معرفت سیاسی، سال پانزدهم، شماره اول، پیاپی 29، بهار و تابستان 1402، صفحات 59-78

    علل گرایش به مکتب مارکسیسم از منظر متفکران اسلامی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ سعید باغستانی / استادیار گروه علوم سیاسی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / sbaghestani598@gmail.com
    رضا مهوشی / دانشجوی دکتری علوم سیاسی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / r.mahvashi@gmail.com
    چکیده: 
    مکتب «مارکسیسم» در اواخر قرن نوزده و ابتدای قرن بیستم با تلاش های کارل مارکس و فردریش انگلس اعلام موجودیت کرد و پس از چندی توانست به اصلی ترین رقیب نظام سرمایه داری تبدیل شود و افراد زیادی را به خود جذب کند. پژوهش حاضر به دنبال آن است که با استفاده از روش توصیفی ـ تحلیلی، عوامل گرایش مردم به مکتب مارکسیسم را از منظر متفکران اسلامی واکاوی کند. یافته های این تحقیق نشان می دهد علل گرایش به مارکسیسم را با توجه به انواع سه گانه آن (مارکسیسم کلاسیک، مارکسیسم ارتدوکس و مارکسیسم جدید) که در طول تاریخ ظهور پیدا کرده است، می توان در سه سطح فکری، اقتصادی و سیاسی بررسی و ارزیابی کرد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Causes of the Tendency to Marxism from the Point of View of Islamic Thinkers
    Abstract: 
    "Marxism" declared its existence in the late 19th century and early 20th century with the efforts of Karl Marx and Friedrich Engels, and after a while it was able to become the main competitor of the capitalist system and attract many people. Using the descriptive-analytical method, the current research seeks to analyze the factors of people's tendency towards Marxism from the perspective of Islamic thinkers. The findings show that the causes of the tendency to Marxism can be studied and evaluated in three intellectual, economic and political levels, according to its three types (classical Marxism, orthodox Marxism and new Marxism) that have emerged throughout history.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    در قرن بيستم يکي از پديده‌هايي که بر اوضاع داخلي کشورها و روابط بين‌الملل تأثير بسزايي گذاشت، به قدرت رسيدن نظام‌هاي مارکسيستي در بعضي از کشورهاي جهان بود. مکتب «مارکسيسم» در طول تاريخ به اشکال گوناگوني ظهور پيدا کرده است:
    ابتدا «مارکسيسم کلاسيک» که به نظريه‌هاي اقتصادي، فلسفي و جامعه‌شناختي کارل مارکس و فردريش انگلس گفته مي‌شود و منشأ تمام انواع ديگر مارکسيسم است، ظهور پيدا کرد.
    سپس «مارکسيسم ارتدوکس» (Orthodox Marxism) که بدنه‌اي از تفکر مارکسيستي است، پس از مرگ کارل مارکس ظهور کرد و به فلسفه رسمي اکثريت جنبش‌هاي سوسياليستي تبديل شد. هدف «مارکسيسم ارتدوکس» ساده‌سازي، تدوين و نظام‌مند کردن روش و نظريه مارکسيستي با روشن کردن ابهامات و تضادهاي درک شده در «مارکسيسم کلاسيک» است. اين مکتب که بر انديشه‌هاي انقلابي مارکس مبتنی است، در انقلاب 1917 روسيه جلوه‌گر شد و نظريه‌پردازان معروفي مانند کائوتسکي، لنين، پلخانف و لوکزامبورگ دارد که در قبال انقلاب روسيه مواضع مختلفي داشتند.
    در نهايت، «مارکسيسم جديد» پیدا شد که به دنبال شکست جنبش‌هاي انقلابي و تحکيم پايه‌هاي سرمايه‌داري غربي پس از جنگ جهاني دوم است. مارکسيست‌هاي غربي مانند لوکاچ، گرامشي، هورکهايمر، مارکوزه بر آن شدند تا نظريه انقلابي مارکس را از طريق بهره‌برداري دوباره از انديشه‌هاي هگل بازسازي کنند. آنان با نفي «مارکسيسم ارتدوکس»، مبادي «مارکسيسم فلسفي» غرب را به وجود آوردند (بشيريه، 1376، ص 125ـ130).
    به ‌هر حال اين تفکر توانست در طول مدت کوتاهي هواداران بسياري را از نقاط گوناگون جهان جذب کند. مقام معظم رهبري در اين زمينه مي‌فرمايد:
    مارکسيسم در بين جوان‌ها در اغلب کشورها [رايج بود]؛ فقط در بعضي‌ از کشورها، مثل آمريکا يا بعضي کشورهاي اروپا به اين شدت نبود، اما در اغلب کشورها جاذبة مارکسيسم [بود]، بخصوص در زمينة اقتصادي، جاذبة سوسياليسم، يک جاذبة همه‌گير بود (بيانات رهبر معظم انقلاب، 06/06/1396).
    در اين ميان اين سؤال ذهن بسياري از انديشمندان را به خود جلب کرد که مارکسيسم چگونه توانست به اين حد از پيشرفت و مقبوليت در جهان دست پيدا کند؟ (مطهري، 1387، ص 497).
    پیشینه‌شناسی این بحث، نشانگر آن است که در این زمینه مقاله یا کتاب مستقلی نگارش نشده است. آنچه که پس از کنکاش فراوان به آن دست پیدا کردیم، مقاله‌ای تحت عنوان «بررسی عوامل ظهور و گسترش ادبیات چپ مارکسیستی در ایران» (موسوي برازجاني و محمدي، 1402) بود که در حوزه شعر و ادبیات بود و ربطی به مباحث ما نداشت. مقالة دیگر «عوامل موفقیت نسبی مارکسیسم» (بي‌نام، 1363) بود كه بسیار موجز و بدون استناد بود. البته شهید مطهری هم در لابه‌لای مطالب خود در کتاب نقدی بر مارکسیسم (1387) به شکل گذرا به چند مورد از عوامل گسترش مکتب مارکسیسم اشاره می‌کند که ما در این تحقیق به آنها اشاره کرده‌ایم. با توجه به مطالب یادشده و نبود ادبیات لازم در این زمینه، ضرورت و نوآوری این اثر به خوبی خود را نشان می‌دهد. بدین‌روی اين نوشتار با محوريت قرار دادن نوع اول و دوم مارکسيسم در پاسخ به اين سؤال، پس از بحث کوتاه مفهومي، ضمن بيان مجموعه‌اي از عوامل که در اين زمينه نقش داشته‌اند، در نهايت به نقد و ارزيابي اين علل مي‌پردازد.
    1. مفاهيم
    1-1. سوسياليسم
    واژة «سوسياليسم» (Socialism) به معناي «جامعه‌گرايي» و «جامعه‌باوري» از واژه فرانسوي (Social) به معناي «اجتماعي» اخذ شده است. ريشه لاتيني این واژه (Socius) به معناي «شريک» و «همراه» است (بيات و ديگران، 1381، ص 347). در اصطلاح، با ‌آنکه در متون سياسي بسيار به‌کار رفته، ولی مانند «دموکراسي» و «آزادي» تعريف جامع و مانعي ندارد.
    از بين تعاريف ارائه‌شده، معروف‌ترين آن تعريف آستين رني است:
    نظامي اقتصادي که در آن ابزار توليد، توزيع و مبادلة کالا در مالکيت دولت است و از سوي دولت اداره مي‌شود. پس به معناي دقيق، نقطه مقابل «سوسياليسم»، «کاپيتاليسم» است؛ يعني نظامي که در آن ابزار توليد، توزيع و مبادلة کالا در مالکيت خصوصي است (رني، 1374، ص 119).
    تعريف ديويد رابرتسون چنین است:
    نظامي سياسي ‌ـ ‌اقتصادي است که در آن دولت از راه برنامه‌ريزي يا به شکلي مستقيم‌تر، ابزارهاي اساسي توليد را کنترل مي‌کند يا مالک قانوني آن است و دولت به دنبال توليد خدمات موردنياز جامعه است، نه توليد آنچه سودآور باشد. در عين ‌حال، همة اشکال سوسياليسم اميدوارند که جامعه‌اي مساوات‌طلب ايجاد کنند (رابرتسون، 1375، ص 183).
    لازم به ذکر است که اولاً، «سوسياليسم» انديشه‌اي صرفاً اقتصادي نيست، بلکه انديشه‌اي سياسي، اقتصادي و اجتماعي است که براي ايجاد نظم اجتماعي مبتني بر انسجام همگاني مي‌کوشد؛ جامعه‌اي که در آن تمام قشرهاي اجتماع سهمي برابر در سود همگاني داشته ‌باشند و به‌عبارت دیگر، نوعی ايدئولوژي است که در مخالفت با «کاپيتاليسم»، لغو مالکيت خصوصي و اصالت دادن به اجتماع، مخلوقات اجتماعي و کاهش يا حذف تقسيمات طبقاتي را در همه عرصه‌ها، هدف خود مي‌داند.
    ثانياً، «سوسياليسم» مکاتب بسيار متنوعی دارد. برخي از معروف‌ترين مکاتب سوسياليستي عبارتند از: سوسياليسم تخيلي، علمي، دولتي، مسيحي‌گرا، آنارشيسم‌گرا و اخلاقي. «سوسياليسم اخلاقي» که به «يوتوپيايي» يا «آرمان‌شهري» مشهور است، ديدگاهي انسان‌دوستانه به موجودات بشري دارد؛ به اين صورت که موجودات بشري مخلوقاتي هستند که عشق و همدلي آنها را به‌ هم پيوند داده است و قدرت اخلاقي سوسياليسم، نه از توجه به آنچه مردم دوست دارند، بلکه از توجه به آنچه آنها توان تبديل‌ شدن به آن را دارند، نشئت مي‌گيرد (هيوود، 1387، ص 988).
