تبیین مفهومی روایات ارتداد و نسبت آن با مشروعیت سیاسی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
دين مبين اسلام براي برخي انحرافات اعتقادي و رفتاري علاوه بر مجازات اخروي، مجازات دنيوي تعيين کرده است. در برخي از اين موارد، مجازات دنيوي رافع مجازات اخروي است. بهعبارت سادهتر، براساس روايات معتبر شيعي، در صورت اجراي حد، عقابي در آخرت متوجه عاصي نخواهد بود (کليني، 1365، ج7، ص265؛ بروجردي، 1386، ج30، ص504). براي مثال، کسي که به حريم ملکيت مسلمانان تجاوز کند و با شرايط دهگانه مذکور در کتب فقهي، اقدام به دزدي نمايد ـ بهسبب انحراف رفتاري ـ مستحق اجراي حد است و براي بار اول بايد انگشتان دست راستش قطع شود (سبزواري، 1413ق، ج28، ص60).
در برخي ديگر از اين موارد، مجازات اخروي و دنيوي در طول يکديگر نبوده و مجازات دنيوي رافع مجازات اخروي نيست. براي مثال، کسي که پس از اختيار اسلام، آن را انکار کند و به آييني غير از اسلام بگرود ـ در اصطلاح ـ دچار انحراف اعتقادي شده، به لحاظ فقهي آن را «ارتداد» و وي را «مرتد» مينامند؛ گو اينکه چنين فردي از زمره مسلمانان خارج و داخل در کفار شده است. شريعت مقدس براي اين نوع انحراف، علاوه بر مجازات اخروي، مجازات و احکام خاص دنيوي نيز تعيين نموده است. البته مجازات دنيوي او با توجه به اينکه مرد باشد يا زن، از پدر و مادر مسلمان متولد شده باشد (مرتد فطري) يا غيرمسلمان (مرتد ملي)، متفاوت است.
انحراف اعتقادي و رفتاري صرفاً فردي نيست و ممکن است به صورت گروهي و از ناحيه عموم افراد جامعه واقع شود. بارزترين مصداق انحراف جمعي به انحرافات قوم يهود بازميگردد. پس از اينکه خداوند آنان را از ظلم فرعون نجات داد، به گوسالهپرستي ميل کردند: «وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ...»؛ و بنىاسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم. (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهايشان، با تواضع و خضوع گرد آمده بودند. (در اين هنگام، بنىاسرائيل) به موسى گفتند: تو هم براى ما معبودى قرار ده؛ همانگونه كه آنها خدايانى دارند! (اعراف: 138).
همچنين پس از غيبت چند روزه حضرت موسي گوسالهپرست شدند: «وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لايُكَلِّمُهُمْ وَ لايَهْديهِمْ سَبيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمينَ»؛ و قوم موسى بعد از (رفتن) او (به ميعادگاه خدا)، از زيورهاى خود گوسالهاى ساختند؛ جسد بىجانى كه صداى گوساله داشت! آيا آنها نمىديدند كه با آنان سخن نمىگويد و به راه (راست) هدايتشان نمىكند؟! آن را (خداى خود) انتخاب كردند، و ظالم بودند (اعراف: 148). اينها ازجمله انحرافات اعتقادي و رفتاري اين قوم بود.
مشابه انحراف فوق در ميان پيروان دين مبين اسلام نيز واقع شده است. عقبگرد اعتقادي و عملي برخي اصحاب در جنگ احد، از نمونههاي وقوع چنين انحرافي در امت اسلامي است: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»: و محمد فقط فرستاده خداست، و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز وجود داشتند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمىگرديد؟ (آلعمران: 144).
اما بزرگترين انحراف جمعي در امت اسلام پس از پيامبر اکرم واقع شده است. در روايات اهلسنت و حتي کتب صحاح به وقوع چنين حادثهاي اشاره شده است (براي نمونه، ر.ک: ابنحنبل، 1416ق، ج4، ص9 و ج6، ص148؛ بخاري، 1410ق، ج7، ص325 و ج10، ص192؛ ابنحجاج، 1412ق، ج4، ص1796؛ ترمذي، 1419ق، ج4، ص339). علاوه بر اهلسنت، در متون روايي شيعه نيز مکرر به وقوع چنين ارتدادي اشاره شده است. اين ارتداد و انحراف به حدي گسترده است که براساس نص روايات متعدد شيعي، فقط سه تن (مقداد، سلمان و ابيذر) از آن نجات يافتند (مفيد، 1413ق(الف)، ص6).
بررسي سندي روايات ارتداد ترديدي در صدور اين سنخ روايات باقي نميگذارد. شايد به همين سبب مرحوم صدرالمتألهين مدعي است که برخي روايات ارتداد، تواتر لفظي دارند (صدرالمتألهين، 1383، ج2، ص490). حتي اگر تواتر لفظي اخبار ارتداد را نپذيريم ـ دستکم ـ تواتر اجمالي اين دسته روايات در ميان فريقين قابل انکار نيست. درنتيجه اگر رويکرد سختگيرانه شهيد صدر در حجيت ذاتي تواتر اجمالي براي اثبات صدور دليل شرعي (صدر، 1405ق، ج3، ص125) را کنار بگذاريم، اين روايات مقطوعالصدور خواهند بود. بر اين اساس، حتي اگر سند روايات به لحاظ موردي نيز مخدوش باشد، آسيبي به حجيت صدور آنها و اصل وقوع ارتداد و انحراف در امت اسلامي نميزند. بنابراين آنچه بايد مطمحنظر قرار گيرد، دلالت يا مفهوم اين دسته روايات است؛ يعني بحث کنيم که آيا منظور از ارتداد در اين روايات، همان اصطلاح رايج فقهي است؟ يا اين روايات ناظر به لزوم اجراي احکام ظاهري مرتد ملي و يا فطري نيست و بيانگر مرتبهاي از ايمان است که فقط سه صحابي يادشده بدان دست يافتند و سايران بهسبب عصيان و کوتاهي خويش در امتثال امر الهي و ياري نکردن ولي خدا، از اين مقام محروم گرديدند؟
ارتباط عميق ميان ارتداد صدر اسلام با مسئله مشروعيت سياسي و الهي بودن تعيين حاکم، تبيين مفهومي روايات مذکور را ضروري ميسازد. قابل ذکر است که فقيهان سني صرفاً به نقل روايات نبوي ـ که اخبار از اصل وقوع ارتداد در امت اسلامي است ـ اکتفا نموده و از تبيين مفهوم، مصداق و مورد «ارتداد» طفره رفتهاند. بهعبارت ديگر، به لحاظ مفهومي و مصداقي مشخص نکردهاند که مراد از اين روايات کدام واقعه تاريخي است؟ و مصداق و معناي دقيق اين روايات چيست؟ چنانکه اشاره خواهيم کرد، در متون فقهي و روايي شيعه بهصراحت مورد و منشأ ارتداد تبيين شده است؛ بدينمعنا که ارتداد امت اسلامي پس از نبي مکرم و با نپذيرفتن ولايت اميرالمؤمنين بهوقوع پيوسته است. درعينحال، در تفسير اينکه مراد از «ارتداد امت اسلامي» در اين روايات به چه معناست و آثار و لوازم فقهي آن چيست؟، ميان فقيهان شيعه اتفاقنظر وجود ندارد.
تحقيق حاضر بررسي اقوال و نظرات مطرح درباره چيستي ارتداد و لوازم معنايي آن را مطمحنظر خويش قرار داده، درصدد تبيين متفاوتي است با آنچه فقيهان سلف ارائه دادهاند. بر اين اساس، پژوهش حاضر ـ با تمرکز بر روايات شيعي ـ درصدد است تا پس از مفهومشناسي «ارتداد»، ضمن تبيين امکان انحراف جمعي يک ملت يا قوم، از ميان تفاسير مطرح درخصوص دلالت روايات مذکور، نظريه تحقيق را تبيين و در نهايت، نسبت اين روايات با الهي بودن مشروعيت سياسي ـ به تعبير سادهتر، الهي بودن تعيين حاکم سياسي ـ را نشان دهد.
