نقد و بررسی نظریه «استخلاف» ابوالاعلی مودودی با تأکید بر زمینه های سیاسی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
مسئله نسبت دين و سياست با خاستگاه غربي، طي سدههاي اخير، بحثها و مجادلات فراواني را برانگيخته است. مسئله اين است که آيا دين بهمثابه امري آسماني، ميتواند در حوزه سياست و اداره جامعه دخالت کند و قوانين و نحوه زيست دنيوي انسان را مشخص کند يا خير؟
غرب امروزی با نگاه به تجربه تاريخي مسيحيت، به اين سؤال پاسخ منفي داده و با محدود کردن دين به حوزه شخصي افراد و واگذاري مديريت جامعه به انسان، مردمسالاری (دموکراسي) را بهمثابه الگويي از حکومت غيرديني و مبتني بر عقلانيت و اراده جمعي جامعه مطرح ميکند.
در جهان اسلام، گرچه اين الگوي حکومتي براي برخي جالب توجه و پذيرفتني بوده، اما افراد و گروههايی نيز آن را برخاسته از کفر انسان غربي و يا ـ دستكم ـ تحديد حاکميت الهي در حوزه سياست و اداره جامعه دانسته و در مقابل آن، طرح حاکميت الهي و حکومت ديني را مطرح کردهاند که مدعي شمول دين بر همه ابعاد حيات انساني، از جمله مديريت جامعه است.
اما اين ادعا با مسائل و چالشهاي فراواني مواجه است؛ از جمله اینکه حکومت ديني چه صورتي ميتواند داشته باشد؟ آيا منظور از آن، همان تجربههاي تاريخي مسيحيت يا «خلافت ـ سلطنت» اسلامي است يا معناي ديگري دارد؟ خواست مردم و تشخيص آنان درباره حيات اجتماعي خود، بهويژه اگر قوانين جامعه بهدست علما از متون ديني استنباط شود، چه جايگاهي خواهد داشت؟
انديشمندان اسلامي کوشیدهاند در چارچوب سنت ديني، به چنين مسائلي پاسخ داده، صورتهايي از مفهوم «حکومت ديني» ارائه کنند. سيدابوالاعلي مودودي انديشمند پاکستاني فعال در اين عرصه که افراد و گروههايی در جهان اسلام از وي تأثير پذيرفتهاند، کوشیده است با بهکارگيري مفاهيم گوناگون، نوعی صورتبندي منطقي از حکومت ديني ارائه دهد و به مسائل آن پاسخ گوید. يکي از اين مفاهيم، مفهوم «استخلاف» يا خلافت انساني است که ـ درواقع ـ نوعي نظريه قرآني است.
این نظریه از چند جهت اهميت دارد:
اولاً، به نوعي ساختشکني و ارائه تفسيري جديد و متفاوت با مرتکز ذهني اهلسنت است که ظرفيتهايي براي پاسخ به مسائل حکومت اسلامي ايجاد ميکند.
ثانياً، امکان مقايسه ديدگاه وي با ديگر انديشمندان طرفدار طرح حکومت ديني (همچون شهيد صدر) که نظريه «استخلاف» را مطرح کردهاند نيز وجود دارد.
پژوهش حاضر درصدد بررسي و ارزيابي نظريه «استخلاف» مودودي است.
اما يک نظريه سياسي، بهويژه اگر نظريهپرداز آن کنشگري سياسي فعالي داشته باشد، در پاسخ به مجموعهاي از مسائل زمينهاي شکل گرفته است که هم در بررسي مسئله اصلي نظريه و هم در ارزيابي و توان پاسخگويي آن بايد مدنظر قرار گیرد.
توماس اسپريگنز فرايند شکلگيري يک نظريه سياسي را شامل پاسخ به چهار سؤال اساسي از منظر نظريهپرداز ميداند: چه بحران و بينظمياي وجود دارد؟ علت بينظمي چيست؟ وضعيت سياسي آرماني و مطلوب کدام است؟ راهکار حرکت به سمت وضعيت آرماني چيست؟ (اسپريگنز، 1370، ص 41ـ46)
نظريه «استخلاف» مودودي ـ درواقع ـ به ترسيم وضعيت آرماني حکومت اسلامي ارتباط مييابد. بنابراين، بحرانها و مسائلي پيش از آن وجود داشته که معطوف به آنها شکل گرفته است. همچنين نظريهپرداز و مدافعان نظريه براي رسيدن به وضعيت آرماني ترسيمشده، مسيري عملي را تجربه کردهاند که در ارزيابي نظريه، اهميت مييابد. بنابراين، پژوهش حاضر با الهام از نظريه اسپريگنز ـ و نه کاربست دقيق آن ـ مسئله خود را در سه سؤال زير صورتبندي ميکند:
1. نظريه «استخلاف» براساس چه زمينهها و رويدادهاي سياسي شکل گرفته و اين زمينهها چه مسئله يا مسائلي را شکل دادهاند که نظريه درصدد پاسخ به آن است؟
2. نظريه چگونه به مسئله مدنظر پاسخ ميدهد؟
3. نظريهپرداز و مدافعان نظريه «استخلاف» کدام مسير عملي براي اجراييکردن نظريه خود طي کردهاند و آيا در عمل توانستهاند به اين هدف دست يافته، به مسئله مدنظر خود پاسخ دهند يا خير؟ و اگر نتوانستند، چرا؟
با توجه به گستردگي مباحث زمينهاي و نيز تنوع موضوعاتي که مودودي به آنها پرداخته است، بخش اول پژوهش، بهعنوان پاسخ به سؤال نخست، بر مسائلي تأکيد ميکند که بهطور مشخص، به نظريه «استخلاف» ـ و نه کليت انديشه مودودي ـ مرتبط ميشود. در پاسخ به سؤال دوم، اصل نظريه و مدعيات آن مطرح ميشود و در پاسخ به سؤال سوم، برای ارزيابي نظريه در عرصه عملي نيز با بررسي عملکرد مودودي و «جماعت اسلامي» به چرايي ناکامي آنان در اجراي نظريه پاسخ ميدهد.
درباره ديدگاههاي مودودي، پژوهشهاي فراواني وجود دارد. صرفنظر از پژوهشهاي خارجي، منابع داخلي را به چند دسته ميتوان تقسيم کرد: عمده اين منابع به بررسي کلي انديشههاي اجتماعي ـ سياسي مودودي پرداختهاند؛ از جمله:
عليزاده موسوي (1394) به بررسي نظام سياسي انديشه سيدابوالاعلي مودودي در چارچوب نظريه يادشده اسپريگنز پرداخته است.
خسروي (1384، ج 2) انديشه سياسي مودودي و جايگاه آن در گفتمان ديني ـ سياسي جديد را بررسي کرده است.
تيموري بازگري (1388)، انديشههاي ديني، سياسي، اجتماعي و اقتصادي مودودي را که از انسجام و مسئلهمحوري پاييني برخوردار است، نقد و بررسي کرده است.
عراقچي (1378) نيز در مقالهاي به انديشههاي سياسي مودودي و جنبش اصلاحطلبي اسلامي اشاره کرده است.
دسته دوم از منابع، نظريه حکومت اسلامي مودودي را با ديگر نظريات، بهويژه نظريه امام خميني در قالب پاياننامه و مقالات مستخرج بررسی کردهاند و در منابعي نيز ساير ديدگاههاي مودودي با انديشمنداني همچون سيدقطب، غنوشي و عبده مقايسه شده است.
دسته سوم نيز ديدگاههاي مودودي را در ضمن بررسي تاريخ پاکستان، تاريخ اسلام يا جنبشهاي اسلامي و اسلام سياسي بيان يا نقد کردهاند؛ از جمله: احمديمنش (1395) ضمن بررسي اسلام و سياست در پاکستان، تحليلهاي سودمندي درباره عملکرد مودودي و «جماعت اسلامي» و عوامل زمينهاي و تاريخي آن بهدست ميدهد. همچنين اكرمي (1382) در «مطالعه جنبش اسلامي پاکستان؛ عوامل ناکامي در ايجاد نظام اسلامي»، ضمن توجه به عوامل گوناگون شکلگيري پاکستان، عملکرد «جماعت اسلامي» را بهمثابه يکي از گروههاي تأثيرگذار بررسي ميکند.
در منابع يادشده، نظريه «استخلاف» در ضمن انديشه سياسي مودودي بيان گردیده و جايگاه خاص آن برجسته نشده است. علاوه بر آن، بسياري از منابع به زمينههاي سياسي اين نظريه توجه نکرده و آن را بهمثابه يک نظريه متني و قرآني بررسي نمودهاند؛ مانند علي زيدي در رساله دکتري خود با عنوان بررسي تطبيقي نظريه خلافت غيرمعصوم در قرآن و سنت از منظر امام خميني و علامه مودودي.
پژوهش حاضر از ميان انديشههاي گوناگون مودودي، نظريه «استخلاف» وی را برجسته کرده و اين نظريه را در تعامل با متن آن، يعني زمينههاي سياسي و اجتماعي بازخواني و ارزيابي نموده است.