    به لحاظ تاريخي، برخي محققان انديشه‌هاي سوسياليستي را بسيار ريشه‌دار دانسته و آن را در افکار امثال افلاطون جست‌وجو مي‌کنند؛ اما «سوسياليسم مدرن» پس از به وقوع پيوستن انقلاب صنعتي در کشورهاي اروپايي به وجود آمد.
    رابرت اون (1771‌ـ‌1858) مؤسس «سوسياليسم مدرن» در انگليس شناخته مي‌شود که براي اولين‌ بار واژه «سوسياليسم» را در اين کشور به‌کار برد. در فرانسه نيز طرفداران سن سيمون (1760‌ـ‌1825) مانند پيري لارو براي نخستين بار اين اصطلاح را به‌کار بردند. سپس انديشمنداني همچون کارل مارکس، فردريش انگلس، لنين و تروتسکي ميراث‌دار آنها شدند و سوسياليسم را به مرحله عمل رساندند (سدي‌يو، 1366، ص 241).
    2ـ1. مارکسيسم
    «مارکسيسم» (Marxism) همان‌گونه که از نامش پيداست، از نام کارل مارکس گرفته شده و نشانگر مکتبي است که براساس انديشه‌هاي اين متفکر آلماني در قرن نوزدهم بنا شده است. مارکس «سوسياليسم» را با فلسفه خاص خود ارائه کرد و برخلاف پيشينيان خود، رويکرد علمي مکتبش را برجسته ساخت. مباحث مارکس در سه محور اصلي «ماترياليسم ديالکتيک»، «ماترياليسم تاريخي» و« نقد و تحليل سرمايه‌داري» قابل بررسي است (رحيمي، 1391، ص 166).
    وي فعاليت‌هاي مبارزاتي را قبل از انقلاب‌هاي 1848 آغاز کرد و با تحرير بيانيه «کمونيست» يک‌سال پيش از آشوب‌هاي اروپا، تأثيری جدي بر آنها گذاشت. انديشه‌هاي وي در متن جنبش کارگري سوسياليستي در نيمه دوم قرن نوزدهم به صورت يکي از مهم‌ترين نيروهاي سياسي در غرب درآمده بود (بشيريه، 1376، ص 20). بدین‌روی دوران اوج سوسياليسم زماني است که مارکسيسم از نيمه دوم قرن نوزدهم به مدت یکصد سال در اذهان مردم با مقياس‌هاي علمي شناخته شد و در نيمه اول قرن بيستم تقريباً نيمي از جهان تحت سلطه تفکرات مارکسيسم قرار داشت.
    البته مارکس در زمان حيات خودش اين مکتب را به صورت مدون و کامل درنياورد و بايد گفت: مارکسيسم يک مکتب فلسفي ‌ـ‌ سياسي است که شاگردان روسي مارکس و انگلس، به‌ويژه لنين و پلخانف در پُر کردن خلأهاي آن و قالب‌گيري آن به صورت يک دستگاه جامع نظري، نقش بزرگي داشته‌اند؛ چنان‌که جداکردن آراء آنها از آراء اصلي مارکس کاري دشوار است (آشوري، 1386، ص 290).
    3-1. کمونيسم
    «کمونيسم» يکي از اشکال و ـ يا شايد بتوان گفت ـ مرحله نهايي سوسياليسم است. «کمونيسم» از ريشه لاتين (communis) به معناي «اشتراکي» گرفته شده است و دسته‌اي از ايده‌هاي اجتماعي و يک سنت ايدئولوژيک را دربر مي‌گيرد که غايت آن اشتراک دارايي‌هاست. ازاین‌رو مي‌توان گفت: کمونيسم کاملاً متأثر از سوسياليسم و مارکسيسم است (عمراني، 1376، ص 28). البته «کمونيسم» فراتر از اين تعريف، يک ساختار اجتماعي هم تعريف مي‌شود. مائو، رهبر چين، در تعريف «کمونيسم» مي‌گويد: يک ساختار جديد اجتماعي بر پايه ايدئولوژي طبقه کارگر (پرولتاريا) است که با هر ساختار ايدئولوژي اجتماعي ديگري فرق دارد و کامل‌ترين، پيشرفته‌ترين، انقلابي‌ترين و عقلایي‌ترين نظام در تاريخ بشري است (خطيبي، 1370، ص 100).
    نسبت ميان سه مفهوم يادشده، جزو موارد «سهل ممتنع» است. چون اين مفاهيم علاوه بر آنکه متأثر از يکديگرند، از يکديگر متمايزند. اما آنچه مسلم است «سوسياليسم» مکتبي است که در مخالفت با «کاپيتاليسم»، مبتني بر اصالت جامعه و اشتراکيت ابزار توليد است. «مارکسيسم» يکي از انواع سوسياليسم و ـ درواقع ـ همان «سوسياليسم علمي» است.
    اين دسته از سوسياليست‌ها با ردّ نظريه فلسفي «ايده‌اليسم» و پذيرش اصالت ماده به اين نتيجه رسيدند که جامعه چيزي جز يک پديده مادي نيست و داراي يک حرکت جبري است، و جامعه سرمايه‌داري بر پايه اصول ماترياليسم، به «سوسياليسم» خواهد رسيد. طبق نظريه «مارکسيسم» تمام جوامع بشري ناگزيرند مراحل پنجگانه (نظام‌هاي کمون‌هاي اوليه، برده‌برداري، فئودالي، سرمايه‌داري و سوسياليستي) را ـ به‌ترتيب ـ طي کنند و نظام سوسياليستي مرحله‌اي موقت و گذرا براي استقرار نظام «کمونيستي» است (بورژن و رمبر، 1342، ص 10ـ22). نتيجه اينکه مکتب «مارکسيسم» از مکتب «سوسياليسم» سرچشمه گرفته، اما مفهوم «سوسياليسم» و مفهوم «کمونيسم» يکي از مراحل تطورات مارکسيستي هستند.
    2. رهيافت‌هاي موجود از گرايش به مارکسيسم
    به علت سنگینی و پيچيدگی برخی مباني و مفاهيم مکتب «مارکسيسم»، اين مباني جذابيتي براي مردم نداشت؛ زيرا بسياري از مردم حتي توان درک صحيح اين مباحث را نداشتند. ازاین‌رو عوامل ديگري در جذب مردم به مارکسيسم مؤثر بودند که بايد بررسی گردد. در يک تقسيم‌بندي کلي مي‌توان به سه علت «فکري»، «سياسي» و «اقتصادي» اشاره کرد که در ادامه به بررسي و تحليل آنها خواهيم پرداخت:
    1ـ2. فکري
    يکي از محورهايي که انديشمندان مارکسيست براي جذب مردم به‌کار گرفتند، مباحث فکري بود. چون اساس مارکسيسم بر مادي‌گرايي بنا شده بود، مارکسيست‌ها دين را از جمله عقايد قديمي به حساب مي‌آوردند که بايد با آن قطع ارتباط شود تا مردم به يک زندگي خوشبخت برسند. مارکس در جمله معروفش مي‌گويد:
    دين افيون توده‌هاست. ناپديدي دين که به‌منزله خوشبختي وهمي مردم است، اقتضاي خوشبختي واقعي آنها به‌شمار مي‌آيد (مارکس، 1398، ص 4).
    طبق شعارهاي مارکسيسم، در جامعه کمونيستي هيچ‌کس بر ديگري برتري ندارد و همگي بايد کار کنند تا بتوانند از منابع بهره ببرند. در مقابل، جامعه نيز تعليم و تربيت کودکان را به صورت رايگان به عهده گرفته، ديگر آنها را مجبور به ‌کار در کارخانه نخواهد کرد. جامعه کمونيسيتي پس از تخريب مناطق شهري که نامناسب ساخته شده‌اند، کارمندان دولت را در ساختمان‌هاي بزرگ اسکان خواهد داد و اخلاقيات برتر، از جمله حس تعاون و همکاري به آنها تعليم داده، در نهايت بنا بر وعده مارکسيست‌ها، زندگي انسان‌هايي که در جامعه اشتراکي زندگي مي‌کنند، اينچنين است:
    صنايعي که به‌طور اشتراکي و طبق نقشه به‌دست تمامي اجتماع اداره شوند، مردماني را ايجاب مي‌کند که استعداد شخصي آنها از همه جهات تکامل يافته باشد (انگلس، 1359، ص 21).
    1ـ1ـ2. فلسفه عمل
    هر انقلابي براي رسيدن به موفقيت و تحقق اهدافش نياز به برنامه‌ريزي و دستورالعمل دارد. در دوران انقلاب صنعتي، مردم که خود را براي قيام عليه نظام سرمايه‌داري آماده مي‌ديدند، طبيعتاً به سوي هر مکتبي که اين امر حياتي را در اختيارشان قرار مي‌داد، گرايش پيدا مي‌کردند. از سوی ديگر، مارکسيسم که اين نياز توده‌ها را به خوبي تشخيص داده بود، در جاي‌جاي آموزه‌هاي خود سخن از انقلاب، عمل انقلابي و شيوه مبارزه به ميان آورده است. مارکس و انگلس در بيانيه مشهور خود، يعني «مانيفست کمونيست» به صراحت بيان مي‌کنند:
    احکام تئوريک کمونيست‌ها به‌هيچ‌وجه روي انديشه‌ها و اصول اختراعي يا اکتشافي اين يا آن مُصلح جهان پايه‌گذاري نمي‌شود. اين احکام فقط بيان عام شرايط واقعي مبارزه طبقاتي موجود، يعني آن جنبش تاريخي است که در برابر ديدگان ما انجام مي‌گيرد (مارکس و انگلس، 1385، ص 39).