مفهومشناسي «ارتداد» و منشأ آن
«ارتداد» مصدر باب افتعال از «ردَّ يردُّ ردّاً» است. استعمال اين واژه به صورت لازم است، ليکن مشتقات آن از صيغه ثلاثي مجرد، غالباً به صورت متعددي استعمال ميشوند. راغب اصفهاني در الفردات «ارتداد» را بهمعناي «بازگشتن از مسير به مکان سابق يا عقبگرد» معنا کرده است (راغب اصفهاني، 1412ق، ص349). وي استعمال واژه «ارتداد» را منحصر در دين ميداند؛ گو اينکه از نظر وي، صرفاً وقتي که شخص از دين خود دست بردارد، ميتوان از اين واژه استفاده کرد. ليکن برخي ديگر از لغويان استعمال آن را عامتر دانسته و از اينرو، براي بازگشت از سفر نيز استعمال اين واژه را صحيح دانستهاند (زمخشري، 1979، ص227). برخي ديگر نيز اين واژه را به مطلق رجوع و بازگشت معنا کردهاند (ابنمنظور، 1414ق، ج3، ص174). با اينهمه، در اصطلاح فقهي و شرعي، «ارتداد» به «بازگشت و انحراف از دين» تعبير شده است.
انحراف و ارتداد از دين به دو صورت است: گاه به بازگشت از اصل اسلام تعبير ميشود، و گاه بهمعناي بازگشت و انحراف از ايمان به اسلام (کاشفالغطاء، 1422ق، ج4، ص418) و عدم پايبندي به لوازم آن بهکار ميرود. در صورت اول، شخص اساس اسلام را انکار ميکند و بنابراين به لحاظ فقهي مسلمان محسوب نميشود و با او بهعنوان شهروند مسلمان رفتار نميگردد. اما در صورت دوم، شخص در ظاهر اسلام را قبول دارد، ليکن به لحاظ عملي به لوازم آن پايبند نيست. در اين حالت، مرتد، مسلمان محسوب ميشود، اما مؤمن نيست. بنابراين احکام شهروند مسلمان به لحاظ دنيوي در حق او جاري است، هرچند درواقع و به لحاظ اخروي، با مرتد قسم اول فرقي ندارد، بلکه گاه ممکن است مستحق عذاب شديدتري نيز باشد.
ارتداد در قرآن کريم با واژگاني نظير «ارتدوا» (محمد: 25)، «يرتدِد» (بقره: 217) و «يرتدَّ»، هم در معناي لغوي، يعني مطلق رجوع و بازگشت (ابراهيم: 43) و هم در اصطلاح شرعي، يعني بازگشت از دين (مائده: 54) استعمال شده است. البته گاهي نيز در قالب ثلاثي مجرد و در اصطلاح شرعي استعمال گرديده که در اين حالت درصدد بيان عامل ارتداد مسلمانان است: «وَ لايَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا»؛ پيوسته با شما مىجنگند تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند (بقره: 217).
واژه «ارتداد» و مشتقات آن در روايات، نوعاً در قالب فعل ماضي و با صيغه «ارتد» استعمال شده و کمتر به صورت فعل مضارع و يا در قالب ثلاثي مجرد آمده است. درعينحال، صيغه ثلاثي مزيد آن در قالب فعل لازم به دو صورت استعمال گرديده است: گاه متعلق ارتداد ذکر شده که در تمام اين موارد، اسلام بهعنوان متعلق ارتداد معرفي گرديده است. براي مثال، ميتوان از صحيحه ابيبکر حضرمي (کليني، 1365، ج7، ص153) و موثقه عمار ساباطي (همان، ج6، ص174) نام برد که در آنها با عبارت «ارتد الرجل المسلم عن الاسلام» و «ارتد عن الاسلام» به متعلق ارتداد اشاره شده است. و گاه به صورت مطلق و بدون ذکر متعلق آمده است؛ چنانکه در روايت محل بحث و برخي روايات مشابه آن (کشي، 1409ق، ص123) چنين است.
روايات ارتداد در متون روايي شيعه
درخصوص ارتداد امت اسلامي پس از نبي مکرم روايات متعددي از معصومان وارد شده است، بلکه ـ چنانکه اشاره نموديم ـ حتي در منابع دسته اولِ اهلسنت به نقل از نبي مکرم نيز احاديثي در إخبار از وقوع ارتداد امت پس از آن حضرت وارد شده است. ليکن چون پرداختن به تمام روايات از حوصله بحث خارج است، تمرکز اصلي بحث را صرفاً بر پنج روايت قرار ميدهيم که به لحاظ دلالي و مضموني ساير روايات را نيز پوشش ميدهند و در رسيدن به فهم صحيح از معناي ارتداد امت اسلامي در صدر اسلام از قرائن متقني برخوردارند:
يک. روايت حمران بن أعين از امام باقر
وي ميگويد: به امام باقر عرضه داشتم: چقدر [ما شيعيان] اندک هستيم. اگر همه ما براي خوردن گوشت يک گوسفند جمع شويم، نميتوانيم آن را تمام کنيم. حضرت فرمودند: بگذار تعجبآورتر از اين را بگويم:
الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ ذَهَبُوا إِلَّا ـ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ ـ ثَلَاثَةً. قَالَ حُمْرَانُ: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَا حَالُ عَمَّارٍ؟ قَالَ: رَحِمَ اللَّهُ عَمَّاراً أَبَاالْيَقْظَانِ بَايَعَ وَ قُتِلَ شَهِيداً. فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: مَا شَيْءٌ أَفْضَلَ مِنَ الشَّهَادَةِ. فَنَظَرَ إِلَيَّ فَقَالَ: لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّهُ مِثْلُ الثَّلَاثَةِ. أَيْهَاتَ! أَيْهَاتَ!
مهاجران و انصار همگي از مسير حق منحرف شدند و ـ با انگشت دست اشاره کردند ـ فقط سه تن نجات يافتند. پرسيدم: عمار چطور؟ حضرت فرمودند: خدا عمار را بيامرزد که با اميرالمؤمنين بيعت کرد و سرانجام نيز به شهادت رسيد. با خود گفتم: چه مقامي بالاتر از شهادت؟ حضرت فرمودند: گويا تصور ميکني عمار مانند آن سه تن بود؟ هرگز! هرگز! (کليني، 1365، ج2، ص244).
کليني راويان اين حديث را چنين معرفي نموده است: جمعي از شيعيان ـ که مرحوم کليني از آنان با عنوان «عدة من اصحابنا» ياد نموده است ـ سهل بن زياد آدمي، محمد بن اورمه، يحيي بن عمران حلبي، يزيد ابوخالد قماط و حمران بن أعين. روات مذکور از ثقات امامي محسوب ميشوند.
لازم به ذکر است که عنوان «عدة من اصحابنا» در اسناد کليني دليل بر مجهول بودن و ضعف سندي روايت نيست. ايشان بيش از سه هزار حديث در الکافي از مشايخ خود آورده که از آنان با لفظ «عدة من اصحابنا» تعبير نموده است. منظور از اين اصطلاح در سلسله اسناد ايشان، در صورت اتصال به سهل بن زياد آدمي ـ چنانکه در حديث محل بحث چنين است ـ چهار تن از ثقات شيعه (يعني: علي بن محمد بن ابراهيم، محمد بن ابيعبدالله، محمد بن حسن و محمد بن عقيل کليني) هستند (حائري مازندراني، 1416ق، ج7، ص472).
در سند اين روايت، اتهام غلو به سهل بن زياد آدمي و محمد بن اورمه از سوي قميون که در رجال ابنغضائري به آن اشاره شده، مسموع نيست (ابنغضائري، بيتا، ج1، ص94)؛ زيرا معيار آنها در تفسيرِ غلو بسيار سختگيرانه بوده، بلکه سخن به گزافه نيست اگر بگوييم نسبت غلو به اين دو بزرگوار اتهام است. بههرحال، معيار سختگيرانه قميون در تفسير و معناي «غلو»، مقبول علماي شيعه واقع نشده است. علاوه بر آن، سهل بن زياد معتمد مرحوم کليني بوده و شيخ طوسي نيز در رجالش وي را توثيق کرده است (طوسي، 1427ق، ص387).