1. زمينهها
ابوالاعلي مودودي (م1903) تا سال 1932 در حال شکلدهي انديشه خود بود. او سپس ورودی جدي به عرصه نظريهپردازي و سپس عرصه سياسي داشت. با روزنامهنگاري آغاز کرد و در سال 1928 کتاب الجهاد را نگاشت که به اعتراف وی، تأثير فراواني در فهم او از اسلام و گرايش به دفاع و دعوت به اسلام داشته است (حامدي، بيتا، ص 17و18).
وي سپس با مطالعه کتب گوناگون، در سال 1932 با خروج از عزلت، نشريه ترجمان القرآن را با هدف دعوت و تشويق به اسلام، نقد تمدن غرب و بازسازي انديشههاي اسلامي تأسيس کرد (خسروي، 1384، ج 2، ص 7).
ديدگاههاي مودودي در شرايطي شکل گرفت که هم جهان اسلام و هم شبهقاره هند، درگير مسائل گوناگوني بود. به عبارت ديگر، ديدگاههاي مودودي بيان ديگري از ناآراميهايي است که ذهن و روح مسلمانان پاکستان را درگير کرده و بخشي از آن قبل از تشکيل پاکستان شروع شده بود (روزنتال، 1396، ص 159).
1ـ1. الغاي خلافت و خلأ نظريه سياسي
در قرن نوزدهم و دهههاي ابتدايي قرن بيستم، ناکارآمدي دستگاه خلافت عثماني در برابر هجوم نظامي غرب و از دست دادن بخشهاي زيادي از جهان اسلام، اذهان عمومي مسلمانان را به چرايي عقبماندگي آنان از غرب مشغول کرده بود؛ اما الغاي خلافت عثماني بهمنزله نظام سياسي جهان اسلام، بهدست آتاتورک در 1924، جهان اسلام سني را آشفتهتر و در مواجهه با نظريات سياسي نوین، تنها رها کرد. خلأ نظريه سياسي ناشي از اين رويداد، يکي از زمينههاي شکلگيري انديشه سياسي مودودي و طرح نظريه «استخلاف» توسط وی بود.
مسلمانان هند برخلاف مسلمانان ترکيه و اعراب، با تأثيرپذيري از مکتب سلفيگري «ديوبنديه»، بهشدت پایبند خلافت عثماني بودند و آن را بهترين و مشروعترين روش حکومت اسلامي ميانگاشتند (عليزاده موسوي، 1394، ص 58). ازاینرو در 1919 با تلاش علمايي همچون ابوالکلام آزاد، محمدعلي و شوکتعلي، «جنبش حمايت از خلافت» در هندوستان شکل گرفت. اما شکست اين جنبش مسائلي را که مسلمانان شبهقاره و مودودي با آنها مواجه بود، آشکار ساخت.
ازيکسو بنيانگذاران جنبش علاوه بر فقدان تجربه کافي در ساماندهي يک جنبش سياسي و تودههاي مردم، دچار دودستگي دروني بودند؛ يعني علما خلافت را بهمثابه برنامه و نظريهاي اسلامي براي اداره جامعه مسلمان شبه قاره تلقي ميکردند؛ اما نوگرايان خلافت را به سبب فايدهاي ارج مينهادند که در مبارزه با استعمار و نجات مسلمانان داشت. برخي نيز اساساً مخالف رهبري علما بودند (احمديمنش، 1395، ص 82).
از سوي ديگر، ايدئولوژي و جهتگيري جنبش ملهم از ديدگاههاي ابوالکلام آزاد، دچار تضاد بود؛ زیرا درون جامعه گسترده هند، مسلمانان را ازيکسو متعهد به مليگرايي (ناسیونالیسم) و یکپارچگی هند و از سوي دیگر، تحت فرمان خلیفهاي هندي میدانست که خود متعهد به خلیفه عثمانی و نماینده او بود (هاردي، 1369، ص 255). در نتيجه، هم به تردید مسلمانان نسبت به آینده سیاسی خود و هم بدبینی هندوها نسبت به آنان میانجامید.
نتيجه اين وضعيت شکست «جنبش خلافت» و مواجهه مسلمانان هند با شرايطي جديد و مسائلي گوناگون بود: خلأ نظري در عرصه سياسي و سردرگمي ناشي از فروپاشي نظام خلافت که راه را براي نظريات جديد ملیگرایانه (ناسيوناليستي)، سوسياليستي و مردمسالاری غربي باز ميکرد؛ درگيري با اکثريت هندو و کنگره ملي هند بر سر قوانين کشور و سهم سياسي مسلمانان؛ مبارزه با استعمار بريتانيا؛ و انشقاق دروني رهبران سياسي نوگرا (جناح و اقبال) و سنتي مسلمان. در ادامه، مواضع مودودي در قبال مسائل يادشده را مطرح خواهيم کرد:
2ـ1. نفي ملیگرایی هندي و تأکيد بر دوگانه مسلمان ـ هندو
با شکست «جنبش خلافت»، رهبران جنبش در مسائل دروني مسلمانان هند متمرکز شدند. در اينجا نيز اختلاف و دودستگي ميان نوگرايان و علماي سنتي براي مواجهه با مسائل فوقالذکر نمايان بود. «مسلمليگ» و نوگرايان با بازگشت به سنت عليگر و بر مبناي نظريه «دو قوم» و نيرومندسازي و دفاع از اقليت مسلمان در برابر اکثريت هندو و نيز پرهيز از درگيري با بريتانيا، به بسط و بهروزرساني اين سنت پرداختند (احمديمنش، 1395، ص 88) و طرح تأسيس کشور مستقل مسلمان را پيش کشيدند.
در مقابل، علماي سنتي و جمعيت علماي هند با تأکيد بر آزادسازي هند از استعمار بريتانيا بهعنوان وظيفه ديني خود، نگران گسترش نیافتن اسلام در شبهقاره و سرنوشت اقليت مسلمانان در هند پس از شکلگيري پاکستان بودند و «مسلمليگ» و رهبران آن را نيز افرادي سکولار، بياعتنا به علما و ابزار اختلافافکني دولت بريتانيا ميان مردم و رهبران هند ميدانستند (بهادر، 1977، ص43).
«مسلمليگ» نهادي ماهيتاً فئودالي با پشتيباني اشراف زميندار و دولت بريتانيا بود، در حالي که علماي هند از طبقه کشاورز و روستاييان فقيرِ مخالف با ساختار فئودالي و حاکميت اشراف مسلمان و در ستيز با بريتانيا بودند (نهرو، 1361، ج 2، ص 135و580)؛ بدينروی، علما با پایبندي به مليگرايي (ناسيوناليسم) هندي، مخالف ايجاد کشور مستقل مسلماني بودند که «مسلمليگ» و جناح دنبال ميکردند و در مقابل، نظام فدرالي را پيشنهاد مينمودند که به استانهاي اکثراً مسلمان خودمختاري دهد.
مودودي مخالف رويکرد مليگرايانه علما بود و فروپاشي خلافت اسلامي را معلول تفکر غربي مليگرا ميدانست که سبب شکلگيري رويکردهاي «پانترکيسم» و «پانعربيسم» در ميان مسلمانان شده بود. ازاينرو با تأکيد بر دشمني مسلمانان و هندوها، تا سال 1939 درگير مقابله با مليگرايي هندي و علماي «ديوبندي» و حمله به سازمان سوسياليستي «کنگره» بود (ناصر، 1994، ص 104ـ105؛ همو، 1996، ص 20) و از اينکه برخي علما براي رهايي از سلطه انگليسيها، از حرکتهاي ملیگرایانه حمايت ميکردند، بسيار ناخرسند بود (گيلاني، 1380، ص 68).
به اعتقاد وي، ملیگرایی صورتي از جاهليت محض و مبتني بر نفسپرستي و محوريت انسان در وضع قوانين است و ملیگرا چون پيشرفت خود را در ترقي ملت و کشور خود ميبيند، از آن دفاع ميکند (مودودي، بيتا ـ الف، ص 10).
به اعتقاد وي، استقلال هند نه به معناي استقلال مسلمانان، بلکه بهمثابه تغيير استعمارگران و جايگزيني هندوها بهجاي انگليسيها بود. ازاینرو مسلمانان جامعه جدايي بودند که نميتوانستند با حفظ عقيده با هندوها يکي شوند و در نتيجه، مليت واحده رفتهرفته هويت اسلامي را از بين ميبرد. از منظر مودودي، حزب «کنگره» با شعار «مليت واحده» مسلمانان هند را فريب داد و به تبليغ و ايجاد مردمسالاری غربي ميپرداخت که صرفاً در خدمت اکثريت هندو و حاکميت آن بر اقليت مسلمان بود (عليزاده موسوي، 1394، ص 158و159).
