ایضاح مفهومی قدرت در اندیشهی سیاسی امام خمینی ره
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
از آنجاکه مفاهیم عناصر اصلی نظریههايند، بررسی و ایضاح مفاهیم بسیار حائز اهمیت است (آزاد ارمکی، 1375، ص25)، با اینحال بهرغم اهمیت تبیین مفهوم کلیدی قدرت، آنگونهکه باید، از منظر رهبر و بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی به آن پرداخته نشده است؛ زیرا بيشتر این تحقیقات با محوریت آثار شفاهی امام انجام گرفته و این امر سبب شده است که مطالبْ فاقد پشتوانة نظری و فلسفی به نظر برسد و بیشتر حالت توصیفی به خود بگیرد. در برخی موارد هم اگر به آثار مکتوب امام مراجعه شده باشد، بحث بدون تحلیل و تبیین ارائه و به نقل قول بسنده شده است (باوی، 1377). بنابراين فهم دقیق معنای قدرت از منظر امام خمینی به ما کمک میکند تا بدانیم وی چه تصوری از قدرت داشته و خودش و دیگران را به کسب و حفظ و توسعة چه قدرتی دعوت و تشویق کرده است؛ با اينحال آثاری که قدرت از منظر امام را مطرح کردهاند، در ارائة تعریف قدرت از دیدگاه ایشان موفق نبودهاند.
در این پژوهش پس از بررسی اجمالی برخی از این آثار، به تعریف امام خمینی از قدرت میپردازیم و سپس با رویکردی انتقادی تعاریف قدرت از منظر متفکران غربی را طرح و قوت تعریف امام را در نسبت با آن تعاریف نشان میدهیم.
1. چهارچوب مفهومی
چهارچوب مفهومی نشاندهندة جایگاه، جغرافیا و نحوة بحث است. این چهارچوب دارای رویکردهای مختلفی است که در اینجا به چهارچوب مفاهیم اولیه و ثانویه ـ که متناسب و متناظر با موضوع است ـ اشاره میشود. براساس این چهارچوب، سیاست دارای دو پرسش کلیدی است: 1. هدف فعل سیاسی چیست؟ 2. چگونه میتوان به آن هدف دست یافت؟ معمولاً در پاسخ به پرسش اول، مفهوم کلیدی «سعادت» که دارای مصادیق گوناگونی از قبیل آزادی، امنیت و رفاه است و در پاسخ به پرسش دوم، مفهوم کلیدی «قدرت» مطرح میشود. بر این اساس، آنچه در پاسخ به این دو پرسش مطرح میشود، یعنی سعادت و قدرت، مفاهیم اولیة سیاسی نامیده میشوند. سایر مباحث و مفاهیم، همچون امنیت، آزادی، عدالت، توسعه، مشروعیت و... جزو مفاهیم ثانویة سیاست قرار میگیرند (منوچهری، 1382، ص1). بنابراین مسئلة مقاله در حیطة پرسشهای اولیة سیاست و معطوف به مفهوم قدرت است.
2. مفهوم قدرت
در برخی منابع که بهطور مستقیم به بحث قدرت در اندیشة سیاسی امام خمینی پرداختند، رویکردی طرح شده است، مبنی بر اینکه انتظار تعریف تکتک واژگان سیاسی در هندسة معرفتی امام خمینی انتظار نابجایی است (سلمانیان، 1390، ص15). این رویکرد، ظاهراً امام خمینی را بهعنوان یک فیلسوف سیاسی به رسمیت نمیشناسد و ایشان را فاقد دستگاه فکری منظم و منسجم میداند؛ حال آنکه ايشان صاحب دستگاه فکری و فلسفی منظمی است که در کتاب شریف چهل حدیث و بهویژه شرح جنود عقل و جهل آن را ارائه کرده است.
امام خمینی در یک تعریف کوتاه از قدرت معتقد است: «قدرت، توانايى بر ايجاد است» (موسوي خمینی، 1381، ج2، ص291)؛ سپس ایشان که به اجمال و بلکه ابهام این تعریف واقف است، این پرسش را مطرح میکند: «آنچه در مبادی قدرت دخالت دارد، چیست؟ جز این است که قدرت، وجود و علم و اراده و شعور لازم داشته و اینکه فعل و ایجاد، با علم و اراده و مشیت از موجود صادر گردد؟» (همان). این پرسش ناظر به مؤلفهها و عناصر تشکیلدهندة قدرت است؛ چون در تعریف اول، در واقع امام خمینی یک تعریف لغوی و دائرةالمعارفی از قدرت ارائه دادهاند؛ سپس با طرح این پرسش که مبادی قدرت چیست، از تعریف لغوی به تعریف اصطلاحی (یعنی فلسفی) آن عبور کرده و تصریح نمودهاند که علم و اراده، دو مؤلفة قدرت را تشکیل میدهند. ایشان در تعریف اصطلاحی قدرت بهاختصار میفرماید: «حقيقت قدرت اين است كه ايجاد از روى علم و اراده باشد و فاعلْ قوة «انيفعل و ان لايفعل» داشته باشد. بنابراين مىتوان قدرت را چنين تعريف نمود كه «كون الفاعل بحيث ان شاء فعل و ان لم يشأ لم يفعل» (همان، ص292).
به نظر میرسد تعریف امام از قدرت، یک تعریف سازهای است. توضیح آنکه بر اساس یک طبقهبندی میتوان مفاهیم را به بسیط و سازهای تقسیم کرد. در تعاریف بسیط، مفهوم با یک جمله یا یک کلمه برای همگان قابل فهم است؛ برخلاف مفاهیم سازهای که هر چه جملات بیشتری در تعریف ذکر شود، بر پیچیدگی مفهوم میافزاید. برای مثال، اگر راستی را به «گفتار مطابق با واقع» تعریف کنیم، برای همگان قابل فهم است؛ همینطور اگر ماکیان را به مرغ خانگی تعریف کنیم؛ اما اگر قدرت را به توانایی تعریف کنیم، این تعریف بسیط به ما کمکی نمیکند. تعریف قدرت به نفوذ، تحمیل، سلطه و... هم به ما کمکی نمیکند؛ چون ما در واقع قدرت را تعریف نکردهایم؛ بلکه قدرت را یک مفهوم وابسته و نه مستقل در نظر گرفتهایم و سپس آن واژهای را که به نظر ما قدرت به آن وابسته است و بر آن تکیه دارد، تعریف کردهایم. بنابراین نیاز داریم که یک تعریف سازهای از قدرت ارائه کنیم که با تعریف بسیط آن همخوان باشد. با توجه به تعریف امام خمینی سازة قدرت سهوجهی است: «الف» بهگونهای باشد که اگر خواست «ب» را انجام دهد، انجام دهد؛ و اگر نخواست «ب» را انجام دهد، انجام ندهد تا به «ج» برسد یا در وضعیت «ج» قرار بگیرد.