همچنين براساس مبناي نگارنده، ذکر راوي در کامل الزيارات، شهادت عام بر وثاقت آن راوي محسوب ميشود؛ چنانکه خود ايشان در مقدمه کتاب به اين مطلب تصريح دارد که روايات آن را از اهل ثقه از شيعيان جمعآوري نموده است (ابنقولويه، 1356، ص4) و خوشبختانه ابنقولويه در کامل الزيارات از هر دوي اين بزرگواران نقل روايت نموده است (همان، ص34 و 166). بنابراين روايت به لحاظ سندي معتبر و حجت است. اين روايت به سند ديگري نيز از مرحوم کشي نقل شده که سند آن نيز صحيح است (کشي، 1409ق، ص7).
دو. روايت بريد بن معاويه از امام باقر
«ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ: الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ ابوذَرٍّ الْغِفَارِيُّ وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ، ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ عَرَفُوا وَ لَحِقُوا بَعْدُ»؛ جز مقداد و ابوذر و سلمان، ساير مردم پس از رحلت نبي مکرم از دين منحرف شدند [برخي از اين مردم] پس از اينکه دچار انحراف شده بودند، شناخت پيدا کردند و به اين سه تن ملحق شدند (مفيد، 1413ق(الف)، ص6). راويان اين حديث را، شيخ مفيد چنين معرفي نموده است: جمعي از شيعيان (عدة من اصحابنا)، محمد بن حسن [.ابن احمد بن وليد]، محمد بن حسن صفار، ايوب بن نوح، صفوان بن يحيي، مثني بن وليد حناط و بريد بن معاويه.
راويان مذکور ثقه امامي و از بزرگان شيعه هستند، بهويژه صفوان بن يحيي و بريد بن معاويه که از اصحاب اجماع محسوب ميشوند. درعينحال، محل بحث و شبهه در تبيين مراد از «عدة» مفيد در عنوان «عدة من اصحابنا» است. برخلاف کليني که مشخص است منظور ايشان از «عدة من اصحابنا» چه کساني هستند، درباره «عدة من اصحابنا» در رواياتي که شيخ مفيد آورده، تحقيقي صورت نگرفته است. البته اين امر تا حدي طبيعي بهنظر ميرسد؛ زيرا رواياتي که مرحوم کليني با اين عنوان از مشايخ خويش آورده بيش از سه هزار روايت است، و حال آنکه رواياتي که شيخ مفيد با اين عنوان آورده، صرفاً سه روايت بوده که هر سه روايت را در اين تحقيق (يعني روايت دوم، سوم و چهارم) مستند قرار دادهايم. طبيعي است که اندک بودن تعداد اين دسته روايات، انگيزه براي کشف مراد شيخ مفيد در «عدة من اصحابنا» را تضعيف نموده است.
درعينحال بهنظر ميرسد ناشناخته بودن «عدة» مفيد مانع اعتبار و وثاقت آنان نخواهد بود؛ زيرا اولاً، تعبير «عدة من اصحابنا» از بزرگاني مانند شيخ مفيد به خودي خود ظهور در معتبر بودن راويان حديث دارد. ثانياً، جلالت شأن شيخ مفيد فراتر از آن است که مجموعهاي از روات ضعيف و غيرقابل اعتماد را ذيل عنوان مزبور قرار دهد. به اعتقاد نگارنده، جلالت شأن شيخ مفيد کمتر از اصحاب اجماع نيست (براي اطلاع از اصحاب اجماع و اختلاف نظر فقيهان شيعه در رابطه با اين افراد، ر.ک: حائري حسيني، 1415ق، ص26؛ شبيري زنجاني، 1419ق، ج8، ص2490).
بنابراين، همانگونه که اجماعي است که اصحاب اجماع از غيرثقه ـ دستکم در راوي مستقيم ـ نقل روايت نميکنند، درباره کليني، صدوق، طوسي و مفيد نيز ميتوان اين ادعا را مطرح کرد که از غيرثقه به صورت مستقيم نقل روايت نکردهاند. اگرچه در رابطه با اين مطلب، ادعاي اجماعي وجود ندارد؛ اما بايد توجه داشت که هيچيک از صاحبنظران شيعه گزارش نکردهاند که اين بزرگواران بر غيرثقه اعتماد نموده و در ميان مشايخ آنان افراد غيرموثق وجود داشته است. ثالثاً، کتاب الاختصاص که روايت فوق را از آن نقل نموديم، جنبه کلامي ـ اعتقادي آن ـ بهويژه در روايات محل بحث ـ بسيار پررنگ است و شيخ مفيد سعي داشته است روايات معتبر در اين کتاب مستدل قرار دهد؛ چنانکه خود بدين مطلب تصريح نموده است: «هذا كتاب ألفته و صنفته و ألعجت في جمعه و إسباغه و أقحمته فنونا من الأحاديث و عيونا من الأخبار و محاسن من الآثار» (مفيد، 1413ق(الف)، ص1).
سه. روايت عمرو بن ثابت از امام صادق
إِنَّ النَّبِيَّ لَمَّا قُبِضَ ارْتَدَّ النَّاسُ عَلَى أَعْقَابِهِمْ كُفَّاراً إِلَّا ثَلَاثاً: سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ ابوذَرٍّ الْغِفَارِيُّ؛ إِنَّهُ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ جَاءَ أَرْبَعُونَ رَجُلًا إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ فَقَالُوا: لَا وَاللَّهِ، لَانُعْطِي أَحَداً طَاعَةً بَعْدَكَ أَبَداً. قَالَ: وَلِمَ؟ قَالُوا: إِنَّا سَمِعْنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فِيكَ يَوْمَ غَدِيرِ [خُمٍ]. قَالَ: وَ تَفْعَلُونَ؟ قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: فَأْتُونِي غَداً مُحَلِّقِينَ. قَالَ: فَمَا أَتَاهُ إِلَّا هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةُ. قَالَ: وَ جَاءَهُ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ بَعْدَ الظُّهْرِ...؟؛ پس از نبي مکرم مردم بجز سلمان و مقداد و ابوذر غفاري به سمت کفر گرايش پيدا کردند. پس از رحلت آن حضرت، چهل تن خدمت اميرالمؤمنين آمدند و عرضه داشتند: به خدا قسم، ما از کسي غير شما اطاعت نميکنيم. وقتي حضرت علت را جويا شدند، همگي به واقعه غدير خم اعتراف کردند. حضرت از آنان سؤال کردند: آيا مصمم به اين اطاعت هستيد؟ گفتند: آري. فرمودند: اگر چنين است فردا صبح با سرهاي تراشيده براي ياري بياييد. ليکن جز اين سه تن کسي نيامد. حتي عمار هم بعد از ظهر به اين سه تن ملحق گرديد (همان، ص6). راويان حديث عبارتاند از: جمعي از شيعيان، محمد بن حسن [.ابن احمد بن وليد]، محمد بن حسن صفار، محمد بن حسين بن ابيالخطاب، موسي بن سعدان، عبدالله بن قاسم حضرمي و عمرو بن ثابت.
در ميان اين راويان، موسي بن سعدان متهم به ضعف و غلو است. عبدالله بن قاسم حضرمي نيز مجهول است. بنابراين سند روايت ـ بهويژه اگر از تصريح ايشان در آغاز کتاب الاختصاص صرفنظر نماييم ـ به سبب اين دو راوي، ضعيف تلقي ميشود و نميتوان به آن مستقلاً استدلال کرد. درعينحال از ناحيه دلالي و بهمثابه محتملالقرينه ميتواند مؤيد نظريه چهارم ـ که در ادامه بدان اشاره خواهيم کرد ـ قرار گيرد.
