معرفت سیاسی، سال هشتم، شماره دوم، پیاپی 16، پاییز و زمستان 1395، صفحات 107-130

    بررسی تحلیلی خاستگاه صهیونیسم فرهنگی و صهیونیسم سیاسی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    محمدحسین طاهری آکردی / استادیار گروه ادیان مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / Taheri-akerdi@iki.ac.ir
    ✍️ حسن دین پناه / دانش پژوه دکتری ادیان مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / hasandinpanah@gmail.com
    چکیده: 
    صهیونیسم، اندیشه ای است که از سال 70 میلادی ریشه در یهودیت داشته و تا قرن 19 به صورت فرهنگی مطرح بوده است. پس از آن به صورت سیاسی در جهان غرب ظاهر شده است. تحلیل دقیق صهیونیسم سیاسی، بیانگر این است که به هیچ وجه نمی توان آن را با صهیونیسم فرهنگی مرتبط دانست. مهم ترین گام در فرمول بندی صهیونیسم فرهنگی این است که استقلال سیاسی، بنای معبد و بازگشت به فلسطین، باید به دست خود ماشیح و پس از ظهور او صورت گیرد. در حالی که صهیونیسم سیاسی، به صورت گام به گام در تلاش است تا این دستورالعمل پروتستان های پیوریتان  را، که همه‌ی این امور باید پیش از بازگشت مجدد مسیح محقق شود، اجرایی کند. این تحقیق در تلاش است تا با رویکردی تحلیلی، ریشه ها و خاستگاه های صهیونیسم فرهنگی و سیاسی و عدم همسویی آن دو را بیان کند. واقعیت این است که صهیونیسم فرهنگی ریشه در خود یهودیت دارد، اما صهیونیسم سیاسی ریشه در تفکر یهودیت ناسیونالیسم و در فرقه‌ی مسیحی پیوریتانِ انگلستان و آمریکا دارد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Analytic Study of the Origin of Cultural and Political Zionism
    Abstract: 
    Zionism had its roots in Judaism since the year 70 AD and it was culturally raised until the 19th century. Then it was raised politically in the west. Accurate analysis of the political Zionism indicates the fact that it is not related to the cultural Zionism. The most important step in formulating the cultural Zionism is that political independence, temple establishment and returning to Palestine must be done by Messiah and after his advent. While political Zionism, executes the principle of Puritan Protestants that all these affairs must be manifested before the advent of the Jesus. Using an analytic approach, this paper tries to clarify the roots and origins of cultural and political Zionism and their inconsistency. The fact remains that cultural Zionism has its roots in Judaism, but political Zionism is rooted in nationalist Judaism and Puritan of England and America
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    «صهيونيسم» عنوان جنبشي است كه طرفدار بازگشت يهوديان به سرزمين تاريخي و مادري خود،‏ فلسطين و ايجاد دوباره حاكميت يهود در آن سرزمين است (سايزر، 1386، ص 41). هرچند اصطلاح «صهيونيسم» را ناتان بيرن‌بام (Nathan Birnbaum) در سال 1892 وضع كرد (همان، ص 36)، اما پيش از وي، در سنت ديني يهود، چنين مفهومي‏ وجود داشته است (صفاتاج، 1388، ج 4، ص 843).
    بني‌اسرائيل تقريباً از حدود سال 1400ق.م تا سال 70 ميلادي در سرزمين فلسطين سكونت داشتند. در اين مدت، فراز و فرودهاي بسياري را سپري كردند. گاهي در اوج عظمت بودند، مانند دوران حضرت داوود، كه مركزيت حكومت و تخت سلطنتي او بر فراز كوه صهيون قرار داشت و يا دوران حضرت سليمان، كه معبد بزرگ اورشليم را در طول هفت سال بنا كرد. گاهي هم در نهايت رنج بودند. مانند سال‌هاي پس از 586 ق.م، كه با حملة نبوكدنصِّر، پادشاه بابِل به اورشليم و تخريب معبد بزرگ آن، يهوديان استقلال سياسي را از دست داده و به تبعيد و اسارت رفتند (اسارت بابلي). ولي با فتح بابل در سال 538ق.م به دست كوروش هخامنشي، يهوديان به فرمان وي اجازه يافتند به سرزمين خود بازگردند. آنان پس از بازگشت، معبد سليمان را در سال 516ق.م بازسازي كردند (اپستاين، 1385، ص 32- 36 و 92- 94؛ شولتز، بي‌تا، ص 210-227). آنچه كه ايمان يهوديان را تقويت و آنان را به زندگي اميدوار مي‌كرد، پيشگويي‌هاي انبياء بود. اشعيا، تبعيد به بابل (اشعيا، 39: 6) و نيز بازگشت دوباره به سرزمين اورشليم توسط كوروش را پيشگويي كرده بود (همان، ص 28و44).
    در سال 332 ق.م، اورشليم از سلطة ايران خارج و به دست اسكندر مقدوني، جزئي از امپراطوري قدرتمند يوناني شد. از اين پس، فرهنگ و آداب يوناني در ميان يهوديان رواج يافت. در حدود سال 168 ق‌م، به دستور آنتيوخس و به دست سلوكي‌هاي سوريه‌اي، معبد اورشليم تبديل به معبد يوناني شد. مجسمة زئوس، خداي يوناني، در آنجا نصب و يهوديان مجبور به پرستش بت‌ها شدند. يهوداي مكابي و چهار برادرش (سلسلة مكابيان)، كه به فرهنگ دين يهود پايبند بودند، در مقابل سلوكي‌هاي يوناني‌ قيام كردند و پيروز شدند. غلبه و آزادي سياسي يهوديان بر يونانيان، هشتاد سال، يعني از 143 تا 63 ق‌م طول كشيد، تا اينكه در سال 63 ق‌م اورشليم، به تصرف و سلطة روميان درآمد. در همين زمان، كه يهوديت به لحاظ سياسي متزلزل و تحت حاكميت روميان بود، انديشة ظهور ماشيح (مسيحا)، كه يهوديان را از درد و رنج رها كند، قوت مي‌گيرد. حضرت عيسي هم در همين دوران متولد شد (ويور، 1381، ص 62-63). 
    در اين دوران، يهوديان با حكومت روميان مخالفت كردند تا اينكه در سال 66 ق.م، دست به شورش و قيام زدند. اين شورش‌ها ادامه ‌داشت تا اينكه وِسپاسيان، از سرداران نِرون، قيصر روم، در سال 66 ميلادي مأمور به قتل عام يهوديان و تخريب معبد اورشليم شد. با مرگ نرون، وسپاسيان امپراطور شد. فرزندش تيتوس در 70 ميلادي اورشليم را ويران كرد. ازاين‌رو، دورة آوارگي بزرگ يهوديان از آن سال شروع و يهوديان در سراسر عالم پراكنده شدند. نتيجه‌ اينكه اولين بار حضرت موسي، بني‌اسرائيل را از اسارت و ستم فرعون مصر، به سرزمين موعود هدايت كرد. حضرت موسي صرفاً كنعان را ديد، و ورود و تصرف سرزمين موعود به رهبري يوشع، وصي موسي بود (اپستاين، 1385، ص 10 و 32). بار دوم، كوروش يهوديان را به ارض موعود برگرداند، و از سال 70 ميلادي تا به الآن، يهوديان در انتظار ظهور ماشيح هستند تا دولت مسيحايي خود را در سرزمين صهيون، براي سومين بار در آخرالزمان برپا كنند و يهوديان را در آن سرزمين موعود وارد نمايند (مسيري، 1374، ديباچه، ص هشت).
    مشهورترين تقسيم صهيونيسم، طبقه‌بندي آن به دو بخش «صهيونيسم فرهنگي» و «صهيونيسم سياسي» است. اين نوشتار درصدد بررسي و تبيين اين دو مفهوم در جهان غرب است. وقتي به آثار مربوط به چنين موضوعي مراجعه مي‌شود، بسياري از آثار اين دو مفهوم را خلط يا خبط كرده‌اند و ريشة تاريخي صهيونيسم سياسي و انديشه‌هاي آن را به صهيونسم فرهنگي، كه همان تفكر مذهبي و ديني يهوديت است، رسانده‌اند.
    به نظر مي‌رسد، نوشتار مستقل براي تبيين اين مسئله ضرورت دارد‌ كه آيا واقعاً صهيونسم فرهنگي و صهيونسم سياسي، ريشه در يك دين دارند، يا اينكه مربوط به دو مكتب مستقل هستند؟ اگر مرتبط به دو مكتب مستقل هستند، صهيونيسم سياسي، وابسته به كدام تفكر در غرب است؟ تفاوت اين دو چيست؟ شواهد و منابع، حاكي از اين است كه مفهوم اول، صهيونيسمي است كه ريشه در خود آيين يهوديت دارد و ديگري، صهيونيسمي است كه نقشة راه و در انديشه‌هاي مسيحيت پروتستان پيوريتان در آن مشاهده مي‌شود. براي پاسخ به اين پرسش‌ها، ضمن منشأ‌يابي صهيونيسم فرهنگي و سياسي، به تحليل و مقايسة آن دو خواهيم پرداخت.
    صهيونيسم فرهنگي و ديني
    با وجود اينكه ريشه‌هاي «صهيونيسم فرهنگي» در انديشة صهيونيست‌هاي پيش از هرتصل، همچون موسي هِس و ديگران يافت مي‌شد، ولي اين اصطلاح، دقيقاً مربوط به انديشة آحاد هُعام (Ahad Ha’am)، (نام مستعار آشر گينزبرگ (Asher Ginzberg))، نويسندة برجستة يهودي روسي (1856-1927) بود. هدف هُعام، نه ايجاد يك دولت ملي، بلكه ايجاد يك مركز فرهنگي- ملي يهودي، براي يهودياني بود كه در اقصا نقاط دنيا پراكنده بودند (مدوف و واکسمن، 2009، ص 60 و 83). به عقيدة او، با تأسيس مركز فكري و معنوي، روح يهوديت به تمام جوامع پراكندة قوم يهود خواهد رفت و وحدتشان حفظ خواهد شد (ايوانف، 1353، ص 82).
