الگوی بازدارندگی در دولت نبوی و ارزیابی الگوهای بازدارندگی معاصر



Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
الگوي حکمراني، در ابعاد مختلف برگرفته از پژوهشهاي علوم انساني ميباشد که خود وابسته به ايدئولوژي سياسي است. يکي از ابعاد مهم حکمراني تأمين امنيت، است که هزينه سنگيني به دولتها تحميل ميکند. کاستن از بار اين هزينه، در گرو اجراي بازدارندگي، به عنوان عامل پيشگيرانه از خطر است. با بررسي الگوهاي مطرح بازدارندگي در روابط بينالملل درمييابيم که همگي تابع، مباني و غايات مادي ميباشند که با رويکرد اسلامي در مبنا، غايت و روش متمايز است. نوشتار حاضر تلاش دارد در گام نخست به تبيين و نقد الگوهاي بازدارندگي معاصر و به طور خاص رئاليسم، نورئاليسم و ليبراليسم در روابط بينالملل بپردازد و در گام دوم الگوي بازدارندگي برخاسته از دولت نبوي را تبيين کند. بنابراين پرسش اصلي اين مقاله عبارت است از: الگوي بازدارندگي دولت نبوي چيست؟ و با توجه به آن، چه ارزيابياي ميتوان از الگوهاي بازدارندگي معاصر ارائه داد؟ به منظور نيل به پاسخ، پس از توضيح مفاهيم مربوطه بايد به اين دو پرسش پاسخ دهيم:
1. الگوي بازدارندگي دولت نبوي چيست؟
2. از الگوهاي رايج بازدارندگي معاصر (بهويژه رئاليسم، نورئاليسم و ليبراليسم) چه ارزيابياي ميتوان ارائه کرد؟
1. مفهومشناسي
در اين قسمت، شايسته است دو مفهوم ترکيبي «الگوي بازدارندگي» و «دولت نبوي» را تبيين نماييم.
1-1. الگوي بازدارندگي
الگو به معناى طرح، سرمشق، نمونه، اسوه، مقتدا، مثال و نمونه آمده است (دهخدا، 1377، ذيل واژه الگو). در معناي اصطلاحي تعريف اين واژه در علوم گوناگون متفاوت و البته نزديک به هم است. در حوزه تعليم و تربيت، الگوي انساني، به شخصيتى گفته مىشود که شايسته تقليد و پيروى است. در علوم اجتماعى، الگوها همان سبک زندگى هستند که از فرهنگ نشئت مىگيرند.
«پارادايم» به عنوان يکي از معاني الگو، با معناي لغوي «مدل» قرابت دارد. واژه مدل، به بُعد آرمانگرايانه يک پديده اشاره دارد که به طور آگاهانه تلاش شده تا جنبههايي از آن پديده پررنگ و جنبههاي ديگر آن کمرنگ جلوه داده شود (رحيق اغصان، 1384، ص 228). کوهن معتقد است که مدل را ميتوان به عنوان الگويي شبيه واقعيت يا تفسيري از واقعيت در نظر گرفت. بنابراين تئوري بيانگر آن است که موضوع مورد مطالعه داراي ساختمان معيني است، ولي لزوماً آن ساختار را در خود متجلي نميسازد. به عبارت ديگر، اين مدلي است که ساختاري را ارائه ميدهد که از خلال آن نظريه (به همراه محتواي خود) آزمايش ميشود (کوهن، 1380، ص 67).
در معناي ديگري واژة الگو به ارائۀ يك برش و مصداق از كل اشاره ميكند. ازاينرو لازم است الگويي طراحي شود تا يک نظام سياسي در ظروف و بستر تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و حتي سرزميني و اقليمي خاصي تحقق يابد؛ يعني براي آن عنوان كلان قالبي ترسيم شود كه در آن ويژگيهاي تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و اقليمي هم در نظر گرفته شده باشد. به اين كار طراحي الگو و الگوپردازي ميگويند (کرمي و بيات، 1389).
مقام معظم رهبري بر اين باورند که الگو يک وسيله و معيار و ميزاني است براي اينکه آن کاري که انسان ميخواهد انجام دهد، با آن الگو تطبيق داده شود (بيانات رهبر معظم انقلاب، 30/06/1381). در نظر طراحان الگوي اسلامي ايراني پيشرفت، الگو، نظام منسجم معنايي است که در آن، اقتضائات زندگي امروز با توجه به آموزههاي اسلامي سامان مييابد. اگر بنا باشد اين نظام در سبك زندگي و ظرف تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و جغرافيايي ديگري اجرا شود، ملاحظات و مراعات ويژگيهايي محدودكننده و متغيرهاي متناسب با اين وضعيت سبب ميشود الگوي طرحشده براي آن، با الگوي پيشين تفاوت يابد. ازاينرو الگو، نظامي معنايي است که در ذيل نظام سياسي مورد پذيرش طراحي و اجرا ميگردد به تعبير ديگر وقتي ميگوييم حكومت ديني، يك سلسله ويژگيهاي ذاتي را در نظر ميگيريم كه با وجود آنها حكومت ديني محقق ميشود، اما وقتي بخواهيم در محيطي خاص حكومت ديني را مستقر كنيم يك سلسله ويژگيهاي عارضي را كه غيرذاتي هستند، بايد در نظر بگيريم تا اين حكومت در آن ظرف خاص بتواند صورت عملي پيدا كند؛
بنابراين الگو همان نظام معنايي است که توصيف، تعميم و جهتگيري کلي سياست را بر عهده دارد و ميتواند در توسعه و تضييق مفاهيم نيز کمک کند (کگلي و ويتکف، 1382، ص 11).
آنچه ما در اين مقاله دنبال ميکنيم، الگوي به معناي «سبک حکمراني» است و ما به دنبال استخراج مفاهيمي برخاسته از فرهنگ اجتماعي ـ سياسي در حوزه بازدارندگي هستيم. تبيين اين نظام معنايي به دو صورت امکان دارد:
1. رويکرد درجه اول: در اين مقام با کنار گذاشتن مباني، اصول و اهداف مسئله، به طور مستقيم به سراغ مدل و نقشه حرکت ميرويم. يعني با نگاه «ماکتينگ» به مسئله نگاه ميکنيم و همچون ماکتي که در علوم مهندسي ترسيم ميشود تا در آينده به پروژه ساختماني بزرگ تبديل شود؛ در اينجا نيز، سازمان مفهومي خاصي را در کنار هم ميچينيم تا مدل حکمراني در موضوعي خاص به دست آيد؛
2. رويکرد درجه دوم: در اين مقام مباني، اهداف، اصول، مؤلفهها و شاخصهها در کنار هم ذکر ميشود که جمع اينها به عنوان الگو و نظام معنايي انگاشته ميشود. البته بايد از ذکر مباني بعيده پرهيز نمود؛ زيرا ترسيم الگو در اين رويکرد با بيان مباني، اصول و اهداف نزديک به موضوع بحث، تمام خواهد شد. ضمن اينکه ميبايست به ارتباط آن مباني، اصول و اهداف به موضوع بحث نيز تصريح شود.
در اين مقاله رويکرد دوم موردنظر است. بديهي است که به منظور رسيدن به نظام معنايي اسلام در موضوع بازدارندگي، بعد از مرور مباني قريبه (مرتبط با سياست خارجي) به سراغ تبيين الگو و مدل امنيتي در اسلام با تأکيد بر دولت نبوي ميرويم.
