واکاوی رابطه انسان شناسی و امنیت در فلسفهی سیاسی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
تفكر، انديشه و حكمت وجه تمايز انسان از ساير موجودات ميباشد. محصول اين تفكر و تأمل، گزارههاي حكيمانهاي از سنخ «هست» و «بايد» بوده كه يكي مربوط به باور انسان و ديگري ناظر به رفتار اوست. بر اين اساس، حكمت را به دو قسم نظري و عملي تقسيم نمودهاند. آن سنخ از گزارههايي كه «اراده انسان» دخالتي در تحقق آن ندارد، در زمرة حكمت نظري، و گزارههايي كه تحقق آن وابسته به «انسان و اراده» اوست، در دايره حكمت عملي جاي دارد (ابنمسكويه رازي، 1426ق، ص 93؛ طوسي، 1364، ص 38). حكمت نظري، درپي دريافت «حق» و حكمت عملي، درتلاش براي دستيابي به «خير» است (ابنسينا، بيتا، ص 105). نكته قابل توجه اينكه بين چيستي «حق» و چگونگي دستيابي به «خير» و درواقع، بين «هست»ها و «بايد»ها ارتباطي تنگاتنگ وجود دارد بهگونهاي كه «حق»ها و «هست»ها موجب تفسير و توليد «خير»ها و «بايد»هاست.
زندگي اجتماعي براي فهم «حق» و دستيابي به «خير» و تدوين گزارههاي رفتاري از سنخ «بايد»، موجب شكلگيري مفهوم وسيعتري از «خير»ها و «بايد»ها و منجر به «بسط فضايل» از حوزة فردي به حوزة اجتماعي و از «خير فردي» به «خير عمومي» ميگردد. براي نمونه، عمل به برخي فضايل مانند راستگويي، گاه تنها در مورد انسان و خانواده او مطرح است، بهگونهاي كه شخص، نسبت به همه اعضاي خانواده خويش راستگوست؛ اما گاهي اين فضيلت بسط يافته، بهگونهاي است كه انسان در حوزه مسئوليتهاي اجتماعي خويش نسبت به همه افراد اجتماع راستگو ميباشد. در صورت اول، اين خير مربوط به «حوزه خصوصي» بوده، و در مورد دوم، چنين خيري بسط يافته بهگونهاي است كه در حوزه «خيرعمومي» قابل ارزيابي است.
عدالت، برابري، آزادي و امنيت بخشي از فضايل اساسي و خير عمومي در اجتماع انساني بهشمار ميآيند؛ اجتماعي كه دستكم داراي حق حيات مشتركند. حق حيات فرد و اجتماع در گرو رعايت فضايلي است كه نقش اساسي در بقاء حيات سياسي اجتماع داشته، و حركت جمعي به سمت مطلوب را سامان ميبخشد. استقرار و استمرار اجتماع انساني، مستلزم بسط فضايل و تسري «خير»ها، از «حوزه خصوصي» به «حوزه عمومي» و عمل بر اساس آن از سوي همگان است.
«انسان» و بررسي ابعاد وجود او از مسايل مربوط به حكمت نظري ميباشد؛ به اين معنا كه اراده انسان در هستي و ابعاد وجودش نقش نداشته است. اما «امنيت» و توجه به ابعاد آن، از مسايل حكمت عملي و ازجمله خيرهايي است كه اراده انسان در تحقق و تأمين آن اثرگذاري جدي داشته، مرتبط به اراده انسان است. درواقع، «امنيت» از فضايل، بايدها و «خيرهاي اساسي» در فلسفة سياسي و از جمله در فلسفة سياسي اسلامي است.
اين «خير اساسي» آنگاه كه بر نگاه متفاوت به «هست»ها، و «حق»ها مبتني گردد، مكاتب و نگاههاي مختلفي را شكل داده و ازاينرو، تلقيهاي متفاوتي از امنيت ارائه ميكند. ازآنجاييكه «امنيت» مربوط به انسان و محيط زندگي اوست، اين مقاله تلاش دارد اين «خير عمومي» را از نگاه «انسانشناسانه» مورد توجه قرار داده، و اين سؤال را پاسخ دهد كه نوع نگاه به «انسان» بهعنوان مسئلهاي از مسايل حكمت نظري، چه تفاوتي با نوع نگاه به «امنيت» بهعنوان يكي از مسايل حكمت عملي دارد. ازاينرو، سعي بر اين است كه رابطه بين نگاه به «انسان» و تفاوت در نگاه به «امنيت» بهعنوان يك فضيلت و خير عمومي در مكاتب غرب كلاسيك، مدرن، و در انديشه اسلامي مورد واكاوي قرار گيرد.
انسانشناسي
دانشي كه امروزه به «انسانشناسي» معروف است و به اموري چون زبان، شخصيت، خويشاوندي، هنر، بيماري، اقتصاد، ساختمان بدن و رنگ پوست انسان ميپردازد، تنها به بخش كوچكي از پرسشها دربارة انسان پاسخ ميگويد. اما مباحث كلان انسانشناسي، همچون وجود روح و جاودانگي آن، و مختار بودن آدمي، به پرسشهايي بنياديتر دربارة انسان پاسخ ميگويند و افزون بر آنكه براي معنايابي زندگي، تشخيص نظامهاي اجتماعي معقول، و تبيين برخي مباني علوم انساني ضرورت دارند، با شناخت خداوند متعال، نبوت، معاد، ارزشهاي اخلاقي و بسياري از احكام ديني، و به عبارت ديگر، با اصول و فروع دين نيز ارتباط پيدا ميكنند (مصباح،1390، ص 121).
آنگاه كه نوع نگاه به انسان، از منظر سياسي و طراحي مدل مطلوب حكومت مورد ارزيابي قرار ميگيرد و اين نوع نگاه، مبناي تحليل نظريههاي سياسي واقع ميشود، درواقع بحث پيرامون «انسانشناسي سياسي» است. چنين نگاهي به انسان، پايه و اساس نظريههاي كلاسيك بوده و در غرب نيز نميتوان به نظريهاي سياسي دست يافت كه در مقام تحليل، فاقد مباني انسانشناسي سياسي و غير مرتبط با آن باشد (رك: واعظي، 1390). در فلسفة سياسي اسلامي نيز انسانشناسي اهميت ويژهاي در طراحي مدل سياسي مطلوب و بايستههاي آن دارد.
مفهومشناسي امنيت
«امنيت» در لغت از ريشه «امن» بهمعناي «عدم ترس» (فراهيدي، 1410ق، ج 8، ص 388؛ ابنمنظور، 1414ق، ج 13، ص 21)، در امانبودن و مصونبودن از هر گونه تعرض و در آرامش و آسودگي بودن (قريشي، 1352، ج 1، ص 123) از هرگونه تهديد و ترس ميباشد (معين، 1381، ج 1، ص 354). در اصطلاح، تعاريف متعددي از «امنيت» ارائه شده است. براي نمونه، به چند مورد اشاره ميشود. اطمينان خاطر آحاد ملت نسبت به اينكه سلامت، محرمانه بودن اسرار شخصى و تسلط آنها در قبال جان، مال، آبرو، مسكن، ناموس و شغل خود، در چارچوب قانون رعايت مىشود (لطيفي، 1388، ص 121). در تعريفي ديگر، امنيت احساس اعتماد، آرامش و رهايي از اضطراب و ترس در رابطه با برآورده شدن نيازهاي خود در حال و آينده دانسته شده است. در تعريف ديگر، امنيت نبود تهديدات نسبت به ارزشهاي جامعه، تلقي شده است. همچنين امنيت، بهمعناي پاسداري از حيات سياسي و سرزمين كشور و ايجاد شرايط لازم براي رفاه اجتماعي، اقتصادي، تأمين و حفظ هماهنگي ميان اقوام و طوايف درون كشور تعريف شده است. در يك تعريف كليتر، امنيت تحقق آرامش و احساس آرامش جامعه در برابر تهديدهاي فردي و اجتماعي، مادي و معنوي، خانوادگي، ملي و جهاني، فرهنگي، سياسي، اقتصادي، قضايي، زيستمحيطي، نظامي، اداري و... است (خسروپناه، 1392، ج 3، ص 349).