    همچنين با وجود اينكه جنبش «صهيونيسم ديني» در قرن نوزدهم ميلادي توسط حاخام زيفي هيرش كاليشر (Zvi Hirsch Kalischer) (1795-1874) و ديگران پديدار شد، اما اصول اساسي آن، در قرن 13 ميلادي در آراء حاخام يهودي موشه‌بن‌نحمان (1194-1270م)، ملقب به «رُمبان» قابل رديابي است. در واقع صهيونيسم ديني، زاييدة پيشگويي‌ها و اسطوره‌هاي ديني يهود و ثمرة نوشته‌هاي بسياري از حاخام‌هاي يهود است (مدوف و واکسمن، 2009، ص 166؛ ماضی، 1381، ص 137).
    دو اصطلاح «صهيونيسم فرهنگي» و «صهيونيسم ديني»، هرچند توسط حاخام‌هاي متعدد، با انديشه‌هاي مختلف و مستقل بيان شده‌اند، اما مقصود آنها از «صهيونيسم»، همان صهيونيسم به معناي سنتي آن است؛ همان صهيونيسمي كه در داخل و كنج «گِتوها» (Ghetto)، اقامت‌گاه‌هاي يهوديان در جوامع اروپايي كه جداي از ملت‌هاي ديگر مي‌زيستند (ماضي، 1381، ص 61-62)، يا محله‌هاي يهودي‌نشين رايج بود (مسيري، 1374، ديباچه، ص 11 و 14).
    خاستگاه صهيونيسم فرهنگي و ديني
    طلايه‌داران صهيونيسم فرهنگي و ديني، به شدت مخالف «صهيونيسم سياسي» و منتقد طرح هرتصل و انديشه‌هاي او بوده‌اند؛ زيرا به باور آنان، طرح صهيونيستي ضرورتاً بايستي طرح احياي دين و فرهنگ يهوديت باشد. ازاين‌رو، اين گروه هيچ انديشة سياسي يا اقتصادي مستقل نداشتند (مسيري، 1382، ج 6، ص 319-324). هدف هُعام و كاليشر، باززايي گتوها از آن وضع خفت‌بار، از طريق ايجاد يك مركز فرهنگي و روحاني در فلسطين قديم بود؛ جايي كه يهوديان مي‌توانستند كشت و زرع بياموزند، كار كنند، اعتماد به نفس و حرمت خود را به دست آورند و..( موشه، 1359، ص 29).
    به باور اين گروه «صهيونيسم»، به مكتبي گويند كه معتقد است در آخرالزمان شخصي از نسل پادشاه داوود (ملقب به فرزند داوود)، دولت يهودي- مسيحايي خود را در تپة صهيون (اورشليم) برقرار مي‌كند. به باور آنان، پيش از ظهور نبايد به سرزمين موعود برويم، بلكه ماشيح پس از ظهور، نخست شهر مقدس اورشليم و نيز معبد آن را، كه به خاطر گناهان ما خراب شد، از نو بنا مي‌كند. سپس، پراكندگان اسرائيل را كه به خاطر گناهان، در نقاط مختلف جهان به غربت رفتند، گرد هم مي‌آورد. حتي علماي يهود بر اين نظرند كه استقلال سياسي نيز در دوران ماشيح است. سموئيل، از حكماي تلمودي قديم مي‌گفت: «تفاوت عصر مسيحا با زمان حاضر آزادي سياسي آن خواهد بود» (كرينستون، 1377، ص 67). از‌اين‌رو، براي رهايي از بدبختي‌ها و مشقت‌ها، بايد صبر كرده و خدمت دولت‌ها كرده تا ماشيح ظهور كند كه در دوران او، ديگر ملت اسرائيل زير دست هيچ دولت بيگانه‌اي نخواهد بود (كهن، 1350، ص 352 و 360-361).
    مراحل بازگشت عزت، سنتي يهود از صهيونيسم، به ترتيب عبارتند از: تبعيد- انتظار- بازگشت ماشيح- بناي مجدد اورشليم و معبد بزرگ آن به دست وي- بازگشت تبعيديان- تشكيل دولت مستقل. شريعت يهودي يا هلّاخا، از دين‌داران مي‌خواهد تا در همان مكان‌هاي تبعيد به انتظار ماشيح بمانند. اين امر در واقع اطاعت از خداوند به حساب مي‌آيد (كهن، 1350؛ مسيري، 1374، ص 46).
    از نگاه آنان، بازگشت به فلسطين، تحقق ناگهاني آن در ميان معجزات و شگفتي‌ها از طريق دخالت مستقيم خداوند است (اپستاين، 1385، ص 373). حتي مواردي از بازگشت هم كه در تاريخ يهود مشاهده مي‌شود، انگيزة فرهنگي و ديني است، نه سياسي. براي نمونه، در سال‌هاي آوارگي يهوديان، سنت زيارت سرزمين مقدس پابرجا بود، يا برخي صهيونيست‌هاي ديني، مردم را به وطن‌گزيني در فلسطين ترغيب مي‌كردند؛ زيرا سكونت در فلسطين را يك فريضة ديني و يكي از واجبات 613 گانه مي‌دانستند كه راه را براي ظهور مسيح نجات‌بخش آماده مي‌كند(ماضي، 1381، ص 137). يا اينكه در قرن 15 ميلادي، برخي از پرهيزكاران يهودي به سبب آزار از سلاطين كاتوليك اسپانيا و پرتغال، و نيز در قرن 19 گروه «عشّاق صهيون» در فلسطين مستقر مي‌شدند، و به مذهب خود ادامه مي‌دادند. اين مهاجران، امور زندگي‌شان را از طريق صدقه‌هايي مي‌گذراندند كه ثروتمندان يهودي از غرب و نقاط ديگر جهان براي مجاوران معبد مي‌فرستادند. اينان به دنبال پاداش اخروي بودند، نه منافع دنيوي. هيچ‌يك از اين موارد، درصدد ايجاد يك حكومت سياسي با هر نوع استيلا بر فلسطين نبودند. اين كار آنان، هيچ ارتباطي با شهرك‌سازي صهيونيستي نداشت (گارودي، 1364، ص 11-12؛ ژيلبرت و كلاپرمن، 1354، ج 3، ص 154-155؛ مسيري، 1374، مقدمه، ص 8).
    علاوه‌ بر اين، شيوة بازگشت به سرزمين موعود را نيز خداوند تعيين مي‌كند. اين كار به دست بشر انجام‌پذير نيست (جريس، 1977، ص 72). از‌اين‌رو، يهوديت حاخامي ارتدوكسي(سنت‌گرا)، تلاش صهيونيست‌ها براي بازگشت دسته‌جمعي به فلسطين را نوعي بدعت‌گزاري و حرام مي‌داند (آونری، 1981، ص 147). تفكر ظهور ماشيح و اميد به آن، همواره در يهوديت بوده است. زماني كه رنج‌ها و بدبختي‌هاي ملت يهود شدت مي‌يافت، يا ظلم و تجاوز دولت‌هاي مسلط، مانند دولت روم بر يهود، غيرقابل تحمل مي‌شد، يهوديان به پيشگويي‌هاي كتاب مقدس دربارة ظهور ماشيح توجه بيشتري مي‌كردند. ازاين‌رو، آنان در طول تاريخ، موعودهاي دروغين بسياري داشتند. مانند شمعون بارْكوخْوا (Bar Kokhva)، رهبر شورش يهوديان بر ضدّ روميان در يك قرن بعد از خرابي دوم معبد كه ادعا كرد: من ماشيح هستم. رِبّي عقيوا، معلم بزرگ و صاحب ‌نفوذ قوم. آية «ستاره‌اي از يعقوب طلوع خواهد كرد» (سفر اعداد، 24: 17) را در شأن او تفسير مي‌نمود و به مردم مي‌گفت: «او همان پادشاه ماشيح است» (كهن، 1350، ص 354). معاصران ربّاني عقيوا، او را سرزنش و باركوخوا را شياد يا «باركوزِبا» (زادة دروغ) معرفي كردند (كرينستون، 1377، ص 61-62). دانشمندان يهود، براي اينكه از ادعاي موعودهاي دروغين جلوگيري كنند، بعدها در قرون وسطا، توقيت(تعيين تاريخ براي ظهور ماشيح) را حرام كرده، آمدن مسيحا را به كارهاي نيك مردم مشروط كردند؛ زيرا اين‌ پيش‌گويي‌ها و محاسبة تاريخ ظهور، اميد‌هايي در دل مردم پديد مي‌آورد، و زماني كه اين اميدها به حقيقت منتهي نمي‌شد، مردم نااميد مي‌شدند (كهن، 1350، ص 356؛ كرينستون، 1377، ص 71).
    صهيونيسم سياسي
    صهيونيسم سياسي، روشي بود كه نخستين بار در قرن 19 توسط تئودور هرتصل (Theodor Herzl) (1860-1904م)، كه قيافه و حالت «موسي» جديد به خود گرفت (ايوانف، 1353، ص 83)، مطرح شد. طلايه‌داران اين جنبش در يهوديت، به نام «ملي‌گرايان» معروفند، و هدف اصلي آنان، دستيابي به اهداف و آرمان صهيونيسم و تأسيس يك دولت ملي براي جامعة يهوديان در فلسطين بود (مدوف و واکسمن، 2009، ص 161؛ وولف، 2006، ص 2110- 2111؛ المسیری، 1374، ص 54- 63).