ريشه لاتين بازدارندگي (Deterrence) مشتق از کلمه Terror به معناي ترس، گرفته شده است و دو مفهوم «غافلگيري» و «ابهام» در بازدارندگي وجود دارند. در معناي اصطلاحي، به معناي «متقاعد ساختن حريف نسبت به اينکه هزينهها و يا خطرات خطمشي احتمالي او از منافع آن بيشتر است» (دوئرتي و فالتزگراف، 1372، ص 595). هدف نوشتار حاضر ترسيم نظام معنايي حاکم بر بازدارندگي (همان الگوي بازدارندگي) ميباشد که در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
2-1. دولت نبوي
واژه دولت به معناي «دستبهدست شدن مال» و به فتح دال يعني «پيروزي در جنگ» آمده است (ابنمنظور، 1371، ج 4، ص 444). بدينترتيب، گرديدن از حالي به حال ديگر، خط محوري مفهوم دولت است که به معناي انتقال قدرت نيز ميتواند باشد. در اصطلاح به معناي قدرت مسلط بر جامعه است که با گذر فرايندي خاص تغيير و تحول قدرت ميان افراد و گروهها اتفاق ميافتد. اين نهاد ميتواند استقرار و ثبات را در جامعه استمرار بخشد. اين مفهوم در اصطلاح سياسي مدرن، چهار عنصر مردم، سرزميسن، حکومت و حاکميت را زيرمجموعه خود دارد و با جمع آنها تکوين مييابد.
حاکميتي که 1400سال پيش توسط پيامبر اكرم در مدينه ايجاد شد تمامي اين عناصر را دارا بود. جمعيت آن، مسلماناني بودند که از اقصانقاط جزيرةالعرب به دارالإسلام پيوسته بودند و با عنوان جديد «مسلماني» از پيوندهاي قبيلهاي خود ميبريدند و شهروند دولت اسلامي ميشدند. مرزهاي آن نيز به دستور پيامبر اكرم با برافراشتن پرچمهايي، تعيين گشت. تا حکومتي تشکيل شود که نظام تصميمگيري، اقتصادي، مشورتي و ارتش منحصربهفرد خود را داشت. بنابراين اولين و کاملترين دولت اسلامي، در يثرب تشکيل شد. لزوم الگوگيري از آن از دو جنبه قابل درک است:
اول، تأکيد خداوند متعال بر اينکه پيامبر، الگوي مسلمانان در تمام سطوح زندگي و در همه اعصار است (احزاب: 21). به همين دليل شهيد مطهري بر لزوم بازخواني سيره ايشان در هر عصري به منظور پاسخگويي به نيازهاي همان عصر، تأکيد ميکند (مطهري، 1389، ص 57)؛
دوم به دليل موفقيتهاي چشمگيري است که آن دولت در دوران خود به دست آورد؛ بهگونهايکه در حدود ده سال، رياست پيامبر اكرم به قدرتي دست يافت که توانست در برابر ابرقدرتهاي زمان خودش، عرض اندام نمايد.
2. چارچوب نظري
به منظور استخراج الگوي بازدارندگي دولت نبوي سزاوار است ابتدا الگوهاي رايج بازدارندگي در روابط بينالملل را بررسي و نقد کنيم تا ادبيات آکادميک بازدارندگي روشن شود. ازاينرو مبتني بر تعاريف مقبول در قسمت مفاهيم، ميتوان الگوهاي متعددي را از بازدارندگي مطرح ساخت اما با توجه به صحنه روابط بينالملل به بيان مشهورترين اين الگوها بسنده خواهيم کرد که برخاسته از مکاتب رئاليسم، نورئاليسم و ليبرليسم است؛ زيرا اين سه مکتب ترسيم کاملي از ادبيات بازدارندگي را به ما ارائه خواهند داد تا بتوانيم به سراغ دولت نبوي برويم و با واکاوي آن، براساس نيازها و ادبيات روز، الگوي بازدارندگي آن را استخراج کنيم.
۲-۱. ترسيم الگوها
گفتيم به منظور ترسيم الگوي بازدارندگي و دستيابي به ادبيات علمي بازدارندگي، سه مکتب رئاليسم، نورئاليسم و ليبراليسم را بررسي ميکنيم. پرسش مهم درباره اين سه مکتب، آن است که مطابق تعريفي که از الگو ارائه شد؛ چه تبييني از الگوي بازدارندگي آن سه مکتب ميتوان ارائه کرد؟ در ادامه به تبيين و ارزيابي اين الگوها اشاره ميگردد:
۲-۱-۱. ترسيم الگوي بازدارندگي رئاليستي
رئاليستها مدعي هستند که ميان حقيقت و عقيده (سوژه و ابژه) تمايز هست. ايشان خدا را موضوعي خارج از تفکر فلسفي و جايگاهي در مطالعات اجتماعي، ندارد و تنها بايد به انسان توجه نمود زيرا هرچه هست همين انسانهاي شرور هستند. پس دولتي قوي لازم است تا از طبيعت (انواع قدرت) بهره ببرد و انسان حريص را کنترل کند. نگاه بدبينانه رئاليسم به انسان، سبب شد تا طرفداران بيشتري در روابط بينالملل پيدا کند. مفروضههاي رئاليسم براي تحليل روابط بينالملل عبارتاند از: دولتمحوري، عقلانيت، قدرتمحوري، منافع ملي و بقا، منطق هزينه ـ فايده، موازنه قوا و آنارشي در روابط بينالملل.
در روششناختي رئاليستي نه مانند کارل مارکس تنها بر «ساختار» تأکيد ميشود و نه مانند ماکس وبر، نقش «فرد» برجسته ميشود. در مکتب رئاليسم، فرد و ساختار در تکوين و تکامل يکديگر مؤثر هستند (افتخاري و نصري، 1383، ص 138).
مفهوم قدرت در تفکر رئاليسم نقش محوري ايفا ميکند. تحليل سياست داخلي و بينالملل از طريق منافع ملي صورت ميگيرد که خود براساس قدرت ملي تعريف ميشود. قدرت عبارت است از هرچيزي که کنترل انسان بر انسان ديگر را ايجاد و حفظ نمايد. براساس قدرتمحوري، الگويي استخراج ميشود که «دولت» در آن، يگانه بازيگر است. براساس تصويري که رئاليسم از انسان در وضع طبيعي ميسازد؛ کارويژه دولت تصميمگيري براساس اصل هزينه ـ فايده و تأمين امنيت خواهد بود. بنابراين هر گونه تلاش براي امنيت، نه يک انتخاب سياسي بلکه يک ضرورت اجتنابناپذير زندگي انسان است (جيمز، 1380). دولت ميتواند با وضع قوانين، امنيت را برقرار کند و به دنبال منافع ملي باشد. پس در الگوي موردنظر رئاليسم، نظم و امنيت به مرکز ثقل مردم و دولت تبديل ميشود. ازاينرو هر گونه مخالفت با حاکم (لوياتان) ممنوع خواهد بود. در عرصه بينالملل نيز عدم اطمينان نسبت به مقاصد ديگر کشورها و محاسبه احتمال تجاوز نظامي مفروضه ديگري است که از محوريت قدرت نشئت گرفته است (عبداللهخاني، 1383، ص 64).
شکل 1. الگوي حکمراني رئاليسم
رئاليستها سياست بينالملل را صحنه رقابت و تعارض منافع ترسيم ميکنند. اين رقابت شديد ميان دولتها، بازي با حاصل جمع جبري صفر را رقم ميزند. فقدان يک مرجع فوق ملي، تعارض منافع و رقابت دائمي براي تأمين منافع، از اصول مسلم و پذيرفته شده در روابط بينالملل محسوب ميشود. رئاليستها، امنيت ملي را با قدرت ملي برابر ميدانند و معتقدند هر بازيگر براي تأمين منافع خود در پي حذف رقيبانش بوده و هر بازيگر کسب قدرت را شرط نخست بقا تلقي ميکند (مورگنتا، 1973، ص 95). در فضاي جبري که رئاليسم تصوير مينمايد، رابطه ميان امنيت و قدرت، هميشگي و مستقيم خواهد بود و اين قدرتافکني در روابط بينالملل سبب ايجاد موازنه قدرت، بازدارندگي و امنيت دستهجمعي خواهد شد. همچنين هدف اين الگو تأمين امنيت لوياتان و تضمين بقاي حاکميت بلامنازع آن است.
شکل 2. الگوي بازدارندگي رئاليسم
در نتيجه دستيابي به توان فوقالعاده و سلاحهاي نامتعارف، مانند قدرت هستهاي براي حل معماي امنيت لازم است. در اين فضا يا بايد همه دولتها هستهاي شوند يا با يک قدرت هستهاي ائتلاف کنند. نظم دوران جنگ سرد نيز بر همين ايده بنا شد که حاصل آن تشکيل نظام دوقطبي بود.