    اين ادعا فقط در حد حرف باقي نماند و مارکس و انگلس در مطلبي ديگر اين وعده خود را عملي کرده، دستورالعمل مبارزه را به‌کارگران ارائه ‌دادند و مراحل اين نبرد طبقاتي را براي آنها توصيف ‌کردند:
    اين پيکار نخست توسط تک‌تک کارگران و سپس کارگران يک کارخانه و سرانجام کارگران يک شاخه صنعتِ يک محل عليه بورژوایي که آنها را مستقيماً استثمار مي‌کند، انجام مي‌گيرد. ضربات آنان نه‌تنها بر مناسبات توليد بورژوایي، بلکه بر خودافزارهاي توليد نيز وارد مي‌آيد، کالاهاي رقابتگر بيگانه را نابود مي‌سازند، ماشين‌ها را خرد مي‌کنند، کارخانه‌ها را مي‌سوزانند و مي‌کوشند تا موضع از دست‌ رفته کارگر قرون وسطایي را بازستانند. پرولتارياي هر کشور البته نخست بايد کار را با بورژوازي کشور خويش يکسره سازد (مارکس و انگلس، 1385، ص 32و35).
    اين سبک از بيان مطالب، مفاهيم اين مکتب را براي مردم ستمديده و تشنه مبارزه با استثمارگران، جذاب جلوه داد و همه توجهات را به سمت خود معطوف کرد. ازاین‌رو يکي از علل گرايش مردم به مارکسيسم همين است که «مارکسيسم فلسفه عمل است» و مردم و به‌ویژه جوانان نيز به دنبال عمل و فعاليت هستند. شهيد مطهري به اين نکته اشاره کرده، مي‌نويسد:
    اين بچه‌هاي امروزي بيشتر گرايششان به ديالکتيک و قهراً ماترياليسم روي همين حساب است که اين فلسفه، فلسفه قدرت و فلسفه عمل است. جوان هم که اساساً آمادگي براي عمل دارد؛ يعني در مرحله اول مي‌خواهد فلسفه‌اي به او پيشنهاد بشود که فلسفه عمل باشد، بعد برايش توجيه درست مي‌کند. اضافه بر اين، اينها مدعي هستند ماترياليسم و ديالکتيک دانش مبارزه است؛ يعني خود مبارزه اگر علمي داشته باشد که چطور بايد مبارزه کرد و راهش چيست و در هر مرحله از مبارزه چه تاکتيکي بايد به‌کار برد، اين همين دانش ديالکتيک است (مطهري، 1387، ص 552).
    اين ادعاي مارکسيسم مبني بر ارائه دستورالعمل مبارزه به گونه‌ای در ميان توده‌هاي مردم و جريانات انقلابي نفوذ کرده بود که مردم اساساً تنها شيوه مبارزه را اجراي دستورالعمل‌هاي مارکسيسم مي‌ديدند و هر طريقي غير از آن را ناموفق مي‌پنداشتند. مقام معظم رهبري در اين زمينه مي‌فرمايد:
    قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، وقتي جوانان و غيرتمندان يک ملت مي‌خواستند مبارزه‌اي را عليه ظلمي که بر آن ملت و در منطقه خودشان حاکم بود، آغاز کنند، به دنبال تفکرات چپ مي‌رفتند؛ از چپي‌ها الهام مي‌گرفتند و از آنها جزوه و نوشته و دستورالعمل دريافت مي‌کردند. هرجاي دنيا که نهضت يا مبارزه‌اي عليه ظلم وجود داشت، شما مي‌ديديد يک صبغه چپ در آن هست، يا سعي مي‌شد اين صبغه چپ به نحوي به آن داده شود. چنين تصور مي‌شد که بدون ارتباط و اتصال با يک تفکر يا با يک مکتب ‌ـ ‌که آن هم مثلاً مکتب مارکسيسم بود‌ ـ نمي‌شود مبارزه‌اي را سازماندهي و هدايت کرد و به پيروزي رساند (بيانات رهبر معظم انقلاب، 18/11/1371).
    يکي ديگر از اقدامات عملي مارکسيست‌ها حمايت از نهضت‌هاي انقلابي بود. مارکسيست‌ها در ابتداي قرن بيستم از هر اقدامي که در جهان بر ضد نظام سرمايه‌داري صورت مي‌گرفت، حمايت مادي و معنوي کاملي صورت مي‌دادند و همين امر موجب پيوستن، نهضت‌ها و انقلاب‌ها به جريان مارکسيسم ‌شد. رهبر معظم انقلاب در اين‌‌باره مي‌فرمايد:
    اين کشورهاي آسيایي که الآن پيشرفت کرده‌اند ‌ـ ‌مثل ژاپن، چين و تا حدودي هند ‌ـ غرب به هيچ‌کدام از اينها کمکي نکرد. چين در کشمکش‌هاي شديد شرق و غرب، از طرف شوروىِ آن روز سخاوتمندانه مورد حمايت قرار گرفت؛ حتي انرژي هسته‌اي‌اش را روس‌ها دادند. چين هيچ چيز نداشت. شوروي‌ها چون مي‌خواستند يک جبهة آسيایي بزرگي در مقابل آمريکا و اروپا تشکيل بدهند، چين را تجهيز کردند (بيانات رهبر معظم انقلاب، 25/02/1386).
    حکومت کمونيستي که رقيب نظام سلطة مستقر تا آن زمان بود، وقتي سرِ کار آمد، براي اينکه حوزة نفوذ خودش را توسعه بدهد، کشوري مثل هند را و دانشگاه هند را مجهز کرد به برخي از علومي که غربي‌ها هرگز تا آخر حاضر نبودند، بدهند (بيانات رهبر معظم انقلاب، 31/03/1396).
    2-1-2. شعارهاي جذاب
    از ديگر عوامل گرايش مردم به مارکسيسم، شعارهاي جذاب و ارائه پيش‌بيني‌هاي مطلوب بود. هرچند برخي متفکران که از عدم اتقان انديشه‌هاي مارکسيسم مطلع بودند، مي‌دانستند که اين مکتب آينده درخشاني نخواهد داشت، اما اذعان مي‌کردند که شعارهاي جذاب مارکسيست‌ها عامل جذب بسياري از جوانان در سراسر دنيا شده بود (بيانات رهبر معظم انقلاب، 23/02/1379).
    مارکسيست‌ها براي جذب مردم، همواره شعارهاي آرمان‌گرايانه سر مي‌دادند. برای مثال ادعا مي‌کردند که پيشرفت در «صنعت» نهفته است و سوسياليسم به کمک طبقه کارگر و تلاش آگاهانه بشر، پايان تاريخ خواهد بود. اين پيام تلويحاً بدين‌معنا بود که کشورهاي جهان سوم با مارکسيسم، شبيه کشورهاي پيشرفته غربي خواهد شد و مردم مارکسيسم را مانند چراغي مي‌دانستند که مسير تحقق تجدد، روشنگري و تمدن را روشن مي‌کند. اين تلقي، به‌ویژه پس از تأسيس اتحاد جماهير شوروي (سابق) به صورت تفکر غالب درآمد.
    اورلاندو فايجس به نقل از والنتينوف (از کهنه‌کاران جنبش مارکسيستي روسيه) مي‌نويسد:
    با خوش‌بيني خاصي به دنبال فرمولي بوديم که به ما اميد بدهد و آن را در مارکسيسم يافتيم... مارکسيسم مُبشّر اين وعده بود که ما در کشوري نيمه‌آسيايي نخواهيم ماند، بلکه بخشي از غرب با فرهنگ و نهادها و ويژگي‌هاي يک نظام سياسي آزاد خواهيم شد (فايجس، 1388، ص 210).
    ازاین‌رو توده‌هاي کشورهاي عقب‌مانده و جهان سومي که غالباً شامل کشورهاي آسيايي، اروپاي شرقي و آمريکاي لاتين مي‌شدند، به صورت گسترده به مارکسيسم روي آوردند و حکومت‌هاي کمونيستي در اين کشورها شکل گرفت. اين شعارها تمام ابعاد زندگي مادي بشر را دربر مي‌گرفت و از هيچ جنبه‌اي فروگذار نبود و با ارائه يک چشم‌انداز کامل از آينده جهان و ارائه پيش‌بيني‌هاي جزئي، عملاً مردم را مجبور به پذيرش اين مکتب و ايدئولوژي مي‌کرد.
    شهيد مطهري در اين زمينه مي‌نويسد:
    مارکسيسم چنين راهي براي انسان مي‌گشايد، و نه‌تنها گذشته را علمي و خوب تفسير مي‌کند، بلکه آينده را هم به نحو علمي تفسير مي‌کند؛ يعني جريان آينده را خوب نشان مي‌دهد؛ مثل يک باغبان که آينده اين بوستان را مي‌تواند پيش‌بيني کند و بگويد: مثلاً اين تخمي که کاشتم تا يک هفته ديگر بيرون مي‌آيد و بعد چه وضعي پيدا مي‌کند و نظایر اين پيش‌بيني‌ها (مطهري، 1387، ص 552).
    2-2. اقتصادي
    مشکلات فراوان اقتصادي مردم در قرن هجدهم تا بيستم، اين فکر را در ذهن انديشمندان مارکسيست به وجود آورد که بايد بيشترين تکيه نظراتشان را بر روي مسائل اقتصادي بگذارند تا بتوانند هرچه بيشتر مردم را به سمت خود جذب کنند. مارکسيسم شعار سر مي‌داد که در جامعه ايده‌آل کمونيستي هيچ‌کس بر هيچ‌چيز مالکيت خصوصي نخواهد داشت و تقسيم کارها به شکل کنوني وجود نخواهد داشت و هرکس در انتخاب شغل آزاد است. همين موجب رشد و ترقي صنعت و کشاورزي خواهد شد.