«الف» چگونه و تحت چه شرایطی انجام یا عدم انجام «ب» را میخواهد یا نمیخواهد؟ از آنجاکه هر مکتب و نظریة قدرتی این سازه را با نظام فرهنگی و ارزشی خود پر میکند، خواستن و نخواستن را هم جهانبینی آن مکتب پاسخ میدهد و از اینجا امام خمینی قدرت انسان را با قدرت خدا پیوند میزند و تنها خداوند متعال را منبع و منشأ قدرت میداند. در این صورت، قدرت انسان رنگ الهی به خود میگیرد و در خدمت بشر و اعتقادات صحیح، اخلاق فاضل و رفتار صواب قرار میگیرد و از هیچ قدرت دیگری نمیترسد و با شجاعت وارد میدان مبارزه میشود:
آنكه مىگويد كه إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، نه معنايش اين است كه ما همة استعانت از تو إن شاءاللَّه مىخواهيم و اينها؛ نخير! بالفعل اين طورى است كه به غير خدا استعانت اصلاً نيست؛ اصلاً قدرت ديگرى نيست. چه قدرت ديگرى ما داريم غير قدرت خدا؟ آنكه تو دارى، غير از قدرت خداست؟... اصلاً واقعيت اينطورى است...؛ هركس از هركس استعانت بكند، استعانت از خداست. اين سوره اين را مىگويد. و اگر براى اهلش ـ آنهايى كه اهل مسائل هستند ـ همين يك سورة قرآن تحقق پيدا بكند، تمام مشكلات حل مىشود؛ براى اينكه وقتى انسان ديد كه همه چيز از اوست، ديگر از هيچ قدرتى نمىترسد. ما كه از قدرتها مىترسيم، براى اين است كه خيال مىكنيم قدرت اين است. وقتى انسان قدرت را قدرت او دانست، وقتى انسان همه چيز را از او دانست، اين ديگر نمىتواند كه از ديگرى بترسد. همة خوفهاى ما از باب اين است كه نفهميديم كه قدرت، يك قدرت است و آن قدرت هم براى نفع همه است. آن قدرت هم براى نفع همة افراد و جامعه و تمام بشر، آن قدرت بهكار گرفته شده براى نفع اوست (موسوي خمینی، 1389، ص198-199).
در نقطة مقابل، اگر قدرت انسان با معرفت ناصواب و ارادة غلط در مسیر مغضوبین و ضالین قرار گرفت، کمال نیست و رنگ غیرالهی و غیردینی، بلکه ضد الهی و ضد دینی به خود میگیرد. امام خمینی بهطور عینی و ملموس نيز از مغضوبین اسم بردهاند و از اینکه در تلاشاند تا قدرت جوامع اسلامی را تضعیف کنند.
در جدول شمارة 1 تعریف مستقل و سازهای امام خمینی از قدرت بهاجمال بر مشتقات قدرت تطبیق شده است (نجف لکزایی، 1390، ص18-19، با تصرف).
جدول 1. تعريف مستقل و سازهاي امام خميني از قدرت
تا به «ج» برسد یا در وضعیت «ج» قرار بگیرد و اگر نخواست انجام ندهد «ب» را اگر خواست انجام دهد «ب» را «الف» نوع قدرت
تعالی/ تدانی یا شکوفایی فطرت مخموره/ شکوفایی فطرت محجوبه (ثروت، قدرت، لذت و...) یا قرب به خدا/ دوری از خدا. به دیگر سخن، بر اساس انواع انسان، انواع غایات شکل میگیرد. شرک، جهل، خرافات، هواهای نفسانی، رذايل اخلاقی، محرمات فقهی خودباوری، اعتماد به نفس، باورها، گرایشها و رفتارهای الهی و دینی شخص قدرت شخصی
تهاجم، تحمیل و تخریب فرهنگی، ترویج خرافات و... سبک زندگی الهی و ارزشهای عقلی ـ اعتقادی و اخلاقی ـ رفتاری کارگزاران فرهنگی (حوزههای علميه، دانشگاهها، آموزش و پرورش، رسانهها و...) قدرت فرهنگی
تحریم، احتکار، گران فروشی، کمفروشی و... تأمین ضروریات زیستی، تولید و توزیع بههمراه مصرف متعادل و متعالی، توسعه و رفاه کارگزاران اقتصادی (بانک، گمرک، بازرگانان و...) قدرت اقتصادی
استکبار، استعمار، وابستگی، تحمیل، ترس استقلال، آزادی و تأمین منافع و اهداف اسلام و مسلمانان و مستضعفین حکومت، حاکمیت، جمعیت، سرزمین قدرت ملی
بینظمی و از همگسیختگی، بیانگیزگی و بیارادگی، وابستگی منظم، منسجم، آماده، مجهز به تسلیحات لازم بهمنظور ارهاب دشمن کارگزاران نظامی (ارتش، سپاه و...) قدرت نظامی
هرج و مرج، ظلم، فساد، بیاعتنايي و... همبستگی اجتماعی و اعتصام به حبلالله، عدالت اجتماعی، نظم عمومی، قانونمداری، مشارکت سیاسی، مردمسالاری و... شهروندان قدرت اجتماعی
... ... ... و ...
1ـ2. ملاحظاتی در باب تعریف قدرت
در این قسمت پارهای از اشکالاتی که به این تعریف وارد شدهاند، بررسی میشود. البته ممکن است که این اشکالات، نه در نقد تعریف امام خمینی بلکه در نقد تعریف حکمت متعالیه از قدرت ذکر شده باشند که به دلیل عینیت داشتن با تعریف امام، این موارد در اینجا بررسی ميشوند.