3ـ1. ردّ مليگرايي سکولار «مسلمليگ»؛ طرح «دولت ايدئولوژيک اسلامي»
در کشمکش ميان «مسلمليگ» و علماي سنتي، عواملي همچون نظريات اقبال لاهوري، تلاشهاي جناح، رويکرد کنگره ملي در قبال مسلمانان و نيز دخالتهاي دولت بريتانيا بهتدريج شرايط را بهنفع «مسلمليگ» و قدرتگيري و پذيرش ديدگاه آن ميان مسلمانان تغییر داد. جناح ابتدا با پذيرش هند يکپارچه، حقوق مسلمانان را درون جامعه هند پيگيري کرد (هاردي، 1369، ص 282و283). اما بياعتنايي کنگره ملي هند به خواستههاي او، انجام حرکتهاي افراطي، مانند اجبار مسلمانان به تغيير آیين خود و پيگيري آرمانهاي سوسياليستي توسط «کنگره» که به زيان زمينداران مسلمان پنجاب بود (نهرو، 1361، ج 2، ص 619)، مسلمانان را به سمت «مسلمليگ» و آرمان ايجاد کشور مستقل سوق داد. همچنين اختلاف بريتانيا با هندوها سبب توجه آن به «مسلمليگ» بهعنوان رقيبي براي موازنه قدرت در برابر کنگره ملي و نفوذ بيشتر «مسلمليگ» و تبديل آن به نماينده اصلي مسلمانان گرديد (اسپير، 1387، ج 2، ص 301و302) و در 1947 کشور جديد پاکستان با رهبري محمدعلي جناح تشکيل شد.
شکلگيري پاکستان با ابهامات و سؤالات گوناگوني همراه بود: آيا ايجاد پاکستان بهمنظور نجات مسلمانان از سلطه هندوها و شکلدهي يک کشور ملي مسلمان بود، يا براي ايجاد يک نظام سياسي مبتني بر شريعت اسلامي در راستاي آرمانهاي جهاني اسلام؟ در صورت اخير، اين نظام چه صورت و ماهيتي ميتوانست داشته باشد؟ بنيانگذاران جنبش پاکستان، بهويژه محمدعلي جناح با پذيرش ديدگاه عرفيگرايانة نخست، پاکستان را کشوري براي زندگي مسلمانان، نه کشوري دینسالار (تئوکراتيک) براي عمل به ايدئولوژي اسلامي ميدانستند؛ اما علما و اسلامگرايان از ديدگاه دوم حمايت ميکردند (احمديمنش، 1395، ص 123و124).
مودودي همانگونه که علاقهاي به مليگرايي هندي نداشت، از تشکيل کشور مستقل مسلمان طبق نظر جناح و اقبال نيز حمايت نميکرد. در نگاه وي، پاکستان مسلمانِ مبتني بر مليگرايي عرفي و ملیگرایی غربي، هرگز بهتر از مليگرايي هندي نميشود. بدينروی، وي در سال 1941 پس از تصويب قطعنامه پاکستان توسط «مسلمليگ»، «جماعت اسلامي» را با تأکيد بر حاکميت الهي در حوزه سياسي بنا نهاد که تا زمان شکلگيري پاکستان، بهدنبال جلوگيري از خيزش جنبش پاکستان به رهبري سکولارهاي «مسلمليگ» بود (بهادر، 1977، ص 13و39).
دغدغه اصلي مودودي حفظ هويت اسلامي مسلمانان بود؛ بدینجهت، گرچه ابتدا بهدنبال خودمختاري نسبي مسلمانان و اداره هند بهشيوه فدرال بود، اما بهتدريج، خواهان استقلال مسلمانان از هند و تشکيل کشور مستقل به منظور حفظ هويت اسلامي شد (خسروي، 1384، ج 2، ص 4). اما مخالف تشکيل آن بهدست رهبران «مسلمليگ» بود که به اعتقاد وي، «فاقد منش يا افکار اسلامي هستند و مسائل سياسي و اجتماعي را از نقطهنظر اسلامي مورد تأمل قرار نميدهند». درواقع، مودودي طرح اقبال مبني بر تشکيل دولتي مستقل را پذيرفته بود، اما ميخواست اين دولت کاملاً تحت يک «ايدئولوژي اسلامي» اداره شود (شوتسه، 1389، ص 182).
4ـ1. نقد مردمسالاری غربي
مودودي مردمسالاری غربي را نيز در تضاد با ديدگاه توحيدي اسلام ميدانست که بر حاکميت الهي و انحصار حق قانونگذاري به دست خدا و شريعت تأکيد داشت. مردمسالاری بهجاي پذيرش حاکميت الهي، مبتني بر نوعي خودبنيادي و استقلال بشر در قانونگذاري و اداره جامعه است که صورت و محتواي همه قوانين را خواست و تمايلات عموم جامعه مشخص ميکند و با تغيير اين تمايلات، قوانين نيز تغيير مييابد (مودودي، 1357، ص 28).
به اعتقاد مودودي، نه دموکراسي با چنين مبنايي به نفع تودهها و تحقق خواست اکثريت است و نه مردم قادر به تشخيص مصالح و مفاسد و رهايي از بند عواطف و اميال خود و اتخاذ تصميمهاي عقلاني و عادلانهاند. در نتيجه، مردمسالاری فقط در اختيار گروه کوچک ذينفعي قرار ميگيرد که با فريب مردم، فقط به آرزوهاي فردي و گروهي خود ميانديشند و در اين نوع حکومت، اميال و غرايز ـ و نه مصالح عمومي و عقلاني ـ زندگي را پيش ميبرد (همان، ص 30ـ32).
5ـ1. رد دینسالاری مسيحي و سلطنت اسلامي و تأکيد بر حاکميت الهي
زمينههاي يادشده (خلأ نظريه سياسي، نقد ملیگرایی و سکولارها و مطالبات و رهبري آنان و رد مردمسالاری غربي) مودودي را وادار به نظريهپردازي سياسي کرد. وي علاوه بر نقد غرب، به نقد عملکرد سياسي ـ تاريخي مسلمانان و علما پرداخت و با مراجعه مستقيم به قرآن و ادعاي «فهم صحيح از اسلام»، بهزعم خود، نظريه سياسي اسلام را متناسب با وضعيت موجود بازسازي ميکرد.
مودودي نظریات غربي را مبتني بر خودبنيادي انسان در حوزه قانونگذاري ميدانست. ازاینرو در مقابل ملیگرایی و قومگرايي، ميکوشید تا با تأکيد بر نقش و جايگاه محوري خداوند در کليت هستي و تعيين قوانين و قواعد رفتار اجتماعي، ملاک مرزبندي ميان جوامع و افراد انساني را اعتقاد به توحيد و حاکميت خدا بداند که هرگونه تمايز قومي، ملي و نژادي را برميچيند:
دو فرد در يک خانه ميتوانند جدا از اين دايره، يعني يکي داخل آن و ديگري بيرون آن باشند. در عين حال، دو تن به فاصله شرق و غرب در داخل اين دايره کلمه «لا اله الا الله، محمد رسولالله» قرار گيرند. اين کلمه ]هم[ ملاک اخوت است و هم ملاک بيگانگي (گيلاني، 1380، ص 263).
با اين مبنا، وي اين سؤال را مطرح ميکند که اساساً حاکميت به معناي «داشتن سلطه مطلق و قدرت کامل براي انفاذ حکم بر ديگران»، حق کيست؟ (مودودي، 1981، ص 18). وي با استناد به قرآن، حاکميت مطلق را فقط از آنِ خدا ميداند و با تعمیم آن به حوزه سياسي، تنها خدا را مستحق حکومت و قانونگذاري ميشمرد و قوانين الهي را «قانون برتر» مينامد (مودودي، بیتا ـ الف، ص 20ـ22؛ همو، 1405ق، ص 1ـ22).
درواقع، توحيد در نگاه مودودي، با زير سؤال بردن همزمان مبناي مليگرايي مسلمانان و مردمسالاری، جايي براي شکل «دولت ـ ملت» مدنظر رهبران جنبش پاکستان و ساير کشورهاي مسلمان باقي نميگذارد.
اما با حاکميت سياسي خداوند، جايگاه انسان، رأي مردم و مشارکت عمومي در اداره جامعه چيست؟ مودودي به لحاظ تاريخي، با دو الگوي حکومت ديني مواجه بود که هر دو بهنام «حاکميت خدا»، متهم به ناديدهانگاري نقش مردم در عرصه سياسي و مورد انتقاد وي بودند. در دینسالاری مسيحي، طبقه خاص مذهبي (کشيشان) تسلط لجامگسيختهاي بر مردم اعمال مینمود و قوانين خودساخته را بهنام «خدا» اجرا ميکرد (مودودي، 1357، ص 28). خلافت سلطنتي اسلام سني نيز با عناويني همچون «ظلّالله» و «پادشاهي الهي»، حکومت را حق الهي پادشاه ميدانست (مودودی، 1981، ص 24).