    جامعه‌اي که مارکسيسم براي مردم گرفتار در مشکلات اقتصادي ترسيم مي‌کند، از لحاظ اقتصادي، جذاب و در آرماني‌ترين شکل ممکن قرار دارد. چارلز رايت ميلز سياست مارکسيسم را سياست مبارزه با گرسنگي بيان کرده، مي‌گويد:
    چرا افکار مارکس اين‌قدر مورد توجه مردم و انديشمندان با پيش زمينه‌هاي گوناگون ذهني قرار دارد؟ مردم و انديشمندان غالباً مارکسيسم را يک سياست مبارزه با گرسنگي مي‌دانند. مارکس در جايي مي‌گويد: «شما ديگر ناگزير نيستيد که باز هم گرسنه بمانيد» و لذاست که اين ايدئولوژي براي بسياري از مردمان هوشمند و هوشيار در کشورهاي فقير جذابيت دارد. مردمان شرق و افريقا و امريکا و اروپا خواستار بهره‌مندي از نتايج صنعتي شدن هستند و شيوه سرمايه‌داري را براي رسيدن به اين هدف مردود مي‌دانند (رايت ميلز، 1379، ص 85).
    1ـ2ـ2. همدردي با طبقه کارگر
    در هر دوره‌اي از تاريخ هميشه جرياناتي که به حمايت از مردم در برابر سلاطين برمی‌خاستند، مورد حمايت بودند. در قرن نوزدهم و همزمان با انقلاب صنعتي، چون مردم تحت فشار بودند، هر مکتبي که در جهت مقابله با استثمارگران بود، مورد حمايت مردم قرار مي‌گرفت. بن‌مايه تمام نوشته‌هاي مارکس و انگلس و ديگر نظريه‌پردازان مارکسيسم اين بود که آنان جهان را به دو قطب فقير و غني يا طبق تعابير خودشان، به «بورژوازي» و «پرولتاريا» تقسيم مي‌کردند. آنها در اين تقسيم‌بندي در جانب طبقه کارگر مي‌ايستادند و سرمایه‌داری (بورژوازي) را عامل اصلي تمام نابرابري‌هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي مي‌دانستند و توده‌هاي کارگری (پرولتاريا) را براي مبارزه آماده مي‌کردند (مطهري، 1387، ص 497).
    در ابتداي اساسنامه کمونيست آمده است:
    جامعه بيش از پيش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقه بزرگ روياروي يکديگر، يعني به «بورژوازي» و «پرولتاريا» تقسيم مي‌شود. بورژوازي استثمار بي‌پرده، بي‌شرمانه، بي‌واسطه و بي‌رحمانه را جايگزين استثمار پوشيده در اواهام مذهبي و سياسي ساخت (مارکس و انگلس، 1385، ص 26).
    مارکسيسم معتقد است: پرولتاريا هيچ چيز ندارد که ترس از دست دادنش او را از مبارزه بازدارد. ازاین‌رو بايد هرچه را که تاکنون مالکيت خصوصي جمع‌آوري کرده است، نابود گردد. اين همدردي و همنوايي با پرولتاريا و توده‌هاي اکثريت، برگ برنده مارکسيسم است که مکاتب ديگر در آن دوران از آن بي‌بهره بودند. مارکسيسم براي نيل به اين هدف، فعاليت‌هايش را در دو مرحله برنامه‌ريزي کرد:
    در مرحله اول، مارکسيسم صرفاً به همدردي با طبقه کارگر (پرولتاريا) بسنده نکرده و به صراحت منافع خود و پرولتاريا را در يک جهت ‌دانست تا بتواند ايدئولوژي و راهبرد استراتژي خود را به آنها بقبولاند و حمايت هرچه بيشتر آنها را کسب نمايد. در اساسنامه کمونيست آمده است:
    کمونيست‌ها... منافعي جدا از منافع مجموع پرولترها ندارند و در مراحل گوناگون گسترش مبارزه ميان پرولتاريا و بورژوازي هميشه بيانگر منافع جنبش (پرولتاريا) هستند. هدف کمونيست‌ها همان است که ديگر احزاب پرولتري در پي ‌آنند؛ يعني تشکيل پرولتاريا به صورت يک طبقه، برانداختن تسلط بورژوازي و تصرف قدرت سياسي توسط پرولتاريا (مارکس و انگلس، 1385، ص 39).
    پس از موفقيت‌آميز بودن مرحله اول، يعني گنجاندن مارکسيسم در ميان طبقه کارگر و هماهنگي با آنها، اکنون نوبت اجراي مرحله دوم است که طي آن مارکسيسم خود را از بقيه طبقه کارگر متمايز و برتر دانسته و به سبب همين برتري براي دستيابي به پيروزي نهايي و براندازي نظام سرمایه‌داری ضرورتاً طبقه کارگر را به تبعيت از خود فرامي‌خواند.
    وجه تمايز کمونيست‌ها با ديگر احزاب کارگری تنها در آن است که ازيک‌سو در مبارزات اقشار کارگري ملت‌هاي گوناگون، منافع مشترک مجموع طبقه کارگر را که منافع مستقل از مليت است، برجسته مي‌کنند و براي آن ارزش قایلند. کمونيست‌ها در عرصه عمل، قاطع‌ترين بخش احزاب کارگري تمام کشورها هستند و در عرصه نظری برتري آنان بر بقيه کارگران در آن است که شرايط و چگونگي سير جنبش کارگری و پيامدهاي کلي آن را به روشني درمي‌يابند (مارکس و انگلس، 1385، ص 39).
    2-2-2. انتفاع از نظام مارکسيستي
    استقرار کمونيسم در برخي از کشورها، هرچند يک موفقيت براي جريان مارکسيست به حساب مي‌آمد، اما بدين‌معنا نبود که تمام کشورهاي تحت حاکميت آن، ايدئولوژي مارکسيسم را پذيرفته بودند، بلکه براي اينکه بتوانند از امکانات نظام مارکسيستي بهره‌مند شوند، مارکسيست مي‌شدند.
    پس از جنگ جهاني دوم کشورهاي عقب‌مانده آسيايي يا کشورهاي جديدالتأسيس افريقايي ترجيح مي‌دادند براي منتفع شدن از نظام مارکسيستي، خود را به مارکسيسم متمايل نشان دهند. رهبران کشورهايي همچون هند، اندونزي، گينه، آنگولا و موزامبيک، چون به تدوام قدرت شخصي خويش علاقه‌مند بودند، فکر يک حزب منضبط مبتني بر سلسله‌مراتب، جاذبه خاصي براي آنها داشت و معتقد بودند: تطبيق نسبي با مرام شوروي، به حکومت غيردموکراتيک آنان نوعي مشروعيت تاريخي خواهد بخشيد. بدین‌روی به مارکسيسم گرايش پيدا کردند (برژينسکي، 1371، ص 280).
    درباره خود شوروي هم وضع بهتر از اين نبود و قشر عظيمي از مردم براي کسب جايگاه و منافع، خود را به مارکسيسم وفادار نشان مي‌دادند. مقام معظم رهبري در اين زمينه مي‌فرمايد:
    مارکسيسم مورد قبول مردم شوروي هم نبود. بله، دينِ حزب کمونيست شوروي بود. حزب کمونيست شوروي متشکل از چند ميليون عضو در مقابل جمعيت نزديک به سيصد ميليوني شوروي بود. شايد ـ مثلاً ـ ده ميليون، پانزده ميليون نفر عضو بودند. اعضاي حزب کمونيست هميشه از امتيازاتي برخوردار بودند. بنابراين مي‌توان حدس زد که در بين همان جمعيت هم آنچه براي آنها در درجه اول اهميت قرار داشت، امتيازات بود. لذا مارکسيسم به‌عنوان يک دين برايشان مطرح نبود (بيانات رهبر معظم انقلاب، 19/04/1379).
    البته فقط بهره‌مندي از امکانات مادي موضوعيت نداشت، بلکه چارلز رايت ميلز معتقد است: چون کمونيست بودن افتخار محسوب مي‌شد، جمعيت کمونيست‌ها رشد تصاعدي گرفت. در انقلاب اکتبر 1917 روسيه ميزان گرايش مردم به حزب کمونيست به اين ترتيب بود که در اول ژانويه 1917 از 120 ميليون تن جمعيت روسيه، فقط 23 هزار تن عضوحزب مذکور بودند؛ ولي هفت ماه بعد تعدادشان به 240 هزار تن افزايش يافت و به‌زودي به چند ميليون تن رسيد...؛ زيرا کمونيستِ فعال بودن يک افتخار عظيم به‌شمار مي‌رفت (سدي‌يو، 1366، ص 382).
    3ـ2ـ2. برقراري مساوات
    ايجاد جامعه بي‌طبقه و الغاي طبقات اجتماعي از شعار‌هاي پرتکرار مارکسيسم است که مارکسيست‌ها طي آن مردم خسته از اختلاف‌هاي طبقاتي را به مساوات کامل، برابري اجتماعي و عدالت نويد مي‌دادند. انگلس در کتاب اصول کمونيسم به صراحت مي‌گويد:
    در پي انقلاب، تقسيم جامعه به طبقاتي که نسبت به هم متضاد باشند، زاید خواهد بود. به دلایل کاملاً اقتصادي اداره کشاورزي و صنايع به‌دست يک نوع مردم، به جاي دو طبقه مختلف، يکي از شرايط حتمي و ضروري اجتماع کمونيستي است (انگلس، 1359، ص 21).
    چون يکي از بارزترين نمودهاي تفاوت طبقاتي اختلاف ميان شهرنشينان و روستاييان بود، مارکسيسم نيز از بين بردن اين اختلاف را به يکي از دغدغه‌هاي خود تبديل کرد. مارکس و انگلس در اساسنامه حزب کمونيست چنين مي‌گويند:
    جامعه کمونيستي از يک طرف، بقاي طبقات را تحمل نمي‌کند و از طرف ديگر، ايجاد يک چنين جامعه، خود وسایل لازم براي از بين بردن اين اختلافات طبقاتي را به دست خواهد داد. از اين موضوع نتيجه مي‌شود که تضاد بين شهر و ده به همان ترتيب از بين خواهد رفت (مارکس و انگلس، 1385، ص 46).
    از سوی ديگر وعده براندازي نژادپرستي، استثمار ملت‌ها و برطرف کردن اختلاف ميان ملت‌ها نيز آن‌قدر جذابيت داشت که مارکسيسم از آن چشم‌پوشي نکند و ازاین‌رو وعده نابودي آن را در زمان برپايي کمونيسم بارها تکرار کرد.