به نظر ميرسد، هريك از تعاريف مزبور از زاويهاي خاص به «امنيت» نگريستهاند. در تعريف اول امنيت، اجتماع و آحاد ملت مورد توجه بوده، در تعريف دوم بيشتر امنيت فردي مورد نظر است و در تعريف سوم، نگاهي ارزشي و فرهنگي به امنيت شده است. در تعريف چهارم، امنيت از زاويه حاكميتي مورد توجه ميباشد و در تعريف پنجم، نگاهي كلي به امنيت دروني و بيروني جامعه از زواياي گوناگون شده است. به نظر ميرسد، لازم است در تعريف امنيت ابعاد گوناگون انسان، و نيازهاي او مورد توجه باشد. بر اين اساس، ضمن تأييد تعاريف فوق، اين تعريف از «امنيت» پيشنهاد ميشود: امنيت «دفع و رفع احساس درد و ترس نسبت به بُعد جسماني و روحاني وجود انسان، از آحاد ملت و سازمانها و نهادهايي كه ادامه حيات فردي و اجتماعي انسان را در آرامش و آسودگي تضمين نموده و او را از هرگونه خطري در تأمين نيازها و نمايش و ترويج ارزشهاي انساني مصون داشته تا بتواند به سعادت دنيا و آخرت نائل آيد». روشن است تأمين اين امنيت، به صورت اقناعي از طريق تعليم و تأديب و گاه به صورت اجباري از طريق اعمال فشار ايجاد ميشود. بر اين اساس، نگاه تكساحتي به انسان، مفهوم امنيت را به امنيت جان و مال تقليل ميدهد. درحاليكه با نگاه جامعنگر به انسان، امنيت تا ساحت ارزشها و باورهاي او بسط خواهد يافت.
سنخ شناسي
روشن است كه تفاوت در نوع نگاه به انسان، ديدگاه متفاوتي از امنيت و بسط مفهوم آن را به نمايش خواهد گذاشت. ازاينرو، تنها به ديدگاه برخي فيلسوفان سياسي در سه دوره كلاسيك، مدرن و اسلامي اشاره خواهد شد.
دوره كلاسيك
سقراط، افلاطون و ارسطو از سرشناسترين چهرههاي فلسفة سياسي در غرب كلاسيكاند. در اين ميان، افلاطون شاگرد سقراط و استاد ارسطو نمونه مناسبي است تا بحث «انسان» و «امنيت» را در انديشة وي بهعنوان نماينده فكري اين دوره مورد بررسي قرار دهيم. انسان در انديشه افلاطون، مركب از «روح» و «جسم» ميباشد (افلاطون، جمهوري، بند: 522). هريك از جسم و روح انسان، داراي آفاتي است كه آنها را تباه ميسازد. آفات جسم همچون بيماري، موجب تحليل، تباهي و نابودي جسم انسان ميگردد (همان، بند: 609). روح انسان نيز داراي آفاتي همچون ستمگري، لگام گسيختگي، ترسويي و ناداني است، لكن وجود اين آفات در انسان موجب بيروح شدن تنِ انسان نخواهد شد (همان)، روح انسان هميشه باقي و فناناپذير است (همان، بند: 611). افلاطون بر اين نكته تأكيد دارد كه تب يا بيماري يا كشته شدن به وسيله شمشير، نميتواند سبب نابودي روح باشد، هرچند بدن را ريز ريزكنند (همان، بند: 610). ايشان بر اين مسئله استدلال ميكند كه روح مرگپذير نيست، و چون مرگپذير نيست، پس جاودان است (همان، بند: 611). وي معتقد است: عمر آدمي از گهوراه تا گور در مقام مقايسه با ابديت دمي بيش نيست (همان، بند: 608).
از سوي ديگر، افلاطون انسان را داراي دو جزء جاودان و جزء حيواني دانسته (افلاطون، مرد سياسي، بند: 309)، و بر تقدم و شرافت جزء جاودان، يعني روح انسان بر جزء حيواني يعني تن انسان تأكيد دارد. بر اين اساس، به «تربيت فضايل روح» انساني همچون خويشتنداري، شجاعت و... اهميت دوچندان ميدهد. وي بر اين باور است كسي كه عنان خود را بهدست شهوت ميسپارد، به روح خود اهانت ميكند. همچنين كسي كه زندهماندن به هر قيمت و هر شرط را غنيمت ميداند، روح خود را محترم نميدارد و كسي كه «زيبايي تن» را برتر از «فضيلت روح» ميشمارد، به روح خود اهانت كرده است (افلاطون، قوانين، بند: 727). روشن است كه چنين ديدگاهي پيرامون انسان، كه درواقع تبيين نوع نگاه به «انسان» در حكمت نظري افلاطون است، به توصيهها و بايدهاي متناسب با اين حكمت، در حوزه مسايل حكمت عملي و از آن جمله مسئله «امنيت» خواهد انجاميد. بايدهايي كه در آن توجه به فضايل روح ارجمندتر از توجه به زيباييهاي تن آدمي باشد.
چنانكه گذشت، «امن» بهمعناي «عدم ترس» ميباشد افلاطون «ترس» را مساوي «انتظار درد» (همان، بند: 644) و شامل دو نوع ميداند: گاهي انتظار درد آن است كه «بدي» به انسان روي آورد و گاه اينكه انسان «بيم» دارد سخني بر زبان براند كه مردم آن را «بد» بهشمار آورند. در تفكر افلاطون، نوع اول، «ترس» و نوع دوم، «شرم» ناميده ميشود (همان، بند: 646). از سوي ديگر، در انديشه افلاطون، دستيابي به «امنيت»، مستلزم توجه به «ابعاد وجودي» و نگاهي «كلنگر» به انسان است. «امنيت جسمي»، مستلزم مراقبت از «تن» و لازمة «امنيت رواني» انسان و جامعه، مراقبت از «لذتها و فضيلتهاي روح انساني» است. «پاسداران»، وظيفة ايجاد «امنيت» و رفع و دفع «انتظار درد» از مردم را برعهده دارند، ازاينرو، تنها كساني شايسته حضور در اين گروهاند كه برخوردار ازنيرومندي، چالاكي، تيزهوشي، دليري، شهامت و اشتياق به دانش باشند. افلاطون، چهار خصوصيت اول را از خصوصيات جسم و دو قسم اخير را از ويژگيهاي روح بهشمار ميآورد (افلاطون، جمهور، بند: 375). برخورداري پاسداران از اين خصوصيات، مستلزم تربيت صحيح ايشان است. افلاطون، ورزش را براي «پرورش تن» و «تربيت معنوي» را براي «پرورش روح» ضروري دانسته و بر تقدم «تربيت روح» تأكيد مينمايد (همان، بند: 376).