2. طرح نظريه «استخلاف»
مودودي در عوض، با استفاده از آيات قرآني و تبيين جايگاه انسان بهمثابه خليفه خداوند و با الگوگيري از حکومت خلفاي راشدين، کوشيد تا درون نگاه توحيدي خود، مبنايي براي مردمسالاری اسلامي پديد آورد. ازاينرو نظريه «استخلاف» را در عوضِ ردّ دینسالاری اروپايي و حکومت سلطنتي و دقيقاً در پاسخ به جايگاه مردم در حکومت الهي و پيوند ميان حاکميت خداوند و انسان مطرح ميکند. وي براي انسجامبخشي به نظريه خود، دست به نوآوريهايي در تفسير قرآن ميزند که هم به ساختشکني مفهوم «خليفه» و «خلافت» و ارائه تفسير سياسي جديد و ناهمسو با تفسير اهلسنت از آن ميانجامد و هم مباحثي تاريخي و قابل نقد درباره اصل تعيين خلافت و نحوه انجام آن را مطرح ميکند که پس از طرح نظريه وي، بدان خواهيم پرداخت.
مودودي با استناد به آيه 55 سورة «نور»، مدعي است: طبق اين آيه، هر انساني با پذيرش حاکميت خداوند و قصد اجراي احکام او، خليفه خداوند روي زمين است و اين مقامْ منحصر در گروه، فرد يا طبقه خاصي نيست. ازاینرو «همه مؤمنان و معتقدان، شايسته امر خلافتاند» (مودودی، 1357، ص 39و40). ازاينرو در نظام مدنظر وي، با عنوان «تئودموکراسي»، تمام امت مسلمان در اداره دولت براساس کتاب و سنت سهيماند، نیروی اجرایي آن را با اراده عمومي خود تشکيل ميدهند و تمام مسائل مربوط به اداره و اجرا را که شريعت دستور صريحي درباره آن ندارد، با اجماع مسلمانان حل ميکنند و در موارد وجود حکم صريح الهي نيز احدي حق تغيير آن را ندارد (همان، ص 28و29).
بنابراين، بهزعم وي، در حالي که عموم مردم حاکميت الهي را به رسميت شناختهاند، به علت منحصر نبودن خلافت به فرد، گروه يا طبقهای خاص، خلافت اسلامي به سمت جمهوريت نيز سوق مييابد (مودودی، 1405ق، ص 27). مسلمانان که همه بهطور يکسان از حق خلافت الهي برخوردارند، براي ساماندهي امور جامعه، با انتخاب بهترين فرد از ميان خود بهعنوان حاکم اسلامي، حق خلافت خويش را به او امانت ميدهند. بنابراين، خليفه بايد هم در مقابل خدا و هم مردم پاسخگو باشد و جايگاهي جز نايب و امانتدار عموم مسلمانان ندارد (مودودي، 1357، ص 43،45و46).
يکي از پيامدهاي سياسي اصل خلافت انسان، ضرورت شوراست. خلافت عامه در يک دولت اسلامي به نحو خاص، در دکترين شورا يا مشورت دوجانبه بازتاب يافته است (اسپوزيتو و وال، 1389، ص 62).
به اعتقاد مودودي نيز خليفه بايد در تمام امور با مسلمانان مشورت کند و نحوه مشورت ميتواند مطابق مقتضيات عصر تغيير يابد. انتخابات امروزي مجلس يکي از امکانهاي مشورت و مشارکت سياسي است و نمايندگان مجلس همان «اهل حل و عقد» هستند که همچون خليفه بايد مورد اعتماد و رضايت عموم مسلمانان باشند و با تفسير و تدوين قوانين الهي، به خليفه مشورت دهند (مودودي، 1357، ص 47؛ همو 1981، ص 28، 35،43و48).
مودودي همچون خلفاي راشدين، خليفه را در رأس قواي سهگانه قرار ميدهد که عليرغم وجوب مشورت بر وي، ميتواند با نظر اکثريت يا حتي همه اهل حل و عقد مخالفت کند (مودودی، 1981، ص 35و36؛ همو، 1357، ص 48)، گرچه امروزه که روش و عقلانيت صدر اسلام ميان مسلمانان برقرار نيست، چارهاي جز تندادن به نظر اکثريت مجلس نيست. اعضاي مجلس شورا براساس رضايت عامه مسلمانان انتخاب ميشوند؛ اما عزل و نصب مسئولان اجرايي (اوليالأمر) و انتخاب قضات بهدست خليفه است (مودودی، 1981، ص 33و38).
1ـ2. نظريه «استخلاف» و مردمسالاری
ناظران غيرمسلمان و برخي مسلمانان محافظهکار همواره مردمسالاری اسلامي را ناممکن و حاکميت مردمي را در تعارض با حاکميت الهي ميبينند (اسپوزيتو و وال، 1389، ص 55). ازاينرو مودودي ميکوشد تا با حل اين تعارض، نظريه خود را از دینسالاری اروپايي تمايز بخشد و مردمسالاری بهمعناي اسلامي را مطرح کند. بدينروی:
اولاً، پذيرش خلافت و تندادن به حاکميت خدا، گرچه وظيفه هر انسان و جامعهاي است، اما اجباري نبوده و مبتنی بر شعور و اراده انسان است (مودودي، 1981، ص 11).
ثانیاً، مودودي جامعه ناب ديني را فرض ميگيرد که همه اعضا حاکميت الهي را با جان و دل پذيرفته و گرچه مجاز به تغيير قوانين الهي يا وضع قوانين مخالف نيستند، اما بهعنوان خليفه خداوند از طريق فهم و اجراي قوانين الهي مشارکت ميکنند و گاهي که حکم و قاعده شرعي وجود ندارد نيز قوه مقننه ميتواند مطابق قوانين و روح اسلام، قانونگذاري کند. کساني هم که اسلام را نپذيرند حق هيچگونه اظهار نظر سياسي ندارند (مودودي، 1357، ص 27و38؛ همو، 1405ق، ص 36و37؛ همو، 1981، ص29). بنابراين، در چنين جامعهاي برخلاف جامعه دینسالار و حتي مردمسالار غربي، نه خواست اکثريت يا گروه خاص، بلکه فقط خواست الهي شکلدهنده قوانين و تعاملات انساني است و نظريه مودودي دوگانه «حاکميت خدا و مردم» را بکلي از موضوعيت مياندازد. حال آيا تحقق خارجي جامعه ناب مدنظر وي، امکانپذير است يا خير؟ این مسئله بعدي است.
3. نقد و بررسي
نظريه «استخلاف» با سير يادشده، بهدنبال پاسخ به نياز جامعه مسلمان پاکستان به نظريهاي مردمسالار بر مبناي نگرش توحيدي ارائه شد. اين نظريه گرچه به لحاظ ارتباط منطقي اجزاي آن، از انسجام مناسبي برخوردار است، اما هم به لحاظ مبنايي و هم به لحاظ استنادات تاريخي، قابل نقد است. پژوهش حاضر متناسب با چارچوب خود، در ارزيابي نظريه نیز همچنین به زمينههاي بيروني، و قدرت نظريه در پاسخ به مسئله مدنظرش ميپردازد؛ اما به علت اهميت نقدهاي نظري، اشارهاي به ايرادات دروني نظريه نيز خواهد داشت:
1. مودودي دچار نوعي مغالطه پنهان يا به عبارت دیگر، خلط دو معنا از «خلافت» شده است؛ يعني همانگونه که اشاره شد، در تفسير آيه سورة «نور»، «خلافت» و «خليفه» را بهمعناي خلافت نوع بشر از جانب خدا روي زمين ميداند؛ اما در ادامه براي تعيين خليفه و حدود و اختيارات آن، به سنت و تاريخ اسلامي و سيره خلفا استناد ميکند که «خلافت» در آن، معمولاً اشاره به جانشيني پيامبر اکرم دارد و متفاوت با معناي مدنظر مودودي است (ر.ک: تفتازانی، بیتا، ص 229).
هريک از اين دو معنا الزامات و احکام متفاوتي در مباحث حکومتي و حدود و اختيارات حاکم دارند و حکم يکي را نمیتوان بر ديگري بار کرد. به عبارت ديگر، معناي جديدی از «خلافت» ـ بر فرض صحت ـ فاقد پشتوانه تاريخي است و نميتواند در تثبيت خود، از سيره و تاريخ مسلمانان بهره بگيرد که «خلافت» را در معناي ديگري استفاده کردهاند.
2. مودودي براي اثبات معناي مدنظر خود از «خلافت»، ادعاهاي تاريخي غيرواقعي (همچون عدم تعيين جانشين توسط پيامبر اکرم و رضايت تمام مسلمانان به خلافت خليفه اول بهمثابه خلافت جمهور و عدم اختصاص مقام خلافت به گروه و طبقهای خاص) مطرح ميکند (مودودي، 2010، ص 310و376). این در حالي است که هم روايات فراواني از نبي اکرم مبني بر قريشي بودن خلفاي ايشان وجود دارد و بسياري از علماي اهلسنت نيز قريشي بودن خليفه را از شروط خلافت ميدانند (ماوردي، 1406ق، ص 6؛ خنجي، 1362، ص 78) و هم منابع بسياري بر تعيين جانشيني عليبن ابيطالب توسط رسول اکرم از جمله در غدير خم و حديث «يوم الدار» تصريح دارند. ازاينرو هم روايت تاريخي مودودي نادرست است و هم خلافت مقامي الهي و منوط به نصب الهي بوده و با نظر عموم مسلمانان تعيين نميگردد.