چهار. روايت ابيبکر حضرمي از امام باقر
«ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ: سَلْمَانُ وَ ابوذَرٍّ الْغِفَارِيُّ وَ الْمِقْدَادُ. قَالَ: فَقُلْتُ: فَعَمَّارٌ؟ فَقَالَ: قَدْ كَانَ جَاضَ جَيْضَةً ثُمَّ رَجَعَ...، ثُمَّ أَنَابَ النَّاسُ بَعْدُ، فَكَانَ أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ ابوسَاسَانَ الْأَنْصَارِيُّ وَ ابوعَمْرَةَ...»؛ جز سلمان و ابوذر و مقداد، ساير مردم از دين منحرف شدند. گفتم: عمار چطور؟ فرمودند: او نيز دچار انحراف شد، اما نجات پيدا کرد..... پس از انحراف، عدهاي توبه کردند و نجات يافتند. اولين آنان ابوساسان [حصين بن منذر] و ابوعمره انصاري بودند (همان، ص10). روايان اين حديث عبارتاند از: علي بن الحسين بن يوسف، محمد بن حسن [.ابن احمد بن وليد]، محمد بن حسن صفار، محمد بن اسماعيل، علي بن حکم، سيف بن عميره و ابيبکر حضرمي.
از ميان روات مزبور، غير از دو تن که در کتب ثمانيه رجالي جرح و تعديلي ندارند، سايران ثقه امامي معرفي شدهاند. در اين روايت، علي بن الحسين بن يوسف، همان علي بن الحسن بن يوسف قمي است و بهنظر ميرسد در ذکر نام او سهو قلم واقع شده است. بههرحال، هرچند در کتب ثمانيه رجالي نامي از او برده نشده، ليکن شيخ طوسي در الغبيه وي را از مشايخ و بزرگان قم معرفي نموده است. بنابراين، اشکال سندي از ناحيه وي نميتواند از قوت لازم برخوردار باشد. ديگري محمد بن اسماعيل [.السندي بن عيسي الاشعري] نيز جرح و تعديلي در کتب ثمانيه رجالي ندارد. حتي مرحوم خوئي نيز در معجم الرجال وي را بدون جرح و تعديل ذکر نموده است. بنابراين صحت سندي حديث به سبب محمد بن اسماعيل مخدوش است، ليکن بايد توجه داشت که اين روايت را بعينه مرحوم کشي به طريق خويش از علي بن الحکم در رجال خويش آورده است (کشي، 1409ق، ص11). مرحوم ميرداماد استرآبادي در تعليقهاش بر رجال کشي، طريق ايشان به علي بن حکم انباري را صحيح دانسته است. بر اين اساس، طريق کشي به علي بن الحکم صحيح است و بنابراين، روايت به لحاظ سندي معتبر خواهد بود.
پنج. روايت ابيبصير از امام صادق
ابوبصير ميگويد: به امام صادق عرض کردم: آيا اين صحيح است که تمام مردم جز ابوذر و سلمان و مقداد دچار ارتداد شدند؟ حضرت به نشانه عدم تأييد فرمودند: «فَأَيْنَ ابوسَاسَانَ وَ ابوعَمْرَةَ الْأَنْصَارِيُّ»؟ چرا ابوساسان (حصين بن منذر) و ابوعمره انصاري را استثنا نکردي؟ (همان، ص6). اين روايت به لحاظ سندي صحيح محسوب ميشود. راويان آن عبارتاند از: محمد بن اسماعيل [.البندقي]، فضل بن شاذان نيشابوري، محمد بن ابيعمير، ابراهيم بن عبدالحميد و يحيي ابيبصير اسدي.
محمد بن اسماعيل در کتب ثمانيه رجالي جرح و تعديلي ندارد. عجيب آنکه مرحوم کشي با اينکه اين روايت را مستقيماً از او نقل نموده، گو اينکه در توصيف او دچار تسامح شده و در کتاب خويش جرح و تعديلي براي وي بيان نکرده است. ليکن چون وي در سلسله اسناد کامل الزيارات واقع شد (ابنقولويه، 1356، ص24) و همچنين معتمد کليني بوده، بهگونهاي که از وي در الکافي مستقيماً نقل روايت کرده است (کليني، 1365، ج1، ص31)، جانب وثاقت و اعتبارش تقويت ميشود. بنابراين، نبود جرح و تعديل براي محمد بن اسماعيل در کتب ثمانيه آسيبي به اعتبار و قوت سندي روايت وارد نميکند.
بررسي دلالي روايات ارتداد
اشاره کرديم که اگرچه در متون فقهي و روايي شيعه به لحاظ مصداقي مشخص شده است که روايات ارتداد ناظر به کدام مسئله و واقعه تاريخي است، ليکن در تفسير چيستي کفر و يا ارتداد امت اسلامي پس از نبي مکرم اتفاقنظر وجود ندارد. برخي از علماي شيعه، ارتداد در اين روايات را به «انحراف از ايمان» تفسير کرده و آن را به تمام مخالفان ـ غير از نواصب ـ تعميم دادهاند. گروهي ديگر ارتداد و کفر را به «انحراف از اصل اسلام» تفسير و به عموم منکران ولايت ولي امر الهي تعميم دادهاند. برخي از معاصران نيز ارتداد را به انحراف از اسلام تفسير نموده و آن را صرفاً به مسلمانان صدر اسلام اختصاص دادهاند. بنابراين، با سه نظريه کلان در تفسير معناي «ارتداد» در اين روايات مواجه هستيم:
1. نظريه تفسير ارتداد به «انحراف از ايمان»
براساس اين نظريه، روايات ارتداد به «عدم ايمان» تفسير ميشوند. اصليترين طرفدار اين تفسير مرحوم شيخ طوسي است. ايشان در کتاب الرسائل العشر در باب استدلال به اينکه چرا اميرالمؤمنين هنگام غصب خلافت قيام نکردند، اينگونه استدلال ميکند که اولاً، آن حضرت اعوان و انصار کافي براي جلوگيري از غصب خلافت نداشتند. ثانياً، مسلمانان آن زمان قريبالعهد به کفر بودند و مدت زمان زيادي از اسلام آنان نگذشته بود. اسلام در وجود آنان رسوخ نکرده بود و قوت لازم را نداشت. بنابراين اگر حضرت دست به اقدام مسلحانه ميزدند موجب ارتداد و کفر آنان ميشد (طوسي، 1414ق، ص124). اين بيان شيخ طوسي صراحت دارد که ايشان مسلمانان بعد از پيامبر را مرتد و کافر بهمعناي فقهي نميداند.
احتمال اينکه ايشان به روايت «ارتد الناس» و روايات مشابه آن توجه نکرده و يا آنها را نديده باشد، واقعاً ضعيف است؛ زيرا احاطه ايشان بر روايات معصومان بر کسي پوشيده نيست، تا جايي که دو کتاب روايي مهم از کتب اربعه شيعه از آثار و تأليفات ايشان است. متأسفانه نظر شيخ طوسي با آنچه از اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه آمده در تضاد است. بيان آن حضرت صراحت دارد که علت عدم قيام از سوي ايشان، حفظ جان اهلبيت و اندک ياران باقي مانده ايشان بوده است. (نهجالبلاغه، 1414ق، ص68 و 336).
قابل ذکر است که مرحوم علامه بحراني، صاحب حدائق الناضره، اگرچه خودش با نظريه شيخ طوسي مخالف است، اما مشهور فقيهان متأخر شيعي را طرفدار اين نظريه ميداند. آنچه مسلّم است در اين نظريه نسبت به «نواصب» (يعني: کساني که اظهار عداوت و دشمني با اهلبيت نمايند) احکام ظاهري اسلام جاري نشده است و صرفاً اين افراد طهارت ظاهري و حرمت مالي و جاني نخواهند داشت (بحراني، 1405ق، ج5، ص175). براساس اين نظريه، ميان اسلام و ايمان رابطه عام و خاص مطلق وجود دارد؛ هر مؤمني مسلمان است، ليکن هر مسلماني لزوماً مؤمن نيست. اين نوع تلقي از رابطه ايمان و اسلام در برخي روايات از سوي معصومان بيان شده است (براي نمونه، ر.ك: کليني، 1365، ج2، ص26).