    با از ميان رفتن استثمار يک انسان به‌دست انسان ديگر، استثمار يک ملت به‌دست ملت ديگر نيز از ميان خواهد رفت. با برافتادن تضاد طبقات درون ملت‌ها، روابط خصومت‌آميز ميان ملت‌ها نيز از ميان خواهد رفت (مارکس و انگلس، 1385، ص 44).
    3ـ2. سياسي
    انگيزه‌هاي گرايش به مارکسيسم فقط اقتصادي نبود، بلکه خفقان، فساد سياسي در دولت‌هاي نظام سرمايه‌داري و ناديده گرفته شدن طبقه کارگر ازيک‌سو و شعارهاي آرمان‌خواهانه مارکسيسم در زمينه نفي دولت در جامعه آرماني کمونيسيتي از سوي ديگر، سرعت گرايش مردم به اين مکتب را افزايش داد. مارکسيسم رسماً شعار نابودي دولت را سر مي‌داد، به‌گونه‌اي‌که انگلس مي‌گفت:
    پرولتاريا قدرت دولتي را در دست مي‌گيرد و وسايل توليد را ابتدا به مالکيت دولتي تبديل مي‌کند. اما به اين وسيله پرولتاريا خود را به‌عنوان پرولتاريا از ميان برمي‌دارد و از اين طريق کليه تفاوت‌ها و تناقضات طبقاتي و سرانجام دولت به‌مثابه دولت را از ميان مي‌برد (انگلس، 1381، ص 351).
    مارکسيسم نابود شدن نظام سرمايه‌داري، برقراري يک نظام حکومتی مردم‌سالاری (دموکراسي) و در نهايت، فرمانروايي طبقه کارگر را نويد مي‌داد. انگلس اين وعده را چنين مطرح مي‌کند:
    اين انقلاب قبل از همه‌چيز يک سيستم حکومت دموکراسي و به وسيله آن ‌ـ ‌به‌طور مستقيم يا غيرمستقيم ‌ـ فرمانروايي پرولتاريا را به وجود خواهد آورد. دموکراسي مقرراتي را براي از بين بردن مالکيت خصوصي به اجرا مي‌گذارد (انگلس، 1381، ص 351).
    مارکس و انگلس به‌عنوان بنيان‌گذاران مارکسيسم در اساسنامه حزب کمونيست و در قالب جملاتي الهام‌بخش، وعده نهايي را چنين مطرح مي‌کنند:
    بگذار طبقات حاکم از تصور برپايي يک انقلاب کمونيستي بر خود بلرزند. پرولتاريا چيزي ندارد که از دست بدهد ـ ‌بجز غل و زنجيرهايش‌ ـ اما مي‌تواند جهاني را به‌دست آورد! (مارکس و انگلس، 1385، ص 59).
    1ـ3ـ2. استثمار و آگاهي مردم
    مردم به‌سبب زندگي در جوامعي که تحت غلبه آزادی‌خواهان و سرمايه‌داران اداره مي‌شد، در وضعيت نامناسبي، چه از لحاظ مادي و چه از لحاظ اجتماعي و سياسي به سر مي‌بردند. دستمزدهاي بسيار پايين، محروميت از حقوق اوليه انساني، زندگي در مساکن نامناسب و ساعات کار بسيار زياد از جمله اوصاف معمولي و روزمره آن جوامع به حساب مي‌آمد. آنها در قبال کارهاي فراواني که انجام مي‌دادند، حتي توانايي تأمين مخارج ضروري زندگي، از قبيل خوراک و پوشاک را نيز نداشتند.
    ژان باتيست‌سي (Jean-Baptiste Say) در سفر سال 1815 به انگليس مي‌نويسد:
    در انگلستان يک کارگر با در نظر گرفتن افراد خانواده‌اش و با وجود همة زحمات درخور تحسين و ستايشش نمي‌تواند بيش از سه چهارم و گاهي بيشتر از نصف ضروري‌ترين مصارف زندگي خود را تأمين کند (ژيد و ريست، 1347، ج 1، ص 269).
    مردم هرچند در چنين وضعيتي زندگي مي‌کردند، اما از اين نکته نيز غافل نبودند که مسبب اين وضعيت نابهنجار، نظام سرمايه‌داري و ارزش‌هاي حاکم بر آن است و همين ليبرال‌ها و سرمايه‌داران هستند که براي ازدياد سرمايه خود، از مردم بهره‌کشي کرده، دستمزد حقيقي آنها را پرداخت نمي‌کنند. مکتب سرمایه‌داری (کاپيتاليسم)، يا نمي‌خواست و يا نمي‌توانست مردم را راضي کند؛ زيرا براي راضي نگه‌داشتن مردم ناچار بود تا از کسب سرمايه و سودهاي هنگفت چشم‌پوشي کند و اين تصميم با روح سرمايه‌داري که بر مبناي کسب سود به هر قيمتي پايه‌ريزي شده بود، منافات داشت.
    درواقع نارضايتي مردم در اين دوران دو علت عمده داشت:
    يکي شرايط کار در کارگاه‌هاي کثيف و ناسالم و زندگي در محلات پرجمعيت که به مراتب بدتر از شرايط زندگي سابقشان در کشتزارها بود، و ديگري مشاهده زندگي بسيار مرفه کارفرمايان و بورژواهاي ثروتمند که در بهترين محلات شهر سکونت داشتند و از همه مزاياي زندگي برخوردار بودند (سدي‌يو، 1366، ص 242).
    اين آگاهي‌ها و هوشياري مردم در طول زمان موجب شد که در قرن هجده و نوزده جنبش‌هاي کارگري و مبارزات صنفي در سطح اروپا آغاز شود. چون در خلال اين مبارزات، تنها مکتبي که در مقابل نظام سرمايه‌داري قد علم کرده و آن را به باد انتقاد گرفته بود، مارکسيسم بود، ازاین‌رو توده‌هاي تحت ستم و رنجديده براي پيمودن مسير مبارزه و دستيابي به پيروزي، چاره‌اي جز گرايش به مارکسيسم و پذيرش وعده‌هاي آن نداشتند. هنري ليتل فيلد مي‌نويسد:
    طبقه جديد کارگر که حاصل انقلاب صنعتي بود، با آنکه فقر و ناداني و فقدان رهبر مانع پيشرفت آنها بود، به تدريج يک احساس هوشياري عمومي نشان داد و در جست‌وجوي وسایلي جهت بهبود وضع خود، از راه انقلاب سياسي و شرکت در اتحاديه‌هاي صنفي و اقسام مختلف اقدامات تعاوني برآمد. در ضمن، اين عقيده پيدا شد که هيچ اصلاح و تغييري بدون واژگون ساختن سيستم‌هاي سرمايه‌داري موجود نمي‌تواند چندان مؤثر و مفيد باشد (فيلد و ويلسون، 1388، ص 11).
    اين رشد آگاهي سياسي و تحولات فکري در اواخر قرن هجده، انقلاب فرانسه را رقم زد که منشأ بسياري از نهضت‌هاي اجتماعي و انقلابي در قرن نوزدهم شد. انديشمندان سوسياليست که حضور پررنگي در انقلاب فرانسه داشتند، هرچند هنوز افکارشان آن‌قدر منسجم نبود که در قالب يک مکتب به مردم عرضه شود، اما شرايط را براي انديشمندان پس از خود آماده کردند تا در اواسط قرن نوزدهم، سلسله انقلاب‌هاي 1848 در اروپا را پي‌ريزي نمايند و نهضتي به راه اندازند که به سرعت سراسر قاره اروپا را فرا گيرد. آگاهي سياسي مردم به قدري افزايش پيدا کرد که اتحاديه‌هاي کارگري و گروه‌هاي انقلابي يکي پس از ديگري اعلام موجوديت کرده، نظام حاکم کشورشان را مورد انتقاد قرار مي‌دادند. وجه مشترک بيشتر اين جريانات، عقايد و آراء سوسياليستي و ضدسرمايه‌داري بود.
    در سال 1848 در دنياي غرب انفجار بزرگي رخ داد و نهضتي به راه افتاد که به سرعت سراسر قاره اروپا را فراگرفت. بيکاري و بحران اقتصادي و اجتماعي باعث شيوع عقايد انقلابي شد. تب انقلابي از لهستان شروع شد و تا ايتاليا گسترش يافت. در پاريس و مادريد و شهرهاي آلمان نيز اغتشاش‌هايي صورت گرفت و در همه اين حوادث سوسياليست‌ها نقش اصلي را به عهده داشتند (سدي‌يو، 1366، ص 293).
    نقش داشتن سوسياليست‌ها در اين وقايع که با جهت‌دهي افکار مبارزان و طرح مطالبات ساختاري و مباحث نظری صورت مي‌گرفت، زمينه را براي گرايش توده‌ها به مارکسيسم فراهم مي‌کرد.
    شهيد مطهري در اين زمينه مي‌نويسد:
    در قرن نوزدهم... آگاهي‌هاي سياسي و اجتماعي در بين مردم پيدا شده بود (هم استثمار بود و هم آگاهي‌هاي سياسي)... يعني از يک طرف توده‌ها تحت فشار قرار گرفتند و از طرف ديگر، آگاهي‌هاي اجتماعي و سياسي در ميان آنها به وجود آمد و اين امر سبب شد که زمينه تشکيل توده‌ها فراهم گردد و بنابراين اگر تزي و فلسفه‌اي به نفع اينها عرضه مي‌شد زمينه پذيرش آن بسيار بود (مطهري، 1387، ص 497).