«امنيت جسمي» افراد، مستلزم توجه به «پرورش تن» از طريق «ورزش»، و ايجاد «امنيت جامعه» از آمادگي دائم «طبقه پاسداران» حاصل ميشود. ازاينرو، لازم است كه همواره مانورهاي جنگي با صلاح اصلي و حقيقي برگزار گرديده «دليران» تشويق، و «ترسويان» سرزنش شده (افلاطون، قوانين، بند: 831) و به طبقه پيشهوران و كشاورزان منتقل شوند (افلاطون، جمهوري، بند: 468). افلاطون دفاع از امنيت جامعه را به هر قيمتي، هرچند از دست دادن عزيزترين كسان باشد (همان، بند: 467)، لازم دانسته و در عين حال بر لزوم احترام به كشتهشدگان در ميدان جنگ، حتي كشتگان دشمن تأكيد ميكند (همان، بند: 469).
افلاطون افزون بر امنيت جسمي به امنيت رواني انسان و جامعه نيز توجه دارد. مراقبت از امنيت رواني از راه تربيت روح حاصل ميشود. در انديشه افلاطون تربيت بهمنزله ورزش روح بهشمار ميآيد (همان، بند: 376). جلوگيري از ايجاد «انحراف در تربيت روح»، مستلزم پاكسازي جامعه از آموزش و ترويج افكار خرافي، نوشتههاي انحرافي، بخصوص ترويج اين امور در بين آموزگاران جامعه، نظارت بر آثار نويسندگان و اموري از اين قبيل است (همان، بند: 377 - 379).
«امنيت اخلاقي» و «امنيت فرهنگي» از ديگر ابعاد «امنيت» ميباشد كه مورد توجه افلاطون قرار گرفته است. «انتظار لذت» آنگاه كه بهمعناي اميد باشد، نشانه امنيت انسان است، اما هرگاه «انتظار لذت» به افراط انجامد، موجب سلب امنيت از خويش و ديگران است؛ چرا كه لذت مفرط همچون درد مفرط بوده و آدمي را بياختيار نموده (همان، بند: 402)، و انسان را دچار جنون و لجامگسيختگي ميسازد. افلاطون بر اين مسئله تصريح دارد كسي كه در برابر درد از پاي در ميآيد، ترسو است. همچنين كسي كه در برابر لذت تسليم ميشود ترسو است، حتي ترسوتر از آن يكي. لذت از دشمنان ديگر، به انسان نزديكتر و به مراتب خطرناكتر است (افلاطون، قوانين، بند: 633). اين همان امري است كه امنيت اخلاقي فرد و جامعه را دچار آسيب ميكند؛ چرا كه در انسانِ بياختيار كه اميال شهواني بر او غلبه نموده و خويشتنداري را از او ستانده است، شهوت جايگزين عشق حقيقي گرديده و انحرافات جنسي در جامعه رواج مييابد (افلاطون، جمهوري، بند: 403).
ايجاد «امنيت اخلاقي»، مستلزم تربيت روحي و تربيت بدني است (همان، بند: 403). تربيت روحي موجب ميگردد تا انسان برخود چيرهبودن و در برابر خويشتن از پاي در نيامدن (افلاطون، قوانين، بند: 645) را بياموزد. راه تربيت بدني، برخورداري جوانان از ورزش ميباشد (افلاطون، جمهوري، بند: 403). افزون بر اين، افلاطون بر لزوم تدوين قوانيني كه مانعِ از بين بردن امنيت اخلاقي جامعه ميشود، تأكيد ميورزد. قوانيني كه موجب پيشگيري و طغيان ميلهاي شهواني است. براي نمونه، افلاطون، براي پيشگيري از طغيان شهوت در بين پسران و دختران، افزون بر لزوم روش تربيتي مناسب، بر سپردن مشاغل سنگين به ايشان، جلوگيري از توانگري بيش از حد و نظارت دولت بر رفتارشان، اصرار دارد (افلاطون، قوانين، بند: 835).
«امنيت فرهنگي» نيز كه از ديگر ابعاد امنيت است، مورد توجه ويژه افلاطون ميباشد. ايشان براي حفظ امنيت فرهنگي، به حوزه داستانسرايي، موسقي، شعر، نقاشي و... توجه نموده، بر اين باور است ازآنجاكه داستانها يكي از ابزار پرورش روح ميباشند، بايد از ترويج داستانهاي غيرواقعي جلوگيري نمود (افلاطون، جمهوري، بند: 377). افلاطون، ضمن تأكيد بر لزوم توجه به آهنگ، وزن و مضمون موسيقي، بر لزوم تبعيت وزن از مضمون و نه عكس آن، تصريح نموده (همان، بند: 400)، معتقد است: برخي از موسيقيها موجب از بين رفتن شهامت و نيرومندي، و برخي موجب مستي، سستي و تنپروري ميشوند (همان، بند: 398). افزون بر اين، افلاطون بر جلوگيري از آهنگهاي وارداتي به جامعه نيز تأكيد ميورزد (همان، بند: 424). براين اساس، مضمون خوب و آهنگ زيبا و وزن درست ناشي از حالت روحي و سيرت نيك و شيوه فكر پسنديده است (همان، بند: 400). ايشان بيان ميكند كه برخي وزنهاي شعري، سازگار با بندگي و ذلت، برخي موجب غرور، بعضي ديگر موجب ديوانگي و برخي وزنها موجب خصوصياتي مخالف اينهاست (همان). در مورد شعر نيز، برخي شعرها بر شهوت و خشم و لذت و درد اثر ميگذارد (همان، بند: 606). برخي اشعار با ارائه اشباح و تصاوير دور از حقيقت، جزء بي خرد روح را خشنود ساخته و جزء آرام و خردمند روح را مخاطب نميسازد (همان، بند: 605).
دغدغه افلاطون پيرامون امنيت فرهنگي و تأثير مؤلفههاي فرهنگي بر فرهنگ و روان جامعه، وي را بر اين داشت تا بر لزوم نظارت بر همه اقشاري كه به نحوي در فرهنگ جامعه تأثيرگذارند، تأكيد ورزد. ازاينرو، تصريح ميكند، ازآنجاكه خصلتهاي پيشگفته، در اموري همچون: نقاشي، بافندگي، رنگرزي، معماري و... يافت ميشود، پس افزون بر نظارت بر شاعران، هنرمندان، پيشهوران و ساير افراد دخيل در اينگونه امور، بايد از ايشان خواست تا در شعر، نقاشي، پيكرسازي، معماري و غير آن، از صفات ناپسند و لگامگسيختگي و پستي و زشتي دوري ورزيده، صفات نيك و فضايل انساني را مجسم سازند. در اين صورت، جوانان ما در محيطي سالم بار خواهند آمد و از كودكي با زيبايي و هماهنگي انس گرفته و از فضاي زهرآلودي كه همواره شر و بدي را در درونشان ميكارد و بيماري مهلكي كه سراپاي روحشان را فرا ميگيرد، دور مانده و همواره به سلامت خواهند بود (افلاطون، جمهوري، بند401؛ قوانين، بند: 829).