    اين جنبش، در سال 1897 در شهر بالِ (bale) سوئيس، براي اولين بار به تشكيل گردهمايي با عنوان «سازمان جهاني صهيونيست‌ها» اقدام كرد. مأموريت اين سازمان، كه تا سال 1903 سالي يك‌بار و پس از آن دو سال يك‌بار برگزار مي‌شد، تأسيس «دولت صهيونيست‌ها» براي رهايي همة يهوديان جهان بود. رياست آن به هرتصل داده شد. اولين اختلاف در 1903، بر سر محل تشكيل اين دولت شكل گرفت (ايوانف، 1353، ص 14-15). برخي صهيونيست‌هاي يهودي، مانند لئون پينسكر (Leon pinsker)، با انتخاب فلسطين مخالف بودند؛ زيرا عقيده داشتند بايد زميني انتخاب شود كه خالي از سكنه بوده و بدون خشونت به آن دست يابيم (نويهض، 1373، ص 89). به عقيدة او، قدس‌الاقداس ما اعتقاد به خدا و كتاب مقدس است كه در واقع همين‌ها بودند كه وطن ديرين ما را به ارض مقدس بدل ساختند، نه اردن و اورشليم. ازاين‌رو، لازم نيست حتماً در سرزمين قبلي خود اقامت كنيم، بلكه هر قطعه زميني كه به ما بدهيد، قدس‌الاقداس خويش را به آنجا خواهيم برد. از‌اين‌رو، طرحي با عنوان «دولت جديد فلسطين در اوگاندا يا آرژانتين يا كنيا» مطرح شد. با وجود اين، بيشتر صهيونيست‌هاي انگلستان، مانند سامئل مونتاگو عضو مجلس عوام انگلستان، هرتصل، حاييم وايزمن (پدر دوم صهيونيسم)، رهبر گروه هواخواه انگلستان، اعتنايي به عقيدة آنان نكردند و طرفدار استعمار فلسطين بودند. دو سال بعد، در هفتمين كنگره يعني در 1905م، غلبه و پيروزي از آنِ گروهي شد كه در محافل حاكمة انگليس مشغول بودند و مدت‌ها چشم بر فلسطين دوخته بودند. به اين ترتيب، در اين كنگره رأي بر استقرار كشور يهود در فلسطين داده شد (ايوانف، 1353، ص 83-86؛ نيكيتينا، 1352، ص 31-32).
    خاستگاه صهيونيسم سياسي
    از مؤثرترين عامل شكل‌گيري ملي‌گرايي يهودي در نيمة قرن 19م، انديشة صهيونيسم مسيحي (پيوريتان‌ها) و تلاش‌هاي شبانه‌روزي آنان بوده است؛ زيرا انديشه بازگشت يهود به فلسطين، طي دو قرن پيش از شكل‌گيري ملي‌گرايي يهودي، اولين‌بار در ميان پيوريتان‌ها مطرح بود. همان‌گونه كه شرح آن مي‌آيد، پيوريتان‌ها از باب مقدمة ظهور مجدد مسيح، نيازمند هيكل سليمان و دولت يهودي بودند. از‌اين‌رو، با نفوذ در سياست، اين طرح را به طور جدي دنبال مي‌كردند. بعدها ملي‌‌گرايان يهودي، مانند موسي هس (Moses Hess) (1812-1875)، در كتاب رم و اورشليم و هيرْش كاليشِر اهل تورْن (Hirsch Kalisher of Thorn) در آلمان (1785-1877) در دريشات صهيون (Derishath Zion) مطرح كردند كه تنها راه نجات يهوديت، اقامت يهوديان در سرزمين آباء و اجدادي خود است. هيرْش كاليشِر، براي نخستين بار مطرح كرد كه بازگشت يهوديان در فلسطين، نخستين گام به سوي عصر ظهور ماشيح است. اين امر بايد از سوي حكومت‌هاي علاقمند و كمك يهوديان ثروتمند انجام گيرد. از‌اين‌رو، او طرحي براي مهاجرنشين‌هاي يهودي پيشنهاد كرد كه هم حمايت ملي‌گرايان يهودي پس از خود را به دنبال داشت و هم توجه و علاقة اوليفانت و شافتسبري از صهيونيسم‌هاي مسيحي را جلب كرد (اپستاين، 1385، ص 372-374؛ كرينستون، 1377، ص 165-167).
    با وجود اينكه مسئلة‌ بازگشت، دغدغة اصلي پيوريتان‌ها بود و در اين زمينه تلاش‌هاي زيادي كردند، صهيونيسم سياسي به نام ملي‌گرايان يهودي، به‌ويژه هرتصل ثبت شد؛ زيرا مواد و عناصر اصلي صهيونيسم مسيحي، يهوديان بودند و خواستة اصلي‌ صهيونيست‌هاي مسيحي اين بود كه از دل يهود، بايد جوششي براي بازگشت به فلسطين ايجاد شود. به همين سبب، وقتي ملي‌گرايان موفقيت به دست آوردند، صهيونيست‌هاي مسيحي به پشتيباني جدي از آنان پرداختند. اينكه هرتصل و ديگران به راحتي طرح خود را در همه جا مطرح مي‌كردند، و يا كنگره بر پا مي‌كردند و از سوي حكومت‌هاي بزرگ، منعي يا برخوردي با آنها صورت نمي‌گرفت، بيانگر اين است كه از سوي قدرت‌هاي بزرگ پشتيباني و حمايت مي‌شدند.
    شاهد مدعا، ديدار و ملاقات ويليام هكلر (William Hechler) از صهيونيست‌هاي مسيحي وابسته به سفارت انگلستان در اتريش، با هرتصل است. هكلر، دو سال قبل از انتشار كتاب هرتصل، يعني دولت يهود، كتاب بازگشت به فلسطين را در 1894 نوشت. او وقتي كتاب هرتصل را مطالعه كرد، خواهان ملاقات با او در 1896م شده است. هرتصل، پيرامون اين ملاقات مي‌گويد: «هكلر مرد محترم سفارت انگلستان، به راه‌حل من در مورد مسئلة يهود علاقة بسياري نشان داد و حركت من را نقطة تحول پيشگويي‌ها به‌شمار آورد كه خود او دو سال پيش از اين پيشگويي كرده بود» (شريف، 1406ق، ص 147؛ نجيري، 1384، ص 59).
    يكي از مباحث مطرحِ در اين ديدار، خواسته‌هاي صهيونيست‌هاي مسيحي از هرتصل بود كه وي به هكلر گفت: «صهيونيست‌ها در صورتي مي‌توانند شرط‌هاي خود را بر يهوديان ديكته نمايند كه مشروعيتي از دولت‌هاي بزرگ (غربي) كسب كنند». منشأ شرط هرتصل، پيشنهاد وايزمن است كه گفته بود: اكثر يهوديان به‌ويژه در آمريكا، مخالف تشكيل دولت يهودي هستند. از‌اين‌رو، بايد مشكل را از «بالا» (دولت‌هاي بزرگ) حل كرد، نه از «پايين»(توده‌هاي يهودي). هرتصل وقتي به اين باور صهيونيست‌هاي مسيحي، كه مسيح زماني مي‌آيد كه دولت يهودي در آخرالزمان در فلسطين پيش از ظهور موعود تشكيل شود، پي برده بود، او بدون آنكه از اين فرمول آرماني سخني بگويد، كوشيد تا ميان صهيونيست‌هاي مسيحي و يهوديان توافق ايجاد كند. سرانجام، اين امر در يك لحظة تاريخي انجام پذيرفت. كسب مشروعيت طرح هرتصل، مبني بر استقرار دولت يهودي در فلسطين توسط «صهيونيست‌هاي مسيحي» انجام پذيرفت. صهيونيست‌هاي مسيحي، با حضور جدي در صحنه، دولت‌هاي بزرگ غربي مانند انگلستان و آمريكا را راضي به اين طرح كردند (مسيري، 1374، ص 55 و 59-60). در واقع، هريك از اين دو جنبش، ديگري را وسيله و دستاويزي براي تحقق هدف خويش معرفي مي‌كند. سرانجام هرتصل مسئول اجراي طرح صهيونيسم مسيحي، يعني فراهم‌ كردن مقدمات تشكيل دولت در فلسطين شد و به تشكيل «سازمان جهاني صهيونيست‌ها» اقدام كرد.
    حلقة ارتباط صهيونيسم مسيحي و صهيونيسم سياسي
    براي بيان حلقة اتصال صهيونيسم سياسي و صهيونيسم مسيحي، بايد گفت: زمينه‌هاي شكل‌گيري و به‌ويژه باورهاي صهيونيسم سياسي را بايد در قرن‌هاي پيش از قرن 19 جست‌وجو كرد. تا پيش از قرن 16، يهوديان دوران پررنجي را در اروپا سپري مي‌كردند. از آلمان، فرانسه، انگلستان، پرتغال و... اخراج، يا تبعيد مي‌شدند. ثروت و دارايي آنان غصب مي‌شد، يا از سوي اربابان كليسا، به بريدن سرهاي هزاران نفر از آنان حكم مي‌شد (ژيلبرت و كلاپرمن، 1354، ج 3، ص 136-142؛ كرينستون، 1377، ص 117). يهوديان به «شياطين»، «قاتلان مسيح» و اينكه «بوي خاصي» از آنها به مشام مي‌رسد، توصيف شدند (هلال، 1383، ص 36). ولي در قرن 16م، با انقلاب مذهبي مارتين لوتر بر ضد نقايص كليساي كاتوليك و شكل‌گيري مذهب پروتستان، ورق برگشت. در اواخر قرن شانزدهم، وقتي پروتستان‌ها در هلند و انگلستان قدرت گرفتند، وضعيت يهوديان نسبت به قبل، كه مورد آزار و اذيت كشورهاي كاتوليكي بودند، بهبود يافت. پروتستان‌هاي شهر آمستردام، علاقة زيادي به اقامت يهوديان در كشور خود نشان دادند. اين امر، در سال 1591م رخ داد. در سال 1598م، مذهب يهود در هلند به‌رسميت شناخته شد و اجازة ساختن كنيسه و رعايت قوانين دين يهود به آنان اعطا شد، تا آنجا كه آمستردام، به «اورشليم هلند» معروف شد. در سال 1622م، منشه‌بن اسرائيل (Menesseh Ben Israel)، سرپرست مذهبي (خاخام) يهوديان آمستردام شد. او از وضعيت ملت يهود نگران بود. به باور او، ماشيحِ موعود به دو شرط ظهور خواهد كرد: پاكي از هر گونه گناه و پراكندگي در سراسر گيتي. به عقيدة او شرط اول، با قتل و غارت‌هاي جنگ‌هاي صليبي و تفتيش عقايد كاتوليكي انجام پذيرفت. اما شرط دوم هنوز فراهم نشده است؛ زيرا يهوديان هرچند در تمام كشورها پراكنده هستند، اما در انگلستان اثري از آنان نيست. او به دنبال فرصتي براي استقرار يهوديان در انگلستان بود، تا اينكه در قرن هفدهم، انقلاب پيوريتان‌ها كه افراطي‌ترين و تندروترين شاخة‌ مذهبي پروتستان بود، در انگلستان به وقوع پيوست. در سال 1649 اوليور كرامْوِل (Oliver Cromwell)، رئيس كامِن‌وِلث پيوريتان، پادشاه انگلستان شد. منشه، با نوشتن نامه‌هايي تقاضاي خود مبني بر اجازة سكونت يهوديان در آن كشور را مطرح كرد (ژيلبرت و كلاپرمن، 1354، ج 3، ص 143-151؛ هلال، 1383، ص 45).