    2-3-2. سازماندهي و تبليغات
    يکي ديگر از عواملي که سبب جذب مردم به مارکسيسم ‌شد، سازماندهي فوق‌العاده و تبليغات پرحجم آنها بود. ايجاد مسئوليت‌هاي متعدد، تأسيس سازمان‌هاي حزبي و تشکيلاتي و نظم آهنين از اوصاف بارز گروه‌هاي مارکسيستي به حساب مي‌آمد. لنين تأکيد زيادي بر مسئله «سازماندهي منسجم و قوي» داشت و آن را يکي از رموز پيروزي مي‌دانست و فعاليت‌هاي بدون سازماندهي يا به تعبير خودش «خرده‌کاري» را نوعي بيماري براي جنبش و نهضت به حساب مي‌آورد. وي تشکيل سازماني از انقلابيان را نخستين و ضروري‌ترين وظيفه عملي انقلابيان و مارکسيست‌ها معرفي مي‌کرد و معتقد بود:
    بايد پيش از هر چيز در فکر ايجاد سازماني از انقلابيون بود؛ يعني سازماني که بتواند بر تمام مبارزه آزادي‌بخش پرولتاريا رهبري کند (لنين، 1395، ص 165)؛ زيرا مبارزه خودبه‌خودي پرولتاريا تا زماني که يک سازمان مستحکم انقلابيون آن را رهبري نکند به مبارزه طبقاتي حقيقي پرولتاريا مبدل نمي‌گردد (همان، ص 187).
    من جداً معتقدم که بدون سازماني استوار از رهبراني که کار يکديگر را دنبال مي‌کنند هيچ‌گونه جنبش انقلابي نمي‌تواند پايدار باشد و هرقدر دامنه توده‌اي که خودبه‌خود به مبارزه جلب مي‌شود و پايه جنبش را تشکيل مي‌دهد و در آن شرکت مي‌ورزد، وسيع‌تر باشد همان‌قدر لزوم چنين سازماني مؤکدتر مي‌گردد و همان‌قدر اين سازمان بايد استوارتر باشد (همان، ص 173).
    اين نظريات لنين در عمل نيز سرسختانه در تمام احزاب کمونيست جهان به اجرا درمي‌آمد. برای مثال «حزب توده» که بارزترين حزب مارکسيستي ايران به حساب مي‌آمد، ده‌ها زيرمجموعه و سازمان به صورت منسجم و تحت سازماندة قوي در کشور داشت که فعاليت مي‌کردند و این در نوع خود بي‌سابقه بود. «سازمان نظامي»، «سازمان زنان»، «اتحاديه دهقانان»، «سازمان جوانان» و «سازمان دانشجويان» تنها چند زيرمجموعه اين دستگاه عظيم حزبي به حساب مي‌آمدند. اين سازمان‌ها علاوه بر اينکه تمام اقشار را دربر می‌گرفت و براي همه آنها دستورالعمل ارائه مي‌کرد، براي جواناني که در پي مبارزه نظام‌مند و مداوم بودند، بسيار جذابيت داشت و موجبات جذب آنها به اين نظام را فراهم مي‌کرد.
    از سوی ديگر انتشار نشريات پرتعداد و گوناگون براي گسترش فرهنگ مارکسيستي و القای مفاهيم آن به مردم نيز از جمله شاخصه‌هاي گروه‌هاي مارکسيستي به حساب مي‌آمد. تمام گروه‌ها و سازمان‌هاي مارکسيستي داراي روزنامه و نشريه خاص خود بودند که افکار خود را در آنها انتشار مي‌دادند. البته شيوه تبليغات اين گروه‌ها منحصر در نشريات نبود، به‌گونه‌اي‌که در سرگذشت يکي از قديمي‌ترين گروه‌هاي کمونيستي ايراني يعني «گروه 53 نفر» مي‌خوانيم:
    دستورهاي تبليغاتي جهت رسوخ در بين مردم از کميتة در مسکو به تهران، به مرحله اجرا درمي‌آمد که به گفته تقي اراني، «طبق درخواست‌هاي هفتمين کنگره کمونيست‌ها، برقراري روابط بين اشخاص بايستي دو به دو صورت گيرد». اغلب مواقع جلسات عقيدتي در منزل تقي اراني برپا مي‌شود. شرکت‌کنندگان وقتي اصول مرام کمونيستي را مي‌پذيرفتند، به نوبه خود با همان شيوه براي جذب افراد ديگر پا به ميدان تبليغات مي‌نهادند. با چنين اقدامي ترويج مسلک کمونيستي و همچنين عضوگيري در بين دانشجويان مؤثر بود؛ ولي براي جذب افراد عادي، روش‌هاي ملموس‌تري، از قبيل پخش اعلاميه و جزوات به‌کار مي‌رفت. آنها با وجود در اختيار داشتن ماشين تحرير، جزوات زيادي را دوباره رونويسي مي‌کردند. اين گروه براي ترويج و گسترش افکار خود، کتاب‌هاي متعددي را به زبان فارسي برگردانده‌اند (آيتي، 1386).
    البته نبايد تلاش‌هاي کمونيست‌ها و مارکسيست‌ها براي ترويج و پخش اين نشريات و روزنامه‌ها را ناديده گرفت و صرفاً به تعداد زياد اين مطبوعات بسنده کرد. لئون تروتسکي، از رهبران شوروي و انقلاب کمونيستي، روند تبليغات «حزب بلشويک» روسيه را اينچنين توصيف مي‌کند:
    روزنامه‌هاي بلشويک به صداي بلند خوانده مي‌شدند و آن‌قدر دست‌به‌دست مي‌گشتند که تکه‌پاره مي‌گرديدند. خوانندگان مهم‌ترين مقالات اين روزنامه‌ها را از بر مي‌کردند و بازگو مي‌کردند. از رويشان رونوشت برمي‌داشتند و هرجا امکانش موجود بود، تجديدچاپ و تکثيرشان مي‌کردند (تروتسکي، 1360، ج 2، ص 296).
    همه سازمان‌ها و تشکيلات وابسته به حزب توده در ايران نيز به‌طور مستقل داراي نشريه و روزنامه بودند. محسن مديرشانه‌چي تعداد 74 عنوان از آنها را در کتاب خود نام برده است (مديرشانه‌چي، 1388، ص 86‌ـ91). علاوه بر کتاب، مجله و نشريه، استفاده از رسانه‌هاي تصويري، همچون سينما نيز در دستور کار مارکسيست‌ها و کمونيست‌ها، به‌ویژه در اتحاد جماهير شوروي قرار داشت.
    رهبر معظم انقلاب در اين زمينه مي‌فرمايد:
    کمونيست‌ها در دو چيز فوق‌العاده بودند: يکي در سازماندهي که يک چيز سنتي بين کمونيست‌ها بود و در اين چندساله انصافاً در سازماندهي نظير نداشتند و احزابشان را سازماندهي مي‌کردند؛ يکي هم در تبليغات که در دنيا اصلاً نمونه بود. با وجودي که امکاناتشان کمتر از غربي‌ها بود، اما در موارد بسياري بر تبليغات غربي‌ها غلبه مي‌کرد. اينها با تبليغاتشان، در جاهايي مثل افريقا و امريکاي لاتين و همين خاورميانه و قضية فلسطين، پدر غربي‌ها را درآوردند! (بيانات رهبر معظم انقلاب، 07/12/1370).
    3ـ3ـ2. زور و غلبه
    عده‌اي از انديشمندان معتقدند: بعضي از کشورهايي که به مارکسيسم گرويدند، از روي اختيار و اراده نبوده، بلکه حکومت کمونيستي در آن جوامع با زور و کودتا بوده است (بيانات رهبر معظم انقلاب، 1/1/1376). براي مثال مي‌توان به کودتاي کمونيستي «حزب کمونيست» چکسلواکي در سال 1948 يا کودتاي کمونيسيتي در افغانستان در سال 1978 اشاره کرد که «حزب کمونيست» به دنبال يک کودتا و با حمايت اتحاد جماهير شوروي (سابق) توانست حکومت آن کشور را به‌دست گيرد (سعادت، 1396، ص 310).
    در برخي از کشورهاي اروپاي شرقي نيز کودتاي نظامي و جنبش‌هاي مسلحانه باعث ايجاد حکومت‌هاي کمونيستي ‌شد.
    در بلغارستان کارگران مسلح با هدايت شوروي، شوراهاي کمونيستي را تشکيل دادند. کمونيست‌ها از سپتامبر 1944 تا مارس 1945 که قدرت را قبضه کردند، دست به کشتار گسترده مخالفين خود زدند. انتخابات سال 1945 مجارستان درحالي برگزار شد که مجارستان در اشغال نظامي شوروي بود. حزب کمونيست با حمايت شوروي اقدام به حذف مخالفان کرد و قانون جديد انتخابات را اجرا کرد که براساس آن رأي اکثريت را احزاب چپ آوردند و عملاً مجارستان هم به کشور کمونيستي و متحد شوروي تبديل شد (مرادي، 1395، ص 247).
    احسان طبري که از سردمداران جريان مارکسيستي در ايران بود، در کتاب کژراهه مي‌نويسد:
    ما در مسکو از دور و نزديک شاهد شيوه رهبري فرعوني استالين بوديم... اين قدرت مطلقه را استالين بر رعب متکي ساخته بود. دستگاه مرموز امنيت، اهرم اساسي اعمال اين رعب بود. مردم شوروي تا زماني که ما به اين کشور پاي نهاديم، تاريخ خونين و پرمخافتي را در زير رهبري استالين از سر گذارنده بودند (طبري، 1367، ص 95).
    3. نقد و ارزيابي
    پس از بيان علل گرايش جوامع گوناگون به مارکسيسم، چون به اعتراف رهبران آن، مارکسيسم نتوانست به اهداف آرماني خود برسد و در نهايت شکست خورد، لازم است ارزيابي دقيقي از علل جاذبه ابتدايي آن انجام شود. جدا از نقايص و نقدهاي فراواني که به مؤلفه‌هاي فکري و فلسفي مارکسيسم وارد است، عوامل ديگري نيز در نرسيدن مارکسيسم به اهداف و برنامه‌هاي خود وجود دارد که در ذيل به آن اشاره مي‌شود:
    1ـ3. عدم تحقق وعده‌ها
    جوامع کمونيستي هيچ‌گاه نتوانستند مراحل مدنظر مارکس و انگلس را طي کرده، به کمونيسم واقعي دست پيدا کنند. از آغاز انقلاب اکتبر تا زمان فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، تصوير کمونيسم نهايي مدام براي مردم دورتر و غيرقابل دسترس‌تر مي‌شد و اين مسئله تا جايي پيش رفت که مردم شوروي وعده دستيابي به کمونيسم را يک وعده ميان‌تهي به‌شمار مي‌آوردند (طبري، 1368، ص 286).