2-۱-2. ترسيم الگوي بازدارندگي نورئاليستي
نوواقعگرايي يا همان واقعگرايي ساختاري، توسط کنث والتز تبيين گشت. به منظور درک بهتر و ارائه الگوي بازدارندگي، تنها به بيان تفاوتهاي آن با رئاليسم کلاسيک بسنده ميکنيم:
تفاوت مبنايي آن با رئاليسم در سطح تحليل است. رئاليسم ديدگاهي در سطح خرد ميباشد اما نوواقعگرايي ديدگاهي در سطح کلان يا تصوير سوم است که با رويکردي برون به درون به برايند نظام بينالملل مينگرد. اين ديدگاه عامل اصلي را نه ذات پليد انسان، بلکه ساختار آنارشيک روابط بينالملل ميداند (دهقاني فيروزآبادي، 1392، ص 34).
نورئالسيم بر تجربهگرايي (پوزيتيويسم) براي ارائه نظريه روابط بينالملل تأکيد دارد. برخلاف رئاليسم که طرفدار تأمل عام فلسفي است. ازاينرو والتز تلاش ميکند که ديدگاههاي گسترده فلسفي واقعگرايي را در قالب يک نظريه مشخص و نظاممند ارائه دهد.
رئاليسم در عين اعتقاد به نظام آنارشيک بينالملل، آزادي بيشتري براي عملکرد دولتمردان قائل است؛ اما نورئاليسم جبرگراتر بوده و تصميمگيرندگان را در تأثيرگذاري بر حوادث بينالمللي ناتوان ميداند.
از نگاه نورئاليسم ساختار نظام بينالملل اگرچه از تعامل کشورها بر مبناي ميزان قدرت آنها سربر ميآورد، ولي مجموع واحدها متمايز از يکديگرند؛ يعني سياست بينالملل يک «کل» واحد متشکل از دو سطح متفاوت واحد و ساختار است که خودمختاري را در کنار سياست بينالملل ممکن ميسازد. اين نظام، انگيزهها و محرک عمل يکساني براي کشورها ايجاد ميکند، بنابراين تمايزات فرهنگي، ايدئولوژيکي و غيره، تأثير چنداني در رفتار کشورها ندارند.
در نورئاليسم قدرت نقش کانوني ايفا ميکند؛ اما قدرت نورئاليستي دو تفاوت مهم با کلاسيک دارد:
۱. قدرت از ذات پليد انسان نشئت نميگيرد؛
۲. قدرت بهتنهايي يک هدف نيست و ابزاري براي تأمين امنيت و تضمين بقا در فضاي آنارشيک بينالملل است (والتز، 1979، ص 115).
برخلاف واقعگرايي سنتي که ريشه قدرت را در طبيعت انسان جستوجو ميکند، نوواقعگرايي به نبود اقتدار مرکزي در نظام بينالملل تأکيد دارد و ازهمينرو، «انباشت قدرت» را به دولتها توصيه ميکنند. موازنه قواي نورئاليستي به صورت ناخواسته و در اثر قدرتطلبي کشورها حاصل ميشود برخلاف رئاليسم کلاسيک که به صورت ارادي و با هدف موازنهسازي اعمال ميشود. فقدان اقتدار مرکزي در نظام بينالملل سبب شده که برخلاف دگرگونيهاي عظيم رخ داده در ترکيب داخلي دولتها، رفتار آنان به يکديگر شبيه باشد و همگي براساس تقويت قدرت نظامي و خودياري امنيت خود را حفظ کنند (همان، ص 117).
در ترسيم الگوي بازدارندگي، نوواقعگرايي دو رويکرد متفاوت را اتخاذ نموده که عبارتاند از:
نوواقعگرايي تدافعي: والتز ميگويد کشورها بازيگران کليدي سياست بينالملل هستند که در فضاي آنارشيک به صورت عاقلانه رفتار ميکنند. هدفشان تأمين امنيت و تضمين بقاست و معتقدند جنگ و خونريزي براي تأمين اين هدف عاقلانه و هوشمندانه نيست. آغاز جنگ بهمثابه شروع اشتباه و ورود به فضاي غيرعقلاني است (همان، ص 126).
برخلاف نوواقعگرايي تهاجمي، اينان آنارشي بينالمللي را خوشخيم ميدانند؛ يعني امنيت چندان ناياب نيست. در نتيجه دولتها، رفتاري تهاجمي نخواهند داشت و تنها در شرايط احساس تهديد، واکنش نشان ميدهند. اين واکنش نيز اغلب در سطح ايجاد موازنه و بازداشتن تهديدگر است و تنها در شرايطي که معضل امنيت خيلي جدي شود واکنشهاي سختتري رخ خواهد داد. پس اگر کشوري قصد برهم زدن موازنه را داشته باشد، ديگر کشورها بايد نسبت به افزايش قدرت و دستيابي به موازنه جديد اقدام نمايند.
برخلاف رويکرد تهاجمي که بياعتماي را شرط اصلي حل معماي امنيت ميداند؛ اينان معتقدند بياعتمادي تنها يک عامل تشديدکننده ناامني ميباشد. بنابراين اگر دولتي از خود رويکرد تدافعي بروز دهد، امکان ايجاد اعتماد موقت ميان بازيگران موردنظر وجود دارد و احتمال وقوع جنگ نيز کاهش مييابد.
شکل 3: الگوي بازدارندگي نوواقعگرايي تدافعي
بنابراين ميزان برخورداري از امنيت نسبي بوده و به ميزان همکاري و ميزان اجراي موفق موازنه قوا بستگي دارد؛
۲. نوواقعگرايي تهاجمي: اين رويکرد تلاش کرد برداشتي امنيتي و گسترده از نظريه رئاليسم ساختاري والتز ارائه دهد. مرشايمر، اريک لبس و فريد زکريا از متفکران اين مکتب هستند. نورئاليسم تهاجمي امنيتسازي را مهمترين مسئله براي دولتها ميداند. از نظر ايشان احتمال وقوع جنگ همواره وجود دارد و تنها قدرت است که ميتواند از خطر وقوع جنگ جلوگيري نمايد و در صورت بروز جنگ، مانع شکست در جنگ شود (مرشايمر، 1996، ص 46ـ112).
به طور کلي اين نظريه بر چهار مفروضه استوار است:
1. دولت بازيگر اصلي روابط بينالملل است که در فضاي آنارشيک، در پي يک هدف يعني بقاست؛
2. کسب قدرت توسط يک دولت به معناي از دست رفتن قدرت توسط دولت ديگر است، بنابراين قدرتطلبي، دولتها را وارد بازي با حاصل جمع صفر ميکند که نتيجه طبيعي آن، تضاد و کشمکش است؛
3. کشورها نميتوانند از نيت يکديگر مطمئن باشند؛ زيرا اين امر به صورت تجربي قابل بررسي نيست؛
4. کشورها کنشگران عاقل هستند و ميان آنان بياعتمادي نسبت به انگيزههاي يکديگر قرار دارد.
معناي مجموع اين مفروضهها اين است که در دولتها نهتنها دغدغه حفظ موازنه قوا، بلکه يک انگيزه قوي براي بيشينهسازي قدرت براساس محاسبات هزينه ـ فايده به وجود ميآيد؛ تا جايي که به ظهور هژموني منجر ميشود. در نتيجه تهاجم، توسعهطلبي و تجديدنظرطلبي به عنوان يک وضعيت طبيعي قلمداد ميشود (دهقاني فيروزآبادي، 1394، ص 145). اگرچه نورئاليستهاي تهاجمي به استلزامات آنارشي و فشارهاي ساختاري (همچون رئاليستهاي کلاسيک) معتقدند، اما در نگاه آنها «قدرت نسبي» براي دولتها از اهميت بيشتري برخوردار است؛ زيرا آنارشيسم، دولتها را وادار ميسازد قدرت يا نفوذ نسبي خود را به حداکثر برسانند.