    با وجود تلاش‌هاي منشه، در آن زمان چنين اجازه‌اي صادر نشد (كرينستون، 1377، ص 133). شواهد حاكي از اين است كه اين امر به نام «پيوريتان‌ها» ثبت شده است. بر اساس كتاب مقدس، به‌‌ويژه مكاشفة‌ يوحنا (آخرين كتاب از 27 كتاب عهد جديد)، براي ظهور مجدد مسيح به تحقق اموري معتقد بودند: پراكندگي يهود، تشكيل دولت يهودي در فلسطين، بناي معبد سليمان، نبرد آرمگدون، ظهور دوبارة مسيح.
    در اينجا به شرح اين گام‌ها و نقشي كه پيوريتان‌ها در اين زمينه داشتند، مي‌پردازيم:
    گام اول: پراكندگي يهود در سراسر عالم
    با آغاز قرن هفدهم، يعني پيش از روي كار آمدن منشه‌بن اسرائيل، اين باور در ميان روحانيان پروتستان هلند، آلمان، اسكاتلند و انگلستان و ساير كشورهاي اروپايي به وجود آمد كه حوادث بزرگ پيش از فرجام تاريخ بشري ميان سال‌هاي 1660 تا 1665م آغاز خواهد شد. آنان اين حوادث را با پيشگويي‌هاي تورات مرتبط مي‌دانستند. از‌اين‌رو، دولت‌هاي مسيحي را موظف كردند تا خود را براي آن حوادث آماده كنند. اِبنيزر و جوئنا كارترايت (joanna Cartwright)، پيوريتان‌هاي انگليسي مستقر در آمستردام، نامه‌اي به كرامْوِل نوشتند و از او خواستند تا به بازگشت مجدد مسيح سرعت ببخشد؛ زيرا بر اساس پيشگويي كتاب مقدس، براي تحقق اين امر بايد يهوديان در تمامي دنيا پراكنده شوند. در‌حالي‌كه يهوديان در انگليس وجود نداشتند (سايزر، 1386، ص 70؛ صاحب خلق، 1385، ص 38). از‌اين‌رو، كرامول با حمايت پيوريتان‌هاي پارلمان انگليس، رسماً بازگشتن يهوديان به انگلستان را به عنوان سرآغاز بازگشت آنان به فلسطين اعلام كرد و در اواخر قرن 17 يهوديان، كانوني را براي خود در انگلستان تشكيل دادند (ژيلبرت و كلاپرمن، 1354، ج 3، ص 152).
    اساساً ايدة‌ بازگشت يهوديان به انگلستان، بر اثر انقلاب پيوريتان پيدا شده است (کتز، 2007، ج 21/ ص 542). بنابراين، پيوريتان در اين گام، كه به تصريح كتاب مقدس پيش از آمدن مسيح، يهوديان بايد در تمام دنيا پراكنده شوند، موفق شد. اين اولين بار در تاريخ مسيحيت بود كه بشر به جاي تكيه به خدا و دخالت او براي تحقق بازگشت يهوديان، درصدد برآمد كه با طرح و مداخلة خود به آن دست يابد (سايزر، 1386، ص 71؛ صفاتاج، 1388، ج 4، ص 870).
    از اين زمان به بعد، پيوريتان‌ها در عين حال كه يهودي نبودند، اما از هواداران سرسخت يهوديان بودند. در دايرة‌المعارف يهود از آنان ذيل سرفصل «هواداران يهود» (Judaizers) سخن به ميان مي‌آيد. يكي از واعظان پيوريتان‌هاي انگلستان، به نام ناتانِئيل هولْمْز در نامه‌اي به منشه‌بن اسرائيل اظهار كرد: «علاقه دارد با زانوان خم‌شده به بني‌اسرائيل خدمت كند» (كرينستون، 1377، ص 132).
    البته اصلي‌ترين دليل حمايت و پشتيباني پيوريتان‌ها از يهوديان، در واقع مقدمة تحقق پروژة «زمينه‌سازي بازگشت مجدد مسيح» بود؛ زيرا پيوريتان‌ها علاقه و احترام فوق‌العاده‌اي براي تورات و عهد عتيق قائل بودند، تا آنجا كه وقتي در آمريكا، انگليس و شمال آتلانتيك قدرت گرفتند، مطالعات توراتي و يهوديگري وابسته به آن آغاز گرديد. حتي از دولت انگلستان خواستند، تورات را مبناي قانون اساسي قرار دهد و به رسميت بشناسد (راث،‌ 2007، ج 11/ ص 520). پيوريتان‌ها علاوه بر آنكه عهد قديم را در رأس كتاب‌هاي مقدس قرار دادند، آداب و رسوم يهوديت را نيز جايگزين اصول مسيحيت كردند (هلال، 1383، ص 45).
    گام دوم: تغيير رويكرد سنتي يهوديان
    دايرة‌المعارف جودايكا مي‌نويسد:‌ پيوريتان‌هاي هزاره‌گرا، نه‌تنها بازگشت يهود به سرزمينشان، بلكه همچنين تغيير مذهبشان به مسيحيت را به عنوان يك وضعيت مهم و «علائم زمان» پيش از بازگشت مجدد (ظهور) پيشگويي كردند (ملاکی، 2007، ج 21/ ص 621). ازاين‌رو، «انجمن يهود» (Jews Society) مهم‌ترين سازمان صهيونيستي در لندن، براي نشر مسيحيت ميان يهوديان انگليسي و عثماني در 1809 تأسيس شد و در 1850م، 32 شعبه در لندن، بيت‌المقدس و ساير شهرها داير كرد. اين انجمن، تريبون اصلي صهيونيست‌هاي مسيحي همانند شافتسبري در انگليس شده بود (مسيري، 1374، ص 8). به نظر مي‌رسد، مسيحي‌سازي بيشتر در انگليس مطرح بوده است.
    ولي نكته مهم اينجاست كه كم‌كم گرايش به تبشير و مسيحي كردن يهوديان كه قرار بود از اين عنصر براي اهداف خود به‌كار گيرند، ناپديد شد. دليل اصلي آن بود كه در قرون بعدي، صهيونيست‌هايي مانند پامرستون و ديگران در مسيحيت ظاهر شدند كه اعتنايي به دين يهوديان و مسيحيان نداشتند. تنها هدف آنان، استفادة ابزاري از عنصر يهوديان بود (مسيري، 1374، ص 19)؛ به اين معنا كه رويكرد سنتي آنان را كه پيش از ماشيح نبايد به فلسطين بروند و حكومت مستقل تشكيل دهند، تغيير داده، متقاعد يا راضي شوند كه پيش از ظهور ماشيح به فلسطين برگردند تا مسيح بازگشت كند؛ زيرا تا وقتي يهوديان به فلسطين برنگردند، صهيونيست‌ها به منافع استراتژيك خود نخواهد رسيد. صهيونيست‌هاي مسيحي، همة تلاش خود را براي تحقق و جاانداختن اين امر كه مهم‌ترين و حياتي‌ترين گام بود، انجام دادند. آنان براي اينكه با يهوديان، يعني مادة انساني موردنظر آنان، تماس برقرار كنند و آنان را از كنج گِتوها، به پيوستن با حركت صهيونيسم ترغيب كنند، كارهاي عمده‌اي مانند تأليف هزاران كتاب، نگارش مقالات فراوان، برگزاري كنگره‌ها و نفوذ در آنان انجام دادند. حتي يهوديان در بسياري از كشورهاي اروپايي از آزادي و حقوق كامل برخوردار شدند، يا گاهي به مناصب عالي در دولت‌ها گمارده مي‌شدند (مسيري، 1374، ص 14-15؛ اپستاين، 1385، ص 373).
    نتيجة اين تلاش‌ها، اولاً، تغيير تدريجي باور كهن يهودي بود؛ يعني نجات يهوديان و بازگشت آنان به فلسطين به جاي دخالت مستقيم خداوند، به كمك امكانات بشري پديد خواهد آمد (اپستاين، 1385، ص 373). ثانياً، كاهش فاصلة يهوديان و صهيونيسم‌هاي مسيحي بود و نيمة قرن نوزدهم، فعل و انفعالات پيوند دو طرف آغاز شد. مهم‌ترين شخصيت كه در اين زمينه نقش جدي ايفا كرد، دوست شافتسبري، لورنس اليفانت (Laurence Oliphant) (1829- 1888)، عضو سياسي پارلمان انگلستان بود. به عقيدة وي، يهوديان يك نژاد مستقل‌اند كه حضور آنان در تمدن غرب منفي است؛ زيرا ريشه‌هاي آنان در فلسطين است. او با مهرباني با مُنشي يهودي خود، نفتالي امبر (Naftali Imber)، در داخل صفوف و محيط يهوديان جا باز مي‌كرد و به آنان نزديك مي‌شد و براي جذب و بسيج آنان مي‌كوشيد. او با طرح گروه آليانس (Alliance)، براي انتقال يهوديان به آمريكا مخالفت كرد و با جمع‌آوري امضاي يهوديان، طوماري تهيه كرد كه در آن يهوديان به تمايل مهاجرت به فلسطين و نه كشور ديگر تأكيد دارند. وي عملاً موفق شد هفتاد پيشه‌ور (افراد كاسب مثل قصاب، بقال و...)، يهودي را به فلسطين منتقل كند. او در سال 1880، با انتشار كتاب سرزمين جلعاد (The Land of Gilead)، به تشريح تفكر صهيونيستي خود و دعوت به لزوم اسكان يهوديان در فلسطين پرداخت. وي، سرانجام با منشي خود، به هدف كمك به صهيونيست‌هاي مهاجر و ساخت شهرك‌ها براي آنان، در شهر حيفا در فلسطين سُكنا گزيد و در همانجا درگذشت (مسيري، 1374، ص 15-19).