    مارکس و انگلس بر پايه استنباط مادي که از تاريخ داشتند، عامل اقتصادي را تنها عامل مؤثر در تحولات جامعه مي‌پنداشتند و دستيابي به يک جامعه بي‌طبقه و کمونيستي را نتيجه قانونمند و جبري تکامل طبيعي و تاريخي جامعه مي‌دانستند. آنان پيش‌بيني مي‌کردند که اين روند قطعاً به وقوع خواهد پيوست، اما عدم وقوع اين مراحل موجب تضعيف تفکرات آنها شد، به‌گونه‌اي‌که رهبران مارکسيست پس از مدتي، آماج اعتراض فراوان مردم شدند.
    شکست‌هاي گسترده اجتماعي، سياسي و اقتصادي نظام‌هاي مارکسيستي، که طبق پيش‌بيني مارکس بايد مدينه فاضله مي‌شدند، نشان ديگري بر نادرستي آينده‌نگري مارکسيسم بود. در دهة 1980 انديشة سوسياليستي توسعه در بیشتر کشورهاي جهان سوم به نحو چشمگيري بي‌اعتبار شده بود؛ زيرا پيشرفت‌هاي اقتصادي به شيوة کاملاً غيرسوسياليستي حاصل شده بود و کشورهايي که مسير کمونيسم را در پيش گرفته بودند در طرح‌هاي اقتصادي ‌ـ ‌اجتماعي خود شکست خورده بودند.
    برای مثال، کشور ويتنام با وجود دريافت ميلياردها دلار از شوروي، توانايي تأمين مواد غذاي را نداشت؛ اما کشور تايلند با روش‌هاي غيرسوسياليستي از يک رونق اقتصادي چشمگير برخوردار بود. بنابراین کشورهايي که هنوز در بند سوسياليسم بودند، مي‌کوشيدند خود را برهانند (برژينسکي، 1371، ص 283).
    پيش‌بيني مارکس از کشورهاي هدف مارکسيسم نيز محقق نشد. برای مثال، مارکس انقلاب اجتماعي را در کشورهاي اروپايي پيش‌بيني مي‌کرد که انقلاب صعنتي در آنها به وقوع پيوسته و ظلم به‌کارگران تا حد زيادي افزايش يافته است؛ اما عملاً در کشورهايي همچون روسيه و چين شکل گرفت که نه انقلاب صنعتي داشتند و نه جزو کشورهاي اروپاي غربي بودند. در اواخر قرن بيستم اين حقيقت آشکار شد که يک جامعه هرچه پيشرفته‌تر باشد، از اصول و مختصات مارکسيستي دورتر است. مارکسيسم در جاهايي که انتظار پيروزي آن مي‌رفت، شکست خورد، ولي در عوض، در کشورهايی که مطابق اصول مکتب «مارکسيسم» هنوز براي پذيرش کمونيسم مستعد نبودند، موفق شد. اين مسئله موجب گردید مارکسيسم امتياز اصلي خود را از دست بدهد و ديگر کسي آن را پيش‌قراول تاريخ و مُبشر آينده نداند (همان، ص 266).
    2ـ3. عدم تحقق شعارها
    مارکس و انگلس با رؤياپردازي، جامعه کمونيستي را جامعه‌اي تصوير مي‌کردند که نه دولتي در آن حاکم است و نه روابط کارگر و کارفرما و نه هيچ رابطه‌اي که به‌زعم ايشان مخالف آزادي انسان باشد. آنها وعده مي‌دادند که در جامعه کمونيستي به جاي دولت، نيروهاي زنده خود جامعه به صحنه مي‌آيند و زمام امور را به‌دست مي‌گيرند و «خودگرداني مردم» جاي «اراده دولتي» را خواهد گرفت. ‌اينکه چگونه جامعه بدون حاکميت بالادستي اداره خواهد شد؟ و چگونه همه مردم بدون هيچ سلسله‌مراتبي مي‌توانند زمام جامعه را در دست داشته باشند؟ از جمله مسائلي است که پاسخي در ميان نوشته‌هاي انديشمندان مارکسيسم براي آن يافت نمي‌شود.
    مارکس جامعه مارکسيستي را جامعه‌اي مي‌دانست که در آن «وابستگي انسان به‌کار از ميان مي‌رود... و تمام منابع ثروت جامعه چون سيلي به فوران درمي‌آيد» (مارکس، 1360، ص 22). اين ادعا کاملاً مبهم و تخيلي بود. چگونه ممکن است انسان با ويژگي‌هاي ذاتي و متغير، بدون وابستگي و الزام به‌کار، همچنان خود را متعهد به‌کار کردن و تلاش براي برطرف کردن نيازهاي ديگران بداند؟ و چگونه ممکن است در چنين شرايطي ثروت‌هاي جامعه فوران نمايد؟
    مشکل ديگر اين بود که در برنامه‌هاي مارکسيسم، مليت‌ها، فرهنگ‌ها، انگيزه‌ها و ابتکارات فردي کاملاً ناديده گرفته شده بود. درواقع مارکسيسم در شعارهايي که براي تشکيل مدينه فاضله خود ارائه مي‌داد، هيچ توجهي به تنوع قوميتي، مليتي و فرهنگي جمعيت هدف خود نداشت و همين موجب شده بود تا مکتب «کمونيسم» هويت ملي، هويت ديني و هويت اجتماعي را از بين ببرد. برای مثال اتحاد جماهير شوروي به يک جامعه با هويت‌هاي متعدد، از اقوام و اديان تبدیل شد که کمونيسم قصد اعمال سلطة‌ نهادينه شده بر آن را داشت (توحيدفام و صالحي، 1393).
    3-3. ناکارامدي فلسفه عمل
    مارکسيسم مدعي بود که دستورالعمل مدوني براي مبارزه با نظام سرمايه‌داري ارائه مي‌دهد؛ اما در همين ادعا نيز دچار چالش شد؛ مثلاً مارکس براي وقوع انقلاب مارکسيستي شرط مي‌گذاشت که در جامعه مدنظر، مناسبات توليدي از پيشرفت نيروهاي مولد که افراد جامعه و کارگران باشند، جلوگيري کند. اين شرط کاملاً مبهم است و معلوم نيست که در نهايت، انقلاب در يک جامعه، چه زمان و با چه شيوه‌اي رخ خواهد داد؟ اگر ايجاد انقلاب برعهده کارگران و دهقانان است با چه شيوه‌اي بايد آن را به انجام برسانند؟
    اين نقاط مبهم درباره مهم‌ترين وعدة مارکسيسم، يعني «انقلاب عليه نظام سرمايه‌داري و ايجاد يک مدينه فاضله کمونيستي» وجود دارد. همچنين اين دستورالعمل و برنامه‌ريزي براي سرنگوني نظام سرمايه‌داري در جوامع گوناگون، بدون در نظر گرفتن آداب، فرهنگ، هويت و مليت آنان ارائه مي‌شد که سبب مي‌گردید، کارايي لازم را نداشته باشد.
    تمرکز بيش از اندازه بر مبارزات انقلابي و نبود برنامه‌ريزي براي ادارة کشور براساس مؤلفه‌هاي مارکسيستي، سبب شد اکثر قريب به اتفاق حکومت‌هايي که خود را وامدار تفکرات مارکس و انگلس مي‌دانستند، در مرحلة عمل و پس از برپايي نظام مارکسيستي، پايبندي چنداني به آموزه‌هاي آن نداشته باشند؛ مثلاً  لنين که پايه‌گذار اتحاد جماهير شوروي (سابق) بود، ابتدا قرابت زيادي با تفکرات مارکس نشان مي‌داد، اما در عمل با عدم پايبندي به مراحل تاريخي مارکس، شيوه‌هاي مبارزه و عدم رعايت مختصات جامعه مارکسيستي نشان داد که او تفکر مارکسيسم و سوسياليسم را آن‌گونه که خود مي‌پسندد، اختيار کرده است.
    او به صراحت مي‌گفت: گفته‌هاي مارکس درباره سوسياليسم صرفاً تجريدي است و بايد در مرحله عمل مشخص شود که چه ويژگي‌هاي حقيقي دارد و اکنون وي نمي‌داند که سوسياليسم چه ويژگي‌هايي دارد و حقيقتاً چيست.
    به گفته احسان طبري، لنين انقلاب را به نام «سوسياليسم» بر همة مردم تحميل مي‌کند، ولي حالا که بايد نتيجه را ارائه دهد، عذر مي‌نهد که چيزي از آن نمي‌داند! معلوم است مردم را به دنبال طلب مجهول مطلق کشانده است (طبري، 1368، ص 299).
    يا کشورهاي افريقايي به صراحت از پذيرش سليقه‌اي مارکسيسم سخن مي‌گفتند؛ مثلاً سکوتوره رهبر گينه پس از پذيرش مارکسيسم گفت: مارکسيسم در گينه آن دسته از ويژگي‌هاي خود را که با واقعيات افريقا سازگار نبود، از دست داده است (برژينسکي، 1371، ص 280).