1ـ1ـ2. نسبت تعریف قدرت و تعریف اختیار
برخی تعریف قدرت به «کون الفاعل بحیث ان شاء فعل و ان لم یشاء لم یفعل» را تعریف متکلمین شمردهاند و در واقع آن را تعریف اختیار میدانند، نه تعریف قدرت (اسکندری و دارابکلائی، 1391، ص57). به همین دلیل پیشنهاد اصلاح این تعریف را دادهاند. پس دو بحث اینجا پیش میآید: 1. آیا تعریف قدرت، با تعریف اختیار یکی انگاشته شده است؟ 2. آیا چنانکه ايشان مدعی شدهاند، تعریف نیاز به اصلاح دارد؟
دربارة اشکال ياد شده باید گفت: اولاً این تعریف از قدرت، تعریف برخی فلاسفه همچون صدرالمتألهین شیرازی و امام خمینی است، نه تعریف متکلیمن؛ ثانیاً تعریف ارائهشده، تعریف اختیار نیست؛ بلکه باید دیدگاه فلاسفه، از جمله حکیم حکمت متعالیه، امام خمینی را بررسی کنيم و ببینیم ایشان اختیار را چگونه تعریف کردهاند. ایشان در تعریف اختیار مینویسد:
و الاختيار: عبارة عن ترجيح أحد جانبي الفعل و الترك بعد تميّز المصالح و المفاسد الدنيويّة و الاخرويّة، فإنّ الإنسان بعد اشتراكه مع الحيوان بأنّ أفعاله بإرادته و علمه، يمتاز عنه بقوّة التميّز و إدراك المصالح الدنيويّة و الاخرويّة، و قوّة الترجيح بينهما، و إدراك الحُسن و القبح بقوّته العقليّة المميّزة. و هذه القوّة مناط التكليف و استحقاق الثواب و العقاب، لامجرّد كون الفعل إراديّاً، كما ورد في الروايات (موسوي خمینی، 1415ق، ج1، ص65-66).
اختیار عبارت است از ترجیح یکی از دو طرف فعل و ترک، پس از تشخیص مصالح و مفاسد دنیوی و اخروی؛ بنابراین انسان پس از اشتراکش با حیوان در اینکه افعال هر دو ارادی و مبتنی بر علم است، از حیوان با ابزار تشخیص و درک مصالح دنیوی و اخروی و نیروی ترجیح بین این دو، و فهم حسن و قبح بهوسیلة عقلی که قدرت تشخیص دارد، متمایز میشود. و این قوه، مناط تکلیف و سبب تعلق گرفتن ثواب و عقاب به انسان است ـ چنانکه در روایات وارد شده ـ نه مجرد انجام فعل بهصورت ارادی.
امام خمینی معتقد است: اختیار ترجیح یکی از دوطرف فعل و ترک، بر مبنای حسن و قبح عقلی است؛ بنابراین از منظر ایشان، قدرت و اختیار دو تعریف متفاوت و متمایز از هم دارند. توضیح آنکه ممکن است شما قدرت نداشته باشید، اما اختیار داشته باشید؛ مثلاً شما میخواهید یک وسیله بخرید و قدرت خرید آن را هم دارید؛ پس اگر قدرت داشته باشید، اختیار هم دارید؛ اما اگر اختیار داشته باشید، به این معنا نیست که قدرت هم دارید؛ چراکه ممکن است شما بخواهید وسیلهاي بخرید، اما قدرت خرید آن را نداشته باشيد. بنابراین در هر دو حالت، شما مختارید؛ اما در یک حالت قدرت دارید و قادر هستید و در یک حالت، گرچه مختارید، قادر نیستید. به عبارت دیگر، رابطة قدرت و اختیار، عموم و خصوص مطلق است: هر کس قدرت دارد، مختار است؛ اما برخی از مختارها قدرت ندارند و برخی ديگر قدرت دارند. شاید به همین سبب باشد که امام قدرت و اختیار را در برخی مواقع بهجای هم به کار برده است
(به عنوان نمونه ر.ک: موسوي خمینی، 1385، ج14، ص16). در شکل شمارة 1 رابطة قادر و مختار نشان داده
شده است.
شکل 1. رابطة قادر و مختار از نظر امام خميني
با توجه به آنچه آمد، باید گفت: گرچه قدرت و اختیار مشترکاتی با یکدیگر دارند، تعریفشان متفاوت است و نباید پنداشت که تعریف آن دو یکی است (ر.ک: لکزایی، 1385؛ در این اثر ظاهراً به تمایز اختیار و قدرت توجهی نشده و تعریف قدرت بهعنوان تعریف اختیار آمده است).
2ـ1ـ2. حذف بخشی از تعریف
این اشکال مربوط به پیشنهادی است که به تعبیر کتاب پژوهشی در موضوع قدرت، برای «تصحیح» تعریف ارائه شده و گفته شده است که باید قسمت دوم تعریف، یعنی «ان لم یشاء لم یفعل» حذف شود تا تعریف قدرت با تعریف اختیار تمایز پیدا کند. دلیل این پیشنهاد این است که «قدرت در مرحلة ظهور، پیوسته به یک فعل تعلق میگیرد و منشأ آثار خاصی میشود و ترک فعل که امری عدمی است، نیازی به اِعمال قدرت ندارد» (اسکندری و دارابکلائی، 1391، ص57).
پاسخ این اشکال در سه سطح و بهاختصار ارائه میشود:
سطح اول ناظر به فاعل انسانی است؛ مثلاً اگر دولتی یا صاحب قدرتی ارادة انجام کاری را نکرد (نفروختن نفت)، اما بیگانگان (آمریکا) یا اشخاصی مانند سرمایهداران توانستند بر ارادة دولت تأثیر بگذارند و آن دولت را مجبور کنند که دست به اقدام بزند (و نفتش را نفروشد)، قدرتِ آن دولت و نظام سیاسی به همان میزان با چالش و مخاطره روبهروست؛ پس باید قدرت بهگونهای باشد که تحت تأثیر ارادههای بیرونی قرار نگیرد و این معنای آن چیزی است که در این بخش از تعریف قدرت، مدنظر بوده است. بنابراین نباید تصور کرد که این قسمت از تعریف میخواهد بگوید که فاعل میتواند این کتاب را بردارد یا برندارد و این هم تعریف اختیار است؛ بلکه تعریف عمیقتر است و دربارة استقلال و تأثیر نپذيرفتن ارادة فاعل از ارادة فاعلهای بیرونی و از دستدادن استقلال سخن میگوید و نباید حذف شود. ضمن آنکه عدمالفعل، خودش یک فعل و اقدام است.