4. علاوه بر نقدهاي تاريخي و مبنايي يادشده، نظريه «استخلاف» عليرغم برخي ادعاها مبني بر انسجام بالاي آن، دچار ناسازگاريهاي دروني نيز هست و برخي سؤالات را بيپاسخ ميگذارد. برای مثال، اگر آنگونه که در نقد مردمسالاری غربي بيان شد، مودودي عموم مردم را قادر به رهايي از اميال و تشخيص مصلحت خود و تعيين سرنوشت حاکميت جامعه نميداند، آنان چطور ميتوانند خليفه عادل و داراي شرايط خاص را انتخاب کنند و بر فرض انتخاب نيز آیا امکان ندارد خلیفه واقعی ـ که از نظر مودودي بايد بهترين فرد جامعه باشد (مودودي، 1357، ص 45) ـ فردي ناشناخته و فاقد مقبوليت عمومي غير از فرد منتخب باشد و به عبارت دقیقتر، آيا مشروعيت حاکميت خليفه از سوي دين و نه با رأي مردم تأمين ميشود، يا اين مشروعيت با انتخاب جامعه حاصل ميشود؟
اشکال بعدي ناشي از تأکيد دوگانه بر واقعگرایی (رئاليسم) اسلامي و خواست اکثريت است؛ يعني مودودي مانند بسياري از اسلامگرايان، براي حقيقت، ساحتي مستقل از خواست اکثريت جامعه قائل است. وی اعتقاد دارد:
اسلام بهعنوان معيار حقيقت و راستي، تعداد افراد را ملاک عمل نميداند... امکان دارد عقيده و نظر يک شخص صحيحتر و عاقلانهتر از عقيده تمامي يک انجمن باشد و در اين صورت، هيچ دليلي وجود ندارد که از حقيقت، به خاطر آنکه حاميان آن در اقليت باشند، دست برداشت... (مودودي 1357، ص 47).
رهبر (امير) حق دارد با اکثريت يا اقليت موافقت کند. بهعلاوه، اين حق را نيز دارد تا با تمامي شورا مخالفت نموده و طبق قضاوت خود تصميم بگيرد (همان، ص 48؛ همو، 1981، ص 36).
در اين صورت، فهم و خواست اکثريت جامعه و مجلس مشورتي چه اهميت و جايگاهي خواهد داشت؟
علاوه بر اين ايرادات و ناسازگاريهاي نظري، نظريه مودودي در آزمون عملي و پاسخ به مسئله اجتماعي مدنظر نيز که در عملکرد سياسي و مودودي و حزب «جماعت اسلامي» ظهور يافت، توفيق چنداني نداشته و دچار آشفتگيهاي گوناگون است ـ که بدان ميپردازيم:
1ـ3. اسلاميسازي پاکستان؛ ناسازگيهاي عملکرد مودودي و جماعت اسلامي
مودودي ازيکسو معتقد بود حکومت مردمسالار الهي مبتني بر نظريه «استخلاف»، فقط توسط گروهي تماماً اسلامي و موافق برنامه اصلاحي و قوانين الهي آن اداره و اجرا ميشود که روح آن را کاملاً درک کنند و ويژگيهاي خاصي داشته باشند (همان، ص 38؛ مودودی، بيتا ـ ب، ص 203ـ213) و از سوي ديگر، جوامع اسلامي کنوني را دچار نوعي جاهليت و نيازمند اصلاح و بازگشت به اسلام اصيل ميدانست (مودودی، بيتا ـ ب، ص 210ـ215). ازاینرو در نخستين گام عمليکردن نظريه خود که به اسلاميسازي جوامع اسلامي، از جمله پاکستان ميپردازد، مشکلات و تناقضات نظريه وي نمايان ميشود:
1ـ1ـ3. تدوين قانون اساسي؛ ورود غيرمستقيم به سياست
مودودي ابتدا با انديشه «جهان اسلامي»، دايره و هدف فعاليت «جماعت اسلامي» را تبليغ دين در تمام جهان و تربيت نيروهاي صالح براي تحول فکري مسلمانان ميدانست. ازاینرو تشکيل پاکستان، فعاليت سياسي و شرکت در انتخابات را بهمثابه مسئلهاي ملي و قومي، ناسازگار با انديشه «جهان اسلامي» ميپنداشت؛ اما با تشکيل پاکستان، با چرخشي مهم در سياست خود، بيطرفي را کنار نهاد و با حمايت از پاکستان، بهطور جدي ـ هرچند بهصورت محدود برای اصلاح انديشه، تنظيم نظام حقوقي و اعمال فشار از بيرون بر سياستمداران ـ به مشارکت سياسي در جامعهاي پرداخت (اكرمي، 1382، ص 96و97) که به اعتقاد وي، غيراسلامي و داراي رهبراني غیردینی بود. ظاهراً مودودي دريافته بود که دخالت نکردن در سياست و اکتفا به پيگيري انقلاب فرهنگي و تحول فکري، به حذف و انزواي اجتماعي و بازماندن وي از هدف اسلاميسازي جامعه برای تشکيل حکومت آرماني اسلام ميانجامد.
البته وي باز هم مشارکت مستقيم در قدرت را مجاز نميدانست و در مقابل تلاش سکولاريستهاي «مسلمليگ» براي پيريزي قوانين پاکستان بر مبناي نظام حقوقي غرب (همان، ص 97)، ميکوشيد تا شريعت و حاکميت الهي را مبناي قانونگذاري معرفي کند. در نتيجه، چهار پيشنهاد وي بهمثابه مبناي قانونگذاري پاکستان در ضمن «قرارداد مقاصد» در 1949 توسط شوراي قانون اساسي تصويب شد که براساس آن، «حاکميت الهي» و «شريعت» مبناي قوانين و اداره پاکستان تلقي شد و تمام قوانين خلاف شريعت ملغا گردید و قوانين جديد و عملکرد دولت نيز نبايد خلاف شريعت میبود (حامدي، 1984، ص 91ـ94؛ اكرمي، 1382، ص 96و97).
پذيرش اصول چهارگانه گامی مهم بود، اما از جامعه اسلامي مدنظر مودودي بسيار دور بود. درواقع، «قرارداد مقاصد» چون مشتمل بر اصولي کلي و بيتأثير در شکلگيري ماهيت قانون اساسي و جنبههاي عملي آن بود، مقبول نوگرايان سکولار و دولت لياقتعليخان نيز افتاد. ازاینرو مودودي در تلاشي ديگر، «22 نکات» را بهعنوان برنامهاي رسمي براي اداره کشور بر مبناي اسلام تدوين کرد که مورد پذيرش و تصويب تمام گروهها و رهبران اسلامي واقع شد و براي گنجاندن در قانون اساسي، به دولت لياقتعليخان تحويل گرديد (بهادر، 1977، ص 60ـ61؛ شاران، 1957، ص 79).
2ـ1ـ3. ورود به عرصه قدرت
«جماعت اسلامي» در گردهمايي 1951 کراچي، اصل جديد «اصلاح نظام سياسي» را به فعاليت خود افزود. در نتيجه، اولين مشارکت خود را در انتخابات مارس 1951، با شکستي قاطع تجربه کرد که ناشي از خامانديشي و امتناع مودودي از معرفي افراد مدنظر خود بود؛ زیرا معتقد بود: وظيفه «جماعت اسلامی» برانگيختن مردم براي انتخاب افراد صالح ـ نه ورود به رقابت نامشروع ميان احزاب و نامزدها ـ است (ناصر، 1994، ص 127؛ بهادر، 1977، ص 62).
مودودي که تبليغات مطبوعاتي رايج و تشکيل تجمعهاي عمومي انتخاباتي را از نظر اسلام مردود و از مشخصات مردمسالاری طاغوتي ميدانست، معتقد بود: «در اسلام، هيچ محلي براي کانديدابازي و تبليغات انتخاباتي وجود ندارد...» (مودودي، 1357، ص 48).
اين رويداد پيامدهاي مهمي براي مودودي و «جماعت اسلامي» داشت؛ زیرا اولاً، تا آن زمان، هرگونه مشارکت مستقيم در قدرت، گمراهکننده و مردود تلقي ميشد؛ اما در ادامه، با درک ضرورت ورود به سياست و کسب قدرت براي حفظ اسلام در ساختار سياسي پاکستان، از موضع پيشين خود دست شست (ناصر، 1994، ص 127).
ثانیاً، مودودي که تاکنون، دموکراسي را بهشدت نقد ميکرد، در ادامه، ورود به انتخابات را راهحلي مشروع براي رسيدن به مقصود خود ديد.
