد اين نظام آموزش غلبه دارد.
آنچه در اين مقاله، روي آن تکيه و تأکيد داريم، اين است که به جاي تربيت ديني، نبايد به آموزش ديني بسنده کرد. اين تصور نادرستي است كه براي ترويج و تقويت فرهنگ ديني، الزاماً بايد از آموزش دانش ديني آغاز كرد و تصور نادرستتر اين كه گمان كنيم، آموزش دين و ارتقاي معرفت ديني، براي ارتقاي فرهنگ ديني كفايت ميكند.
اگر آموزش ديني به همراه پرورش و ارتقاي ديگر ارکان فرهنگ ديني يعني، گرايشها، باورها و بهويژه رفتار ديني نباشد، نه تنها به تقويت و ارتقاي فرهنگ ديني کمک نميکند، بلکه خود مانع و حجاب بزرگي در برابر اين تمايل فطري ميشود؛ چنانکه امام خميني فرمود: در نفسي که مهذب نشده، علمْ حجاب ظلماني است. اگر علم بلاتهذيب باشد، ضررش از جهل بدتر است.
در پاسخ به اين سؤال که آيا فراواني و تراکم مطالب ديني در کتابهاي درسي، توانسته به پرورش حس مذهبي و ارتقاي فرهنگ ديني دانشآموزان منجر شود يا نه، کافي است قضاوتي عادلانه بر اساس شواهد عالمانه براي بررسي بازده تربيتي کتابهاي درسي و نظام آموزش مدارس داشته باشيم، تا بتوان فاصلة بين دروندادهها و بروندادههاي تربيتي را آشکار ساخت.
6-3. صدا و سيما
صدا وسيماي جمهوري اسلامي، يک دانشگاه ملي است که با توجه به محدودبودن گزينههاي جايگزين براي تفريح و پرکردن اوقات فراغت و استقبال اکثر قريب به اتفاق افراد جامعه از اين دو رسانه، جايگاه بسيار مهمي در فرهنگ عمومي کشور دارد، اما به عقيدة ما، با وجود اين جايگاه اختصاصي و حتي عليرغم موفقيت بالا در سه عرصة اطلاعرساني، ايجاد گرايشها و حتي ايجاد باورهاي جديد، توفيق صداوسيما در فرهنگسازي بسيار اندک بوده و هست.
خلاصة استدلالْ براي اين مدعا آن است که مطابق با تحليل ارائهشده در صفحات پيش، که يگانه عامل فرهنگساز، رفتار اجتماعي است، صداوسيما نخواسته و يا نتوانسته مجموعه، برنامههاي خود را به گونهاي سامان دهد که به اين مهم بينجامد. براي قضاوت روشنتر در باب عملکرد فرهنگسازي صداوسيما، به چند مصداق خاص در اين زمينه اشاره ميکنيم:
جشن نيکوکاري، اولين تجربة اين چنيني در صداوسيما بود، که اواخر
دهة شصت در برنامة «خانواده» در راديو مطرح و با کمک کميتة امداد
برگزار شد. در سالهاي بعد، اين کار با مشارکت تلويزيون وسعت بيشتري پيدا کرد. به دليل رابطة ناپايداري که بين مردم و اين فعاليت و مراسم وجود دارد، اگر صداوسيما از گردونة فعاليت خارج شود و يا دامنة فعاليت خود را محدود کند، گسترة اين مراسم نيز بسيار کم و محدود خواهد شد و حتي ممکن است کاملاً متوقف شود.
مصداق بارز و مهم ديگر، انتخاب بيستم جماديالثاني، سالروز ولادت حضرت زهرا به عنوان روز مادر است که باز هم به وسيلة سازمان صداوسيما مطرح شد و به سرعت در جامعه مورد پذيرش قرار گرفت، اما به دليل کمرنگشدن نقش صداوسيما و عدم تدبير براي تأثيرگذاري و جهتدهيهاي آينده، امروزه بيشتر جنبة خانوادگي و اجتماعي روز مادر، مورد توجه قرار دارد و نه جنبة ديني؛ از اينرو، نميتوان آن را رفتار ديني و در راستاي فرهنگسازي ديني ارزيابي کرد.