سطح دوم به دانش منطق برمیگردد. در علم منطق گفته شده که ملاک صدق در قضایای شرطی، تلازم مقدم و تالی است، نه صادق بودن مقدم و تالی بهصورت دو گزارة حملیه؛ بنابراین نمیتوان ادعا کرد که نیمة دوم تعریف زاید است و باید حذف شود. امام خمینی در همین باره میفرماید:
قضية شرطيه از دو قضية واجب و هم از دو قضية محال و هم از دو قضية ممكن منعقد مىشود: أَلَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ ساكِنا (فرقان: 45)...؛ اگر میخواست که فیض خویش را مقبوض و سایة وجود را ساکن قرار دهد، قطعاً آن را ساکن و مقبوض میکرد؛ اما چنین نخواست و محال است که بخواهد (موسوي خمینی، 1388، ص108-109).
سطح سوم پاسخ ناظر به فاعلیت خداوند متعال است. از آنجاکه خداوند همیشه فاعل و دائمالفیض است و زمانی نبوده که خداوند مخلوقی نداشته و فیضش منقطع باشد، لذا نگارندگان کتاب پژوهشی در موضوع قدرت تصمیم گرفتهاند بخش دوم تعریف را حذف کنند. باید گفت که این دغدغه، گرچه خوب است، صحیح نیست؛ چون در سطح دوم گفتیم که که ملاک صدق در قضایای شرطیه، تلازم مقدم و تالی است، نه صادق بودن مقدم و تالی بهصورت دو گزارة حملیه؛ بنابراین نمیتوان ادعا کرد که نیمة دوم تعریف زاید است.
3ـ1ـ2. عدم تمایز قدرت خدا و انسان در تعریف
این اشکال هم اشکال ظریفی است و بر این فرض استوار است که اگر تعریف ما از قدرت صحیح هم باشد، برای تعریف قدرت خدا ذکر شده است و به همین دلیل نمیتوان از آن در جایی که انسان حضور دارد، استفاده کرد. پس نمیتوان پای این تعریف را به علوم انسانی، از جمله علوم سیاسی باز کرد. به دیگر سخن، «تحلیل فلاسفة اسلامی از قدرت، که بهمنظور تفسیر دقیق دربارة قدرت الهی مطرح شده، ما را در زوایای بحث قدرت سیاسی ـ اجتماعی یاری نخواهد داد» (نبوی، 1379، ص110). اگر نگوییم که این مطلب بر اشتباه گرفتن مفهوم با مصداق مبتنی است، باید گفت که حداقل یک برداشت شتابزده از تعریفی است که حکیم حکمت متعالیه، امام خمینی ارائه کرده است؛ چون تعریف ایشان، در واقع یک فرمول است و فاعل در تعریف ایشان، اعم از واجبالوجود و ممکنالوجود است و هر دو را شامل میشود و لذا تعریف، منحصر در واجبالوجود و مباحث الهیات بالمعنی الاخص نیست.
امام خمینی تصریح دارد: «مخفى نماند كه قدرت در موجودات ديگر هم به همين معناست؛ منتها...» (موسوي خمینی، 1381، ج2، ص293).
بنابراین طبق دیدگاه امام خمینی قدرت در موجودات ديگر هم به همین معناست. بنا بر نظریة تشکیک وجود، هر موجودی قدرت دارد؛ اما در مرتبة وجودی خودش. انسان هم قدرت دارد که قابل شدت و ضعف است و این بستگی به گسترة وجودی او دارد (موسوي خمینی، 1389، ص98-99).
به دیگر سخن، قدرت انسان و ديگر موجودات، بهلحاظ وجودی و هستیشناختی مستقل نیست و بنا بر تقریر امام، هستی انسان و تمام مخلوقات، بنا بر امکان فقری و نه امکان ماهوی، عین ربط به خالق است و هیچ موجودی از خود هیچ ندارد. بنابراین قدرت خداوند متعال که واجبالوجود است، عین وجود اوست و قدرت ممکن، عین نیاز به خداوند؛ و چنانکه روشن است، بحث در اینجا بر سر مفهوم قدرت است، نه مصداق قدرت.
بهمنظور تحلیل دقیقتر، با استفاده از فرمودههاي شاگرد حکیم امام خمینی، آیتالله جوادی آملی، ميتوان گفت: معمولاً برای تعریف مشاهدات خارجی، مشاهدهگر بحث را با این پرسش مصرّح یا مقدّر آغاز میکند که قدرت، داخل در کدام یک از مقولات است و جنس و فصلش کدام است. این روش، وارد شدن به راه از میانة مسیر است، نه از مبدأ و ایستگاه آن. بنابراین برای تبیین مفاهیم و از جمله مفهوم قدرت، باید روشی جامع را به کار گرفت و از ایستگاه وارد مسیر شد. آغاز ایستگاه و ابتدای راه آنجاست که ابتدا بپرسیم: آیا قدرت امري وجودی است یا ماهوی؟ آنگاه برای اینکه ببینیم وجودی است یا ماهوی، باید به این پرسش پاسخ بدهیم: آیا قدرت، مفهوم است یا ماهیت؟ برای اینکه روشن شود قدرت مفهوم است یا ماهیت، لازم است بررسی کنیم: آیا این مفهوم، هم بر واجب و هم بر ممکن صادق است یا فقط بر واجب؟ اگر پاسخ مثبت باشد، پس قدرت مفهوم است و امري وجودی است، نه ماهوی. پس لازم است که تعریفی جامع از آن ارائه داد تا مبدأ و مقصد و مسیر را پوشش دهد و ناظر به بخشی از مسیر نباشد.
نکتة اول: اگر امری هم بر واجبالوجود و هم بر ممکنالوجود صادق باشد، سنخی مفهومی دارد و یقیناً سنخ ماهوی ندارد؛ چراکه واجبالوجود منزه از ماهیت است؛ و لذا هرچه بر واجب صادق است، مفهوم است، نه ماهیت. قدرت، هم بر واجبالوجود صادق است و هم بر ممکنالوجود و بنابراین مفهوم است، نه ماهیت؛ و به همین دلیل نباید شتابزده مصداق را جای مفهوم نشاند و گفت که این تعریف فقط بر خداوند صادق است و آن را به وادی انسان و علوم انسانی و اجتماعی و سیاسی راهي نیست.