نورئاليستهاي تهاجمي به نهادهاي بينالمللي اهميت نميدهند؛ زيرا آن را ابزار قدرتهاي بزرگ براي دستيابي به اهدافشان ميدانند و توزيع قدرت ميان کشورها براي آنان اهميت بيشتري دارد. ازاينرو نورئاليسم تهاجمي با مفهوم خلع سلاح موافق نيست و استراتژيهاي مبتني بر کاهش جنگ را کارآمد نميداند؛ زيرا کاهش قدرت دولتهاي بزرگ سبب طمع ديگران براي توسعهطلبي و آغاز تهاجم است. در مقابل بر استراتژي کاهش احتمال شکست در جنگ تکيه ميزند.
شکل 4: الگوي بازدارندگي رئاليسم تهاجمي
مطابق اين الگو، توصيه جدي نورئاليسم تهاجمي به آمادگي براي جنگ، روابط بينالملل را در معرض مخاطره و منازعه قرار ميدهد.
۲-۱-۳- ترسيم الگوي بازدارندگي ليبراليسم
بررسي الگوي ليبراليستي بازدارندگي از چند بُعد اهميت دارد:
اول اينکه در فرايند جهاني، بهويژه در رسانهها دولتهاي غيرليبرال همواره تضعيف ميشوند؛
دوم اينکه ليبرالها تلاش دارند مفهوم امنيت ملي را به مشروعيت سياسي گره بزنند (گري، 1381، ص 133). علاوه بر اينکه شاهد هستيم برخي از ارزشهاي ليبراليستي همچون حقوق بشر، منع شکنجه، منع تبعيض عليه زنان و غيره امروزه به ارزشهاي جهاني تبديل شدهاند که اهميت پرداختن به الگوي ليبراليسم را مضاعف مينمايد.
ليبراليسم از عناصر آرمانگرايي محسوب شده و بيشترين جدال را با واقعگرايي انجام داده است. اوج اين جدالها به دهه 1970 بازميگردد؛ زيرا اهميت يافتن قدرت اقتصادي و افزايش نقش بازيگران فراملي و فروملي در عرصه بينالملل، باعث شد تا ليبراليسم بتواند سه اصل رئاليستي قدرتمحوري، دولتمحوري و يکپارچه بودن دولتها را به چالش بکشد.
آزادي، فردگرايي و اصالت انسان عناصر اين مکتب هستند. کانت معتقد است انسان فينفسه غايت است؛ او از نظر اخلاقي خود مختار و آزاد بوده و عقلانيت او همان الوهيت اوست (کانت، 1369، ص 18).
ازاينرو هر گونه برنامهريزي براي آينده کشور بايد با محوريت انسان درک شود، نه اينکه صرفاً با سنتها و ايدئولوژي مطابقت داشته باشد. همچنين لازمه اصالت انسان، پذيرش «تساهل» به معناي احترام به خرد انساني است. اين مطلب تحت عنوان «پلوراليسم» مورد پذيرش ليبرالها قرار گرفته است (حسيني بهشتي، 1381، ص 186). ازاينرو معتقدند، بازيگران عرصه بينالملل متعدد بوده و علاوه بر دولتها شامل بازيگران غيردولتي فروملي و فراملي نيز ميشوند. سياست داخلي نيز يکدست نيست و از شبکهاي از بازيگران فروملي، در تعريف منافع ملي و راهبردهاي سياست خارجي تأثير ميپذيرند.
به هنگام بروز منازعه، ليبرالها هر دو مسير جنگ و صلح را ممکن ميدانند؛ زيرا سياست خارجي ممکن است هميشه به نتايج مطلوب و بهينه ختم نشود. اما روابط بينالملل قابليت اصلاح و حرکت به سمت صلح را دارد. اين مهم از طريق گسترش همکاري و روابط دوستانه اقتصادي رخ خواهد داد (دهقاني فيروزآبادي، 1394، ص 180). از نظر آنان پرداختن به مطالعات اقتصاد سياسي، نسبت به امنيتپژوهي اولويت دارد؛ زيرا پژوهش در اين زمينه، قابليتهاي تجاري کشورها و تأثير آن بر فضاي سياست را بررسي ميکند. اين قابليتها اهداف مياني هستند که ميتوانند به اهداف اصلي کمک کند که عبارتاند از: ترويج آزادي سياسي، تجارت آزاد، تبادل آزاد اطلاعات، تشکيل نظام دموکراتيک و اقتصاد ليبرالي.
بنابراين نگاه ليبراليسم به امنيت و بازدارندگي، متفاوت از نگاههاي پيشين است. پيش از اين، امنيت پايدار هر واحد سياسي به معناي پاسداري از تماميت ارضي، انسجام اجتماعي و حاکميت سياسي آن بود. ازاينرو تهديد همواره از «خارج» بوده و به دنبال تصرف سرزمين و براندازي ميباشد و تنها دولت، ميتواند با آن مقابله کند. اين رويکرد، امنيت و بازدارندگي را همواره در بُعد نظامي آن و در خارج از مرزهاي سرزميني ميسنجد و هيچ نگاهي به آسيبهاي داخلي نظام حاکم ندارد (نصري، 1380، ص 32ـ33)؛ نگاهي که تا پساجنگ سرد ادامه داشت و مورد انتقاد ليبرالها واقع شد. آنان معتقد بودند که منشأ تهديد هميشه خارج از مرزها نيست بلکه در بسياري از موارد، آسيب دروني يک دولت خطرناکتر از آسيبهاي خارجي است. دوم اينکه تهديد، هميشه نظامي نبوده و معضلات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و حتي زيست محيطي را نيز شامل ميشود. سوم اينکه هدف تهديدگر نيز هميشه براندازي نيست، بلکه اعمال فشار اقتصادي، سياسي و غيره ميتواند در زمره اهداف وي باشد. و بالاخره تنها دولت، اقدام به برقراري امنيت يا به مخاطره انداختن آن نميکند بلکه افراد، گروهها و فرايندها نيز در اين ميان مؤثرند (تاري، 1999، ص 1ـ3). بدينوسيله ليبراليسم مفهوم امنيت را وسعت بخشيده و مفاهيم جديدي همچون امنيت اجتماعي، امنيت اقتصادي، امنيت زيستمحيطي، امنيت انساني و امنيت سياسي را وارد مطالعات امنيتي نموده است که لزوم بازدارندگي در مقابله با خطرات متعدد را ايجاب مينمايد.
عملکرد ليبراليسم از رهگذر «کنترل افکار عمومي» و «ذائقهسازي» انجام ميگردد. ذائقهسازي يعني مفاهيم مطلوب دولت را به ذهن مردم نفوذ دهند تا همان عقيده صاحبان قدرت، از زبان مردم شنيده شود؛ يعني حکومتهاي ليبرالي درواقع به صورت رئاليستي و لوياتاني رفتار ميکنند. ازاينرو ليبراليسم کنوني همان لوياتان است که با استيلاي خود دنيا را در عمل به دو بخش کشورهاي پيشرفته و عقبمانده تقسيم نموده است. نسخه امنيت و رفاه براي کشورهاي پيشرفته و در مقابل، نسخه ناامني، خشونت و تروريسم از آنِ کشورهاي عقبمانده ميشود. اين يعني ليبراليسم ناامني و بحران را به جهان خارج از خود صادر ميکند (گري، 1381، ص 12). معناي اين حرکت، تکرار رئاليسم کلاسيک با ابزارهاي پيچيده و گستره مفهومي بيشتر است. بدينترتيب ليبراليسم زمين بازي وسيعتري را براي خود طراحي کرده که در آن انواع مختلف امنيت را دنبال ميکند و با وجود تکنولوژي و رسانه، ابزارهاي پيچيدهاي براي نيل به «فايده» دارد (افتخاري، 1382).