اندكي تأمل در بايدهاي اين بُعد از امنيت، رابطه حكمت عملي و نظري افلاطون و رابطه توصيههاي هنجاري او با هستهاي توصيفي در مباني اين تفكر را آشكار ميسازد. براي نمونه، در هريك از توصيههاي پيرامون انسان و امنيت، تأثيرات مباني انسانشناسي و توجه به ابعاد وجودي انسان، بهويژه روح او نمايان است. درواقع، افلاطون با نگاهي كلنگر به انسان تأمين امنيت در حوزه خصوصي و عمومي را ضروري دانسته و در تأمين اين مسئله بر لزوم دانش، تربيت، وضع قانون، نظارت دولت و حاكميت خرد و محوربودن آن در تعيين فضيلتها و ارزشهاي اجتماعي اصرار ميورزد. ازآنجاكه تأمين امنيت در همه ابعاد و حوزههايش مستلزم دانش و قدرت است، ايشان بر لزوم پيوند عقل فلسفي و قدرت سياسي تأكيد دارد. بر اين اساس، ميتوان گفت: هرگاه در انسان و جامعه، انتظار درد از بين رفته و انتظار لذت به معني اميد جايگزين شود و از سوي ديگر، خرد بر لذتها و دردها حاكم شود، انسان و جامعه برخوردار از امنيت است. ازاينرو، تحقق امنيت در جامعه مستلزم دستكم سه مسئلة، دفع و رفع انتظار درد، ايجاد اميد و سوم سنجش انتظارها و اميدها با معيار خرد ميباشد.
حاصل آنكه نگاه كلنگر به انسان، در دستگاه فلسفي غرب كلاسيك، امنيت و صيانت از نفس را مفهوم كانوني فلسفة سياسي و ضرورت تشكيل اجتماع بهشمار نياورده، انسان نه به جهت اضطرار، بلكه به دليل اينكه ذاتاً موجود سياسي است، در اجتماع زندگي ميكند. در اين دستگاه فلسفي، فضيلت و سعادت روح بهعنوان ارزشهاي يك اجتماع سياسي، مقدم بر امنيت جسماني و در واقع، امنيت بُعد روحي انسان، كه شامل امنيت رواني، اخلاقي و فرهنگي اجتماع است، بر امنيت بهمعناي صيانت از ذات تقدم دارد. بر اين اساس، دولتها موظفند از هر مسئلهاي كه موجبات نگراني، اندوه و ترس جامعه در زمينه امنيت روحي را فراهم ميآورند، در ابتدا با تربيت صحيح و در مراحل بعد، با برخوردهاي الزامآور جلوگيري نمايند. ازاينرو، امنيت جسماني در رتبهاي پايينتر از امنيت فضايل روح قرار داشته و در اين تفكر فلسفي، لازم است گاه آدمي نفس خويش را نثار فضايل روح نمايد. درواقع، نظام سياسي مبتني بر دستگاه فلسفي غرب كلاسيك، اخلاق، سعادت و نظم مبتني بر فضيلت را وظيفه خود دانسته و مبناي فلسفه سياسي خويش قرار ميدهد.
دوره مدرن
ماكياولي، هابز، لاك و روسو ازجمله نمايندگان فلسفة سياسي در دوران مدرن بهشمار ميآيند (اشتروس، 1373، ص 60ـ70). در اين ميان، توماس هابز ازجمله فيلسوفاني است كه هستة مركزي فلسفه سياسي خويش را بر مسئله امنيت بنا نهاده است. تحليل نوع نگاه هابز به انسان، چرايي ابتناي فلسفه سياسي وي بر مسئله امنيت را آشكار ميسازد. فلسفة سياسي هابز، متأثر از دو نوع نگاه به انسان است كه يكي ماهيت روانشناسانه و ديگري ماهيت هستيشناسانه دارد. ماهيت روانشناسانه انسان در ديدگاه هابز اين است كه انسان به دليل خودخواهي ذاتي از ديگران بيگانه، و در ابتدا نگران حفظ حيات خويش بوده و در مراحل بعد، به چيزهايي همچون ثروت و منزلت ميانديشد (تيندر، 1374، ص 22). از سوي ديگر، ماهيت هستيشناسانه انسان در انديشه هابز است كه گلن تيندر، آن را مادهگرايانه دانسته و بر اين باور است كه هابز را معمولاً و به درستي مادهگرا ميدانند. در نگاه هستيشناسانه هابز به انسان، هر واقعيتي، موقعيتي مشخص در مكان و زمان دارد و قوانين فيزيكي تغييرناپذير بر آن حاكم است. هر فرد انساني، يكي از اجزاء سازنده عالم است. وي از چيزهايي مانند سنگ و درخت پيچيدهتر است، اما با آنها تفاوت ماهوي ندارد (همان).
اين نوع نگاه به انسان در نظر و انديشههاي هابز، پيامدهاي هنجاري و آثار متعددي در حوزه عمل و فلسفه سياسي ايشان خواهد داشت. در اين مجال، تنها از زوايه مسئله امنيت به اين موضوع ميپردازيم. در انديشه هابز آدميان به حكم طبيعت برابرند (هابز، 1380، ص 156)، و به حكم طبيعت، نسبت به هرچيزي حق دارند (همان، ص 161). نتيجه برابري، ترس از يكديگر بوده و از ترس جنگ برميخيزد (همان، ص 157). در فلسفة سياسي هابز، علت اساسي ناامني رقابت، ترس و طلب عزت و افتخار ميباشد (همان). به تعبير اشتروس، هابز انسان را بين غرور اهريمني و ترس از مرگ رقتآميز تلقي ميكند (اشتروس، 1373، ص 139). در چنين شرايطي، امنيت ارزشي اساسي و عمومي مييابد. در نگاه هابز، آنچه انسان را به اجتماع ميكشاند نه مسئلهاي ذاتي در وجود او، بلكه اين حضور اجتماعي، ناشي از اضطرار است. دو عامل خودخواهي و سلطهجويي، موجب تجاوز و تعدي به غير در وضع طبيعي ميگردد. بر اين اساس، ترس بر وجود انسان مستولي ميگردد. در چنين وضعي صيانت نفس، اساسيترين دغدغه انسان خواهد بود. اين شرايط انسان را به قراردادي سوق ميدهد كه بر اساس آن، او را وارد وضع اجتماعي نموده و با واگذاري حقوق خويش به لوياتان در لواي قدرت او قرار گرفته و اساسيترين دلواپسي او رفع، و امنيت ايشان تأمين ميگردد.
بر اين اساس، امنيت در فلسفة سياسي هابز، اساسيترين فضيلت و ارزش اجتماعي بوده و ساير ارزشها در رتبة بعد قرار دارند. آنچه از بيان هابز پيرامون شرارت ذاتي انسان، وضع طبيعي و فقدان قانون، جنگ همه عليه همه، ترس از مرگ رقتآميز و ضرورت قرار اجتماعي (توماس هابز معتقد به قرار اجتماعي است که با قرارداد اجتماعي جانلاک و ژانژاک رسو کمي متفاوت است) و واگذاري تمامي حقوق به لوياتان، براي خروج از وضع طبيعي و ورود به وضع اجتماعي و درنهايت، تأمين امنيت به ذهن سبقت ميجويد، امنيت جسماني و حفظ جان انسان است. اين نتيجه، حاصل تقليل مبناي انسانشناسي، به جنبه روانشناسانه و هستيشناسي مادهگرايانه است. نگاهي جزءنگر به انسان، كه اساسيترين دغدغه زندگي او را بر ترس و خودخواهي مبتني ساخته و امنيت را در رأس ارزشهاي اجتماعي قرار داده است. به نظر ميرسد، نظام سياسي مطلوب در انديشه هابز، مبتني بر دو پيشفرض شرارت و رضايت در مورد انسان است.