    گام سوم: بازگشت به فلسطين و تشكيل دولت
    سومين گام پيوريتان‌ها، كه يك باورِ كتاب مقدسي بود و آن را گام مقدس بعدي به سوي هزارة خوشبختي و دومين ظهور مسيح مي‌دانستند، «بازگرداندن يهود به سرزمين فلسطين» بود. اين وظيفه را بر عهدة انگلستان گذاشتند (ملاکی، 2007، ج 21/ ص 621؛ هلال، 1383، ص 47- 48). به باور آنان، در آينده، يهود بر آن سرزمين حكومت‌ خواهد كرد و آن‌گاه، طبق پيشگويي‌هاي كتاب مقدس، مسيحاي يهود ظهور خواهد كرد. عيسي و مسيحا، دربارة اينكه چه كسي بايد بر جهان حكومت كند، به توافق خواهند رسيد (كرينستون، 1377، ص 132).
    اين باور پيوريتان‌ها از قرن 16م، از انگلستان به ساير كشورهاي اروپايي بخصوص آمريكا منتشر شد (ملاکی، 2007، ج 21/ ص 621). پيوريتان‌ها، كه از قرن 16م به خاك آمريكا پا نهادند، در شكل‌گيري تاريخ، فرهنگ و مذهب جامعة آمريكا نقش مؤثري را ايفا كردند. كارهاي پيوريتان‌ها، با تأسيس شهر ماساچوست در 1630م، به كرسي نشستن اولين حاكم پيوريتان‌هاي مهاجر، به نام جان وينتروپ (John Winthrop)، مهاجرت بيش از 20 هزار پيوريتان در يك دهة بعد از آن، تأسيس دانشگاه «هاروارد» در 1663م آغاز شد (هلال، 1383، ص 70-71). نقطة اوج آن، واقعة قتل‌عام سرخ‌پوستان بومي آمريكا در 1637م بود. آنان با استناد به موعظه‌هاي وينتروپ، خود را «ملت برگزيده» و بوميان آمريكايي را «وحشي و بي‌خدا» مي‌دانستند (کیو، 1996، ص 13- 15). وينتروپ، در موعظة سال 1630م آمريكا را «اورشليم جديد» و سرزمين موعود خطاب كرد خداوند قسم خورد به ابراهيم، اسحاق و يعقوب هديه دهد (بادِن باوْم، 1998، ص 5). امروزه نيز از موعظه‌هاي معروف وينتروپ، در مجامع آمريكايي ياد مي‌شود. جان اف كندي و رونالد ريگان، دو تن از رياست جمهوري آمريكا اين موعظه را چندين بار نقل يا تكرار كرده‌اند (رجبي، 1390، ص 122).
    نهضت بازگشت يهوديان به ميهن، از قرن 18 در انگلستان و آمريكا شدت يافت(ملاکی، 2007، ج 21/ ص 621). بنا به اظهار الي‌برناوي، تاريخ‌نگار يهودي، پيوريتان‌ها همة تلاش خود را براي بازگشت و استقرار آنها در سرزمين‌هاي مقدس انجام دادند؛ زيرا بر اساس اعتقاد پيوريتان‌ها، پيش از بازگشت مجدد مسيح، بايد يهوديان به سرزمين‌هاي مقدس بازمي‌گشتند (برناوی، 1992، ص 140). انتشار باور پيوريتان‌ها به «هزاره» و «بازگشت مسيح» در قرن هفدهم، سبب شد كه ايدة بازگشت يهوديان پراكنده به موطن خود، در فلسفه و ادبيات اروپا در قرن هفده و هجده نيز نفوذ كند. به‌گونه‌اي‌كه نيوتن، كاشف قانون جاذبه، ژاك روسو فيلسوف قرارداد اجتماعي، كانت، و چندين شاعر مسيحي مانند الكساندر پاپ و رابرت براوننگ و ديگران، در اين دوران از بازگشت يهوديان از تبعيد و سكونت در اورشليم سخن گفته و مطالبي نوشتند (هلال، 1383، ص 50-54؛ مسيري، 1374، ص 5).
    گاهي اوقات، پيوريتان‌ها از سران دولت‌ها درخواست مي‌كردند تا براي به دست آوردن حقوق يهوديان، اقدامات سياسي كنند، تا آنان به سرزمين مقدس مهاجرت كنند. آنان فعاليت‌هاي خود را بدون هيچ نتايج عملي، تا قرن 19 ادامه دادند. سرانجام در ماهيت اين جنبش و در انگيزه‌هاي مسيحياني كه از بازگشت يهوديان به سرزمين اسرائيل حمايت كردند، تغييرات اساسي واقع شد (کتز، 2007، ج 21/ ص 542). به نظر مي‌رسد، بتوان به طور خلاصه، ارتباط يهود و فرقة پيوريتان را اين‌گونه تحليل كرد، كه كينه و بغضي كه پيش از قرن 16 ميان يهود و مسيحيت وجود داشت، قرن 16 اندكي با ظهور پروتستان، به‌‌ويژه فرقة پيوريتان كم شد. قرن 17 و 18، دوران برقراري رابطه بود. مي‌توان گفت قرن 19 رسماً پيوند برقرار شد (سايزر، 1386، ص 72).
    در قرن 19، به مسيحياني كه از صهيونيسم حمايت مي‌كردند مانند پيوريتان‌ها، از سوي هرتصل و ديگران «صهيونيست مسيحي» اطلاق شد. پايه‌گذار و مؤسس نام «صهيونيسم مسيحي»، جان نلسون داربي (1800-1882) است كه در گسترش اين انديشه در بريتانيا و كشور‌هاي ديگر بسيار تأثيرگذار بود (سايزر، 1386، ص 42 و 101).
    از برجسته‌ترين متفكران ديگر، كه انديشة صهيونيسم مسيحي را ارائه كرد و براي تحقق آن نقش فعال ايفا كرد، لُرد شافتسبري (1801- 1885) از سياست‌مداران بانفوذ انگلستان بود. فرمول‌بندي او در سال 1839م و پس از آن، به عنوان انديشه‌اي مركزي در افكار عمومي غرب مطرح شد. به اعتقاد او، نجات بشريت و بازگشت مجدد مسيح، به اين وابسته است كه يهوديان به فلسطين برگردند. او اولين كسي بود كه صهيونيسم را از يك آرمان مذهبي صرف، به يك واقعيت سياسي تبديل كرد. او، لرد پامرستون، وزير امور خارجة انگلستان را، كه شوهرِ مادرخانم بيوة او نيز بود، انسان برگزيدة خدا براي بازگشت يهوديان به فلسطين مي‌دانست. او از رابطة خانوادگي خود با پامرستون، براي طرح خود از اسكان يهود در فلسطين استفاده مي‌كرد و به مذاق پامرستون نيز خوش مي‌آمد. در رايزني‌ها، پامرستون به رأي او عمل مي‌كرد (سايزر، 1386، ص 112-115؛ مسيري، 1374، ص 10-12). شاهد اين‌ مطلب، سخن همسر پامرستون، به يكي از دوستان خود است كه گفت: «عوامل تندروي مذهبي(پيوريتان‌ها)،‌ كه در كشور انگلستان از قدرت بالايي برخوردار هستند، در كنار ما ايستاده‌اند و مصمم هستند يهود به قدس برگردد و تمام تلاش آنها بر اين امر متمركز شده است» (نجيري، 1384، ص 58).
    در آمريكا و انگليس براي تحقق اين طرح، تلاش‌هاي بسيا‌ري از سوي دانشوران و سياستمداران صهيونيست مسيحي انجام شد. با سياستمداران كشورهاي مرتبط،‌ ارتباط برقرار مي‌كردند تا نظر مساعد آنان را براي تشكيل دولت صهيونيستي جلب كنند. به‌گونه‌اي‌كه حاكمان و دولت‌مرداني مانند ناپلئون بناپارت در فرانسه، پامرستون، گلادستون، دزرائيلي و بالفور در انگلستان و ترومن در آمريكا، تحت تأثير متفكران اين جنبش قرار گرفتند و براي حمايت و نيز پياده كردن اين طرح اعلام آمادگي كرد (ماضي، 1381، ص 59).
    در آمريكا نيز پدر صهيونيسم مسيحي، ويليام يوجين بلكستون (1841-1935) شاگرد داربي است. او از اولين صهيونيست‌هاي مسيحي در آمريكا بود كه براي تحقق آرمان صهيونيستي اعمال فشار مي‌كرد؛ زيرا معتقد بود رجعت قريب‌الوقوع مسيح، وابسته به رجعت يهوديان به فلسطين است. او از 1887 تا 1891، در هيئت‌ها و كنفرانس‌هاي مختلف با جديت تمام مسئلة بازگشت يهوديان به فلسطين را دنبال مي‌كرد. براي نمونه، در مارس 1891، با ارائة درخواستي كه به «عريضة بلكستون» (Blackstone Memorial) معروف شد و 413 نفر از رهبران برجستة يهودي و مسيحي زير آن را امضا كرده بودند، رييس جمهور آمريكا، بنيامين هريسون (Benjamin Harrison) را تحت فشار قرار داد كه چرا قدرت‌هايي كه بر اساس معاهده برلين در 1878، بلغارستان را به بلغارها و صربستان را به صرب‌ها دادند، نبايد فلسطين را به يهوديان بازگردانند؟ (سايزر، 1386، ص 138-139)
    نتيجة تلاش‌هاي شبانه‌روزي صهيونيست‌هاي مسيحي و برقراري رابطه آنان با ملي‌گرايان، اين شد كه در نخستين كنگرة صهيونيستي، طرحي تهيه شد كه به موجب آن، هرتصل بايد فرماني از سلطان عثماني براي ايجاد دولت يهود در فلسطين، تقاضا كند (نيكيتينا، 1352، ص 25). ازاين‌رو، او به سلطان عبدالحميد عثماني متوسل شد. سلطان در پاسخ او نوشت: اگر يهوديان، خدمت زير پرچم عثماني را بپذيرند و تابع عثماني شوند، زندگي آنها به شكل پراكنده در مناطق آسيايي البته به استثناي فلسطين، بي‌اشكال است، اما جداشدن هيچ بخشي از اين امپراطوري را نمي‌پذيرم؛ زيرا ملت من براي اين سرزمين جنگ كرده و خون داده است؛ از‌اين‌رو، چندين ميليون نفر بر يهود خشم خواهند گرفت (ليليانتال، 1379، ص 27 و 493).