نکتة دوم: وقتی قدرت از سنخ مفهوم شد، نه ماهیت، حقیقتش حقیقت واحدة متباینه نیست؛ بلکه دارای حقیقت واحد تشکیکی است، نه متباین؛ از اینرو با کمالات وجودی پیوند و ارتباط برقرار میکند و بلکه به کمالات وجودی برمیگردد؛ و وقتی به کمالات وجودی برگشت، مصداقش همان وجود خواهد بود و در واقع مصداق وجودی خواهد داشت، نه مصداق ماهوی؛ و وقتی قدرت مصداق وجودی داشت، نه مصداق ماهوی، ذیل قانون تشکیک قرار میگیرد و قانون تشکیک دربارهاش اجرا میشود؛ چراکه خودش امري وجودی و مصداقاً عین وجود است.
نکتة سوم: هرجا وجود قویتر باشد، قدرت هم قویتر خواهد بود؛ و هرجا وجود ضعیفتر باشد، قدرت هم ضعیفتر خواهد بود. در این صورت، مفهوم حاوی معنای مشترک معنوی خواهد بود، نه حامل معنای متواطی.
نکتة چهارم: وقتی امری وجودی و تشکیکی شد، هرجا وجود پيدا شود، قدرت هم حضور دارد. بنابراین قدرت (و علم و اراده) سراسر جهان را فراگرفته است و جایی خالی از قدرت نیست؛ اما عقول بسیاری از حکما از درک این حقیقت عاجزند: «ان عقول الجماهیر من الاذکیاء ـ فضلاً عن غیرهم ـ عاجزة قاصرة عن فهم سرایة العلم
و القدرة و الارادة فی جمع الموجودات حتی الاحجار و الجمادات کسرایة الوجود فیها» (صدرالمتألهین شیرازی، 1425ق، ج6، ص258).
وقتی پای این مطلب به بحث قدرت باز شد، به منابع قدرت توسعه میبخشد و تمامی موجودات مادی و غیرمادی را منبع قدرت میداند و تصریح میکند: منابع قدرتْ محدود به تسلیحات، ثروت، جمعیت و سرزمین و... نیست. بر این اساس، موحد از قدرت تسلیحاتی و ثروت مادی و کثرت نفرات دشمن و وسعت سرزمین او، و... نمیهراسد و هراس و یأس به دل راه نمیدهد.
نکتة پنجم: قدرت در برخی مراتب با ماهیت همراه است. به دیگر سخن، اگر وجود نامحدود باشد، با ماهیت همراه نیست؛ همینطور اگر قدرت نامحدود باشد، با ماهیت همراه نیست؛ اما آنجا که وجود محدود باشد، پای ماهیت هم در میان است؛ همینطور اگر قدرت محدود باشد، با ماهیت همراه خواهد بود؛ گاهی با ماهیت جوهری و گاهی با ماهیت عرضی.
نکتة ششم: تفکيک وجود از ماهیت، فقط در آزمایشگاه ذهن صورت میپذیرد، نه در خارج؛ چراکه در خارج اين دو عین هماند. قدرت نیز چنین است: آنجا که همراه با ماهیت است، تفکیکش در ظرف ذهن است، نه در دنیای خارج؛ و همانطورکه اگر وجود با ماهیت همراه بود، حکم یکی به دیگری اطلاق میشد، در اینجا هم وجود حکم ماهیت را میگیرد؛ یعنی وجود در جوهر جوهر، و در عرض عرض است؛ زیرا در خارج، وجود از ماهیت جدا نیست تا بگوییم جوهر از وجود جداست یا عرض از وجود جداست؛ بلکه وجود جوهر و عرض در خارج عین جوهر و عین عرض است و تفکیک فقط در ذهن است؛ و همانطورکه ماهیت بهتبع وجود واقعیت مييابد و حکم وجود به ماهیت و حکم ماهیت هم به وجود سرایت میکند، قدرت هم چنین است؛ یعنی در آنجا که ماهیت جوهر است، قدرت هم جوهر است و آنجا که ماهیت عرض است، قدرت عرض است؛ اما حکم جوهریت، عرضیت و ماهیت داشتن برای قدرت، نظیر حکم جوهریت، عرضیت و ماهیت داشتن برای وجود است که بالتبع و بالعرض است، نه بالاصاله و بالذات؛ زیرا وجودْ مفهوم است و مصداقش حقیقتی است در برابر ماهیت (در نگارش این بخش، از فایلهای صوتی جلسههای 168، 172 و 173 تدریس جلد ششم اسفار استاد آیتالله جوادی آملی استفاده شده است؛ ر.ک: http://www.shiadars.ir ملاحظهشده در مهرماه 1397).
3. مفهوم قدرت در ادبیات سیاسی غرب و دیدگاه حضرت امام
برخی متفکران معتقدند که در مقام نظر و بر روی کاغذ، درخصوص تعریف قدرت، اجماعی وجود ندارد (عالم، 1388، ص86)؛ اما در مقام عمل، بر سر این تعریف ماکس وبر (1384، ص90) که قدرت را در روابط اجتماعی، امکان تحمیل خواستة خود بر دیگری بهرغم مقاومت آن دیگری و بدون توجه به منشأ این امکان میداند، توافق وجود دارد.
مورگنتا در تحلیل عرصة قدرت مینویسد: سیاست بینالملل، مانند سایر عرصههای سیاست، مبارزهای است برای کسب و حفظ قدرت (مورگنتا، 1384، ص45). روشن است که در مبارزه، درگیری و مقاومت و نزاع وجود دارد تا قدرتمند پیروز شود و بتواند ارادة خود را بر دیگری تحمیل کند. این تحمیل میتواند بر اساس تهدید و زور، تطمیع و تشویق، اغوا، فریب، تبلیغ و اقناع یا ترکیبی از این روشها صورت گیرد. مورگنتا در بخشي دیگر، دربارة این رابطه روشنتر سخن میگوید. او مینویسد: منظور از قدرت، اِعمال قدرت بشر بر افکار و اَعمال دیگران است (همان). [به دیگر سخن] قدرت سیاسی رابطهای روانی است میان کسانی که آن را اِعمال میکنند و آنهایی که قدرت بر آنها اِعمال میشود.
راسل هم در همین فضا بحث را پیش برده است. او قدرت را بهمعنای «پدید آوردن آثار مطلوب» میداند (راسل، 1385، ص52) که بر اشخاص یا اشیا اعمال میشود. به نظر او، قدرتی را که بر افراد اِعمال میشود، میتوان بر حسب روش افراد تأثیرگذار یا نوع سازمانهایی که دخالت دارند، طبقهبندی کرد.