در تأييد ديدگاه فوق ميتوان به اين مطلب اشاره نمود که طرفداران اميرالمؤمنين در جنگ صفين نيز به خلافت دو خليفه اول معتقد بودند و حضرت اميرالمؤمنين را بهعنوان خليفه سوم و بلکه چهارم قبول داشتند. شاهد بر اين مطلب، فخرفروشي آنان به وجود محمد بن ابيبکر در سپاه کوفه از باب اينکه فرزند خليفه اول است، و واکنش آنان به فخرفروشي سپاه شام به وجود عبيدالله بن عمر در ميانشان، گواه اين مدعاست. در ماجراي جنگ صفين طرفداران اميرالمؤمنين شعار ميدادند که نشانه حقانيت ما اين است که «طيب بن طيب» در ميان ماست، و منظورشان محمد بن ابيبکر بود. هنگامي که سپاه معاويه به وجود عبدالله بن عمر بهعنوان معياري براي حقانيت خويش اشاره مينمودند، سپاه کوفه در رد آنان شعار ميدادند که «خبيث بن طيب» در ميان شماست (نصر بن مزاحم، 1404ق، ص293)؛ گو اينکه هر دو گروه خليفه اول و دوم را قبول داشتند و اختلافشان در فرزندان آن دو بود. با اينهمه، آن حضرت با آنها همانند يک مسلمان و نه مرتد رفتار ميکردند.
لازم به ذکر است که در روايات و اصطلاح فقهي، کافر به غيرمؤمن نيز اطلاق شده است. براي نمونه، به ساحر و تارکالصلاة، «کافر» اطلاق شده است (براي نمونه: حر عاملي، 1409ق، ج11، ص374 و ج17، ص143؛ کليني، 1365، ج2، ص279 و 386)، درحاليکه هيچيک از فقيهان شيعه اين نوع کفر را به خروج از اسلام ظاهري تفسير نکردهاند. بنابراين اگرچه در روايت عمرو بن ثابت، سخن از بازگشت به کفر به ميان آمده، اما لازمهاش آن نيست که اين نوع کفر را علاوه بر عدم ايمان، به عدم اسلام ظاهري نيز معنا نماييم. بنابراين وجه جمع روايات چنين خواهد بود: «انهم مسلمون في الدنيا في الجملة و كافرون في الآخرة»؛ منکران ولايت اهلبيت در دنيا مسلمان و در آخرت کافرند (طباطبائي قمي، 1413ق، ج1، ص283).
لازمه نظريه مذکور اين است که تعيين حاکم الهي بايد توسط خداوند صورت پذيرد و تبعيت از تعيين الهي بر عموم مردم واجب و تخطي از آن به منزله «ارتداد» است. بنابراين مراد از «ارتداد» در اين روايات، ارتداد فقهي نيست، بلکه مراد، پيمانشکني و نقض عهدي است که پيامبر اکرم از آنان گرفته بود؛ بدينمعنا که پيامبر پس از آنکه از جانب خداوند متعال حاکم سياسي جامعه را براي بعد از خويش معرفي نمودند، از مردم پيمان گرفتند که حاکم منصوب الهي ـ يعني اميرالمؤمنين ـ را ياري و از او اطاعت نمايند؛ زيرا اگر بگوييم: مراد از اين ارتداد، همان مصطلح فقهي است، بايد اميرالمؤمنين پس از اينکه حکومت و خلافت ظاهري را به دست آوردند، حکم ارتداد را نسبت به تمام مسلمانان آن زمان جاري ميکردند. چنانکه برخی فقیهان معاصر بر این مطلب صحه گذاشته¬اند:
انّ هذا الارتداد ليس هو الارتداد المصطلح الموجب للكفر والنّجاسة والقتل، بل الارتداد هنا هو نكث عهد الولاية، و نوع رجوع عن مشى الرسول الأعظم، و عدم رعاية وصاياه، ولو كان المراد منه هو الارتداد الاصطلاحي لكان الامام ـ بعد ان تقلّد القدرة و تسلّط على الأمور ـ يضع فيهم السيف و يبدّدهم و يقتلهم من أوّلهم إلى آخرهم (موسوي گلپايگاني، 1413ق، ص196).
2. نظرية تفسير ارتداد به «انحراف از اسلام»
علامه بحراني در الحدائق معتقد است که مشهور فقيهان شيعي متقدم ـ برخلاف متأخران ـ مراد از «ارتداد» در اين روايات را بهمعناي فقهي آن تفسير نموده و چنين نتيجه گرفتهاند که مراد از اين روايات، ارتداد از اصل اسلام است. ايشان نيز بر اين نظريه صحه گذاشته و برخلاف طرفداران نظريه اول، روايات را مطابق با اين تفسير دانسته و معتقد است: روايات مؤيد اين تفسير، مستفيض و بلکه متواترند (بحراني، 1405ق، ج5، ص175 و ج19، ص264). گفتني است طرفداران اين نظريه معتقدند: انکار ولايت اهلبيت، انکار ضروري دين است. درواقع اين عده معتقدند که اصليترين رکن اسلام «ولايت و امامت» است. «أن معرفة ولايتهم و حقيقة إمامتهم أعظم ركن من اركان الدين و أفخم أصل من اصول الايمان، فمن أقربها فهو مؤمن و من أنكرها فهو كافر؛ شناخت ولايت و حقيقت امامت اهلبيت بزرگترين رکن از ارکان دين و مهمترين اصل از اصول ايمان است. هر کس اين ولايت را بپذيريد مؤمن و هر کس انکار نمايد کافر است» (مازندراني، 1382، ج11، ص289).
اين ادعا با برخي روايات معتبر تأييد ميشود. براي نمونه در روايت صحيح از امام باقر چنين نقل شده است: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ: عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَالصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ، وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ. فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَكُوا هَذِهِ، يَعْنِي الْوَلَايَة؛ اسلام بر پنج رکن بنا شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولايت. اهميت هيچيک از اين ارکان به اندازه ولايت نيست. با اين وصف، مردم ولايت را رها نموده و فقط به آن چهار رکن ديگر اکتفا کردهاند» (کليني، 1365، ج2، ص18).
لازم به ذکر است که براساس رويکرد فوق، حقيقت شرعي در معناي واژگان «کفر و ارتداد»، انکار اصل اسلام است. بنابراين مادامي که قرينهاي بر تقييد يا انحراف از ايمان نداشته باشيم بايد اين الفاظ را به همان معناي حقيقي حمل نماييم. در روايات پنجگانه مذکور و بلکه ساير روايات اين باب، متعلق ارتداد و کفر ذکر نشده است، و بدينروي اگر بخواهيم در اين دسته از روايات «ارتداد» را به ارتداد از ايمان، و «کفر» را به عدم ايمان معنا کنيم، خلاف ظاهر اين روايات عمل نمودهايم. و چون قرينهاي نداريم که به وسيله آن بتوانيم از اين ظهور صرفنظر کنيم، بايد آنها را در همان معناي شرعي تفسير و ترجمه نماييم.
ناگفته پيداست که نظريه فوق با رواياتي که صرف اقرار به شهادتين را براي تحقق اسلام کافي ميدانند در تعارض است. براي نمونه، در صحيحه سماعة بن مهران از امام صادق آمده است: «الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ؛ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاس؛ اسلام عبارت است از: شهادت به وحدانيت خداوند متعال و تصديق نبوت پيامبر اکرم، بهواسطه اين اسلام ظاهري، جانها محترم، ازدواج و ارث برقرار و طبق آن اجتماع انساني محقق ميشود». بدينروي از باب تقديم خاص بر عام، ميتوانند بهعنوان قرينه ظاهر، روايات ارتداد را بهمعناي ديگري غير از انحراف از اصل اسلام توجيه نمايند.