تحقق امنيت بهعنوان غايت جامعه سياسي در اين نگاه، وابسته به دو عامل رضايت از سوي مردم و تحقق قرار اجتماعي و قدرت مطلقه از سوي لوياتان ميباشد. اين دو عامل، موجب وضع قانون، تحقق قدرت عمومي بهمعناي وجود جايگاهي كه بتواند در حوزه عمومي اعمال قدرت نمايد و درنهايت، موجب مراقبت از اساسيترين ارزش اجتماع، يعني امنيت ميباشد. به عبارت ديگر ترس، قرارداد و قدرت موجب ايجاد امنيت براي انسان در جامعه سياسي خواهد شد.
دوره اسلامي
انسان در انديشة اسلامي موجودي دو ساحتي و برخوردار از روح و جسم بوده و هويت واقعي انسان در حقيقت، به روح اوست. بر اين اساس، توجه به هويت واقعي انسان در همه شئون زندگي لازم ميباشد. درواقع، كمال حقيقي انسان وابسته به هويت واقعي او، يعني روح بوده و بدن تنها ابزاري در خدمت انسان است. از سوي ديگر، با توجه به اعتقاد به جاودانگي روح انسان، ارزشهاي متعلق به روح آدمي از اهميت بيشتري برخوردار خواهند بود. از اين بيان، ميتوان دريافت كه ارزشهايي كه متعلق به هويت واقعي و روح انسان است، بر ساير ارزشهايي كه تأمينكننده نياز جسم اوست، تقدم دارند. افزون براين، تعلق روح به جسم و بهرهكشي از آن، تنها نشئهاي دنيوي از حيات روح بهشمار آمده و اين حيات در نشئه آخرت استمرار خواهد يافت. ازاينرو، در تعيين تقدم و تأخر ارزشها توجه به روح، جسم، دنيا و آخرت ضروري مينمايد. بر اين اساس، ميتوان از نگاه اسلامي به انسان با عنوان نگاه جامعنگر ياد نمود.
هستي انسان، كه مرتبط با مفاهيمي همچون، روح، جاودانگي آن، آخرت و... بوده و حكمت نظري وظيفه اثبات هستي آن را عهدهدار است، منجر به توليد بايدهايي در حوزه حكمت عملي ميباشد. برتري و دوام روح نسبت به جسم، و آخرت نسبت به دنيا، مستلزم برتري ارزشهاي هركدام از روح و آخرت بر جسم و دنيا ميباشد. يكي از ارزشهاي اساسي كه ميتواند جنبة جسمي و روحي، فردي و اجتماعي، دنيايي و آخرتي داشته باشد، مسئله امنيت است. اين ارزش، ضمن اينكه ميتواند نسبت به ساير ارزشها داراي تقدم و تأخر باشد، با توجه به ابعاد گوناگونش، ميتواند نسبت به ابعاد مختلف وجود انسان نيز مورد توجه قرار گيرد. براي نمونه، تقدم امنيت ديني، سياسي، اخلاقي، فرهنگي و... و درواقع، امنيت مربوط به جسم، امنيت مربوط به روح، امنيت مربوط به دنيا و امنيت مربوط به آخرت مورد سنجش، ارزيابي و رتبهگذاري قرار گيرد.
انسان به لحاظ اينكه داراي جسم مادي است، و مكاني را براي زندگي بر ميگزيند، با ساير موجودات در تأمين امينت جسمي تفاوت ندارد. اين نوع امنيت، از ضروريات موجودات بوده كه همه به صورت غريزي و طبيعي اقدام به تأمين امنيت خويشتن خواهند نمود. بنابراين، در اين نوع امنيت، تفاوتي بين انسان و ساير موجودات در اصل تأمين امنيت وجود ندارد. بر اين اساس، چنين امنيتي وجه تمايز انسان از ساير موجودات نبوده و نميتواند داراي بار ارزشي باشد، بلكه تنها موجب حيات و بقاء اوست.
امنيت ارزشهاي ديني بُعد ديگري از امنيت است كه در انديشه فيلسوفان اسلامي همچون شهيد مطهري و آيتالله مصباح مورد توجه است. نمونهاي از اين ارزشها، دفاع از شرف، عزت، انسانيت و ارتباط با خداست (ر.ك: مصباح، 1388 ب، ج 2، ص 266ـ269). با توجه به اين بعد از امنيت، تجاوز و ناامني تنها محدود به جسم و جان انسان نيست. آنگاه كه ارزشهاي يك قوم مورد تجاوز واقع شود، درواقع امنيت از اين قوم سلب شده و به ايشان تجاوز شده است (مطهري، 1368، ج20، ص 258). در انديشه اين فيلسوفان، دفاع تنها شامل دفاع از جان و مال نيست، بلكه شامل نواميس و مقدسات يك كشور نيز ميشود. دفاع از مقدسات، حتي از دفاع و حراست از جان و مال نيز واجبتر است؛ زيرا در مواردي لازم است انسان جان خويش را به خطر اندازد تا مقدساتش محفوظ بماند (ر.ك: مصباح، 1388 ب، ج 2، ص 305). در نظر ايشان، گاهي خطر تهاجم فرهنگي از تجاوز نظامي و فيزيكي بيشتر است. ازاينرو، وجوب دفاع بر مردم و نيز مسؤليت دولت اسلامي در مديريت، برنامهريزي و هزينههاي دفاع، تنها در مقابل حملات نظامي دشمنان نيست، بلكه به طريق اولي بايد در مقابل حملات فرهنگي دشمنان به دفاع پرداخت؛ زيرا دين از جان، مال، و آب و خاك عزيزتر است (همان، ص 323).
اهميت اين سنخ ارزشها، به اندازهاي است كه در منابع ديني مقدم بر ساير ارزشها شمرده شده و دفاع از آن، مقدم بر دفاع از ارزشهاي ديگر ميباشد. بهگونهاي كه گاه لازم است انسان، امنيت جاني خود را هزينه دفاع از امنيتِ ارزشهاي ديني نمايد. برخي از رواياتي كه بر اين مهم و تقدم دفاع از ارزشهاي ديني بر ارزشها و امنيت جسمي تأكيد دارد، بيان داشتهاند كه: «إِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دِينُهُ وَ الْحَرِيبَ مَنْ حُرِبَ دِينُهُ»(حرعاملي، 1409ق، ج 16، ص 192)؛... چون بلايي فرا رسد، مالهاي خود را سپر جانهايتان كنيد و چون حادثهاي پيش آيد، جانهايتان را فداي دينتان كنيد و بدانيد كه هلاك گشته كسي است كه دينش هلاك شده باشد و غارتشده كسي است كه دينش به غارت رفته باشد.