آنگاه وي این طبقهبندی را ارائه میدهد و میگوید: قدرت به برهنهترین و سادهترین نحو در رفتار ما با جانوران پدیدار میشود؛ چون در این موارد، پردهپوشی و بهانهآوری را لازم نمیدانیم. وقتی که طناب به کمر خوکی میاندازیم و آن را بلند میکنیم تا به کشتی منتقل کنیم، بدن آن خوک مورد اِعمال قدرت مادی مستقیم قرار میگیرد؛ وقتی الاغ بهدنبال هویج میدود، ما او را وادار کردهایم که موافق خواست ما رفتار کند؛ به این ترتیب که او را قانع کردهایم اگر چنین کند، به نفعش تمام میشود؛ جانورانی که در سیرک بازی درمیآورند، میان این دو صورت قرار دارند؛ چون در آنها از طریق پاداش و مجازات، عادتهایی پدید آوردهاند؛ وقتی گوسفند به داخل کشتی میرود و گوسفندان دیگر بهدنبال او راه میافتند، باز همین قضیه، هرچند به نحو دیگر، صدق میکند. راسل مدعی میشود همة این صورتهای قدرت، در میان آدمیان نیز نمونههایی دارد؛ به این ترتیب: 1. مورد خوک، قدرت ارتش و پلیس را نشان میدهد؛ 2. الاغ و هویج نمونهای از قدرت تبلیغات است؛ 3. جانوران سیرک نشاندهندة قدرت «آموزش».اند؛ 4. گوسفندانی که بهدنبال رهبر خود میروند، نشاندهندة احزاب سیاسیاند (همان، ص53-54).
به نظر راسل، تفاوت حیوانات و انسانها در اندازة تمایلات آنهاست و میزان تمایلات انسان را تخیل او تعیین میکند: «جانوران به زیستن و تولید مثل قانعاند؛ و حال آنکه آدمیان میل به گسترش دارند و حد تمایلات آنها از این حیث، فقط آنجاست که تخیلشان آن را ممکن میداند» (همان، ص27). طبق این تحلیل از انسان، حیوان و انسان هر دو مادی و تکبعدیاند و تفاوت بنیادینی با هم ندارند؛ فقط انسانها تا جایی که تخیلشان اجازه بدهد، بهدنبال چیزهای بهتر و بیشتری هستند. نیچه شفافتر از راسل سخن گفته است: «من تن و روانم. کودک چنین میگوید...؛ اما مرد بیدار دانا میگوید: من یکسره تن هستم و جز آن هیچ» (نیچه، 1387، ص45). بنابراین مفهوم سلطه و تحمیل و توجه تکبعدی به قدرت، در تحلیل راسل و نیچه کاملاً مشخص است؛ گرچه عبارتی که در تعریف قدرت به کار بردهاند، متفاوت از عبارات وبر است.
جوزف نای تعاریف گوناگون از قدرت را ناظر به بخشی از قدرت، یعنی قدرت سخت میداند. به نظر او، شکل دیگری از قدرت به نام قدرت نرم وجود دارد که «میتوان با شکلدهی خواستههای دیگران، بر رفتار آنان اثر گذارد» (نای، 1392، ص33؛ نیز ر.ک: جعفری و قربی، 1395، ص77-80؛ پوراحمدی، 1389، ص53-60) و این یعنی نیازی نیست که با تهدید و تطمیع یا سیاست چماق و هویج به نتایج دلخواه رسید؛ بلکه میتوان کاری کرد که افراد خواستة شما را خواستة خود بدانند و با ارادة خود آن را عملی سازند. او مینویسد:
من استفاده از زور، تطمیع و تمهیداتی بر این مبانی را از مقولة قدرتِ سخت میدانم. طرح و تبیین دستور کاری مقبول جامعة هدف و مشروع از این زاویه، و نیز ایجاد رغبت و جاذبه، به باور من اجزایی از طیف رفتارهایی ملازم با قدرت نرماند. قدرت سخت، دفع است و پس زدن، و قدرت نرم، جذب است و پیش کشیدن. قدرت نرم در تعریف کامل آن عبارت است از توان اثرگذاری بر دیگران از طریق اهرمهای همگزین، قاببندی، برنامه، کار، ایجاد رغبت و جاذبة مثبت، در راستای کسب نتایج دلخواه (نای، 1392، ص46؛ همو، 1389، ص43).
البته این تعریف نای از قدرت، به تعریف از قدرت ماکس وبر، تأویل میرود؛ فقط تحمیل و سلطه در اینجا نامرئی است. به نظر میرسد بتوان گفت، علت اینکه تمامی تعاریف به تعریف وبر ختم میشود، اين است که متفکران غربی قدرت را از مقولة «أن یفعل» میدانند یا اگر دقیقتر بگوییم، آنها منشأ اعتبار قدرت را مقولة «أن یفعل» ميدانند و کسی یا کشوری را که قدرت بر او اِعمال میشود، از مقولة «أن ینفعل» در نظر میگیرند؛ یعنی همانگونه که آتش قدرت دارد و آب را به جوش میآورد، کسی که قدرت دارد، میتواند در دیگران تأثیر بگذارد؛ و آنها هم باید تأثیر بپذیرند و نباید مقاومت کنند؛ و اگر هم مقاومت کنند، این ارادة مقاومت باید درهم شکسته شود. خلع سلاح یا تحریم و تهدید و تطمیع، برخی از راههای شکستن مقاومت و تحمیل ارادة خود بر حریفاند. در این تصور از قدرت، چنانکه درجة آتش را میتوان تنظیم کرد تا دیر یا زود آب داخل ظرف را به جوش بیاورد، میتوان درجة قدرت را هم تنظیم کرد. البته ممکن هم هست که اختیار قدرت از دست برود؛ چنانکه ممکن است اختیار آتش از اختیار افروزندة آن خارج شود. در این منطق، ضعیف محکوم به شکست و قدرتمند محکوم به زندگی، بلکه آقایی و حکمفرمایی است.