بااينحال بهنظر ميرسد طرفداران اين نظريه در مقام تعارض، باز هم دلالت روايات ارتداد بر انحراف از اصل اسلام را ترجيح ميدهند. البته اين عده دليل موجهي براي ترجيح مذکور ارائه ندادهاند. بنابراين براساس اين نظريه، انکار و يا نپذيرفتن ولايت منصوب الهي با اصل اسلام و مسلمان بودن افراد در تضاد است و منکران و مرتدان از نصب الهي در زمره کفار و غير مسلمانان قرار ميگيرند.
3. نظريه تفصيل ميان مسلمانان صدر اسلام و ساير مسلمانان
دو نظريه پيشين به لحاظ زماني ميان صدر اسلام و پس از آن، و ميان منکران ولايت و غيرمنکران و جاهلان به آن (يعني مستضعفان) تفکيک قائل نشدهاند. درواقع، هر دو نظريه به صورت مطلق حکم به کفر يا فسق ـ يا عدم ايمان ـ غيرشيعه نمودهاند. بنابراين نتوانستهاند در مقام تعارض، وجهالجمع مناسبي براي مجموع رواياتي که پيرامون ارتداد و معرفي غيرشيعه و مخالفان اهلبيت وارد شده است، ارائه نمايند. به همين سبب، برخي فقيهان معاصر شيعه با هر دو نظريه مخالفت کرده و نظريه ديگري مطرح نمودهاند. ايشان ميان مسلمانان صدر اسلام که نبي مکرم را درک نمودند و مسلماناني که آن عصر را درک نکردند، تفکيک قائل ميشوند. هرچند ايشان ارتداد در روايات محل بحث را بهمعناي فقهي آن (يعني کفر و برگشت از اسلام) تفسير نمودهاند، ليکن اين نوع انحراف را صرفاً درباره مسلمانان صدر اسلام قائل هستند (خوئي، 1418ق، ج3، ص155؛ سبحاني، 1421ق، ج5، ص456).
به اعتقاد محقق خوئي، با توجه به تأکيدات قرآني و نبوي، مسئله ولايت اميرالمؤمنين در آن زمان از ضروريات دين محسوب ميشد و بنابراين، انکار و نپذيرفتن آن، انکار ضروري دين و از مصاديق کفر خواهد بود. از نظر ايشان غير از سه يا چهار تن از اصحاب، مابقي دچار «ارتداد» ـ بهمعناي فقهي ـ شدند. براساس اين نظريه، علت عدم اجراي احکام ارتداد در حق مسلمانان آن زمان از سوي اميرالمؤمنين حکم ثانوي بوده و علت آن چيزي جز اضطرار و يا تقيه نبوده است. «من كان منهم في صدر الإسلام، و سمع النبيّ يدعو إلى زعامة علي و اهلبيته و إلى إمامتهم و متابعة الناس لهم و علموا بذلك و أنكروه كانوا كفرة فجرة. و من هنا ورد في الأخبار: أنه ارتد الناس بعد رسول اللّه إلّا ثلاث أو أربع. و لكن مع ذلك كان يعامل معهم معاملة الطهارة و الإسلام، للاضطرار و التقية (خوئي، 1418ق، ج3، ص155).
محقق خوئي انکار ولايت از سوي مسلماناني که عصر نبوي را درک نکردهاند انکار ضروري مذهب ـ و نه ضروري دين ـ ميداند. به اعتقاد ايشان آنچه در اين زمان «ضروري دين» محسوب ميشود، وجوب محبت و دوستي اهلبيت است و غيرشيعه منکر اين امر نيستند. بنابراين نسبت به اين دسته از مسلمانانِ غيرشيعه سيره قطعيه معصومان بر اين بوده که حکم اسلام را جاري کردهاند و از ذبيحه و سوق آنان بهعنوان ذبيحه مسلمان يا سوقالمسلمين استفاده نموده، و بلکه در بعضي موارد، ازدواج با زنان مخالف ـ غير ناصبي ـ را تجويز کردهاند.
الولاية بمعنى المحبة و إن كانت ثابتة بالضرورة، إلّا أن المخالفين لاينكرونها، و أما الولاية بمعنى الخلافة و ولاية الأمر فهي من ضروريات المذهب، لا من ضروريات الدين؛ لأن العامة يفسّرون ما ورد في ولاية علي واهل بيته بالحب دون الإمامة، و إنكار ضروريّ المذهب لايوجب الكفر. و أمر الولاية و إن كان حقاً واقعاً لمن أمعن النظر، و تجنب عن التكلف و التعصب، لكن قد ذكرنا: أنّ إنكار الضروريّ لايوجب الكفر إلّا مع الالتفات، و أكثرهم غير ملتفتين إلى ذلك (همان، ص155).
بنابراين، از نظر محقق خوئي روايات ارتداد در قالب قضيه خارجيه صادر شده و ناظر به انکار ولايت بهمثابه ضروري دين از سوي مسلمانان صدر اسلام است و شامل حال ساير مسلمانان نميشود. درعينحال براساس نظر ايشان نيز منشأ ارتداد عدم پذيرش نصب الهي در تعيين حاکم سياسي است، با اين تفاوت که دايره افراد محدود بهخصوص کساني است که در زمان اميرالمؤمنين و در جريان سقيفه در قيد حيات بودهاند.
4. نظريه تحقيق؛ تفسير ارتداد به «نافرماني سياسي از نصب الهي»
بايد اذعان نمود که از ميان نظريات ياد شده، نظريه سوم بهدرستي ميان مسلماناني که عصر نزول وحي را درک کردهاند و ساير مسلمانان، تفکيک نموده است. درنتيجه توانسته است وجه الجمع مقبولتري از ساير نظريههاي رقيب، براي روايات مطرحشده در باب توصيف کساني که قائل به ولايت اهلبيت نيستند، ارائه نمايد. بااينحال، ادعاي اينکه همه مسلمانان صدر اسلام، جز سه يا چهار تن، اصل ولايت اميرالمؤمنين را انکار نموده و درنتيجه همه آنان مستحق اعدام و نجسالعين شده باشند، چندان وجيه نيست.
توجه به اين نکته ضروري است که اگرچه اهلبيت پيامبر از ناحيه تخصيص لبّي (عقل ضروري) از عموميت «الناس» در روايات محل بحث خارج هستند، ليکن اين تخصيص موجب نميشود که عموميت عام آسيب ديده، نتوانيم از حيث معنايي متعلق انحراف را عموم افراد جامعه بدانيم. درعينحال شواهد تاريخي و روايي حاکي از اين است که مسلمانان صدر اسلام به چهار دسته قابل تقسيم هستند:
دسته اول اساساً ايمان نياوردند و بهتعبير دقيقتر، به اندازه يک چشم بر هم زدن نيز ايمان وجودشان را نگرفت و اقرار به شهادتين صرفاً لقلقه زبانشان بود. سيد بن طاووس آنان را چنين توصيف کرده است: «هم الّذين لم يؤمنوا باللّه طرفة عين أبدا»؛ آنها کساني بودند که حتي به اندازه چشم بر هم زدني به خداوند ايمان نياوردند (ابنطاووس، 1420ق، ص226). منافقان مکه و مدينه، مانند ابوسفيان و عبدالله بن اُبي ذيل اين گروه قرار ميگيرند.
دسته دوم اگرچه اسلام را پذيرفته بودند و در دفاع از آن نيز جانفشاني داشتند، اما محبت دنيا مانع آن شد که بر اين عقيده باقي بمانند و کارشان به انکار ولايت کشيد. حتي برخي از اين افراد که تا زمان خلافت ظاهري اميرالمؤمنين نيز زنده بودند، يا حاضر به بيعت با آن حضرت نشدند و يا بيعت خويش را شکستند و بر همان حالت ارتداد باقي ماندند؛ چنانکه نصر بن مزاحم (م212ق) در کتاب وقعه صفين و شيخ مفيد (م413ق) در کتاب الجمل و النصره لسيد العتره به شرححال اين افراد اشاره کردهاند.