    صهيونيست‌ها از آرمان خود دست نكشيدند. آنان در پي راه‌حل يا فرصت مناسب براي سكونت در سرزمين فلسطين بودند تا اينكه جنگ جهاني اول (1914-1918) آغاز شد. اين جنگ، هرچند براي كشورهايي مانند انگليس نگران‌كننده بود، اما براي صهيونيست‌ها روزنة اميد شد. در واقع با وقوع اين جنگ، گره كور باز شد؛ زيرا انگليس و فرانسه براي پيروزي و تقويت جبهة خود، شديداً نياز به شركت آمريكا در جنگ داشتند. ازآنجاكه سياست آمريكا دست صهيونيست‌هاي مسيحي بود، انگليس وارد مذاكره با صهيونيست‌ها شد. نتيجة مذاكره اين شد كه صهيونيست‌ها، آمريكا را وارد جنگ كردند. در مقابل، انگليس بايد مصوبه‌اي مبني بر تشكيل دولت يهود در فلسطين صادر مي‌كرد. طراح اصلي اين نقشة بزرگ، جيمز مالكولم (James Malcolm) بود كه در خاطرات او آمده است: مذاكرات فراواني با رهبران سياسي آمريكا انجام دادم. سرانجام، در بهار سال 1917م، آمريكا را وارد جنگ كردم (لنگ، 1392، ص 77؛ شيرازي، 1378، ص 46-47). برانديس (brondeis)، رهبر حركت صهيونيستي آمريكا، از دوستان ويلسون بود كه ويلسون او را در سال 1916م به رياست دادگاه قانون اساسي آمريكا منسوب كرد. وي حمايت ويلسون را از تئوري صهيونيسم كسب كرد. خود ويلسون نيز مي‌گويد: «من خود به عنوان يك فرزند كشيش پروتستان در مقابل سرزمين‌هاي مقدس و بازگرداندن آن به صاحبان اصلي آن احساس وظيفه مي‌نمايم»( تیوْنان، 1987، ص 17- 18).
    پس از ورود آمريكا به جنگ، دولت انگليس در نوامبر 1917، بر اساس وعده‌اي كه به صهيونيست‌ها داده بود، از دكتر حاييم وايزمن، رهبر وقت سازمان صهيونيست‌ها، خواست تصويب‌نامه را بنويسد. وايزمن، از زبان آرثر جيمس بالفور، وزير امور خارجة انگليس، خطاب به روچيلد، ثروتمندترين مرد يهودي آن روز جهان چنين نوشت:
    آقاي روچيلد عزيز! حكومت بريتانيا، ايجاد ميهن براي يهود در فلسطين را به نظر مساعد مي‌نگرد و براي تسهيل آن نهايت كوشش را مبذول مي‌دارد... تحقق يافتن وعدة هرتصل، نويد آغاز عصر نوين براي صهيونيست‌هاست... .
    مصوبة بالفور به صورت امضا شده، به دست روچيلد داده شد. از وي خواسته شد كه به واشنگتن تلگراف كرده، تا موافقت ويلسون، رئيس‌جمهور آمريكا را بگيرد. ويلسون، پس از دريافت اعلامية بالفور، آن را موافقت و صدور آن را تبريك گفت. ايتاليا و فرانسه نيز پس از صدور رسمي بالفور، آن را پذيرفتند (نويهض، 1373، ص 71؛ ايوانف، 1353، ص 110؛ شيرازي، 1378، ص 48). بالفور، با اين بيانيه دل صهيونيست‌ها را به دست آورد و حمايت آنها را خريد (لنگ، 1392، ص77). ولي اعراب، تا حدود 1950م از پيدايش اعلامية بالفور، اطلاعي جز در حد بسيار محدود نداشتند (نويهض، 1373، ص 49).
    پس از جنگ جهاني اول، بازگشت يهوديان به فلسطين با صدور اعلاميه بالفور، شتاب بيشتري گرفت. جمعيت يهودي در فلسطين، از 90 هزار نفر در 1914، به 238 هزار نفر در 1933 رسيد (وولف، 2006، ص 2110- 2111). اما آنچه به تأسيس دولت يهودي در فلسطين سرعت بخشيد، جنگ جهاني دوم و كشتار يهوديان بود كه صهيونيست‌ها، در اين قتل‌عام نقش مهمي داشتند. در واقع آنان به هيتلر و حزب نازي خط مي‌دادند (مبلغي، 1376، ج 2، ص 687).
    پس از اتمام جنگ جهاني دوم، ويلسون توافق‌نامة 14ماده‌اي صلح را پيشنهاد كرد. بر اساس آن، آلمان بايد از سرزمين‌هاي متحد و حامي خود، كه از جمله عثمانيه بود، دست بردارد. انگلستان به علت وعده‌اي كه به صهيونيست‌ها داده بود، هنگام تقسيم ميراث عثماني، فلسطين را سهمية خود قرار داد (لنگ، 1392،‌ ص 85- 86؛ زعيتر، بي‌تا، ص 97-98).
    امضاي تصويب‌نامة بالفور از سوي انگليس در روز دوم نوامبر 1917م، يعني درست يك سال پيش از سقوط و تجزية عثماني و اشغال فلسطين، اعلام تشكيل حكومت مدني يهود در فلسطين از سوي انگليس در سال 1920م و تصويب‌نامة سازمان ملل متحد، مبني بر آزادي كامل يهود براي تأسيس دولت ناسيوناليسم در 1922م بود. پس از تصويب‌نامة سازمان ملل، دولت انگليس هربرت صموئيل يهودي را به نمايندگي از خود به فلسطين اعزام كرد. او در مدت 50 سال، استقرار در آنجا 600 هزار يهودي پراكنده در سراسر جهان را سكونت داد و زمين‌ها را با زور نيزه از اعراب خريد و به صهيونيست‌ها داد (نويهض، 1373، ص 52-53؛ شيرازي، 1378، ص 48-49).
    نتيجه آنكه، صهيونيسم با ايجاد كشور اسرائيل در 1948 به هدف خود رسيد(وولف، 2006، ص 2110- 2111). در پيدايي آن، نقش اول و مسبِّبي را انگليس بازي كرد. پس از آن، دولت آمريكا به دليل نفوذ زياد صهيونيست‌هاي مسيحي در آن، وارد عمل شد و دفاع اساسي از آن به عمل آورد (سايزر، 1386، ص 445). اين دو، به عنوان اولين كشورهايي هستند كه دولت صهيونيستي را در سرزمين فلسطين به رسميت شناختند.
    پروتستان‌هاي بنيادگرا (صهيونيست‌هاي مسيحي) در آمريكا، تشكيل كشور اسرائيل را وعده تحقق‌يافته تلقي مي‌كنند. به باور آنان، اشغال سرزمين فلسطين و تشكيل حكومت اسرائيل در سال 1948م، نشانة تحقق پيشگويي‌هاي عهد عتيق و شاهد ادعاهاي مكاشفة يوحناست و هيچ‌يك از حلقه‌هاي زنجيرة حوادث امروز و فردا، بدون احياي دولت اسرائيل، اورشليم و بازسازي معبد سليمان معنا نخواهد داشت (هال‌سل، 1384، ص 283-288؛ كلباسي، 1388، ص 109). كوچك‌ترين اعتراض به كمك‌ها و حمايت‌هاي آمريكا از اسرائيل، از سوي اين جماعت با اعتراضات شديدي روبه‌رو ‌شد. اين جماعت، حفظ اقتدار آمريكا را نيز منوط به حمايت از اسرائيل مي‌دانند. جري فالول، يكي از رهبران بيش از 40 ميليون پروتستان ايوانجليك اعلام مي‌كرد: «هر رفتاري كه ديگر كشورها با اسرائيل داشته باشند، خداوند نيز همان رفتار را با آنها خواهد داشت» (فایندلی، 1989، ص 238- 246).
    گام نهايي: ساخت معبد، نبرد آرمگدون و ظهور مجدد مسيح
    گام آخر پيش از ظهور مجدد مسيح و پس از اشغال قدس، ساخت معبد قديمي بر روي جايگاه كهن آن است كه در حال حاضر «قبة‌الصخره» بر آن قرار دارد (هلال، 1383، ص 120). صهيونيسم مسيحي، به شش آموزة الهياتي كه از كتاب مقدس سرچشمه مي‌گيرند، باور دارند: اول، يهوديان قوم برگزيدة خدا هستند. دوم، آنها بايد به اسرائيل برگردند. سوم، سرزمين اسرائيل منحصراً به يهوديان تعلق دارد. از‌اين‌رو، بايد تسخير شده و شهرك‌سازي در آن انجام شود. چهارم، بيت‌المقدس پايتخت ابدي و انحصاري يهوديان است. نمي‌توان با ساكنان فلسطين تقسيم كرد. از‌اين‌رو، وقتي در 1967 بيت‌المقدس به سرزمين‌هاي اسرائيل الحاق شد، صهيونيست‌هاي مسيحي آن را در زمرة تحقق نشانه‌هاي الهي دانستند. پرفسور آبراهام ايكورو تشيما (Abraham Ikuro Teshima) مؤسس فرقة مسيحي- صهيونيستي ماكايا (Makuya) در ژاپن گفت: الحاق بيت‌المقدس به اسرائيل، يك نشانة الهي است كه مسلماً كلمة خداوند بوده است (راسکاس، 2001، ص 199). پنجم، معبد سوم بايد بنا شود. ششم، وقوع جنگ آخرالزمان يا آرمگدون، ميان خير و شر نزديك است و اميدي به صلح پايدار ميان يهوديان و اعراب مسلمان نيست (سايزر، 1386، ص 462-463).
    صهيونيسم سياسي، مجري طرح صهيونيسم مسيحي در نظر دارد كه با كار سياسي به اين آرزو، يعني «دوباره‌سازي هيكل سليمان» جامة عمل بپوشد (ماضي، 1381، ص 55)؛ زيرا يهود آرزوي ساخت معبد را دارد. لازمة اين كار، نابودي مسجد‌الصخره و مسجدالاقصي در بيت‌المقدس است. مسلمانان اجازة نابودي مسجد را نمي‌دهند. از‌اين‌رو، فاجعة دهشتناك رقم مي‌خورد و جنگ آخرالزماني آرمگدون در صحراي مگيدو در اسرائيل رخ مي‌دهد. صهيونيسم مسيحي، دليل اينكه به جنگ آرمگدون تسريع بخشد، مخالف روند صلح در خاورميانه است. در اين جنگ، لشكريان شيطان (اعراب و اسلام) شكست مي‌خورند و مسيح ظهور مجدد مي‌كند (سايزر، 1386، ص 316، 445 و 462).