بنابراین آشکار است که قدرت فقط یک طرف ندارد و از آغاز، رابطة مبتنی بر قدرت، دو طرف لازم داشته است: یک طرف اِعمال قدرت میکند؛ و دیگری بر او اِعمال قدرت میشود. رابینسون کروزو، تا زمان آمدن فرایدی (جمعه) قدرت نداشت (عالم، 1378، ص91). این تفسیر که مبتنی بر نگاه سلطهآمیز و تحمیلی از قدرت توسط غرب و غربيهاست، مورد توجه امام خمینی هم بوده و باعث شده است که ایشان چنین هشدار دهد:
برادران و خواهران مسلمان من! آگاهيد كه تمام منافع مادى و معنوى همگى ما را ابرقدرتهاى شرق و غرب مىبرند و ما را در فقر و وابستگى سياسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى قرار دادهاند. به خود آييد و شخصيت اسلامى خود را بيابيد. زير بار ظلم نرويد و هوشيارانه نقشههاى شوم جهانخواران بينالمللى را ـ كه در رأس آن آمريكاست ـ افشا كنيد (موسوي خمینی، 1385، ج10، ص159).
بنابراین قدرت از منظر متفکران غربی، دو طرف دارد: یک طرف آنهايند و طرف دیگر شرق، و به تعبیر دقیقتر، اسلام؛ که باید آن را با بهکارگیری انواع روشها تابع خود کنند.
در طرف مقابل، در تعریف امام خمینی قدرت بهمعنای سلطه، تحمیل، اثرگذاری، اطاعت و کنترل نیست و مفهومی طبقاتی به شمار نمیآید و بيشتر تعاریف متفکران غربی در تعریف امام نقد و رد ميشوند. از نظر امام خمینی بین حاکم و محکوم رابطهای که در تفکر متفکران مغربزمین طرح میشود، وجود ندارد؛ چون:
1. اساساً حكومت كردن و زمامدارى در اسلام، يك تكليف و وظيفة الهى است كه يك فرد در مقام حكومت و زمامدارى، گذشته از وظايفى كه بر همة مسلمين واجب است، يك سلسله تكاليف سنگين ديگرى نيز بر عهدة اوست كه بايد انجام دهد؛
2. حكومت و زمامدارى در دست فرد يا افراد، وسيلة فخر و بزرگى بر ديگران نيست كه از اين مقام بخواهد بهنفع خود حقوق ملتى را پايمال كند؛
3. هر فردى از افراد ملت حق دارد كه مستقيماً در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح كند و به او انتقاد كند و او بايد جواب قانعكننده بدهد؛ و در غير اين صورت، اگر برخلاف وظايف اسلامى خود عمل كرده باشد، خودبهخود از مقام زمامدارى معزول است و ضوابط ديگرى وجود دارد كه اين مشكل را حل مىكند (همان، ج5، ص409).
جالب این است که امام خمینی حتی از کلماتی که حاوی معنای سلطه باشد، خوششان نمیآید. ایشان در یک سخنرانی فرمودهاند که من دوست ندارم از کلماتی چون فرماندار، و سلطان و سلطانالسلاطین را حتی برای حضرت ولیعصر استفاده کنم؛ و ضمن آنکه عمل را مهم میشمرند، پیشنهاد میدهند بهجای واژة «فرماندار» اسم مناسبتری انتخاب شود (همان، ج9، ص122). شاید اسمی که مبتنی بر اخوت و حکایتگر برادری باشد، نه سلطه.
امام خمینی تعاریف معمول و مشهور از قدرت را نمیپذیرد و معتقد است که اگر دولت یا قوای نظامی و حتی یک کارمند بخواهد چیزی را بر مردم تحمیل کند، این کار اسلامی نیست. وی معتقد است که قدرتها باید در خدمت مردم و خدمتگزار مردم باشند (همان، ج13، ص403).
ایشان معتقد است که رسالت قدرت، هدایت جامعه است، نه تحمیل عقیدة خود بر دیگران. در واقع، خودخواهی انسان است که منشأ دیکتاتوری و دیگر مفاسد انسان ميشود و دیکتاتور است که میخواهد به خواستههایش برسد؛ گرچه یک ملت قربانی شود (همان، ج14، ص93). به دیگر سخن، امام تعاریف متفکران غربی از قدرت را تئوریزه کردن دیکتاتوری میداند.
امام خمینی دستکم سه نقص را متوجه مکاتب مادی، از جمله دیدگاههاي راسل، نیچه، وبر و جوزف نای میدانند:
نقص اول: تمامی مکاتبی که در دنیا وجود دارند، تکبعدیاند و فقط به ظواهر و بعد مادی وجود انسان پرداختهاند و انسان را حيوانی تصور كردهاند كه كارش خوردن و خوابيدن است؛ اما بهتر خوردن و بهتر خوابيدن (همان، ج4، ص9)؛
نقص دوم: تمامی کمالات و رشدهای انسان را با ترازوی ماده وزن میکنند و میسنجند (همان)؛
نقص سوم: اهمیت دادن به ادراکات مادی است که اسم آن را «امور عينى» گذاشتهاند و خيال مىكنند امر عينى یعنی فقط همين عالم طبيعت؛ درصورتیکه عوالم ديگرى هم هست كه اين افراد آن را ادراك نكردهاند؛ ضمن آنکه آن عوالم عينيت بيشتری از عالم طبيعت دارند (همان). بر اساس این مبنا، قدرت هم در مکاتب مادی فقط قدرت مادی و عینی است، و به ساحات دیگر قدرت راهی ندارد و نمیتواند داشته باشد؛ و ازهمینرو این قدرت را قدرت متدانی مینامیم که در چهارچوب فطرت محجوبه نضج گرفته است.
تمایزات تعریف قدرت در اندیشة امام خمینی و در ادبیات سیاسی غرب، در جدول شماره 2 بهروشنی قابل مشاهده است:
جدول 2. مقايسة تعريف قدرت در انديشة امام خميني و ادبيات سياسي غرب
ردیف قدرت در اندیشه امام خمینی قدرت در ادبیات سیاسی غرب
1 قدرت، متعالی است. قدرت، متدانی است.
2 مفهومی مستقل است. مفهومی وابسته است.
3 سازهای است. سازهای است.
4 وجودی است. ماهوی است (مقولة أن یفعل).
5 با استبداد و دیکتاتوری تعارض دارد. با استبداد و دیکتاتوری تعارض ندارد.
6 شمولیت دارد و هم شامل تعریف قدرت خداوند میشود و هم قدرت انسان. شمولیت ندارد و فقط شامل تعریف قدرت انسان میشود.
7 همسو با مردمسالاری دینی و غیردینی است. همسو با دموکراسی نیست.
8 در چهارچوب فطرت مخموره قرار دارد. در چهارچوب فطرت محجوبه قرار دارد.