ارتداد نسبت به دو گروه فوق بهمعناي «بازگشت از اصل اسلام» است، البته مشروط بر آنکه اقرار لساني به ولايت را نيز در کنار اقرار لساني به شهادتين شرط اسلام بدانيم. بنابراين نسبت به اين دسته از افراد، بعيد نيست که بگوييم: علاوه بر عذاب اخروي، به لحاظ دنيوي نيز احکام ظاهري اسلام جاري نشده و مماشات با آنان و عدم اجراي حد ارتداد نسبت به آنان از باب تقيه و عدم بسط يد ولي امر حقيقي است.
دسته سوم اگرچه منکر ولايت اميرالمؤمنين نبودند، اما در ياري آن حضرت کوتاهي کردند. اينان اگرچه درواقع ولايت خليفه اول را نپذيرفتند (مفيد، 1413ق(ب)، ص115)، ليکن حق ياري اميرالمؤمنين را نيز بهجا نياوردند؛ چنانکه روايت دوم (روايت عمرو بن ثابت از امام صادق) گوياي اين مطلب است. ارتداد نسبت به اين دسته، بهمعناي «بازگشت از ايمان و نه اصل اسلام» است. درواقع، اين دسته به لحاظ دنيوي احکام اسلام در حقشان جاري است. با اينحال مستحق عذاب اخروي نيز هستند. بله، در صورت توبه و بازگشت، عذاب اخروي از آنان برداشته ميشود.
دسته چهارم عدهاي بر عهد و پيمان خويش پايبند بودند و در اطاعت از اميرالمؤمنين تا پايان عمر نيز کوتاهي نکردند. اين گروه صرفاً سه تن از حواريان پيامبر بودند (مجلسي، 1401ق، ج22، ص342) که در تمام روايات پنجگانه ارتداد، به اين مطلب تصريح شده است. البته بعدها عدهاي از گروه سوم نيز به اين سه تن ملحق شدند؛ چنانکه در روايت دوم (روايت بريد بن معاويه از امام باقر: «ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ عَرَفُوا وَ لَحِقُوا بَعْدُ») و روايت چهارم (روايت ابوبکر حضرمي از امام صادق: «ثُمَّ أَنَابَ النَّاسُ بَعْدُ») بدان اشاره شده است.
بنابراين، اگرچه «ارتداد» در اصطلاح شرعي به دو معناي «ارتداد از ايمان» و «ارتداد از اسلام» بهکار رفته، اما لازمهاش آن نيست که اصرار داشته باشيم ارتداد و کفر در روايات محل بحث را به يکي از دو معناي «انحراف از ايمان» و يا «انحراف از اصل اسلام» معنا کنيم، بلکه ارتداد در اين روايات به صورت مطلق بهکار رفته و صحيحتر آن است که آن را بهمعنايي حمل نماييم که هر دو قسم از انحراف و ارتداد را شامل شود؛ چنانکه عبارت «ذهبوا» در روايت حمران بن اعين نيز مؤيد اين تفسير است. درنتيجه معنا و مفهوم «ارتداد» در اين روايات انحراف از مسير حق (يعني عدم تمکين نظري و يا عملي به نصب الهي) و افتادن در ورطه ضلالت و گمراهي خواهد بود. البته انحراف و گمراهي سياسي تشکيکي است و شدت ضعف دارد؛ بدينمعنا که گاه مصداقاً منجر به ارتداد و بازگشت از اصل اسلام، و گاه موجب ارتداد از ايمان ميشود. حتي ارتداد از ايمان نيز تشکيکي است. بدينروي، صحابه گرانقدري همچون عمار بن ياسر را نيز دربر ميگيرد. با اينکه روايت اول (روايت حمران بن أعين از امام باقر) و روايات متعدد ديگري (براي نمونه، ر.ك: ابنبابويه، 1376، ص252) حاکي از جلالت شأن عمار و بازگشت وي از مسير انحراف است.
توجه به اين امر ضروري است که نقطه مشترک تفاسير چهارگانه حاکي از عدم اعتبار رضايت مردم در تعيين حاکم و انحراف جامعهاي است که ولايت ولي امر و حاکم سياسي الهي را نپذيرند. به بيان ديگر، تفاسير چهارگارنه مصداق بارز مدينه ضاله را مدينهاي ميداند که رياست آن برآمده از تعيين الهي نباشد. براساس اين تعريف و تفسير از «ارتداد»، تلقي فارابي از «مدينه ضاله» نيز قابل خدشه است؛ زيرا وي معيار ضلالت را صرفاً در تغيير مباني موجودات و چيستي سعادت ميداند (فارابي، 1996، ص120)، و حال آنکه مصاديق مدينه ضاله در روايات ارتداد، اعم از آن چيزي است که فارابي تبيين نموده است. در اين روايات، نحوه تصديگري حاکم سياسي ـ فارغ از غايت و سعادتي که براي آن جامعه ترسيم شده ـ در ضلالت و گمراهي آن نقشي بيبديل ايفا مينمايد. اين همان نکتهاي است که در تعريف فارابي از «مدينه ضاله» مغفول مانده است.
بررسي امکان انحراف جمعي جامعه
استبعاد انحراف و ارتداد جمعي در ميان مسلمانان صدر اسلام و درنتيجه انکار آن، استدلالي علمي نيست، بهويژه آنکه که اين انحراف ـ چنانکه اشاره شد ـ در امتهاي پيشين نيز واقع شده است. هشدارهاي خداوند متعال در قرآن کريم و اخبار از آن در روايات، بيانگر آن است که ارتداد از ايمان و اسلام کاملاً ممکن و بلکه مؤمنان و مسلمانان در معرض اين خطر عظيم قرار داشتهاند؛ چنانکه در برخي آيات از خطر ارتداد صحبت به ميان ميآورد: «وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون»؛ كسى كه از آيينش برگردد و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته) او در دنيا و آخرت، بر باد مىرود؛ و آنان اهل دوزخاند و هميشه در آن خواهند بود (بقره: 217).
در برخي آيات تصريح ميکند که همواره کفار و منافقان درصدد به انحراف کشيدن امت اسلامي و بلکه جامعه انساني هستند: «وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ»؛ بسيارى از اهل كتاب، از روى حسد ـ كه در وجود آنها ريشه دوانده ـ آرزو مىكردند شما را بعد از اسلام و ايمان به حال كفر بازگردانند (بقره: 109).
مسلمانان تا روز قيامت و تا زمان ظهور منجي موعود در معرض اين خطرات خواهند بود و بدينروي در متون روايي به دعا و استغاثه براي حفظ دين و عدم ارتداد سفارش شده است (طوسي، 1407ق، ج2، ص109). بنابراين هيچ تضميني عقلاً و شرعاً نداريم که انسان پس از اسلام و ايمان آوردن، در معرض از دست دادن آن قرار نگيرد. هرچند درخصوص انبيا و اوصيا و برخي مؤمنان خاص، اخبار حاکي از عدم ارتداد وجود دارد، اما اين امر قابل تعميم به همه انسانها و بلکه حتي بسياري از اهل ايمان نيست (کليني، 1365، ج2، ص419). درواقع مادام که در انسان ذرهاي تعلقات مادي وجود داشته باشد، زمينه انحراف در او وجود دراد و به همان اندازه از مسير هدايت دور خواهد بود. حتي درخصوص صحابي جليلالقدري همچون عمار موجب ميل به انحراف (قَدْ كَانَ جَاضَ جَيْضَه) (مفيد، 1413ق(الف)، ص10) گرديد، هرچند در نهايت آن بزرگوار به مسير هدايت بازگشت.