ثالثاً، با پذيرش همه اين تبعات و کنار نهادن مواضع پيشين، باز هم به علت يکي ديگر از مواضع نظري ناسازگار با جهان عيني خود (يعني نامشروع دانستن رقابتهاي انتخاباتي) به نتيجه نرسيد و در دوراهي ماندن و تندادن به رقابتهاي ناسالم حزبي يا دستشستن از اهداف ايدئولوژيک خود، گير کرد.
3ـ1ـ3. گرفتاري در غوغاي ضد قاديانيها
با شکلگيري جنبش «ختم نبوت» در 1953، هم روند رو به پيشرفتِ اسلاميسازي قانون اساسي مختل شد و هم گزارش دادگاه تحقيقي درباره اين واقعه، اسلامگرايان و از جمله «جماعت اسلامي» را متهم به اختلافات دروني نمود و اساس ايده حاکميت الهي زير سؤال رفت. مودودي نخست مخالف پيوستن علما به جنبش و معتقد به پيگيري قانوني اين مسئله بود؛ اما با فراگيري جنبش، وي با پيوستن به آن و نگارش کتاب مسئله قادياني، تبديل به برجستهترين رهبر و نظريهپرداز جنبش شد و در نتیجه، زنداني و محکوم به اعدامي نافرجام گردید (احمديمنش، 1395، ص 160ـ169؛ گيلاني، 1380، ص 140).
برخي معتقدند: آشوبهاي ضدقادياني، طرح حکومت براي جلوگيري از پيشتازي و تأثيرگذاري اسلامگرايان و مودودي بر روند قانون اساسي بود و سبب سرکار آمدن و نفوذ ديوانسالاران و سکولارهايي همچون محمدعلي بقرا و اسکندرميرزا شد که با تمايل به محدود شدن دين در سياست و کنار نهادن تلاشها و پيشنهادهاي اسلامگرايان، در قانون اساسي 1956، «قرارداد مقاصد» را در ديباچه و نه متن قانون گنجاندند و «22 نکات» را نيز حذف کردند. علاوه بر آن، اسلام را دين رسمي ندانستند و فقط پذيرفتند که قانوني برخلاف اسلام تصويب نشود و کارگروهی براي بررسي سازگاري قوانين موجود با شريعت تشکيل گردد (شاران، 1968، ص 81ـ82؛ ناصر، 1994، ص 137و140).
بنابراين، مودودي در مسير خود، گرفتار بازيهاي سياسي صاحبان قدرت شد و در نهايت نيز قانوني را پذيرفت که خواستههاي اصلي اسلامگرايان را ناديده ميگرفت، با اين استدلال که اين قانون مانع حاکميت سکولارها ميشود و فرايند مردمسالارانهای را پيش مينهد که ميتوان حکومت آرماني اسلامي را براساس رأي مردم تشکيل داد (بهادر، 1977، ص 83ـ84).
در اينجا نيز مودودي دچار نوعي سردرگمي و ترديد در عرصه عملي و ناسازگاري مواضع خود با ديدگاههاي پيشينش گردید؛ بهگونهايکه در مدت کوتاهي، از مخالف يک جنبش سياسي، به رهبر آن تبديل شد و در نهايت، به قانوني سکولار امید بست تا براي وي، مردمسالاری را به ارمغان آورد.
4ـ1ـ3. دموکراسيخواهي
هرچه زمان جلوتر رفت، مودودي و جماعت اسلامي بيش از پيش، از گروهي اصولگراي ايدئولوژيک اسلامي به يک حزب سياسي محافظهکار تبديل شد و اصول پيشگفته خود را بیشتر نقض کرد. «مواجهه عملي با مردمسالاری» يکي از مصاديق اين مدعاست که ابتدا بهمنزله محصول تمدن غربي آماج نقد مودودي بود؛ اما با روي کار آمدن حکومتهاي نظامي، بهمثابه ابزار تشکيل حکومت اسلامي، مورد حمايت مودودي قرار گرفت.
مودودي و «جماعت اسلامي» پيش از قدرتگرفتن ايوبخان دريافتند که حاکميت مردمسالاری منجر به اسلاميشدن قوانين و ساختار سياسي پاکستان ميشود و تکيه بر مردمسالاری، نه يک راهکار آرماني، بلکه يک روش اجتنابناپذير است. در زمان ايوبخان نيز همزمان بر اسلام و برقراري مردمسالاری و برگزاري انتخابات پافشاري کردند (بهادر، 1977، ص 101).
مودودي با مشارکت در انتخابات 1958، درواقع، مشروعيت حکومت را به رسميت شناخت (عراقچي، 1378) و اميدوار بود با حاکميت مردمسالاری و فرايندهاي قانوني، به جامعه اسلامي مدنظر خويش دست يابد.
اگر آنگونه که مودودي باور داشت، مردمسالاری سبب قدرتگرفتن اقليتي ذينفع و فريبکار شده و اکثريت جامعه نيز ناتوان از مهار عواطف و غرايز و انتخاب عقلانياند (مودودي، 1357، ص 30)، چطور ميتوان به مردمسالاری بهمثابه راهی مشروع براي دستيابي به جامعه آرماني اسلام اميد بست؟
5ـ1ـ3. ائتلاف با سکولارها و سوسياليستها
از ديگر عملکردهاي شگفتآور «جماعت اسلامي» و ناقض اصولگرايي مودودي، ائتلاف با گروههاي مختلف سکولار يا حتي سوسياليستي است که با «جماعت اسلامي» اختلاف ايدئولوژيکي داشتند. در 1962 «جماعت اسلامي» در برابر ايوبخان، نخستينبار با گروههاي سکولار مخالف دولت با عنوان «جبهه دموکراتيک ملي» به رهبري شهابالدين سهروردي متحد شد (بهادر، 1977، ص 101) و در 1965 برخلاف مواضع پيشين خود، با ائتلاف با «مسلمليگ»، از نامزدي فاطمه جناح حمايت کرد و در 1977 نيز در ائتلافي پيچيده با عنوان «اتحاد ملي پاکستان» متشکل از نُه حزب مليگرا، چپگرا، سکولار و اسلامگرا عليه دولت ذوالفقار عليبوتو مشارکت نمود (نديم، 1994، ص 9).
اين ائتلافها در حالي بود که مودودي در مباني خويش، علاوه بر مخالفت با هرگونه زد و بند و ائتلافهاي انتخاباتي، سکولاريسم، ناسيوناليسم و سوسياليسم را نيز بهشدت نقد ميکرد.
6ـ1ـ3. حمايت از حکومتهاي نظامي
عملگرايي و نگاه ابزاري مودودي و «جماعت اسلامي» به مقولات گوناگون براي رسيدن به جامعه آرماني، در حمايت يا مصالحه گاه و بيگاه آنان با حکومتهاي نظامي نمايان شد. «جماعت اسلامي» ابتدا کودتاي 1959 ايوبخان را نامشروع و ناقض اصل «جمهوريت» ميخواند؛ اما در 1963 که ايوبخان قانون اساسي را پذيرفت، حکومت نظامي وي را مشروع شمرد (خسروي، 1384، ج 2، ص 8) و از 1965 به بعد، عليه شکلگيري کمونيسم و چپگرايي، به حمايت از رژيم ايوبخان پرداخت. اما در سال 1968 که خود را در جبهه دولت عليه چپگرايان ميديد، به موضع پيشين خود در مخالفت با دولت بازگشت (بهادر، 1977، ص 118ـ120).
«جماعت اسلامي» که بارها عليه سوسياليسم از ايوبخان حمايت کرده بود، سرانجام با برخی احزاب سوسياليستي همچون «عواميليگ» در ائتلاف جمهوري «مجلس عمل» شرکت کرد که پيامي جز ميل فراوان «جماعت اسلامي» براي بقا در ساختار قدرت سياسي نداشت و پس از آن نيز حمايت از يحييخان نشان داد که «جماعت اسلامي» همانگونه که از مردمسالاری براي رسيدن به حکومت اسلامي حمايت ميکرد، با حکومت نظامي نيز اگر در جهت اسلاميسازي باشد، دشمني ندارد (احمديمنش، 1395، ص 211). درواقع، دوران ايوبخان «جماعت اسلامي» را هرچه بيشتر سياسي و به يک حزب بهمعناي اخص آن تبدیل نمود (عراقچي، 1378).
اما مهمترين حمايت مودودي و «جماعت اسلامي» از حکومت نظامي ضياء الحق رخ داد که تحت تأثير تفسير ايدئولوژيک مودودي، با کودتاي 1977 به قدرت رسيد. «جماعت اسلامي» بهرغم تمايل به انتخابات ملي، بهمنظور امتيازگيري و توسعه قدرت سياسي خود، بهصورتي عملگرايانه از موضع خود کوتاه آمد و حکومت نظامي موقت را پذيرفت؛ زیرا به طراحي و اجراي برنامه اسلاميسازي ضياء الحق کمک ميکرد (اسپوزيتو و وال، 1389، ص 212).