مثال ديگر، استفاده از ذکر «شريف صلوات» است که در ابتدا، طرح آن در برنامههاي سازمان صداوسيما و به خصوص در بخشها خبري، توجه مخاطبان را کاملاً به خود جلب کرده بود، ولي چون تدبير لازم براي تبديلشدن به رفتار عمومي و به اصطلاح، مناسکشدن آن صورت نگرفته بود، امروزه فقط جزئي عادي از بخشهاي خبري شده، که عکسالعمل خاصي در ميان مخاطبان عام ايجاد نميکند.
مثال ديگر، برگزاري دعاي ندبه توسط هيأت رزمندگان اسلام است، که ابعاد مهم و قابل تقديري دارد و در آن نقش صداوسيما نيز بارز و برجسته است، اما به نظر ميرسد، هماکنون صرف برگزاري اين دعا در صبحهاي جمعه در يکي از نقاط کشور، موضوعيت يافته و براي فرهنگسازي اين امر، تدبيري وجود ندارد که دستكم مانند ديگر مراسمهاي دعا (کميل) توسل و مانند اينها) شاهد باشيم در تمام مساجد کشور، اقدام به برگزاري دعاي ندبه در صبحهاي جمعه شود.
جمعبندي
در اين مقاله انسانشناسي و جامعهشناسي اسلامي مبنا قرار گرفته که طبق آن:
اولاً، شخصيت هر فرد انساني چهار ساحت و عرصه دارد: بدن، ذهن، نفس و روح؛
ثانياً، رفتار با بدن، معلومات با ذهن، صفات با نفس، و در نهايت، باورها با روح ارتباط دارند؛
ثالثاً، فرهنگ جامعه معادل شخصيت فرد است و ميتوان عرصهها و ابعاد مزبور را در مورد فرهنگ نيز منطبق دانست؛
از اينرو، ارکان فرهنگ عبارت خواهند بود از:
رکن اول: رفتارهاي رايج، ركن دوم: گرايشها، ركن سوم: باور و ركن چهارم: اطلاعات و معلومات.
ميانگين يا برآيند وضعيت يک جامعه در مورد هر يک از ارکان مذکور ميتواند در طيفي لحاظ شود، تا ـ به طور مثال ـ داراي اين سطوح باشد: حد نامطلوب، حداقل، حدلازم، حد مطلوب و حداکثر.
ديدگاه مزبور، هم در باب حوزة کلان فرهنگ، صادق و جاري است و هم در باب حوزههاي خردتر، مانند فرهنگ سياسي، فرهنگ اقتصادي و به خصوص فرهنگ ديني.
با مبنا قراردادن ديدگاه فرهنگپژوهي مزبور، به اين نتيجه رسيديم که دو وظيفة اصلي دولت ديني در عرصة فرهنگ عبارت خواهند بود از: اولاً، مخاطبشناسي فرهنگي، به معناي تعيين دقيق وضعيت و سطح تودة مردم در هر يک از ارکان چهارگانه؛ ثانياً، زمينهسازي براي ارتقاي فرهنگي؛ يعني تدارک شرايط و حذف موانعي که مردم بتوانند از هر يک از سطوح موجود، به سطح بالاتري حرکت نمايند؛ با اين تأکيد که در ارتقاي فرهنگي، مانند هرگونه رشد طبيعي ديگر، اگر خود مردمْ محور و عامل رشد در نظر گرفته نشوند و تلاش شود رشد و ارتقاي مورد نظر به ايشان تحميل گردد، هرگز شاهد اعتلاي سالم و ماندگار فرهنگي نخواهيم بود.