    4ـ3. ايجاد استبداد جديد
    يکي ديگر از اشکالات، قطبي شدن جامعه به يک قشر فرمانروايي مرفه و داراي امتيازات فراوان ازيک‌سو و توده زحمتکش کارگزان و کشاورزان از سوي ديگر بود. پس از پيروزي انقلاب سوسياليستي، دستگاه «حزب کمونيست» که با هدف برادري و برابري، ريشه‌کن ساختن هرگونه اختلاف و امتيازات طبقاتي روي کار آمده بود، با قلع و قمع احزاب ديگر و با تصرف تمام وسايل توليد، تبديل به يک طبقه استثمارگر شد که تمام ثروت را از طريق ملي ساختن تصاحب مي‌کرد، تمام اخلاقيات را زير پا گذاشت و استبداد خود را به وسيله ترور، وحشت و کنترل کامل ايدئولوژيک برقرار ساخت (وسلسنکي، 1364، ص 29). حتي «حزب کمونيست» يک حزب واقعي و آزاد برخاسته از ميان مردم يا طبقه کارگر و بيان‌کننده اراده و خواسته‌هاي توده يا طبقه، يا حتي اعضاي آن نبود و فقط يک سازمان رسمي و دولتي و نهادی براي تأمين فرمانروايي قشر حاکم بود.
    در اين نظام، آزادي بيان و اظهارنظر وجود نداشت. مطبوعات، انتشارات و هنر نيز زیرنظر حزب و دولت بود. انتشار مطبوعات رسماً محدود بود و جز روزنامه‌ها، مجله‌ها و نشريات مجاز که عموماً وابسته به مؤسسات دولتي و حزبي بودند، کسي حق انتشار نداشت. اخبار و اطلاعات تفتیش مي‌شد و آزادي مبادله خبر و اطلاعات عملاً وجود نداشت (خامه‌اي، 1375، ص 60ـ84).
    برتراند راسل در کتاب تئوري و عمل بلشويسم درباره عواقب خطرناک اين اقتدار و قدرت انحصاري مي‌نويسد:
    برقراري يک آريستوکراسي ديوان‌سالاري که اقتدار را در دستان خود متمرکز کرده، رژيمي را برپا خواهد کرد که به قدر سرمايه‌داري ظالمانه و بي‌رحمانه است. مارکسيست‌ها هيچ‌گاه درک نکرده‌اند که عشق به قدرت به اندازه عشق به پول، محرکي قوي و منشأ مهمي براي بي‌عدالتي است (راسل، 1362، ص 38).
    نتيجه‌گيري
    بعد از انقلاب 1917 روسيه و تحولات جهاني که منجر به تبديل شدن جهان به دو قطب «سرمايه‌داري» به رهبري امريکا و «سوسياليسم» به رهبري شوروي شد، يکي از اهداف عمده نظام سوسياليستي از بين بردن نظام سرمايه‌داري و گسترش نظام سوسياليستي در سراسر جهان شد. مارکسيست‌ها با هوشمندي و ادعاي اينکه براي حل مشکلات مردم ستمديده جهان برنامه دارند، قدم در راه مبارزه با نظام سرمايه‌داري گذاشتند و در اين راه توانستند با شناخت دقيق نيازهاي مردم، ارائه راه‌حل‌هاي جذاب و ترسيم يک دورنماي آرماني، ابتدا جمع زيادي از مردم را به سمت خود جذب نمايند.
    از ابتکارات مارکسيسم براي جذب مردم مي‌توان به ارائه دستورالعمل مبارزه با استثمارگران، ايجاد تشکيلات سازماني براي انقلابيان، سردادن شعارهاي جذاب و مانند آن اشاره کرد. مارکسيسم هرچند در ابتداي امر توانست جمعي زيادي را به خود جذب نمايد، اما پس از مدتي به دلايل متعدد (همچون عدم تحقق وعده‌ها، شعارها و پيش‌بيني‌هايي که در عرصه‌هاي گوناگون ارائه کرده بود، ناکارآمد بودن فلسفه و دستورالعمل مبارزه، و شکل‌گيري استبداد جديد) اين مکتب، رهبران آن و انديشه‌شان در سطح جهان منزوي شد.

     

    References: 
    • انگلس، فردريش، 1359، اصول کمونيسم، تهران، بي‌نا.‌
    • ـــــ ، 1381، آنتي دورينگ، ترجمة آرش پيشاهنگ، تهران، جامي.
    • آشوري، داريوش، 1386، دانشنامه سياسي، تهران، مرواريد.
    • آيتي، عطا، 1386، «اسناد: پنجاه و سه نفر»، تاريخ معاصر ايران، ش 42، ص 245ـ262.
    • برژينسکي، زبيگنيو، 1371، شکست بزرگ، ترجمة سيروس سعيدي، تهران، اطلاعات.
    • بشيريه، حسين، 1376، تاريخ انديشه‌هاي سياسي در قرن بيستم؛ انديشه‌هاي مارکسيستي، تهران، نشر ني.
    • بورژن، ژرژ و پير ‌ريمبر، 1342، سوسياليسم، ترجمة منصور مصلحي، تهران، کتاب‌هاي جيبي.
    • بيات، عبدالرسول و ديگران، 1381، فرهنگ واژه‌ها، قم، مؤسسة انديشه و فرهنگ ديني.
    • بيانات رهبر معظم انقلاب، در: khamenei.ir
    • بي‌نام، 1363، «عوامل موفقیت نسبی مارکسیسم»، پاسدار اسلام، ش 31، ص 40ـ43.
    • تروتسکي، لئون، 1360، تاريخ انقلاب روسيه، ترجمة سعيد باستاني، تهران، فانوسا.
    • توحيدفام، محمد و اكرم ‌صالحي، 1393، «بازانديشي تئوريک و عملي کمونيسم در فروپاشي شوروي»، تحقيقات حقوق خصوصي و كيفري، ش 21، ص 51ـ70.
    • خامه‌اي، انور، 1375، آيا فروپاشي شوروي اجتناب‌پذير بود؟، تهران، خدمات فرهنگي رسا.
    • خطيبي، عذرا، 1370، سرگذشت مارکسيسم از فراز آغاز تا نشيب انجام، تهران، رامين.
    • رابرتسون، ديويد، 1375، فرهنگ سياسي معاصر، ترجمة عزيز کياوند، تهران، البرز.
    • راسل، برتراند، 1362، بلشويسم از تئوري تا عمل، تهران، کتاب تهران.
    • رايت ميلز، چارلز، 1379، مارکس و مارکسيسم، ترجمة محمد رفيعي ‌مهرآبادي، تهران، خجسته.
    • رحيمي، غلامرضا، 1391، نگرشي نو بر واژه‌هاي سياسي انقلاب اسلامي ايران، قم، شکوفه ياس.
    • رني، آستين، 1374، حکومت: آشنايي با علم سياست، ترجمه ليلا سازگار، تهران، نشر دانشگاهي.
    • ژيد، شارل و شارل ريست، 1347، تاريخ عقايد اقتصادي، ترجمة کريم سنجابي، تهران، دانشگاه تهران.
    • سدي‌يو، رنه، 1366، تاريخ سوسياليسم‌ها، ترجمة عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، نشر نو.
    • سعادت، عوضعلي، 1396، تحولات سياسي تاريخ معاصر افغانستان، کابل، بنياد انديشه.
    • طبري، احسان، 1367، کژراهه، تهران، اميرکبير.
    • ـــــ ، 1368، شناخت و سنجش مارکسيسم، تهران، اميرکبير
    • عمراني، حيدرقلي، 1376، کمونيسم، تهران، اطلاعات.
    • فايجس، اورلاندو، 1388، تراژدي مردم: انقلاب روسيه 1891ـ1924، ترجمة احد عليقليان، تهران، نشر ني.
    • فيلد، ليتل و هنري ويلسون، 1388، تاريخ اروپا، ترجمة فريده قره‌چي‌داغي، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالي.
    • لنين، ولاديمير، 1395، چه بايد کرد؟، ترجمة مازيار رازي، بي‌جا، شرکت کتاب.
    • مارکس، کارل، 1360، نقد برنامه گوتا، ترجمه ع. م، تهران، پژواک.
    • ـــــ ، 1398، دربارة مسأله يهود گامي در نقد فلسفه حق هگل، ترجمة مرتضي محيط، تهران، اختران.
    • ـــــ و فردريش انگلس، 1385، مانيفست حزب کمونيست، ترجمة محمد پورهرمزان، بي‌جا، حزب توده ايران.
    • مديرشانه‌چي، محسن، 1388، پنجاه سال فراز و فرود حزب تودة ايران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامي.
    • مرادي، مسعود، 1395، تاريخ اروپا از جنگ جهاني اول تا پايان قرن بيستم، تهران، به‌نگار.
    • مطهري، مرتضي، 1387، نقدي بر مارکسيسم، تهران، صدرا.
    • موسوی برازجانی، سیدمحمدتقی و محتشم محمدی، 1402، «بررسی عوامل ظهور و گسترش ادبیات چپ مارکسیستی در ایران، ادبیات پارسی معاصر، ش 1، ص 103ـ 126.
    • وسلسنکي، ميخائيل، 1364، نومانکلاتورا، تهران، اميرکبير.
    • هيوود،‌ اندرو، 1387، مفاهيم کليدي در علم سياست، ترجمة عباس کاردان و حسن سعيدکلاهي، تهران، علمي و فرهنگي.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    باغستانی، سعید، مهوشی، رضا.(1402) علل گرایش به مکتب مارکسیسم از منظر متفکران اسلامی. دو فصلنامه معرفت سیاسی، 15(1)، 59-78

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سعید باغستانی؛ رضا مهوشی."علل گرایش به مکتب مارکسیسم از منظر متفکران اسلامی". دو فصلنامه معرفت سیاسی، 15، 1، 1402، 59-78

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    باغستانی، سعید، مهوشی، رضا.(1402) 'علل گرایش به مکتب مارکسیسم از منظر متفکران اسلامی'، دو فصلنامه معرفت سیاسی، 15(1), pp. 59-78

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    باغستانی، سعید، مهوشی، رضا. علل گرایش به مکتب مارکسیسم از منظر متفکران اسلامی. معرفت سیاسی، 15, 1402؛ 15(1): 59-78