در اين نگاه، امنيت مفهومي وسيعتر يافته و با كمال دنيا و آخرت انسان و درواقع، كمال مادي و معنوي او رابطه مييابد. در اين نوع نگاه، دامنه درد و مهنت و رنج دايرهاي فراتر از دنيا و جسم مادي انسان يافته و افزون بر زندگي دنيا، شامل حيات انسان در زندگي اخروي وي نيز ميگردد. بر اين اساس، ايمني از عذاب الهي در آخرت نيز يكي از ابعاد امنيت و چهبسا مهمترين آن بهشمار آيد. اين نوع نگاه به انسان، كه از آن با عنوان نگاه جامعنگر ياد شد، مبتني بر انسانشناسي اسلامي است. پذيرش اين مهم، به اين امر رهنمون ميكند درصورتيكه تأمين امنيت در بعد جسماني و ساير ابعاد امنيت بر عهده دولتهاست، در دولت اسلامي امنيت معنوي نيز از اهم وظايف دولت بهشمار خواهد آمد.
معيارشناسي
حقيقت و فضيلت، مفاهيم كانوني و محور انديشه و تفكر در فلسفة سياسي كلاسيك بهشمار ميرفت. در نگاه فيلسوفان سياسي اين دوره، انسان موجودي سياسي بوده و با علم و عشق به فضيلت و پيجويي آن، موجب تحقق امنيت در ايدة امنيت ميگرديد. فيلسوف، كه دوستدار دانايي و فضيلت است، به رشد فضايل در حضور اجتماعي و همگرايي انسانها معتقد بود. توجه به ابعاد وجودي انسان، نقشي تعيينكننده در تعيين و عمل به فضايل داشته و خردگرايي از بارزترين مفاهيم و معيار معرفت و حقيقت در اين دوره بهشمار ميآمد. به دليل توجه به ارزشها و فضيلتهاي جسم و روح انسان در اين دوره، ميتوان از آن با عنوان نگاه كلنگر ياد نمود.
دوران مدرن، دوره تحول اساسي در نوع نگاه به انسان است. در اين دوره، خردگرايي در انديشه كلاسيك، به قراردادگرايي تقليل مييابد. رضايت انسان مبناي معرفت، مشروعيت و جريان يافتن فضايل و ارزشها و خيرهاي عمومي در اجتماع ميگردد. ازآنجاكه خدا از ساحت اجتماعي زندگي انسان اخراج و ترس و خودخواهي جايگزين آن ميشود، در فلسفة سياسي هابز فردگرايي و بيگانگي، بخصوص در وضع طبيعي مقدم بر جمعگرايي ميگردد. آنچه انسان را به حضور اجتماعي ميكشاند، نه انتخابي آگاهانه و آزادانه و بر اساس ميل و رغبت، بلكه ناشي از اضطرار است. نگاه جزءنگر به انسان، تا جايي ادامه مييابد كه انسان به ساحت ساير موجودات تقليل يافته و صيانت نفس و امنيت، يعني اساسيترين فضيلت و ارزش انسان در اين دوره، در واقع مسئلهاي خواهد بود كه همة موجودات به صورت غريزي به آن همت گماشته و حتي حضور اجتماعي مبتني بر قرارداد نيز نميتواند وجه مميز انسان از ساير موجودات باشد؛ چرا كه دفاع جمعي غريزي نيز در ساير موجودات قابل پيگيري است.
نگاه جامعنگر در انديشه اسلامي به انسان، راه سعادت و كمال او را در علم و آگاهي به فضايل و عمل بر اساس آن معرفي ميكند. توجه به ابعاد وجودي انسان و حيات او، وجه برتري اين ديدگاه است. سعادت در اين ديدگاه، مفهومي عام مييابد كه سراسر حيات نخست و حيات آخر انسان را شامل ميشود. امنيت در اين ديدگاه، بيش از اينكه ناشي از اعمال زور و معطوف و مبتني بر قدرت باشد، مسئلهاي دروني و مبتني بر ايمان و آگاهي است. ارتباط ملك و ملكوت در اين انديشه، موجب شده است تا خداوند همواره حاضر و ناظر بر اعمال انسان باشد. بر اين اساس، ايده امنيت نه زاييده ترس و هراس و غريزه، بلكه حاصل آگاهي، اعتقاد و ايمان است. امنيت حاصل از اين نگاه، مبتني بر فطرت انساني و نه بر غريزه و شهوت، و به عبارتي، مبتني بر كمالطلبي و نه تنوعطلبي انسان است. در اين معيار، امنيت پيش و بيش از آنكه با الزام بيروني تأمين گردد، حاصل باورهايي است كه از درون انسان ميجوشد. اين مسئله، به معني عدم نياز به قانون و الزام بيروني دولتها نيست، اما بر تقدم تعليم، و فراهم نمودن زمينه كسب آگاهي و تقويت اعتقاد و ايمان تأكيد ميورزد.
ارزششناسي
فيلسوف سياسي، وظيفة ارزششناسي و رتبهبندي آنها را عهدهدار است (واعظي، 1390، ص 18). بر اين اساس، فيلسوفان سياسي بر اساس تقدم و تأخر ارزشها و خيرهاي عمومي مورد نظر خويش به طراحي نظامهاي سياسي متفاوتي همت گماردهاند. براي نمونه، تقدم عدالت بر آزادي يا تقدم رفاه بر آزادي، در حوزه طراحي نظام سياسي ممكن است منجر به مدلهاي متفاوتي از نظام گردد. تقدم امنيت نيز بر هريك از اين خيرهاي عمومي، به طراحي مدل متفاوتي از نظام سياسي منجر خواهد شد. اما سخن در اين مجال، در آن است كه چنانكه تقدم هريك از خيرهاي عمومي، موجب طراحي نظام سياسي متفاوت ميگردد، توجه به ابعاد مختلف يك خير عمومي نيز ممكن است منجر به تقدم ارزشهاي خاص در يك اجتماع و توليد بايستههاي متفاوتي در نظام سياسي شده و به تبع آن، وظايف خاصي را براي دولتها و تعيين اولويتها به همراه داشته باشد. اين نوع از بايستهها نيز مرتبط با آن خيرهاي عمومي و با انسانشناسي فيلسوف سياسي است.
به نظر ميرسد، بايد در رتبهبندي ارزشها به اين نكته توجه شود كه برخي خيرهاي عمومي داراي ارزش ذاتي و برخي داراي ارزش ابزارياند. از سوي ديگر، برخي داراي ارزش حياتي و برخي ديگر داراي ارزش غايي ميباشند. اين مسئله كه در ديدگاه فيلسوف سياسي اين خيرها از كدام سنخ از ارزشها تلقي شوند، در تقدم و تأخر آن و در طراحي مدل سياسي مطلوب بسيار اثرگذار خواهد بود. بر اين اساس، ميتوان بيان كرد كه در تفكر فلسفي كلاسيك، از اين جهت كه امنيت جسماني از فضايل جسم بوده و فضايل روح بر آن شرافت دارد، گاه لازم است كه انسان امنيت جسماني خود را براي تحقق فضايل روح خويش با خطر مواجه سازد و گاهي آن را قرباني فضايل روح نمايد. دليل اين امر آن است كه امنيت جسماني و صيانت از نفس، هرچند داراي ارزش حياتي است اما به اين دليل كه داراي ارزش ذاتي نبوده و غايت نظام سياسي مطلوب نيز بهشمار نميآيد، داراي ارزش مؤخر از ساير ارزشهاي متعلق به بخش اساسي وجود انسان، يعني فضايل روح اوست. درحاليكه در دستگاه فلسفي هابز، اساسيترين ارزش مربوط به صيانت از نفس ميباشد. اين مسئله داراي ارزش ذاتي بوده و غايت تشكيل نظام سياسي بهشمار ميآيد. ازاينرو، بر ساير فضايل تقدم دارد.