براساس طرح ليبراليستي سياست بينالملل، قدرت هژمون جهاني ميتواند با ارائه تفاسير خود در موضوعات مختلف، اجازه پيشرفت از يک ملت خاص را بگيرد و عليه او ائتلاف جهاني درست کند. پيشفرض اين ائتلاف، ارزشهاي جهانشمولي است که ليبراليسم ارائه ميدهد و از همين رهگذر تلاش ميکند تا تنوع ارزشهاي اخلاقي و سنتهاي ملي را نابود سازد. بنابراين ليبراليسم در همان ريل رئاليسم پيش ميرود. با اين تفاوت که ليبراليسم حيطه امنيت را گستردهتر از رئاليسم تعريف ميکند و با قانونزدايي و مقرراتگريزي در صحنه بينالملل، جايگزيني منطق سود به جاي منفعت محوري رئاليستي و بالاخره جايگزيني «منِ سوداگر» به جاي «منِ غايتمند»، به تمام مسائل کشورها با برچسبهايي همچون آزادي، حقوقبشر، محيطزيست و... صبغه امنيتي ميبخشد و تلاش ميکند مرزها را درنورديده و دولتها را تضعيف کند. در نتيجه فرمول عمل ليبراليستي همان فرمول رئاليستي ميباشد با اين تفاوت که در اينجا «فايدهانگاري» در همه عرصههاي زندگي جاي خود را به «منفعتمحوري» دولتي رئاليسم ميدهد (ويور و بوزان باري، 2020، ص 3).
شکل 5: الگوي بازدارندگي ليبراليسم
صدور بحران به مناطق ضعيفتر در پوشش آزادي، حقوق بشر و غيره، از ويژگيهاي خاص ليبراليسم است که به ظرافت، جنگ را از مناطق خود دور کرده و در ديگر نقاط دنيا پيادهسازي ميکند.
۲-۲. نقد و بررسي الگوها
مکاتب فوق را ميتوان از دو بُعد نقد نمود: اول در بُعد مباني، اصول، ابزارها و اهداف. دوم در بُعد الگوي بازدارندگي.
درباره بُعد اول به صورت خلاصه بايد گفت مکاتب مادي از چند موضوع رنج ميبرند که عبارتاند از: جزئينگري نسبت به هستي و انسان، همچنين از انکار خدا، انکار معاد، دينگريزي و برداشت ناصحيح از عدل و هدف خلقت انسان و برخورداري از معرفتشناسي ناقص با انکار معرفت ديني.
اما درباره بُعد دوم، ميتوان نقدهايي را بدينشرح بيان نمود:
1. ناتواني اين الگوها در ايجاد بازدارندگي: واقعيت پيش چشم ما در قرن اخير نشان ميدهد اين الگوها توانايي جلوگيري از جنگ را ندارند و با وجود پيشرفتهاي علمي و تمدني بشر؛ بازهم شاهد برخورد انسانهاي به ظاهر متمدن با يکديگر و بروز جنگهاي خونين هستيم. جنگهايي که نظير آن در قرون وسطي نيز ديده نشده است؛
2. بازدارندگي، هدفِ محدود: الگوهاي رايج بازدارندگي، هدف را تنها جلوگيري از بروز جنگ ميدانند که البته همانطور که گذشت به آن هم نرسيدهاند. درحاليکه در الگوي نبوي، بازدارندگي وسيلهاي براي نيل به اهداف بلند ميباشد؛
3. ايجاد بازدارندگي دولتي ـ سرمايهاي: نتيجه اجراي الگوهاي رئاليسم و شاخههاي آن، ايجاد بازدارندگي براي حفظ دولتهاست نه امنيت مردم. ازاينرو ممکن است با تصميمهاي خودخواهانه سرانِ دولتها، آرامش و امنيت مردم آسيب ببيند. همچنين نتيجه اجراي الگوي ليبراليسم، بقاي سرمايه است؛ زيرا محورهاي ليبراليسم مانند سودمحوري، سوداگري و اصالت سرمايه بايد حفظ شوند؛
4. بيمعنا بودن بازدارندگي در برخي از اين الگوها: نکته مهم اينجاست که مباني موجود در الگوي ليبراليسم، بازدارندگي را بيمعنا ميکند؛ زيرا تفکر تساهل و تسامح که بازدارندگي ندارد. اين تفکر، دستکم در شعار، آغوش خود را براي هر عقيده و نظري باز ميکند. بنابراين نبايد تقابل دوست و دشمن در دل خود ترسيم نمايد؛ زيرا مفهوم «خودي» و «غيرخودي» در اين قاموس، بيمعناست؛
5. يک بام و دو هوايي در الگوي بازدارندگي: به عنوان نمونه، ليبراليسم که از مردم، آزادي و حقوق بشر دم ميزنند ولي در حقيقت منفعتمحور، سوداگر، و سرمايهمحور هستند. بنابراين بازدارندگي براي جامعه را در نظر ندارد. همچين ابتکار ليبرالها در وسعت بخشيدن به مفهوم امنيت و بازدارندگي گرچه خوش به نظر ميرسد؛ اما اشکال مهم آن خوشبيني مفرطي است که ليبراليسم نسبت به انسان و سازوکارهاي برخاسته از آزادي وي (همچون دست نامرئي بازار رقابتي) دارد. علاوه بر اينکه تلاش براي انکار نقش دولت بيهوده است؛ چراکه حتي در نظامهاي دموکراتيک، صاحبان قدرت، با بهرهگيري از ابزارهايي همچون رسانه، توانايي «ذائقهسازي» اجتماعي و سياسي نسبت به مردم را دارند؛
6. ناامنسازي محيط پيرامون با هدف امنيتآفريني براي درون: ليبراليسم در پوششهاي مختلف حقوق بشر، روابط دوجانبه و غيره، تلاش دارد تا عوامل بحرانزا را از حيطه امنيتي خود دور کرده و به مناطق ديگر منتقل کند. بدينترتيب از بروز منازعه و جنگ در حيطه امنيتي خود جلوگيري کرده و نوعي بازدارندگي را اجرا ميکند.
اکنون که نقدهاي اين مکاتب را به صورت خلاصه از نظر گذرانديم، سزاوار است به بيان الگوي موردنظر اين مقاله بپردازيم.
۳. الگوي بازدارندگي در دولت نبوي
درهمتنيدگي ايدئولوژي و جهانبيني اسلام سبب شده تا سطوح فردي و اجتماعي آن به هم پيوند بخورد و يکپارچگياي ايجاد شود که تفکيک اجزاي آن از يکديگر غيرممکن بوده و به معناي خروج از چارچوب دين باشد. ازاينرو باور به مبدأ، معاد، دوگانه معرفتي عقل و وحي، عدل و ولايت تشريعي خداوند رويکردهاي الحادي در ترسيم الگوي بازدارندگي را به چالش ميکشد؛ چراکه مبدأ و منتهاي فرامادي را براي بازدارندگي دنبال ميکند.
با پيشفرض مواردي همچون برنامههاي اسلام براي سعادت دنيوي و اخروي، وجود تمام نيازهاي مرتبط با سعادت انسان در متن دين، جامعيت و جاودانگي اسلام، پويايي و امکان تطبيق آن بر شرايط زندگي در همه دورانها؛ ميتوان توان مکتب اسلام را در تشکيل يک تمدن بزرگ، بهتر درک کرد. ظرفيتي که قرنهاست به دلايل متعدد مغفول مانده است؛ تا آنجا که جوامع اسلامي در قرن بيستم سهم اندکي از قدرت جهاني را دارا هستند. درصورتيکه دينِ تمدنساز اسلام، براي همه سطوح زندگي انسان برنامه دارد. مباني و اصول بازدارندگي از ديرباز در منابع ديني وجود داشته و با دقت نظر پژوهشگرانه ميتوان آن مباني و اصول را با توجه به نيازها، بهروزرساني کرده و الگوسازي نمود.
يکي از منابع استخراج الگوي حکمراني اسلامي، سيره پيامبر اكرم يا همان منطق رفتاري ايشان است که همانند منطق گفتاريشان حجيت، اتقان و لزوم تأسي به آن نيازي به اثبات ندارد. در اين نوشتار بعد از بررسي منطق (گفتاري و رفتاري) حاکم بر دولت نبوي ميتوان پنج مؤلفه را براي بازدارندگي بيان کرد:
۳-1. عدم برتري کفار (نفي سبيل)
قاعده نفي سبيل از احکام ثانويهاي است که بر پايه آن، اجراي هيچ حکمي در شريعت نبايد منجر به تسلط کافران بر مسلمانان شود (موسوي بجنوردي، 1419ق، ج 1، ص 187). اين قاعده مهم، در مناسبات ميان مسلمانان و کفار، دست برتر کفار را به هر صورتي که باشد نفي ميکند. دولت نبوي هرگز اجازه نداد، خود و اتباعش، تحت فشار دشمنان باقي بمانند و همواره کوشيد تا دست برتر در تحولات جزيرةالعرب باشد تا اينکه بعد از ده سال توانست خودش را به عنوان قدرت غالب منطقه مطرح سازد.