9 به گسترش اخلاق، عدالت و عقلانیت در سطح ملی، منطقهای و جهانی کمک میکند. به گسترش اخلاق، عدالت و عقلانیت در سطح ملی، منطقهای و جهانی کمک نمیکند.
10 انسان و قدرت را دارای ابعاد مادی و روحی میداند. انسان و قدرت را فقط دارای بعد مادی میداند.
نتيجهگيري
مسئلة اين مقاله ایضاح مفهومی قدرت در اندیشة سیاسی امام خمینی بوده است. با توجه به تعریف امام خمینی از قدرت که در چهارچوب حکمت متعالیه قرار دارد، سازة قدرت سه وجهی است: «الف» به گونهای باشد که اگر خواست «ب» را انجام دهد، انجام دهد و اگر نخواست «ب» را انجام دهد، انجام ندهد تا به «ج» برسد یا در وضعیت «ج» قرار بگیرد. بنابراین قدرت از منظر امام خمینی امری وجودی است و تنها خداوند متعال منشأ و منبع قدرت است و قدرت تمام موجودات، از خداوند متعال است. هر موجودی که با ارادة الهی پیوند بخورد، منشأ و منبع قدرت میشود.
این مفهوم از قدرت در مقابل تعریف مشهور و پذیرفتهشده و رایجي قرار دارد که قدرت را تحمیل ارادة «الف» بر «ب» بهرغم مقاومت او میداند؛ چون ظاهراً: 1. این تعریف ناظر به قدرت بشر و حوزة ممکنات است و شامل قدرت خداوند متعال نمیشود؛ 2. رابطة قدرت خدا و انسان در این تعریف قطع شده است؛ 3. این تعریف فقط محدود به حوزة مادی و امور مادی است؛ 4. از تعریف يادشده، سلطه، تحمیل، دیکتاتوری و خودخواهی احساس میشود؛ تا حدی که گمان میرود اين تعریف با دموکراسی نيز همخوانی ندارد؛ چون ممکن است یک اقلیت قدرت داشته باشند و بتوانند بهصورت سخت یا نرم ارادة خود را بر اکثریت، بهرغم مقاومت اکثریت، بر آنها تحمیل کنند؛
5. به نظر میرسد که مشروعیت قدرت در این تعریف، خود قدرت و غلبه است و خود قدرت، منبع مشروعیت و منشأ حق تلقی شده است یا میتواند تلقی شود؛ یا دستکم میان قدرت و مشروعیت، تفکیک انجام شده است.
بنابراین بر اساس تعریف امام خمینی از قدرت، تمام مخلوقات سپاه و ستاد حضرت حقاند. وقتی این تفکر از قدرت با همان تعریف امام خمینی به عرصة علوم انسانی و سیاسی هم وارد شود، به دیکتاتوری و سلطه نمیانجامد؛ اخلاق و نقش مردم جایگاه خود را خواهد یافت و به سکولاریسم نمیانجامد؛ رابطة دیانت و سیاست از هم گسسته نمیشود و دین بهخدمت سیاست درنمیآید. قطعاً برخی از مشکلات در عرصة مدیریت کشور، به تصور مسئولان از مفهوم قدرت برمیگردد که متأثر از رویکرد اندیشمندان غربی به مفهوم قدرت است و درصورتی که تصور مسئولان از قدرت اصلاح شود، عملکرد آنها تغییر خواهد کرد.
- آزاد ارمکی، محمدتقی، 1375، نظریه در جامعهشناسی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
- اسکندرى، محمدحسین و اسماعيل دارابکلائی، 1391، پژوهشی در موضوع قدرت، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
- باوی محمد، 1377، «قدرت از دیدگاه امام خمینى»، علوم سیاسی، ش2، ص39-71.
- پوراحمدي، حسين، 1389، قدرت نرم و سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، قم، بوستان کتاب.
- جعفري، علياکبر و سيدمحمدجواد قربي، 1395، «مؤلفههاي منابع سياسي قدرت نرم در جمهوري اسلامي ايران در افق سند چشمانداز 1404»، پژوهشهاي سياست اسلامي، ش9، ص75-94.
- جوادی آملی، عبدالله، 1362، فایلهای صوتی تدریس اسفار در تارنمای بیان؛ http://www.shiadars.ir
- دهقانیان، جواد، 1390، «بررسی کارکرد قدرت و فرهنگ سیاسی در کلیله و دمنه»، پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی، ش9، ص91-104.
- راسل، برتراند، 1385، قدرت، ترجمه نجف دریابندری، چ چهارم، تهران، خوارزمی.
- سلمانیان، حسنعلی، 1390، قدرت در اندیشه سیاسی امام خمینی، قم، مجلس خبرگان رهبری.
- صدرالمتألهین شیرازی، محمد، 1425ق، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، قم، طلیعة النور.
- عالم، عبدالرحمن، 1378، بنیادهای علم سیاست، عبدالرحمن عالم، چ پنجم، تهران، نشر نی.
- لکزایی، نجف، 1390، «امنیت از دیدگاه آیتالله جوادی آملی»، اسرا، ش3، ص20-52.
- لکزايي، شريف، 1395، «فلسفه سياسي صدرالمتألهين»، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
- منوچهری، عباس، 1382، «قانون در انديشه سياسي»، روزنامه همشهری، ش۳۱۷۲، قابل مشاهده در:
- https://images.hamshahrionline.ir/hamnews/1382/820629/news/thought.htm
- مورگنتا، هانس جی، 1384، سیاست میان ملتها، ترجمه حمیرا مشیرزاده، چ سوم، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالملل.
- موسوي خميني، سید روحالله، 1415ق، أنوار الهداية في التعليقة على الكفاية، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- ـــــ ، 1381، تقریرات فلسفه امام خمینی، تقریر عبدالغنی اردبیلی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- ـــــ ، 1385، صحیفه امام، تهران، چ چهارم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- ـــــ ، 1389، تفسير سوره حمد، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- ـــــ ، 1391، شرح دعاي سحر، ترجمه مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چ سوم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
- ناي، جوزف، 1392، آينده قدرت، ترجمه احمد عزيزي، تهران، نشر ني.
- نبوی، عباس، 1379، فلسفه قدرت، تهران، سمت، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
- نیچه، فریدریش، 1378، چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، چ بیست و هشتم، تهران، آگاه.
- وبر، ماکس، 1384، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهری، مهرداد ترابینژاد و مصطفی عمارزاده، تهران، سمت.