«جماعت اسلامي» ميپنداشت که ميتواند از شرايط موجود براي رسيدن به اهداف ديني خود استفاده کند؛ اما اسلاميسازي ضياء الحق تنها حربهاي براي مشروعيتبخشي به دولت وي بود و هرگز هدف دينيکردن را نداشت (عليزاده موسوي، 1394، ص 276). ضياء الحق به شکل ماهرانهاي تصاحب قدرت خود را با نام «اسلام» مشروعيت بخشيد و با مصادره شعار نظام اسلامي و دعوت از اعضاي «جماعت اسلامي» به هیأت دولت، بسياري از آنان را در مناصب مهمي گماشت (اسپوزيتو و وال، 1389، ص 211)؛ اما پس از آراء پايين «جماعت اسلامي» در انتخابات 1985، زمينههاي اختلاف ميان آنان شکل گرفت.
مشارکت «جماعت اسلامی» با حکومت نظامي ضياء الحق علاوه بر کاهش نفوذ مردمي این حزب، سبب شکافهاي دروني در آن و روي کار آمدن گروهي شد که با انتقاد از سياستهاي اسلاميسازي ضياء الحق، سوسياليسم و تجددگرایی حزب «مردم» را بهتر از حکومت ضياء الحق ميدانستند و بهجاي آرمانگرايي صرف، بر سياستي واقعبينانه و عملگرايانه تأکيد داشتند. درواقع، «جماعت اسلامی» درگير دشواري سرنوشتسازي شده بود که سبب دگرگونيهاي بنياديني در رويکرد تاريخي آن ميشد؛ يعني گسستن از حکومت ضياء الحق به معناي دوري از نخبهگرايي، ايدئولوژيمحوري، چپستيزي و گرايش به عملگرايي و چپگرايي بود (احمديمنش، 1395، ص 255ـ257). با افول محبوبيت مردمي ضياء الحق، «جماعت اسلامي» نيز دچار افول اقبال سياسي خود شد.
بدينسان، مودودي که مخالف مشارکت مستقيم در قدرت، نامزدی، تبليغات انتخاباتي، تحزب و مردمسالاری در جامعة اسلامينشده و منتقد هرگونه گرايش ملیگرایانه، سوسياليستي، سکولار، استبداد و نظاميگري بود، در نهايت، در عرصه عملي، هم ناچار به ورود به عرصه قدرت و مشارکت در انتخابات و تبديلشدن به يک حزب سياسي محض شد که جز زد و بندهاي سياسي با مخالفان سکولار يا چپگرا چارهاي نداشت و هم برخلاف گرايشهاي مردمسالار، از حکومتهاي نظامي حمايت نمود و بسياري از مباني نظريه خود را در عمل، نقض کرد. با این وصف، حتي در حکومت ضياء الحق که بيشترين نفوذ را داشت، توفيق چنداني در انتخابات و يا احراز پستهاي دولتي کسب نکرد (همان، ص 273؛ عليزاده موسوي، 1394، ص 277). به عبارت دیگر، اينهمه هزينه نتيجه دلخواه آنان را رقم نزد. بنابراين، مودودي در حرکت به سمت آرمان خود و تشکيل حکومت مردمسالار الهي بر مبناي نظريه «استخلاف»، با ناکامي مواجه شد که در ادامه، به چرايي آن ميپردازيم:
2ـ3. خلأ نظري ناشي از ناديدهانگاري جهان امروزی
نظريه «استخلاف» بهدنبال پيريزي حکومتي مردمسالار بر مبناي نگاه الهي و توحيدي و پاسخ به چگونگي امکان جمع ميان حاکميت مطلق الهي (شريعت) و خواست و حاکميت انسانها بود. از نگاه مودودي، چنين حکومتي پيش از هر چيز، نيازمند تشکيل جامعهاي تماماً اسلامي است. بنابراين، ابتدا به سمت اسلاميسازي و رسيدن به جامعه اسلامي مدنظر خويش حرکت کرد؛ اما در اين مسير و در مواجهه با نظامها و گرايشهاي سياسي مردمسالار، سکولار، سوسياليست، ملیگرا و نظاميگري، به اين مقولات نگاهي ابزاري داشت و نهتنها با گروههاي مخالف ائتلاف کرد، بلکه مردمسالاری را نيز تا جايي ارزش نهاد که به هدف وي کمک میکرد و در صورت لزوم، از حکومت نظامي و اسلاميسازي تحت فشار نيز حمايت مينمود.
اين نگاه، در بطن خود مستلزم دور باطل است؛ زیرا ابتدا بهدنبال اسلاميسازي جامعه و سپس تشکيل حکومت مردمسالار اسلامي است، در حالي که اساساً اسلاميسازي جامعه بدون وجود يک حکومت و ابزارهاي سياسي، امکانپذير نيست. در اين صورت، پرسش اساسي اين است که حکومت و قوانيني که ميخواهد به اسلاميسازي جامعه بپردازد، خود از چه ماهيتي برخوردار است؟
مودودي ضرورت وجود قدرت براي رسيدن به هدف خود را دريافته بود؛ اما پاسخي براي سؤال يادشده نداشت و ازاینرو در يک خلأ نظري، وارد عرصه عمل و سياست شد.
خلأ نظري يادشده ناشي از عدم تعريف نسبتي روشن با جهان امروزی است. مودودي در عرصه نظريهپردازي، جهان امروزی و محصولات آن را بهمثابه امري کفرآميز و لازمالاجتناب، ناديده گرفته و بهجاي شناخت درست ويژگيهاي اين امر جديد و تعيين راهبردهاي مواجهه با آن، عموماً به نقد و احتراز از آن پرداخته است و در حالي که تمام توان نظري خود را در ترسيم جامعه مطلوب اسلامي بهکار گرفت، در عرصه عمل سياسي، ناگزير از کنشگري درون همين جهان امروزی بود که تمام ابعاد حيات مسلمانان را فراگرفته و براي کنشگري در آن نيازمند نظرية روشن و دقيقي بود که نحوه و حدود تعامل با گرايشها و گروههاي مخالف نظام حاکم را بهگونهاي مشخص کند که به تناقضات يادشده منجر نشود.
مودودي فاقد چنين نظريهاي بود. ازاینرو در حرکت به سمت اجراي نظريه خود، با نوعي سردرگمي، به مشارکت در جهاني ميپرداخت که تمام ديدگاههاي او را به چالش ميکشید. بدینروی برخي معتقدند: مودودي که ميتوانست با بهرهگيري از نهضتي مردمي، به آرمانهاي خود برسد، با پذيرش نظام سکولاريستي و ملیگرای پاکستان و گرفتار شدن در بازيهاي سياسي، هم از حکومت آرماني خود و هم از ايجاد انقلاب اسلامي مدنظرش بازماند (صديقي، 1375، ج 1، ص 77ـ80).
اگر بخواهيم در چارچوب نظريه اسپريگنز قضاوت کنيم، نظريه «استخلاف» مودودي بهمثابه يک نظام آرماني، فاقد راهکار روشن و کارآمدي بود که با لحاظ واقعيات سياسي جهان جديد، منجر به نظام آرماني شود و آنچه را مودودي با عنوان «انقلاب» از آن ياد ميکرد، هم خود آرماني و نشدني بهنظر ميرسيد و هم به مقوله مهم قدرت و سياست نپرداخت و بيشتر انقلاب فکري و فرهنگي را منظور داشت. به عبارت ديگر، تمام نظريات مودودي مربوط به پس از تشکيل جامعه مدنظر او بود و وي براي جهاني که در آن ميزيست و با جامعه آرماني او فاصله بسياري داشت، نظريهپردازي نکرد؛ اما ناگزير از عمل در همين جهان بود.
3ـ3. آرمانگرايي غيرواقعبينانه
همانگونه که برخي معتقدند، نظريه مودودي واقعگرايانهتر از ساير ديدگاهها در باب حکومت اسلامي است (عنايت، 1372، ص 196). با اين وجود، جامعه آرماني او باز هم دستنيافتني و دوردست بهنظر ميرسد و واقعيتهاي عالم سياست را ناديده ميگيرد. وي در نظريه خود، کساني را مستحق خليفگي خداوند ميداند که کاملاً مؤمن و معتقد به اسلام و حاکميت خداوند باشند و اعضاي جامعه اسلامي مدنظر وي بهطور يکسان، درکي درست از مقام خلافت و وظيفه سياسي ـ اجتماعي خويش داشته باشند و از نزاعهاي قومي، مليگرايانه، نژادي و مانند آن بپرهيزند و با رضايت خاطر، بهترين فرد جامعه را بهعنوان خليفه عام، انتخاب نمایند و در تمام امور، تابع رأي خليفه باشند و خليفه نيز در تمامي امور مملکتي با مردم يا نمايندگان مشورت کند و با سنجش امور، بدون لحاظ منافع حزبي و گروهي بهترين راه را انتخاب نماید (مودودي، 1357، ص 39ـ45؛ همو، 1981، ص 36ـ37).