شکي نيست که تمام سياستگذاريهاي دولت نبوي در راستاي عدم برتري کفار بوده است؛ اما نکته مهمي اين است که دولت نبوي نفي سبيل را در اصول دين رعايت ميکرد نه در مسائل جزئي، حاشيهاي و کماهميت. براي نمونه گرچه مفهوم «عدم برتري کفار» در قرارداد صلح حديبيه موج ميزند اما هنگام تدوين معاهده مذاکراتي رخ داد که حاوي نکات مهمي تاريخي است. ابتدا مشرکان به شروع قرارداد با جمله «بسم الله الرحمن الرحيم» اعتراض داشتند و بهدستور پيامبر اين جمله پاک شد و به رسم عرب «باسمک اللهم» نوشته شد. سپس در کلمه «رسولالله» مناقشه کردند و گفتند اگر ميدانستيم تو پيامبر خدا هستي که به جنگ تو نميآمديم. پيامبر اكرم دستور دادند که به ذکر نام مبارک ايشان بسنده شود (مجلسي، 1371، ج 20، ص 355). نکته اين است که در سياستگذاريها، پرداختن به اصول مهم است و شعارها و القاب از اعتبار درجه دومي برخوردارند و ميتوان از آنها دست کشيد. ذکر شريف «بسمله» و لقب مبارک «رسولالله» از شعارهاي اسلام هستند که بايد نسبت به آنها حساس بود، اما در جايي که مسائل مهمتري همچون بقاي اسلام مطرح است ميتوان از اين شعارها دست کشيد.
۳-2. بياعتمادي به ديگر بازيگران سياسي
خداوند متعال ميفرمايد: «وَلَا تَرْكَنُواْ إِلىَ الذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسكُمُ النارُ...» (هود: 113)؛ بر ظالمان تكيه ننماييد كه موجب مىشود آتش شما را فرا گيرد.
علامه طباطبائي در الميزان ميگويد:
معناي ركون، صرف اعتماد نيست، بلكه اعتمادى است كه توأم با ميل باشد. يعني در امر دين يا دنيا، طورى به ستمكاران نزديك شود كه نزديكياش توأم با نوعى اعتماد و اتكا باشد و در قدرت خدا شک کند. در نتيجه راه حق از طريق باطل سلوك شود، يا حق با احياى باطل احيا گشته و بالأخره به همين دليل از بين خواهد رفت (طباطبائي، 1390ق، ج 11، ص 67).
بررسي مجموع معاهدات پيامبر اكرم نشان ميدهد که ايشان هرگز اعتماد و تمايل به دشمن نداشتند و در عين مذاکره و امضاي معاهده، همواره جانب احتياط را رعايت ميکردند که در صورت بدعهدي احتمالي دشمن، ضربهاي متوجه دولتشان نگردد.
براي نمونه پيامبر اكرم هرگز هديه کفار را نميپذيرفتند. اين يعني ايشان هيچ تمايلي به محبتهاي ظاهري و اظهار دوستي ايشان نداشتند. اين موضوع به قدري روشن است که نزد تاريخنويسان به عنوان ملاکي براي تعيين اسلام و کفر افراد و قبائل تبديل شده است (عاملي، 1385، ج 8، ص 17).
در ماجراي نقض عهد «بنيقريظه» و همدستي با قريش در جنگ خندق؛ ميخوانيم که پيامبر اكرم پس از پايان جنگ تلاش داشتند که بنيقريظه از بازگشت سپاه اسلام به مدينه آگاه نشوند. حتي سعدبن معاذ را فرستادند تا ناصحانه خواستار بقاي عهد و تجديد پيمان شود؛ اما اين بار به آنان اعتماد نکرده و ارتش اسلام به محض ورود به مدينه بهدستور ايشان به بنيقريظه حمله کردند. آنان که فريب خورده و گمان حمله سپاه اسلام را نميبردند؛ غافلگير شده و در نهايت تسليم شدند (همان، ج 11، ص 260). اين مطلب نشان ميدهد ايشان در کوران جنگ مهمي مانند جنگ خندق، به قدري جوانب امر را سنجيده بودند که احتمال نقض عهد يهوديان مدينه نيز جزو محاسبات ايشان بوده است؛ اين عين بياعتمادي به کفار است.
همچنين اقدامات ايشان در ماجراي «عمرة القضا» که يک سال بعد از صلح حديبيه انجام گرفت؛ نشاندهنده بياعتمادي به دشمن، حتي در زمان صلح است. ابتدا پيشقراول کاروان مسلمانان را عده از نظاميان با ساز و برگ کامل نظامي قرار دادند. وقتي جاسوسان قريش اين صحنه را به اطلاع سران خود رساندند؛ آنها به سرعت يک هيئت مذاکرهکننده فرستادند تا بدانند چه نقض عهدي از ايشان سر زده که به سمت مکه لشکرکشي کردهاند؟ پيامبر اكرم نيز به ايشان اطمينان دادند که فقط به قصد عمره ميآيند و اين نظاميان به منظور محافظت کاروان را همراهي ميکنند (واقدي، 1367ق، ج 2، ص 733). سپس همين افراد نظامي را به همراه مقادير زيادي سلاح که براي تجهيز همه همراهان پيامبر کافي بود در منطقه «يأجج» در بيرون شهر مکه مستقر کردند. فرمانده اين گروه دويست نفره اوسبن خولي بود و مأموريت داشت در صورت بروز درگيري به سرعت وارد عمل شده و همزمان سلاحها را به مسلمانان عمرهگذار برسانند (عاملي، 1385، ج 19، ص 175). نتيجه اين معاهدات، در کنار بياعتمادي به دشمن، موفقيت دولت نبوي در فتح مکه، به عنوان مرکز کفر و توطئه عليه اسلام در جزيرةالعرب بود.
۳-3. استقلال دولت اسلامي
پيامبر اكرم در مسير نيل به استقلال سياسي، اقتصادي، فرهنگي و دفاعي تلاش بسيار نمودند و موفقيتهاي چشمگيري را به دست آوردند. تا اينکه در سال نهم هجري، مأمور به اعلام استقلال جزيرةالعرب نسبت به هر گونه حاکميت غيرالهي بود. ازاينرو نامهاي با موضوع اعلام برائت از مشرکان در جزيرةالعرب مينويسند که با آيات ابتدايي سورة «برائت» شروع ميشود. همچنين در اين نامه اعلام ميکنند که انجام برخي سنن جاهليت مانند طواف عريان ممنوع است (احمدي ميانجي، 1363، ج 1، ص 264).
دفاع از تماميت ارضي و استقلال حکومت در مقابل ديگر واحدهاي سياسي مفهومي است که مصاديق متعدد آن در سنت نبوي قابل مشاهده است. يک مصداق آن دفاع از فرستادگان حکومت به نواحي مختلف است. ازاينرو وقتي حارثبن عمير أزدي نماينده دولت نبوي، توسط شرحبيلبن عمرو غساني يکي از حاکمان منطقه شام کشته شد، پيامبر اكرم از شنيدن اين خبر برآشفته و دستور دادند سپاهي براي مقابله با اين حاکم ظالم عازم دورترين جنگ دوران حکومت ايشان يعني جنگ «مؤته» شوند. سپس به سربازان اسلام توصيه کردند که مبادا متعرض غيرنظاميان، زنان و کودکان شويد. درختان را قطع و خانهها را خراب نکنيد. اگر اين قوم متخاصم ايمان آوردند که برادران شما هستند. در غير اين صورت يا بايد جزيه بدهند يا با ايشان بجنگيد (عاملي، 1385، ج 19، ص 275). بدينترتيب، اصل استقلال جامعه اسلامي در سنت نبوي بسيار پررنگ بوده و نمونههاي فراواني از آن قابل ذکر است که در اينجا به بيان همين نمونهها بسنده کرديم.
