درآمدی بر نقش فرهنگی دولت دینی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
زندگي جمعي انسانها در طول تاريخ همواره با تشکيل نوعي حکومت خود را نشان داده، و به باور ما به نحو اجتنابناپذير، فعاليت هر حکومت و دولتي، با نوعي نقشآفريني در عرصه فرهنگ همراه بوده است. ابعاد نظري اين موضوع در نظريهپردازيهاي اوليه در باب حکومت و دولت همانند آثار افلاطون و ارسطو و فارابي قابل مشاهده است(پژوهنده، ص 137-196) اما ميتوان توجه جدي به اين موضوع و کم و کيف آن را متعلق به دوراني پس از نگاههاي انتقادي تفکر ليبراليسم و مدعاي آن درباب ممنوعيت ايفاي نقش دولت در عرصهي فرهنگ دانست که در ادامه اشاراتي در اين زمينه خواهيم داشت.
در اين مقاله پس از اشاره به برخي نگاههاي افراطي و تفريطي و همچنين برخي شبهات و ترديدها درباب نقش فرهنگي دولت، درصدديم به اين پرسش پاسخ دهيم که از نظر اسلام، دولت ديني در فرهنگ چه نقشي دارد يا بايد داشته باشد؟ شاخص پاسخگويي به پرسش فوق، مراجعهي مستقيم به متون اسلامي است. در ادامه سعي خواهيم کرد با مفرض گرفتن اصل نقشآفريني دولت ديني، براي آن چهارچوب و افقي پژوهشي ترسيم نماييم.
1. نقش دولت در فرهنگ
دربارة فرهنگ صدها تعريف ارائه شده است. که در اينجا، در صدد بررسي و حتي انتخاب يکي از اين تعاريف نيستيم و صرفاً تعريف موردنظر خويش را از فرهنگ بيان ميکنيم. بر اين اساس، فرهنگ عبارت است از، سبك زندگي، يعني ابعاد مختلف از زندگي در حيات جمعي انسانها كه ميتواند يك محله، يك شهر، يك كشور و يا كل جهان در يك زمان باشد و اين ابعاد به گونهاي رواج يافته باشد كه وجود آن عادي و خلاف آن براي مجموعة موردنظر غيرعادي باشد. طبق اين تعريف، فرهنگ مشتمل بر رفتارهاي متداول، گرايشهاي مشترک، باورهاي اصلي و اطلاعات عمومي مردم است.
بر اين مبنا، سياستگذاري فرهنگي نيز عبارت است از هرگونه برنامهريزي براي تأثيرگذاري و نقشآفريني در عرصة فرهنگ.
مهمترين نهاد در سياستگذاري فرهنگي، دولت است. نظريات مختلفي پيرامون ميزان و چگونگي دخالت دولت در فرهنگ ارائه و اجرا شده است. هرچند ما در اين مقاله درصدد اشاره به اين نظريات نيستيم، اما شايسته است با چند ديدگاه افراطي و تفريطي در اين زمينه آشنا شويم. اين امر ميتواند مقدمهاي براي اشاره به بحث نقش دولت ديني در فرهنگ باشد.
ماركسيسم و نقش افراطي دولت در فرهنگ
ماركسيسم با صراحت نگاه حداكثري در باب دخالت فرهنگي دولت مطرح ميكند و ساليان طولاني اين ديدگاه را در كشورهاي بلوك شرق اجرا نمود.
ماركس در كتاب ايدئولوژي آلماني مينويسد:
نظرات طبقة حاكم در همة عصرها نظرات حاكماند، يعني اين طبقة اجتماعي كه ابزار و توليد مادي را در دست دارد، در عين حال به ابزار توليد تفكر هم تسلط دارد و در نتيجه، نظرات كساني كه ابزار توليد تفكر را ندارند به طور كلي تابع آن است.
افرادي كه طبقة حاكم را تشكيل ميدهند، به عنوان متفكران يا توليدكنندگان عقايد، بر جامعه حاكماند و بر توليد و توزيع نظرات عصر خود نظارت دارند.
ديدگاههاي دخالت فرهنگي دولت در نظام سوسياليسم را پيش از همه از ماركس و انگلس و لنين و بويژه استالين شاهد هستيم. استالين سلطة حزب كارگر را بر تمام شئوون فرهنگي جامع حاكم كرد. از زمان وي شديدترين نظارتها بر فعاليتهاي فرهنگي، مطبوعات، انتشارات و… اعمال گرديد. اين سياستهاي سختگيرانه دولت در امر نظارت و دخالت نسبت به امور فرهنگي تا زمان فروپاشي شوروي ادامه يافت.
ليبراليسم نظري و عدم دخالت دولت در فرهنگ
در ليبراليسم نظري فيلسوفان اين مكتب ميگويند: جوهر ليبراليسم، بيطرفي عمومي نسبت به طيف گستردهاي از مسائل اخلاقي و ديني است. دفاع از نظرية بيطرفانه، نه فقط بيان اعتقادات مذهبي، بلكه بيان مذهب و لامذهبي بود.