    پيوريتان‌ها، بر اساس تفسير ادبي كه از پيش‌گويي مكاشفة يوحنا دارند، به مفهوم «هزاره‌گرايي» باور دارند و آن به اين معناست كه بازگشت مجدد مسيح نزديك است، و او در اورشليم براي هزار سال حكومت و سلطنت خواهد كرد(ملاکی، 2007، ج 21/ ص 621).
    تحليل و بررسي
    ازآنجاكه انديشة صهيونيسم محصول باورهاي يهودي است، برخي، خاستگاه آن و حتي «صهيونيسم سياسي» را به يهوديت بازمي‌گردانند. درحالي‌كه اين نگاه صرفاً در مورد صهيونيسم فرهنگي درست است نه صهيونيسم سياسي؛ زيرا صهيونيسم فرهنگي ريشه در تورات و تلمود دارد. طلايه‌داران آن با استناد به اين دو منبع، تأكيد دارند كه استقلال سياسي، بناي معبد و بازگشت به فلسطين، بايد به دست خود ماشيح و پس از ظهور آن صورت گيرد. به باور آنان، كه سند آن در سنهدرين(گردآوري 70 نفر از مشايخ يهود براي حلّ مسائل مذهبي و مدني (كهن، 1350، ص 302-304)) مندرج است، ظهور ماشيح و نزديك‌شدن نجات، فقط بسته به توبة مردم و اعمال نيكي است كه انجام ‌مي‌دهند. اينكه بسياري از دوران ماشيح بيهوده سپري شده و هنوز نيامد، به دليل گناهان زياد ماست (همان، ص 357 و 362). آنان در خلال تبعيد حدود دو هزار سالة خود، تنها ادعاي معنوي و تاريخي از كشور فلسطين داشتند (سوكولوف، 1377، ج 1، ص 383-384). فلسطين پيش از ظهور، تنها به عنوان يك مركز فرهنگي- ملي يهودي مطرح است.
    در‌حالي‌كه صهيونيسم سياسي، عملكردي متضاد با آن دارد. خاستگاه و منشأ اصلي انديشه‌هاي صهيونيسم سياسي از يك‌سو، در تفكر نژادي يهوديت است كه طلايه‌داران آن مانند هرتصل و ديگران، منكر خدا و بي‌اعتقاد به ‌مذهب بودند. بر خلاف يهوديان سنتي، منتظر ماشيح نبوده و اعتقاد چنداني به ارض موعود نداشتند. ولي هويت قومي- نژادي براي آنان اهميت داشته است (ماضي، 1381، ص 115). از سويي ديگر، ريشه در تفكر مسيحيت پيوريتان دارد كه معتقدند: دوران كنوني، دوران ماشيح است. به باور پيوريتان‌ها، بر اساس پيشگويي‌هاي كتاب مقدس، حوادث بزرگ پيش از فرجام تاريخ، از قرن 17 ميلادي آغاز شده است. ازاين‌رو، از قرن 17 تلاش كرد تا يهوديان را همراه و همسو با اهداف خود گرداند. به باور آنان، بازگشت به فلسطين، تشكيل دولت سياسي يهودي و بناي مجدد معبد سليمان، بايد پيش از بازگشت مجدد مسيح محقق شود. آنان در قرن 19 ميلادي، با پشتيباني همه‌جانبه از ملي‌گرايان يهودي، كه در رأس آن هرتصل است، و راضي كردن دولت‌هاي بزرگ مانند آمريكا و انگلستان، توانستند انديشة ديني و فرهنگي سنتي يهوديت را تغيير داده، و آنها را متقاعد كنند براي تشكيل دولت به فلسطين برگردند. در واقع، شرايط به گونه‌اي رقم خورد كه ملي‌گرايان يهودي چون هرتصل و ديگران، نقش راضي كردن يهوديان را براي بازگشت به فلسطين به عهده داشتند. برگزاري 7 كنفرانس صهيونيسم سياسي در بال سوئيس از 1897 تا 1905، تأييدي بر اين مدعاست، و پيوريتان‌ها (صهيونيست‌هاي مسيحي)، نقش راضي كردن دولت‌هاي بزرگ غربي را براي تحقق امر بازگشت ايفا كردند. اين شرطي بود كه هرتصل، با صهيونيست‌هاي مسيحي در ميان گذاشته بود.
    بنابراين، پيوريتان‌ها توانستند با نفوذ در صهيونيسم يهودي و خلق صهيونيسم سياسي، يهوديت سنتي را در خودشان ادغام كنند. آنان پس از دو قرن تلاش، موفق شدند كه رهبران صهيونيست سياسي را متقاعد كنند كه دستورات الهي در شريعت و هلّاخا را به گونه‌ ديگر تفسير كنند. صهيونيسم سياسي گام به گام، در تلاش است تا مجري دستورالعمل‌هاي پيورتيان‌هاي آمريكا باشد، نه طرح سنتي يهود. در جاي جاي اين جنبش، نقشة راه و انديشه‌هاي مسيحيت پيوريتان مشاهده مي‌شود.
    هدف اصلي اين جنبش پروتستاني، كه در قرن 16 ظهور كرد و در قرن 19 با عنوان «صهيونيسم مسيحي» شهرت يافت، عملي‌كردن پيشگويي‌هاي انجيل است. براين‌اساس، حوادثِ مقدماتي بايد به وقوع بپيوندد تا مسيح دوباره ظهور كند. آنان وظيفة ديني خود مي‌دانند تا براي تسريع در عملي‌شدن اين حوادث، تلاش كنند. ركن اساسي آن حوادث، تشكيل «حكومت» يهودي در فلسطين است. صهيونيسم مسيحي، در طول قرن‌هاي 17 تا 19 ميلادي توانست در يهوديت نفوذ كرده و سرانجام، ملي‌گرايان يهودي را با خود همراه كند. ملي‌گرايان يهودي، با حمايت همه‌جانبه از سوي صهيونيسم‌هاي مسيحي، راه خود را تا تشكيل دولت در فلسطين ادامه دادند. اگرچه صهيونيست‌ها، تلاش همه‌جانبه انجام دادند تا اشغال فلسطين و تأسيس دولت در آن را اقدامي در آيين يهوديت معرفي كنند، اما ميان يهوديت(صهيونيسم فرهنگي) و صهيونيسم سياسي، مرزهاي بسيار بلندي وجود دارد. به‌هيچ‌وجه، نمي‌توان صهيونيسم سياسي را حركتي ديني و مذهبي در دل يهوديت دانست؛ زيرا يكسان‌سازي اين دو با هم، تنها در راستاي اهداف صهيونيست‌هاي مسيحي در قرن 18 و 19 بوده است.
    براي فرا‌گير شدن يك امر، يا يك طرح در يك زمينه، گاهي نياز به قرن‌ها كار و تلاش مستمر است. براي نمونه، همين صهيونيست‌هاي مسيحي، براي تسريع در بازگشت مجدد مسيح و نيز براي آنكه با يهوديان، يعني مادة انساني موردنظر آنان، تماس برقرار كنند و آنان را از كنج گِتوها، به پيوستن با حركت صهيونيسم ترغيب كنند، كارهاي عمده‌اي مانند تأليف هزاران كتاب، نگارش مقالات فراوان، برگزاري كنگره‌ها و نفوذ در آنان انجام دادند؛ زيرا آنها باور داشتند كه يكي از گام‌هاي ظهور مجدد مسيح، بازگشت يهود به فلسطين و تشكيل دولت بود. حتي در فاصلة ميان 1800 تا 1875م، بيش از دو هزار نويسنده دربارة سرزمين فلسطين، علاقة به آن و بازگشت يهوديان به آن به قلم‌فرسايي پرداختند (سايزر، 1386، ص 75-76؛ المسيري، 1374، ص 14-15؛ اپستاين، 1385، ص 373). سرانجام، سه قرن تلاش آنان به ثمر نشست و به تحقق آن گام منجر شد و مسلمانان فلسطين، زير سلطة آنان قرار گرفتند.
    در دوران حاضر، همة گام‌هاي اول تا سوم پيوريتان‌ها به وقوع پيوست. گام سوم، يعني تشكيل دولت صهيونيستي در اواسط قرن بيستم محقق شده است. از آن زمان تا كنون، در انتظار گام آخر، يعني تخريب مسجدالاقصي، جنگ آرمگدون و ساخت معبد اورشليم هستند، تا به بازگشت مجدد مسيح و سلطنت هزارسالة او سرعت ببخشند. صهيونيست‌هاي مسيحي مي‌گويند: ما نبايد نگران گسترش يافتن سلاح‌هاي اتمي در دنيا باشيم و نيازي نيست كه سعي كنيم از جنگ ميان عرب‌ها و اسرائيل جلوگيري كنيم، بلكه به جاي همة اينها بايد دعا كنيم كه اين جنگ درگيرد و همة دنيا را در كام خود بكشد؛ زيرا اين جنگ، بخشي از طرح‌هاي آسماني است (هال‌سل، 1384، ‌ص 71). اساساً اصطلاح «صهيونيست مسيحي»، هرچند ممكن است صهيونيسمي را به ذهن متبادر كند كه از «انگيزه‌هاي مذهبي ناشي از كتاب مقدس» نشئت گرفته است، ولي واقعيت اين است كه «انگيزه‌هاي سياسي» از همان آغاز، از پرهيزگاري و اعتقادهاي مذهبي آنان مهم‌تر بود (هال‌سل، 1384، ص 220).