۳-4. مشارکت مردم در شئون سياسي
حضور حمايتگرانه و آگاهانه مردم، مهمترين عامل بازدارنده در دولت اسلامي به شمار ميرود؛ زيرا با وجود ارزشهايي همچون ايثار، شهادت، جانبازي، آزادگي و غيره؛ عرصه را بر دشمن تنگ نموده و احتمال بروز جنگ را کاهش ميدهد. اين مسئله در عرصه عمل نيز شواهد صدق فراوان دارد. اين مشارکت دادن مردم در حکومت اسلامي با ابزارهاي متعددي در قرآن ذکر شده که دولت نبوي نيز آن را اجرا نموده است:
۳-4-1. لزوم حمايت و اطاعت مردم از حاکم اسلامي
مردم بايد با گرد آمدن دور حاکم مشروع الهي زمينه قدرت يافتن او را فراهم کنند. بدينوسيله ميتوانند حقوق الهي و انساني خود را بازيافته و به سعادت واقعي برسند: «يا أَيهَا الذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللهَ وَ أَطيعُوا الرسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم» (نساء: 59). دولت نبوي نيز از ابتدا با اتکا به مشروعيت الهي و حمايت مردم تبلور يافت که در پيمانهاي «عقبه اولي» و «عقبه ثانيه» ميان پيامبر و ايشان منعقد شد (عاملي، 1385، ج 5، ص 135).
۳-4-2. مشورت حاکم اسلامي با مردم و نخبگان
خداوند از پيامبرش ميخواهد تا در کارهاي حکومتي با مردم مشورت نمايد سپس تصميمگيري کند: «وَشَاوِرْهُمْ فىِ الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكلْ عَلىَ اللهِ» (آلعمران: 159). گفتني است مشورت در منطق قرآني و نبوي، جنبه طريقيت دارد نه موضوعيت؛ يعني هدف مشورت، از بين بردن ابهامها، با استفاده از نظر متخصصان است نه اينکه لازم باشد حاکم اسلامي در هر مسئلهاي حتماً مشورت نمايد.
مشارکت دادن مردم در امور حکومتي از ويژگيهاي غيرقابل انکار در سيره نبوي است. يکي از مصاديق بارز آن نظرخواهي از نخبگان و مشورت با مردم در زمينههاي مختلف است. به عنوان نمونه پيامبر اكرم در جنگها با هدف نزديک کردن دلها و اتحاد بيشتر، آموزش مشورت در کارها و تقويت روحيه سربازان، مردم را جمع کرده و جلسه مشورت برگزار ميکنند (عاملي، 1385، ج 10، ص 189).
ازاينرو بدنه اجتماعي دولت نبوي آنقدر قدرتمند بود که به سرعت توانست نفوذ خود را در جزيرةالعرب تثبيت کند. مصاديق عملکرد اين بدنه اجتماعي بارها از زبان پيامبر اكرم شنيده شد. براي نمونه عامربن طفيل نزد ايشان آمد و در خلال صحبت خود، ايشان را تهديد به قتل کرد. پيامبر در پاسخ به او فرمودند: «يکفينيک الله و ابنا قيلة»؛ يعني براي دفع شر تو خداوند و دو قبيله اوس و خزرج مرا بس است (مجلسي، 1371، ج 21، ص 372). اين مطلب، حمايت مردمي از ايشان را نشان ميدهد.
۳-5. جهاد بازدارنده
بررسي تاريخ نشان ميدهد هدف پيامبر اكرم جلوگيري از وقوع جنگ و خونريزي و تلاش براي تضعيف روحيه دشمن و ايجاد رخنه در صفوف ايشان، به منظور تسهيل دعوت به حق بوده است. اين نوع کنش، «جهاد بازدارنده» نام دارد و نمونههاي فراواني در سيره نبوي بر اين مطلب دلالت دارند. براي مثال، سپاه اسلام در مسير فتح مکه به منطقه قبيله «بنيمدلج» رسيدند. اصحاب پيشنهاد دادند که ما لشکري بزرگ داريم و ميتوانيم قبل از رسيدن به مقصد اصلي خود به اين قبيله مشرک حمله کنيم؛ زيرا در اين قبيله شتران بسيار و زنان سفيدرويي وجود دارد. پيامبر اكرم از اين گفتار ابراز ناراحتي کردند و نپذيرفتند و با يادآوري اهداف والاي جهاد در راه خدا، فرمودند اين امور (جنگيدن با هدف کشورگشايي و کسب غنائم) بر من حرام است (عاملي 1385، ج 21، ص 210). بنابراين پس از واکاوي تاريخ درمييابيم که هدف دولت نبوي از جهاد، در بيشتر موارد ترساندن دشمن از شروع جنگ، يا به صورت حمله پيشدستانه جهت جلوگيري از حمله احتمالي دشمن يا در اثر نقض پيمان کفار به وجود ميآمد. بنابراين رويکرد بازدارندگي در آن به خوبي ديده ميشود (همان، ج 6، ص 327).
جهاد بازدارنده به صورت لمي نيز قابليت ارزيابي دارد. به اين صورت که يهود خيبر با وجود داشت قدرت نظامي و اقتصادي، در خود توان حمله به مدينه را نميديدند. حتي بعد از خروج پيامبر و تعداد زيادي از مسلمانان به سمت مکه در جريان صلح حديبيه، جرئت حمله به مدينه را نداشتند (همان، ج 15، ص 113). همچنين، مواجهه دولت نبوي با قبيله ثروتمند ثقيف ميباشد که همزمان با ترساندن و پشيمان ساختن آنان از حمله به مرزهاي مسلمانان، هيئت مذاکرهکننده فرستاده شد تا بتواند آن قبيله را با اهداف دولت اسلامي همراه کند (احمدي ميانجي، 1363، ج 3، ص 56). درحاليکه دولت نبوي ميتوانست بعد از فتح مکه با حمله نظامي به قبيله ثقيف، به آساني آنان را شکست داده و غنائم فراواني به دست آورد.
بنابراين دولت نبوي نميجنگد، بلکه جهاد ميکند؛ يعني تلاش براي دعوت به حق از هر راهي که خونريزي کمتري داشته باشد؛ زيرا جنگ معنايي منفي داشته و خونريزي و ويراني نتيجه ناخواسته آن خواهد بود ولي جهاد به دنبال دفع موانع هدايت است و تلاش ميکند تا ويراني و خونريزي را به صفر نزديک کند و حتي به نابودي محيطزيست نيز حساس است.
اين مؤلفهها، ما را به الگويي از بازدارندگي ميرساند که بر مبناي باور به مبدأ و معاد بنا گرديده و برتري کامل اسلام در مقابل کفر را خواستار است. هيچ اعتمادي به ديگر بازيگران ندارد و همواره با احتياط کامل پيش ميرود. در سياستگذاريها مستقل عمل ميکند. جهاد را با هدف بازدارندگي انجام ميدهد و در تمام شئون حکومتي مردم را دخالت ميدهد. دولت نبوي براي ايجاد پشتوانه مردمي و بدنه اجتماعي تلاش ميکند و با گسترش رابطه عاطفي بين مردم و مسئولان در کنار گسترش توان نظامي ميتواند بازدارندگي ايجاد کند.