اشتروس، پيرامون تقدم اين ارزش در تفكر سياسي هابز بيان ميدارد:
هابز قانون طبيعي را تنها بر حسب صيانت نفس ميفهميد. در همين ارتباط، حقوق طبيعي اساساً برحسب صيانت نفس كه ممتاز و برجستهتر از هرگونه تعهد يا تكليفي است فهميده گشت و اين تحولي بود كه منجر به جانشين شدن حقوق انساني به جاي قوانين طبيعي شد. بدينتربيت، انسان جاي طبيعت نشست و حقوق جاي قانون را گرفت (اشتروس، 1373، ص 148).
در نگاه انسانشناسانه فيلسوفان اسلامي، زندگي انسان وسعت بيشتري يافته و شامل حيات دنيا و آخرت ميشود. بر اين اساس، ارزشها نيز مفهومي وسيعتر يافتهاند. زندگي انسان، تفسير دنيوي و اخروي مييابد. درواقع، انسان و مبدأ و منتهاي حياتش، ارتباط وثيقي با تعيين ارزشها، خواهند داشت. توجه به تقدم و تأخر ارزشها از مسايلي است كه مورد توجه و تأكيد فيلسوفان اسلامي قرار گرفته است. شهيد مطهري، در اهميت اين مسئله بيان ميكند:
اگر ارزشهاى اسلامى معكوس شود، ارزش درجه اول درجه آخر شمرده شود و درجه آخر درجه اول، معنايش همان اسلامى است كه وارونه شده، پوستينى است كه آن را وارونه پوشيدهاند (مطهري، 1368، ج 17، ص 264).
براين اساس، ارزشهايي كه ارتباط با مبدأ و منتهاي انسان داشته و در سعادت انسان و ارتباط دادن او با مبدأ وجود مؤثر است و ميتوان آنها را ارزشهاي الهي نام نهاد، اهميت دو چندان يافته و در رتبهاي برتر قرار خواهند گرفت.
برخي فيلسوفان سياسي اسلامي، همچون آيتالله مصباح در مقايسه ارزشهاي نظام سياسي اسلامي و نظام سياسي ليبرال و تقدم برخي ارزشها بر بعض ديگر، ميفرمايند:
در برخي نظامهاي ارزشي، مانند نظام ليبرال دمكراسي و كليه نظامهايي كه مبتني بر گرايشهاي اومانيستي است، مسايل عقيدتي، ديني، و مذهبي، مسايلي فردي و شخصي تلقي ميشود و در نزد آنان تجاوز به اينگونه امور، معنا و مفهوم روشني ندارد. هرگاه مسئله تجاوز به دين مطرح شود، حداكثر چيزي كه آنان تصور ميكنند، خراب شدن كليسا است و بيش از اين، تجاوز به دين تلقي نميشد و اساساً مسئله دين جنبه تعارف و تشريفات دارد! ولي بعكس در اسلام، دفاع از مقدسات ديني، از دفاع از جان و مال نيز واجبتر است. خطر حمله و تجاوز دشمن به دين مردم، از خطر تجاوز به مال، جان، عرض و ناموس بالاتر است. بايد براي حفظ مقدسات و ارزشهاي ديني جان فدا شود (مصباح، 1388 ب، ج2، ص 311).
از سوي ديگر، ارزشهاي غايي، در دستگاه فلسفي فيلسوفان اسلامي در مقياس آخرت ارزيابي ميگردد. بر اين اساس، ممكن است آنچه بهعنوان ارزشغايي در برخي نظامهاي سياسي غيرالهي تلقي ميگردد، در نظام سياسي اسلامي، ارزش متوسط بوده و ارزشغايي بهشمار نيايد. از جمله اين خيرهاي عمومي، همين مفهوم امنيت است. در نگاه اسلامي، امنيت غايت نظام سياسي نيست. در اين نظام، ميتوان مفهوم امنيت را بسط داده و افزون بر اينكه شامل امنيت جسمي و روحي انسان ميگردد، امنيت انسان در آخرت و ايمن بودن از عذاب الهي را نيز شامل گردد.
غايتشناسي
رتبهبندي ارزشها و خيرهاي عمومي در هر جامعهاي، جهتدهي آن را به سوي ارزشهاي غايي، كمال مطلوب و مقاصد آن جامعه نشان ميدهد. روشن است كه تفاوت در مباني، موجب تفاوت در مقاصد و غايات ميباشد. امنيت در دستگاه فلسفي غرب كلاسيك، ابعاد متعددي داشته و توجه به همه ابعاد آن، موجب فضيلت و سعادت انسان و اجتماع خواهد بود. عشق به دانش و عمل بر اساس عدالت و همراهي دانش و قدرت سياسي، موجب بسط و امنيت فضايل انساني خواهد شد. در غرب مدرن، هابز هدف و غايت از تشكيل نظام سياسي را امنيت و صيانت نفس دانست. بر اين اساس، با رفع ترس از هلاكت، هدف از تشكيل نظام سياسي به غايت خود رسيده است. اين غايت، هرچند با انسانشناسي سياسي هابز سازگار است، اما انسان را به يك جزء از وجودش تقليل داده و توجهي به ساير فضايل و ابعاد وجودي انسان ندارد.
نگاه جامعنگر فيلسوفان سياسي اسلامي به انسان، غايت جامعه و امنيت آن را در تمامي ابعاد، براي رشد فضايل و نيل به سعادت، در مجموع حيات دنيوي و اخروي انسان ارزيابي نموده، بر اين باورند كه علم، ايمان و عمل اركاني است كه افزون بر تأمين امنيت در تمامي ابعادش، موجب رشد انسانيت به جاي انسان خواهد بود. در اين نگاه، عمل به قوانين و دستورات نظام سياسي، نه تنها از روي ترس، اجبار، الزام و اضطرار، بلكه با انگيزهاي دروني همراه است. اين نوع امنيت و دفاع از انسانها و انديشههاي انساني و الهي، نه بر اساس غريزه و طبيعت، بلكه بر اساس آگاهي و براي دستيابي به خوبيها به جاي غوطهورشدن در خوشيها و هوسهاست. از اين جهت، امنيت ديني كه ضامن تحقق امنيت دروني است و نقطه آغازين آن افرادند و نه اجتماع، بر امنيت جسماني كه ضامن آن الزام و اجبار قدرت سياسي بوده و تكيهگاه آن قرارداد است، مقدم ميباشد.
نتيجهگيري
معرفت سياسي، يكي از حوزههاي معرفت بشري و از سنخ علوم انساني است. هرچند بهرهبردن از شواهد تجربي و تاريخي و تحليلهاي عقلاني در كسب و گسترش اين دانش داراي اهميت است، اما دوري از مباني معرفتساز در انديشه اسلامي و ابتناي نظريهها بر تجربه و عقل خود بنياد بشر، گاه تحليلهاي او را از وراي ارزشهاي مادي و اين جهاني فراتر نخواهد برد و انسان را به دستوراتي وادار خواهد كرد كه در حوزه انديشه اسلامي ممنوع و مطرود است. دانش سياسي امروز جهان، بيش از اينكه بهرهمند از مباني اسلامي باشد، متأثر يا به تعبير دقيقتر بر پايه تفكر انسانمحور انديشه غرب شكل گرفته و با مباني اسلامي فرسنگها فاصله دارد.