روايات معتبر شيعه بيانگر آن است که علاوه بر انحراف صدر اسلام، انحرافاتي ديگري نيز در امت اسلام و در عصر معصومان واقع شده است. در برخي روايات، به ارتداد امت اسلامي پس از شهادت امام حسين اشاره شده است (کشي، 1409ق، ص123). برخي روايات نيز اخبار از وقوع ارتداد در عصر غيبت دارد. براي نمونه، يونس بن عبدالرحمن از موسي بن جعفر نقل ميکند: «الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِي لَهُ غَيْبَةٌ يَطُولُ أَمَدُهَا خَوْفاً عَلَى نَفْسِهِ يَرْتَدُّ فِيهَا أَقْوَامٌ وَ يَثْبُتُ فِيهَا آخَرُونَ»؛ پنجمين از نسل من به سبب ترس از جانش غيبتي طولاني خواهد داشت. در زمان غيبت او مؤمنان دو دسته خواهند بود: برخي از دين خارج و برخي ثابتقدم خواهند ماند (خزاز رازي، 1401ق، ص269).
نتيجهگيري
اگرچه در تفسير «ارتداد» در روايات محل بحث چهار نظريه مطرح است، اما درباره منشأ و علت آن اختلافي وجود ندارد. بهعبارت ديگر، اگر بخواهيم علت و منشأ ارتداد امت در اين روايات را بيان نماييم، انکار و نپذيرفتن نصب الهي وجه مشترک تفاسير چهارگانه است. درواقع، ميتوان چنين گفت که به اجماع فقيهان و متکلمان شيعه، منشأ ارتداد در اين روايات تخطي از نصب الهي درخصوص تعيين حاکم و ولي امر جامعه است. دلالت التزامي اين نهي و مذمت نسبت به تمرد از منصوب الهي از يکسو، اهميت نصب الهي در تعيين حاکم را نشان ميدهد و از سوي ديگر، حاکي از فقدان مشروعيت اراده مردمي در تعيين حاکم و ولي امر جامعه است؛ بدينمعنا که حتي اگر رضايت و بيعت عموم افراد جامعه بر حاکميت فردي غير از منصوب الهي تعلق بگيرد، نهتنها موجد و محقق مشروعيت نيست، بلكه بيانگر انحراف و معصيت جمعي اجتماع نيز خواهد بود.
بايد توجه داشت که روايات ارتداد، صرفاً براي خبر دادن از گذشته صادر نشدهاند. اين روايات از يکسو اهميت و جايگاه رفيع ولايت اهلبيت را گوشزد ميکنند و انحراف از مسير ولايت را انحراف از دين توصيف مينمايند، تا جايي که حتي اقرار لساني به ولايت نيز بدون آنکه در مرحله عمل بروز نمايد براي دخول در جرگه ايمان کافي نخواهد بود. از سوي ديگر، هشدار ميدهند که حتي اگر رضايت اکثريت قريب به اتفاق افراد جامعه به حاکميت فردي غير از منصوب الهي تعلق يافته باشد مشروعيتآفرين نيست و نوعي عصيان جمعي از حکم و تکليف الهي خواهد بود.
- نهجالبلاغه، 1414ق، صبحي صالح، قم، هجرت.
- ابنبابویه، محمد بن علی، 1376، الامالی، تهران، کتابچی.
- ابنحجاج، مسلم، 1412ق، صحيح مسلم، قاهره، دارالحديث.
- ابنحنبل، احمد بن محمد، 1416ق، مسند الإمام احمد بن حنبل، تصحيح جمعي از محققين، بيروت، مؤسسة الرسالة.
- ابنطاووس، علي بن موسي،1420ق، طرف من الأنباء و المناقب، تصحيح قيس عطار، مشهد، تاسوعا.
- ابنغضائرى، احمد بن ابىعبدالله، بيتا، رجال ابن الغضائري، تصحيح سيدمحمدرضا حسينى جلالى، قم، بينا.
- ابنقولويه، جعفر بن محمد، 1356، کامل الزيارات، نجف، دارالمرتضويه.
- ابنمنظور، جمالالدين محمد بن مکرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، تصحيح احمد فارس، بيروت، دارالفکر.
- بحراني، يوسف، 1405ق، الحدائق الناضرة في احکام العترۀ الطاهره، قم، جامعه مدرسين.
- بخارى، محمد بن اسماعيل،1410ق، صحيح البخاري، چ دوم، قاهره، لجنة إحياء كتب السنة.
- بروجردي، سيدحسين، 1386، جامع احاديث الشيعه، تصحيح جمعي از محققين، تهران، فرهنگ سبز.
- ترمذى، محمد بن عيسى، 1419ق، الجامع الصحيح (سنن الترمذي)، قاهره، دارالحديث.
- حائري حسيني، سيدکاظم، 1415ق، القضاء في الفقه الاسلامي، قم، مجمع انديشه اسلامي.
- حائري مازندراني، محمد بن اسماعيل، 1416ق، منتهي المقال في معرفۀ احوال الرجال، قم، آلالبيت.
- حر عاملي، محمد بن حسن، 1409ق، وسائلالشيعه، قم، مؤسسة آلالبيت.
- خزاز رازى، على بن محمد، 1401ق، كفاية الأثر في النصّ على الأئمة الإثني عشر، قم، بيدار.
- خوئى، سيدابوالقاسم، 1418ق، فقه الشيعه (کتاب الطهارة)، چ سوم، قم، مؤسسه آفاق.
- راغب اصفهاني، حسين بن محمد، 1412ق، مفردات ألفاظ القرآن، بيروت، دارالعلم.
- زمخشري، محمود بن عمر، 1979م، اساس البلاغه، بيروت، دار صادر.
- سبحانى تبريزى، جعفر، 1421ق، مفاهيم القرآن، قم، مؤسسه امام صادق.
- سبزواري، عبدالاعلي، 1413ق، مهذب الاحکام، چ چهارم، قم، المنار.
- شبيرى زنجانى، سيدموسى، 1419ق، کتاب نکاح، قم، مؤسسه پژوهشى راىپرداز.
- صدر، محمدباقر، 1405ق، دروس في علم الاصول، بيروت، دارالمنتظر.
- صدرالمتألمين، 1383، شرح اصول الکافي، تهران، مؤسسه مطالعات فرهنگي.
- طباطبائي قمي، تقي، 1413ق، عمدۀ الطالب في التعليق علي المکاسب، قم، کتابفروشي محلاتي.
- طوسي، محمد بن حسن، 1407ق، تهذيب الاحکام، چ چهارم، تهران، دارالکتب الاسلاميۀ.
- ـــــ ، 1414ق، الرسائل العشر، چ دوم، قم، جامعه مدرسين.
- ـــــ ، 1427ق، الرجال، تصحيح جواد قيومي اصفهاني، قم، دفتر انتشارات اسلامى.
- فارابي، محمد بن محمد، 1996م، السياسۀ المدنيه، بيروت، دار و مکتبۀ الهلال.
- کشي، محمد بن عمر، 1409ق، معرفۀ احوال الرجال، تحقيق حسن مصطفوي، مشهد، دانشگاه مشهد.
- کليني، محمد بن يعقوب، 1365، الکافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
- كاشف الغطاء، جعفر بن خضر، 1422ق، كشف الغطاء عن مبهمات الشريعة الغراء، قم، دفتر تبليغات حوزه علميه قم.
- مازندراني، محمد صالح، 1382ق، شرح الکافي (الاصول و الروضه)، تهران، مکتبۀ الاسلاميه.
- مجلسي، محمدباقر، 1401ق، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة وفا.
- مفيد، محمد بن محمد، 1413ق(الف)، الإختصاص، تصحيح علياکبر غفاري، قم، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد.
- ـــــ ، 1413ق(ب)، الجمل و النصرۀ لسيد العترۀ، تصحيح علي ميرشريفي، قم، کنگره شيخ مفيد.
- موسوي گلپايگاني، سيدمحمدرضا، 1413ق، نتائج الافکار في نجاسۀ الکفار، قم. دارالقرآن الکريم.
- نصر بن مزاحم، 1404ق، وقعۀ صفين، تصحيح محمد عبدالسلام، قم، کتابخانه آيتالله مرعشي نجفي.