شکل 6: الگوي بازدارندگي دولت نبوي
بنابراين غير از تفاوت در مباني، اصول، ابزارها و اهداف؛ تمايز اصلي الگوي بازدارندگي دولت نبوي با الگوهاي رايج در روابط بينالملل در بازوان اجرايي آن ميباشد. بدينصورت که الگوهاي سابق يا بر محوريت دولت تأکيد داشتند (رئاليسم و شاخههاي آن). يا بر محوريت دولت و بنگاههاي سرمايهداري غيردولتي (ليبراليسم)؛ اما الگوي دولت نبوي، رهبري جامعه اسلامي را به عنوان فرمانده بازدارندگي و تجلي ربوبيت تشريعي در تقابل ميان خير و شر دانسته و همزمان مردم را تعينبخش اين حاکميت و رکن اصلي بازدارندگي ميداند. نتيجه اين تمايز چند چيز است:
1. تمام ابزارها و اهداف بايد با محوريت رهبري و مردم انجام شود؛
2. مردم در منطق نبوي ترکيبي از عموم مردم و جامعه نخبگاني هستند که همواره مورد مشورت ايشان در تصميمگيريها بودند؛
3. با وجود محوريت مردم، اين الگو به معناي حقيقي الگوي بازدارندگي است. نه اينکه در شعار از امنيت مردم و جامعه دم بزند، ولي درواقع به دنبال بقاء دولتها يا صاحبان سرمايه باشد؛
4. رابطه حق و تکليف دوطرفه ميان رهبري و مردم برقرار است به اين معنا که هردو مُحق و مکلف هستند؛
5. ايجاد مقبوليت مردمي و بدنه اجتماعي، قويترين ابزار بازدارندگي محسوب ميشود که با وجود آن نيازي به سلاحهاي غيرمتعارف مانند سلاحهاي کشتار جمعي، ميکروبي، هستهاي و هيدروژني نيست.
نتيجهگيري
الگوي بازدارندگي اسلامي، يکي از اضلاع مهم حکمراني اسلامي بوده و حاصل جمع الگوهاي مديريتي و حکومتي در سطوح و موضوعات مختلف مربوط به آن است. در اين ميان از سويي الگوهاي رايج بازدارندگي از دو جهت امکان جايگيري در پازل حکمراني اسلامي را ندارند: اول به دليل تعارض در مباني، اصول، اهداف و مؤلفههاي تشکيلدهنده آن؛ دوم به دليل بروز جنگها و ناآراميهاي متعدد در قرن اخير که از ناکامي اين مکاتب در ايجاد امنيت و آرامش حکايت دارد.
از ديگر سو، قرآن کريم به مسلمانان دستور ميدهد که از پيامبر اكرم الگو بگيرند که شامل بخش خاصي از زندگي ايشان نميگردد؛ و ازآنجاکه حدود نيمي از دوران رسالت ايشان در مدينه و در رأس حکومت اسلامي سپري شده است. بنابراين بازخواني آن ميتواند در تکميل پازل حکمراني اسلامي کمک شاياني بنمايد و الگويي کامل از دولت اسلامي را پيشروي ما قرار دهد.
بررسي رفتار دولت نبوي در ايجاد بازدارندگي نشان ميدهد جنگ و صلح هرگز هدف نبودهاند، بلکه ابزاري براي اهداف تبليغي دين اسلاماند. ازاينرو مفهوم بازدارندگي نيز در راستاي تبليغ دين قرار ميگيرد تا موانع هدايت را از سر راه بردارد. اين الگوي بازدارندگي، دولتمحور، قدرتمحور يا سرمايهمحور نيست؛ ناامني صادر نميکند که امنيت بخرد، بلکه با تکيه بر دو عنصر حاکميت الهي و مردم (بهمنزله عينيت بخش به حاکم مشروع) الگويي دوسويه را طراحي ميکند که بدون نياز به سلاحهاي نامتعارف و کشتار جمعي، هدفش حفظ جان، مال، آبرو و ناموس مسلمانان است. اينجاست که رابطه دوطرفه ميان مردم و حکومت اسلامي بهتر قابل ترسيم خواهد بود. اين رابطه دوسويه دولت اسلامي را موظف ميکند که از سويي در قبال جان حتي يک مسلمان بينهايت حساس باشد، علاوه بر اينکه نسبت به اموال ايشان و حتي آبروي آحاد جامعه خود را مسئول ميداند و از دگر سو، مردم براي تأمين امنيت کشور و دولت تلاش ميکنند. برخلاف رابطه يکطرفه و از بالا به پايين دولت و مردم در ديدگاه رئاليسم، يا رابطهاي شبيه همين ميان سرمايهدار و مردم در ديدگاه ليبراليسم؛ الگوهاي بازدارندگياي که مردم را قرباني منافع دولت و يا سرمايهداران کردهاند و همزمان با شانتاژ رسانهاي خود را حافظ حقوق مردم جلوه ميدهند.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1371، لسان العرب، بيروت، دار صادر.
- احمدي ميانجي، علي، 1363، مکاتيب الرسول، قم، ياسين.
- افتخاري، اصغر و قدير نصري، 1383، روش و نظريه در امنيتپژوهي، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردي.
- افتخاري، اصغر، 1382، «اثباتگرايي پيچيده؛ روايت نوين آمريکايي از اثباتگرايي سنتي»، مطالعات راهبردي، ش 20، ص 363ـ381.
- جيمز، دردريان، 1380، «ارزش امنيت در ديدگاههاي هابز، مارکس، نيچه و بودريار»، ترجمة حميد حافظي، فرهنگ انديشه، سال اول، ش 3و4، ص 195ـ221.
- حسيني بهشتي، سيدعليرضا، 1381، بنياد نظري سياست در جوامع چند فرهنگي، تهران، بقعه و مرکز بينالمللي گفتگوي تمدنها.
- دوئرتي، جيمز و رابرت فالتزگراف، 1372، نظريههاي متعارض در روابط بين الملل، ترجمة عليرضا طيب و وحيد بزرگي، تهران، قومس.
- دهخدا، علياكبر، 1377، لغتنامه، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران.
- دهقاني فيروزآبادي، سيدجلال، 1392، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران، تهران، سمت.
- ـــــ ، 1394، نظريهها و فرانظريهها در روابط بينالملل، تهران، مخاطب.
- رحيق اغصان، علي، 1384، دانشنامه علم سياست، تهران، فرهنگ صبا.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- عاملي، جعفرمرتضي، 1385، الصحيح من سيرۀ الرسول الاعظم، قم، دارالحديث.
- عبداللهخاني، علي، 1383، نظريههاي امنيت؛ مقدمهاي بر طرحريزي دکترين امنيت ملي، تهران، مؤسسة فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر.
- کانت، ايمانوئل، 1369، بنياد مابعد الطبيعه اخلاق، ترجمة حميد عنايت و علي قيصري، تهران، خوارزمي.
- کرمي، سعيد و مصطفي بيات، 1389، «تحليل مفهومي الگوي اسلامي ايراني پيشرفت»، مصاحبهشونده علياكبر رشاد، زمانه، ش 94، ص 28ـ30.
- کگلي، چارلز دبليو و اوجين آر ويتکف، 1382، سياست خارجي آمريکا الگو و روند، ترجمة اصغر دستمالچي، تهران، وزارت امور خارجه.
- کوهن، آلوين استنفورد، 1380، تئوريهاي انقلاب، ترجمة عليرضا طيب، تهران، قومس.
- گري، جان، 1381، ليبراليسم، ترجمة محمد ساوجي، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي.
- مجلسي، محمدباقر، 1371، حق اليقين، تهران، اسلاميه.
- مطهري، مرتضي، 1389، سيري در سيره نبوي، چ پنجاه و سوم، تهران، صدرا.
- موسوي بجنوردي، سيدحسن، 1419ق، القواعد الفقهيه، تحقيق مهدي مهريزي و محمدحسن درايتي، قم، الهادي.
- نصري، قدير، 1380، نفت و امنيت جمهوري اسلامي ايران، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردي.
- واقدي، محمدبن عمر، 1367ق، مغازي رسولالله، قاهره، الکتب القديمه.
- Mearsheimer, john, 1996, "back to the future", International security 21, N.1, p. 46-112.
- Morgenthau, Hans J, 1973, Politics among Nation: The struggle for power and peace, 5th ed, New York, Mc-Graw Hill.
- Tarry, Sarah, 1999, Deepening and widening: an analysis of security definitions in the 1990s, https: //ciaotest.cc.columbia.edu/ olj/jmss/jmss_1999/v2n1/jmss_v2n1c.html
- Waltz, Kenneth, 1979, Theory of International Politics, mass, Addision Wesley.
- Weaver, Ole, and Buzan, Barry, 2020, Libelaism and security: contradiction of the liberal leviathan, in www.ciao.net.org, wps.