چنين جامعهاي چگونه ـ بهويژه در بطن جهان نوینی که اساساً با آن تعارض دارد ـ تحقق مييابد و آيا تاکنون چنين جامعهای پديد آمده است؟ مودودي ميکوشد تا با ارجاع به جامعه نبوي و عصر خلفا، وجود آن را ثابت کند؛ اما در نهايت، خود اعتراف ميکند که چنين حکومتي تاکنون پديد نيامده است (مودودي، 1340، ص 18).
علاوه بر اين، ديدگاه وي اساساً اين واقعيت را ناديده ميگيرد که جامعه و سياست مشحون از اختلافات، فهمها و ديدگاههاي متعارض و کشمکشهاي گوناگون است و هرگز نميتوان تمام افراد را پايبند هنجارهاي ديني دانست که از پيجويي منافع فردي، گروهي يا عصبيتهاي قومي و ملي خالي باشند. حتي در جامعه نبوي نيز پديده «نفاق» و گروههاي مخالف صاحب قدرت مطرح بودند و در مقابل خواست پيامبر و مؤمنان، مانعتراشي ميکردند. بر فرض امکان تحقق حکومت و جامعه مدنظر مودودي، آيا در جهان کنوني، صاحبان قدرت و گروههاي مخالف گوناگون، شکلگيري و رشد چنين جامعهاي را که به جنگ ظلم و کفر رو آورد، بهسادگي اجازه ميدهند؟
اينها واقعياتي هستند که مودودي براي رسيدن به آرمان خويش، پاسخ مناسبي به آنها نداده و خود نيز درگير چالشهاي ناشي از آن شده است.
نتيجهگيري
مسلمانان هند با الغاي خلافت و خلأ نظري ناشي از آن، به رويکردهاي سکولاريستي، سوسياليستي و ناسيوناليستي روي آوردند و بهدنبال تأسيس کشوري مستقل مبتني بر «دموکراسي عرفيگرا» بودند. مودودي در پاسخ به اين رويکردها و براي طرح نظريهاي مردمسالار مبتني بر نگرش توحيدي، به ارائه نظريه «استخلاف» پرداخت که مطابق آن، عموم انسانهاي مؤمن خليفه خداوند در زمين بوده، حق حاکميت دارند. ازاینرو بايد از ميان خود، بهترين فرد را بهعنوان «خليفه» برگزينند.
پژوهش حاضر، هم به نقدهاي دروني نظريه (همچون عدم کفايت استنادات تاريخي در بحث «خلافت» و ناهمخواني تفسير مودودي از اين مفهوم با مرتکز ذهني مسلمانان و ناسازگاريهاي مدعيات مودودي با يکديگر) اشاره کرد و هم به نقد بيروني نظريه از منظر ناکارآمدی در پاسخ به مسئله مدنظر و ابتلاي آن به ناسازگاريهايی در عرصه عمل پرداخت.
بر اين اساس، با وجود تلاشها و نوآوريهاي فراوان مودودي، نظريه او، هم به لحاظ مبنايي و استنادات تاريخي مورد مناقشه است و هم بسياري از واقعيتهاي عرصه عملي را ناديده گرفته و به سمت جامعهاي آرمانی و دوردست حرکت ميکند و همين رويکرد نظريهپرداز سبب ميشود تا از دستيابي به هدف آرماني و رسيدن به مرحله اجراييسازي نظريه «استخلاف» بازماند.
با بررسي اين نظريه و تطبيق آن با عملکرد مودودي و «جماعت اسلامي» ميتوان گفت: طرفداران اسلام حداکثري و سياسي بايد مشارکت در جهان جديد را براساس راهبرد روشن، کارآمد و نظريهمند انتخاب کنند. در غير اين صورت، يا همانند مودودي و حزبش گرفتار بازيها و فرايندهاي پيچيده اجتماعي ـ سياسي ميشوند و يا مانند برخي گروهها به انزواي سياسي ـ اجتماعي و کنشگري مخرب و ترور و انتحار ميگرايند.
- احمديمنش، محمد، 1395، اسلام و سياست در پاکستان، تهران، پژوهشکده تاريخ اسلام.
- اسپريگنز، توماس، 1370، فهم نظريههاي سياسي، ترجمة فرهنگ رجايي، چ دوم، تهران، آگاه.
- اسپوزيتو، جان ال و جان وال، 1389، جنبشهاي اسلامي معاصر، ترجمة شجاع احمدوند، تهران، نشر ني.
- اسپير، پرسيوال، 1387، تاريخ هند، ترجمة همايون صنعتيزاده، قم، اديان.
- اکرمي، محمدعارف، 1382، جنبش اسلامي پاکستان؛ بررسي عوامل ناکامي در ايجاد نظام اسلامي، قم، بوستان کتاب.
- تفتازاني، سعدالدين، بيتا، شرح العقائد النسفيه، تحقيق محمدعدنان درويش، بيروت، بينا.
- تيموري بازگري، مهدي، 1388، نقد و بررسي انديشههاي سيدابولاعلي مودودي، تهران، احسان.
- حامدي، خليلاحمد، 1984، قانون اساسي جماعتاسلامي پاکستان، ترجمة آفتاب اصغر، لاهور (پاکستان)، دارالعروبه للدعوۀ الاسلاميۀ منصوره.
- ـــــ ، بيتا، الامام الابوالاعلي المودودي؛ حياته، دعوته، جهاده، لاهور، مطبعۀ المکتبۀ العلميه.
- خسروي، غلامرضا، 1384، «ابوالاعلي مودودي»، در: عليخاني، علياکبر و همکاران، انديشه سياسي در جهان اسلام، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، فرهنگ و مطالعات اجتماعي.
- خنجي، فضلبن روزبهان، 1362، سلوک الملوک، تحقيق محمدعلي موجد، تهران، خوارزمي.
- روزنتال، اروين آي. جي.، 1396، انديشه سياسي اسلام در سدههاي جديد، ترجمة علي اردستاني، تهران، قومس.
- زیدی، سیدبهادرعلی، 1397، بررسی تطبیقی نظریه خلافت غیرمعصوم (ولایت و حکومت) در قرآن و سنت از منظر امام خمینی و علامه مودودی، رسالة دكتري، قم، جامعۀ المصطفی العالميه.
- شوتسه، راينهارد، 1389، تاريخ جهان اسلام در قرن بيستم، ترجمة ابراهيم توفيق، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي.
- صديقي، کليم، 1375، مسائل نهضتهاي اسلامي، ترجمة سيدهادي خسروشاهي، تهران، اطلاعات.
- عراقچي، سيدعباس، 1378، «انديشههاي سياسي ابوالاعلي مودودي و جنبش اصلاحطلبي اسلامي»، مطالعات خاورميانه، ش 19، ص 73-106.
- عليزاده موسوي، مهدي، 1394، نظام سياسي در انديشه سيدابوالاعلي مودودي، تهران، اميرکبير.
- عنايت، حميد، 1362، انديشه سياسي در اسلام معاصر، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، چ سوم، تهران، خوارزمي.
- گيلاني، سعيداسعد، 1380، نگاهي به زندگي، انديشه و آثار سيدابوالاعلي مودودي، ترجمة نذير احمد اسلامي، تهران، احسان.
- ماوردي، ابوالحسن، 1406ق، الحکام السلطانيه، قم، مکتبالاعلام الاسلامي.
- مودودي، ابوالاعلي، 1340، برنامه انقلاب اسلامي، ترجمة سيدغلامرضا سعيدي، چ سوم، تهران، شرکت انتشار.
- ـــــ ، 1357، تئوري سياسي اسلام، ترجمة محمدمهدي حيدرپور، تهران، بعثت.
- ـــــ ، 1405ق، خلافت و ملوکيت، ترجمة خليل احمد حامدي، تهران، بيان ـ پاوه.
- ـــــ ، 1981، تدوين الدستور الاسلامي، ط. الخامسه، بيروت، مؤسسۀ الرساله.
- ـــــ ، 2010م، اسلامي رياست (اسلامي انقلاب کي راه)، لاهور، اسلامک پبليکيشنز.
- ـــــ ، بيتا ـ الف، اسلام و جاهليت، ترجمة عبيدالله اسد، بيجا، بينا.
- ـــــ ، بيتا ـ ب، نحن والحضارۀ الغربيۀ، دمشق، دارالفکر.
- نديم، خورشيداحمد، 1994، اسلام آور پاکستان (اسلام و پاکستان)، لاهور، المورد.
- نهرو، جواهر لعل، 1361، کشف هند، ترجمة محمود تفضلي، چ چهارم، تهران، اميرکبير.
- هاردي، پي.، 1369، مسلمانان هند بريتانيا، ترجمة حسن لاهوتي، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي.
- Bahadur, Kalim, 1977, The Jamaati Islami, New Delhi, Chetana Publication.
- Nasr, Vali Reza, 1994, The Vanguard Of Islamic Revoloution: The Jamaate Islami Of Pakistan, California, University Of California Press, Berekly & Losangles.
- ----- , 1996, Mawdudi & The Making Of Islamic Revivalism, New York, Oxford University Press.
- Sharan, Parmatma, 1957, Political System Of Pakistan, Meerut, Prakash Printing Press.