بسط و گسترش دانش سياسي كه امروزه در سيطره تفكر غربي است، جز با انقلاب در همه زمينهها، شكل نخواهد گرفت. انقلاب اسلامي ايران، سرآغاز شكلگيري اين تحول عظيم و خارج از چارچوب تفكر غربي است. هرچند ترسيم وضع مطلوب براي جامعه، دغدغه انديشمندان در طول تاريخ بشر بوده و هريك طرحي براي ترسيم مدينه فاضله مورد نظر خويش ارائه نمودهاند، اما تفاوت در مباني تفكر، موجب تفاوت در ارائه مدل مطلوب گرديده و غفلت از تفاوت در مباني، گاه منجر به انحراف در مسير و تحليل اين انقلاب و مسايل آن در چارچوب نظريههاي ناسازگار غربي خواهد بود.
در اين مقاله، تلاش گرديد تا مسئله انسان بهعنوان يكي از مباني اساسي در توليد نظريه سياسي و تأثيرات آن در مسئله امنيت مورد واكاوي مختصر قرار گيرد. حاصل آنكه انسان، يكي از مسايل حكمت نظري و امنيت، از مسايل حكمت عملي است. نوع نگاه به انسان در تحليل مسئله امنيت و بايستههاي دستيابي به آن، بسيار اثرگذار ميباشد. هرچند مسئله امنيت، يكي از مسايلي بوده كه در زندگي انسان داراي ارزش حياتي است، اما نميتوان گفت كه اين مسئله در تمامي مكاتب فلسفي، داراي ارزش ذاتي و غايي نيز باشد. تفاوت در نگاه كلنگر، جزءنگر و جامعنگر به انسان، موجب تفاوت در نوع نگاه به مسئله امنيت و رتبهبندي ارزشي آن گرديده است. از سوي ديگر، توجه به ابعاد مختلف امنيت همچون امنيت سياسي، فرهنگي، اخلاقي و...، موجب تقدم برخي ابعاد بر بعض ديگر ميباشد.
تفكر فلسفي كلاسيك، كه انسان را موجودي ذاتاً سياسي دانسته و دغدغه اصلي اين انسان را كسب دانش و فضيلت ميپندارد، ضمن توجه به ابعاد وجودي انسان، به تقدم تربيت روح و فضايل آن بر فضايل تن حكم مينمايد و با توجه به ابعاد مختلف امنيت، و تقدم برخي بر بعضي ديگر، تأمين امنيت را مستلزم وجود دانش، تربيت، قوانين الزامآور و نظارت دولت ميداند. ضرورت امنيت در دستگاه فلسفي مدرن، كه به امنيت جسمي و صيانت از نفس تقليل يافته است، ناشي از ترس، رقابت و سلطهجويي، شرارت و درنهايت، رضايت و قرارداد است. انسان مدرن، خدا را از درون خويش تبعيد و ترس را جايگزين آن نموده است. در اين انديشه، درواقع ترس و خودخواهي، و صيانت از نفس، به جاي عشق به فضيلت و عمل به شريعت مينشيند. تفكر فلسفي اسلامي، انسان را با نگاهيجامع تحليل نموده و ضمن توجه دادن به ابعاد وجودي جسم و روح انسان، در مقياس مبدأ و معاد به تبيين ارزشها ميپردازد. در اين نگاه، حوزه امنيت بسط يافته و امنبودن دنيا و آخرت را براي انسان تبيين و تحليل مينمايد. در اين رويكرد، امنيت حاصل آگاهي، اعتقاد، ايمان و عمل است. اين امنيت پيش از اينكه مسئلهاي بيروني باشد، از درون افراد ميجوشد.
- ابن مسكويه رازي، احمدبن محمد، 1426ق، تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق، قم، طليعة النور.
- ابنسينا، ابوعلي، بيتا، تسع رسائل في الحكمة و الطبيعيات(رسالة في اقسام العلوم العقليه)، قاهره، دارالعرب.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسانالعرب، چ سوم، بيروت، دار صادر.
- اخوانكاظمي، بهرام، 1385، امنيت در نظام سياسي اسلام، تهران، كانون انديشه جوان.
- اشتراوس، لئو، 1373، فلسفة سياسي چيست؟، ترجمة فرهنگ رجايي، تهران، علمي فرهنگي.
- افلاطون، 1380، مجموعه آثار (جمهوري، مردسياسي، قوانين)، ترجمة محمدحسن لطفي، چ سوم، تهران، خوارزمي.
- بوزان، باري، 1378، مردم، دولتها و هراس، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي.
- تيندر، گلن، 1374، تفكر سياسي، ترجمة محمود صدري، تهران، علمي فرهنگي.
- جهانبزرگي، احمد، 1387، امنيت در نظام سياسي اسلام (اصول و مؤلفهها)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
- حر عاملى، محمدبن حسن، 1409ق، وسائل الشيعة، قم، مؤسسة آلالبيت.
- خسروپناه، عبدالحسين، 1392، كلام نوين اسلامي، قم، حكمت نوين.
- در دريان، جيمز، 1380، «ارزش امنيت در ديدگاههاي هابز، ماركس، نيچه و بودريار»، ترجمة حميد حافظي، فرهنگ انديشه، ش 3 و 4، ص 195 - 221.
- شاكري، سيدرضا، 1385، «قدرت به مثابه امنيت؛ بازخواني نظريه سياسي مدرن»، مطالعات راهبردي، ش 34، ص 738ـ757.
- شولتز، ريچارد و ديگران، 1383، رويكردهاي جديد در مطالعات امنيتي، ترجمة محمدعلي متقينژاد، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي.
- صدوق، محمدبن علي، 1385، منلايحضرهالفقيه، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- طوسي، خواجه نصيرالدين، 1364، اخلاق ناصري، تصحيح مجتبي مينويي و عليرضا حيدري، تهران، خوارزمي.
- فراهيدي، خليلبن احمد، 1410ق، كتابالعين، چ دوم، قم، منشورات الهجرة.
- قريشي، علياكبر، 1352، قاموس قرآن، تهران، دار الكتاب الاسلاميه.
- لطيفي پاكده، لطفعلي، 1388، اسلام و روابط بينالمللى، قم، زمزم هدايت
- مصباح، مجتبي، 1390، بنياديترين انديشهها، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مصباح، محمدتقي، 1388 (الف)، حقوق و سياست در قرآن، نگارش: محمد شهرابي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني .
- ـــــ ، 1388 (ب)، نظريه حقوقي اسلام، تحقيق و نگارش محمدمهدي كريمينيا، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني .
- مطهري، مرتضي، 1368، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، تهران، صدرا.
- معين، محمد، 1381، فرهنگ فارسي، تهران، معين.
- واعظي، احمد، 1390، «كاركردهاي فلسفه در حوزه سياست»، علوم سياسي، ش 54، ص 7-27.
- هابز، توماس، 1380، لوياتان، ترجمة حسين بشريه، تهران، ني.