عنايت به اصل مذکور سبب ميشود در مديريت آموزشي، سؤالمحور و در مديريت پژوهشي، مسئلهمحور باشيم. همچنين بر اين مبنا، مديريت فرهنگي فقط زماني موفق خواهد بود که به مديريتِ گرايشها، عواطف و علايق مردم بپردازد. نشانه و شاخص موفقيت اين نوع مديريت نيز اين است که به رفتارهاي اجتماعيِ مورد نظر ميانجامد و رفتارهاي اجتماعي، يگانه عامل فرهنگساز جوامع هستند.
آنچه بيان شد، بيان اوليه و تقرير خامي از يک نظرية فرهنگي است که يقيناً نيازمند اصلاحات فراواني ميباشد. برخي از بايستههاي پژوهشي براي تکميل اين نظريه عبارتاند از:
ـ موردکاويهاي فراوان در باب پديدههاي گوناگون مثبت و منفي فرهنگي و بررسي اين امر که شکلگيري يک رفتار فرهنگي، مبتني بر چه عوامل فرعي ذيل ارکان چهارگانة فرهنگ است؛
ـ نظريهپردازي مجدد در باب ارکان، عوامل و سطوح فرهنگي؛
ـ موردکاويهاي متعدد پيرامون شناسايي وضعيت فرهنگي جامعة ايران اسلامي، در ارتباط با ارکان چهارگانة فرهنگ؛
ـ سياستگذاري دربارة راهکارهاي ارتقاي فرهنگي ذيل ارکان چهارگانة فرهنگ، از سطح موجود به سطح بالاتر.
- ـ نهج البلاغه، ترجمة محمد دشتي، قم، پارسايان، 1379.
- ـ ابوالقاسمي، محمدجواد، شناخت فرهنگ، تهران، مرکز پژوهشي توسعه فرهنگ ديني جهان معاصر، 1385.
- ـ امام خميني، کلمات قصار، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چ هفتم، 1378.
- ـ باقري، خسرو، نگاهي دوباره به تربيت اسلامي، تهران، مدرسه، چ هشتم، 1382.
- ـ خجسته، حسن، تأملاتي جامعهشناختي درباره راديو، تهران، طرح آينده، 1386.
- ـ رکوعي، ايمان، تعيين سهم تأثير دستگاههاي دولتي بر فرهنگ کشور، دبيرخانة شوراي عالي انقلاب فرهنگي، نسخة الکترونيکي، 1384.
- ـ سلسبيلي، نادر، «آموزش و پرورش در اعتلاي فرهنگي؛ ضرورت تحول در ديدگاههاي برنامههاي درسي»، در: مجموعه مقالات اولين همايش ملي مهندسي فرهنگي، تهران، اداره کل روابط عمومي و اطلاعرساني دبيرخانة شوراي عالي انقلاب فرهنگي، 1386، ج 2.
- ـ طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1365.
- ـ کريمي، عبدالعظيم، اثرات پنهان تربيت آسيبزا، تهران، انجمن اوليا و مربين، چ نهم، 1385.
- ـ کشاورز، سوسن، تحليل دستاودهاي تحقيقات در خصوص تأثير نظام آموزش رسمي کشور در تربيت دانشآموزان، دبيرخانة شوراي عالي انقلاب فرهنگي، نسخة الکترونيکي، 1384.
- ـ كليني، محمدبنيعقوب، كافي، تصحيح علياكبر غفاري، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چ سوم، 1388.
- ـ مطهري، مرتضي، حماسة حسيني، تهران، صدرا، چ سيزدهم، 1372، ج 3.
- ـ مطهري، مرتضي، علل گرايش به ماديگري، تهران، صدرا، چ سيزدهم، 1372.
- ـ مهدويکني، محمدسعيد، دين و سبک زندگي، تهران، دانشگاه امام صادق، 1387.