    نتيجه‌گيري
    آنچه گذشت اين نتيجه به دست مي‌آيد كه صهيونيسم سياسي حركتي ديني و مذهبي در آيين يهوديت نيست؛ بلكه مولودِ ملي‌گرايي يهودي و صهيونيسم مسيحي قرن 19 است. تحقيق حاكي از اين است كه سرچشمة صهيونيسم فرهنگي، در تورات و تلمود يهود است، اما صهيونيسم سياسي، با تورات همساز نيست. منشأ اصلي آن، در مسيحيت پيوريتان آمريكا و انگلستان است. البته اين به اين معنا نيست كه طلايه‌داران صهيونيسم سياسي، مسيحي شده باشند، بلكه منشأ و خاستگاه انديشه‌هاي آنها در تفكر مسيحيت پيوريتان است. طلايه‌داران صهيونيسم فرهنگي، متعهد به دين و مذهب بودند، ولي طلايه‌داران صهيونيسم سياسي، اساساً منكر خدا و مذهب بودند. براين‌اساس، مي‌توان گفت: مكتبي كه براي جهانيان مشكل‌آفرين است، صهيونيسم سياسي ا‌ست كه ريشه در باورهاي خطرناك صهيونيسم مسيحي دارد، نه صهيونيسم فرهنگي و ديني.
     تفاوت‌هاي اين دو انديشه را مي‌توان اين‌گونه بيان كرد: مهم‌ترين اختلاف واقعي اين دو عبارت است از: صهيونيسم فرهنگي، تعجيل براي رفتن به فلسطين را بدعت و حرام مي‌داند؛ زيرا آنان معتقدند: همان‌گونه كه حضرت موسي و كوروش ما را به ارض موعود بردند، بايد صبر كرد تا ماشيح هم ظهور كند و ما را به ارض موعود ببرد. تا پيش از ظهور پيوريتان‌ها، تبليغ علماي يهودي از ماشيح اين‌گونه بود كه از سال 70م در آوارگي بزرگ واقع شديم. بايد منتظر ماشيح باشيم، تا ما را مجدداً به سرزمين موعود بازگرداند. از‌اين‌رو، خودمان حق نداريم برويم. درحالي‌كه صهيونيسم سياسي معتقد است: بايد با بازگرداندن يهود به سرزمين موعود (فلسطين)، به بازگشت مسيح سرعت ببخشد. از‌اين‌رو، هرتصل نقش «موسي» جديد را در رفتن يهوديان به ارض موعود ايفا كرد.
    صهيونيسم فرهنگي، با استناد به تورات و تلمود، تأكيد دارد كه پيش از ظهور ماشيح، نبايد حكومت سياسي در فلسطين تشكيل شود. اما صهيونيسم سياسي، بر اين باور است كه بايد زمينة ظهور ماشيح را با تشكيل حكومت سياسي در فلسطين فراهم كرد.
    صهيونيسم فرهنگي توقيت را حرام كردند. در‌حالي‌كه صهيونيسم سياسي، زمان خاصي براي ظهور مسيح مشخص كردند.
    ديدگاه صهيونيسم فرهنگي، دربارة مهاجران و مجاوران فلسطين اين است كه امور زندگي خود را از طريق صدقه‌هايي كه ثروتمندان يهودي عالم مي‌فرستند، بگذرانند تا ماشيح ظهور كند و ثروت عالم را به آنان بدهد. در‌حالي‌كه صهيونيسم سياسي، به دنبال ايجاد يك حكومت سياسي، با هر نوع غلبه بر فلسطين است؛ زيرا همسو با اين باور پيوريتان‌هاست كه مسيح كه اولين بار آمد، امپراطوري روم، دولت يهود و معبد وجود داشت. پس بايد دولت يهود و معبد وجود داشته باشد، تا مسيح بازگشت كند.
     
     

    References: 
    • اپستاين، ايزيدور، 1385، يهوديت، بررسي تاريخي، ترجمة بهزاد سالكي، تهران، مؤسسة حكمت و فلسفة ايران.
    • ايوانف، يوري، 1353، صهيونيسم، ترجمة ابراهيم يونيسي، تهران، اميركبير.
    • جريس، صبري، 1977، تاريخ الصهيونية، الجزء الاول، التسلل الصهيوني الي فلسطين، بيروت، مركز الابحاث، منظمة التحرير الفلسطينيه.
    • رجبي، محمد، 1390، صهيونيسم مسيحي و جايگاه آن در ايالات متحدة آمريكا، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي.
    • زعيتر، اكرم، بي‌تا، سرگذشت فلسطين، ترجمة اكبر هاشمي رفسنجاني، قم، حكمت.
    • ژيلبرت و ليبي كلاپرمن، 1354، تاريخ قوم يهود، تهران، انجمن فرهنگي اوتصرهتورا.
    • سايزر، استيون، 1386، صهيونيسم مسيحي نقشة راه به سوي آرمگدون، ترجمة حميد بخشنده و قدسيه جوانمرد، قم، طه.
    • سوكولوف، ناهوم، 1377، تاريخ صهيونيسم، ترجمة داود حيدري، تهران، مطالعات تاريخ معاصر.
    • الشريف، رجينا، 1406ق، «الصهيونيّة غيراليهودية»، ترجمه احمدعبدالله عبدالعزیز، المعرفة، ش 96.
    • شولتز، ساموئل، بي‌تا، عهد عتيق سخن مي‌گويد، ترجمة مهرداد فاتحي، بي‌جا، آموزشگاه كتاب مقدس.
    • شيرازي، سيدمحمد، 1378، دنيا بازيچة يهود، ترجمة سيدهادي مدرسي، اصفهان، حجت.
    • صاحب خلق، نصير، ۱۳۸۵، پروتستا نتيزم، پيوريتانيسم و مسيحيت صهيونيستي، چ چهارم، تهران، هلال.
    • صفاتاج، مجيد، 1388، دانشنامة صهيونيسم و اسرائيل، تهران، آروَن.
    • كهن، ا، 1350، گنجينه‏اي از تلمود، ترجمة اميرفريدون گرگاني، تهران، زيبا.
    • كرينستون، جوليوس، 1377، انتظار مسيحا در آيين يهود، ترجمة حسين توفيقي، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
    • كلباسي، حسين، 1388، هزاره‌گرايي در سنت مسيحي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه.
    • گارودي، روژه، 1364، ماجراي اسرائيل صهيونيسم سياسي، ترجمة منوچهر بيات مختاري، مشهد، آستان قدس رضوي.
    • لنگ، شون، 1392، تاريخ قرن بيستم، ترجمة مهرك ايوانلو، تهران، آونددانش.
    • ليليانتال، آلفرد، 1379، ارتباط صهيونيستي، ترجمة سيدابوالقاسم حسيني، بي‌جا، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي.
    • ماضي، محمد، 1381، سياست و ديانت در اسرائيل، ترجمة سيدغلامرضا تهامي، تهران، سنا.
    • مبلغي آباداني، عبدالله، 1376، تاريخ اديان و مذاهب جهان، قم، حر.
    • مسيري، عبدالوهاب، 1374، صهيونيسم، ترجمة لواء رودباري، تهران، وزارت امور خارجه.
    • مسيري، عبدالوهاب، 1382، دايرة‌المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ترجمة مؤسسه فرهنگي مطالعات و پژوهش‌هاي تاريخ خاورميانه، تهران، دبيرخانة كنفرانس بين‌المللي حمايت از فلسطين.
    • موشه، منوهين، 1359، منتقدان يهودي صهيونيسم، ترجمة وازريك درساهاكيان، تهران، سروش.
    • نجيري، محمود، 1384، آرمگدون، نبرد آخرالزمان به روايت مسيحيان صهيونيست، ترجمة قبس زعفراني و رضا عباسپور، تهران، هلال.
    • نويهض، عجاج، 1373، پروتكل‌هاي دانشوران صهيون، ترجمة حميدرضا شيخي، مشهد، آستان قدس رضوي.
    • نيكيتينا، گالينا، 1352، دولت اسرائيل، ترجمة ايرج مهدويان، تهران، پويا.
    • هال‌سل، گريس، 1384، تدارك جنگ بزرگ، ترجمة خسرو اسدي، چ دوم، تهران، رسا.
    • هلال، رضا، 1383، مسيح يهودي و فرجام جهان، ترجمة قبس زعفراني، تهران، هلال.
    • ويور، مري‌جو، 1381، درآمدي به مسيحيت، ترجمة حسن قنبري، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
    • Cave, Alfred, 1996, The Pequot War, U.S.A, University of Massachusetts press.
    • Avineri, Shlomo, 1981, the Making of Modern Zionism: The intellectual origins of the jewish state, London, Weienfeld and Nicolson.
    • Bernavi, Eli, 1992, A Historical Atlas Of The Jewish People: From the time of the patriarchs to the present, London, Hutchinson press.
    • Buddenbaum, Judith Mitchell, 1998, Reporting News About Religion: An Introduction For Journalists, U.S.A, Blackwell Publishing.
    • Findley, Paul, 1989, They Dare to speak out: people and institutions confront israels lobby, Illinois, Lowrence hill Book.
    • Katz, Jacob, 2007, Zionism in: Encycolopedia judaica, vol.21, Jerusalem: Keter PUBLISHING HOUSE LtD.
    • Medoff, Rafael and I. Waxman, Chaim, 2009, The A to Z of Zionism, Lanham, The Scarecrow Press, Inc.
    • Raskas, Bernard Solomon, 2001, Seasons of the mind, U.S.A, Lerner Publications Company.
    • Tivnan, Edward, 1987, the lobby: Jewish Political Power and American foreign Policy, New York, Simon & Schuster.
    • Wolff, Anita, 2006, "Zionism" in Encyclopedia Concise Britannica, London.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری آکردی، محمدحسین، دین پناه، حسن.(1395) بررسی تحلیلی خاستگاه صهیونیسم فرهنگی و صهیونیسم سیاسی. دو فصلنامه معرفت سیاسی، 8(2)، 107-130

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدحسین طاهری آکردی؛ حسن دین پناه."بررسی تحلیلی خاستگاه صهیونیسم فرهنگی و صهیونیسم سیاسی". دو فصلنامه معرفت سیاسی، 8، 2، 1395، 107-130

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری آکردی، محمدحسین، دین پناه، حسن.(1395) 'بررسی تحلیلی خاستگاه صهیونیسم فرهنگی و صهیونیسم سیاسی'، دو فصلنامه معرفت سیاسی، 8(2), pp. 107-130

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طاهری آکردی، محمدحسین، دین پناه، حسن. بررسی تحلیلی خاستگاه صهیونیسم فرهنگی و صهیونیسم سیاسی. معرفت سیاسی، 8, 1395؛ 8(2): 107-130