نمونة روشن اين ديدگاه را ميتوان در آثار جان لاك و مثلاً در نامهاي با عنوان «دربارة مدارا» يافت. لاك معتقد است حتي اگر مداخله در اعمال ديني شهروندان براي مسئولان عملي و در خور باشد، انجام آن خردمندانه نيست.
لاك در مقالهاي با نام «بيطرفي احتياطي»، ميگويد: در شرايط اختلاف عميق، تلاش براي تحميل وحدت و يكرنگي در مقايسه با پذيرش وجود ديدگاههاي مجادلهبرانگيز، حتي ديدگاههاي كاملاً ناموجه، پيامدهاي بدتري به همراه دارد. تاريخ نشان داده است كه جبر و اكراه ديني، نه وفاق و وحدت مدني، بلكه بيشتر نزاع، تباهي و جنگ به بار آورده است. نظرية لاك را ميتوان در سه گزاره زير خلاصه كرد:
1. حقيقت ديني را نميتوان با تعيين و قطعيت شناخت. پس كوشش براي تحميل حقيقت از طريق زور، فاقد بنياد عقلاني است.
2. حتي اگر حقيقت ديني را بتوان تثبيت كرد، ايمان قلبي را نميتوان از طريق زور بيروني تحميل نمود.
3.حتي اگر كاربرد زور موفقيتآميز باشد،به كاربستن آن نادرست خواهد بود.
در باب اين نگاه حداقلي و بلكه ديدگاه در باب عدم دخالت دولت در فرهنگ، ميتوان به سخنان تامس جفرسون در اعلامية استقلال امريكا (1776) اشاره كرد. وي ميگويد: ما جملگي بر اين عقيدهايم كه همة افراد در خلقت با يكديگر برابرند و از حقوق غيرقابل انكاري، كه آفريدگار به آنها ارزاني داشته، برخوردار ميباشند. از جملة اين حقوق حق زندگي، حق آزادي و حق تلاش در جستوجوي سعادت است. براي تأمين اين حقوق، دولتهايي از بين افراد مردم برگزيده شدهاند كه قدرت آنها ناشي از رضايت عامة مردم است. بنابراين، هرگاه هر نوع دولت مخرب باشد و يا مانع حصول اين حقوق و آرمانها گردد، مردم حق خواهند داشت چنين دولتي را تغيير داده و يا به موجوديت او خاتمه دهند. مطابق با ديدگاه، جفرسون با توجه به اصالت حقوق شهروندان و آزادي ايشان در راه نيل به آن حقوق، بهترين دولت، ضعيفترين دولت است.
ليبراليسم در عمل و دخالت مخفي در فرهنگ
هرچند از باب نظري مكتب ليبراليسم چنين عقيدهاي دارد، اما ليبراليسم در عمل، عملكرد كشورهاي طرفدار اين نظريه و مكتب حكايت از چيز ديگري دارد. اگرچه ديدگاه دخالت مخفي در فرهنگ در پيشگامان و تئوريپردازان ليبراليسم هم سابقه داشته و در اين باب، ميتوان به سخنان توماس هابز اشاره كرد كه نظارت و بلكه حاكميت مستقيم دولت را بر فرهنگ ضروري ميشمارد و چنين حقي، يعني حق مميزي و وارسي و نيز سياستگذاري فرهنگي را در رديف حق وضع قانون و حق رسيدگي به دعاوي و قضاوت و… از حقوق دولت به شمار ميآورد.
در عمل نقطة عطف ظهور و بروز اين ديدگاه ليبراليسم را ميتوان فروپاشي بلوك سوسياليستي دانست كه پس از آن، نظريهپردازان ليبراليسم با جرئت كامل به برتري اين مكتب تصريح كردند كه اولاً، ليبراليسم الگوي موفق و كارآمد بشري در حوزة مديريت سياسي و نظام اقتصادي و فرهنگي است. ثانياً، الگوهاي رقيب ليبراليسم با ناكامي و شكست مواجه شدهاند. ثالثاً، الگوي جايگزين و رقيب ديگري براي ليبراليسم وجود ندارد. بنابراين، رهبران ليبراليسم بايد مسئوليت خويش را در جهت تشكيل حكومت جهاني درك كنند و ديگر جريانها و منتقدان بايد اين نكته را درك كنند كه هر نوع مخالفت و مقاومت در برابر اين جريان عظيم تاريخي، مقاومتي محكوم به شكست خواهد بود.
تئوري «پايان تاريخ» فوكوياما، «دهكدة جهاني» مك لوهان، «موج سومِ» الوين تافلر و نظرية «برخورد تمدنها»ي هانينگتون، هر يك از منظرهاي مختلف به بيان همين نكته ميپردازند.
در اين ميان، سخنان و ديدگاه فرانسيس فوكوياما روشنتر است. وي ميگويد: ليبراليسم واپسين تجربة بشري و پايان ايدئولوژيسازي است. بنابراين، پايان جنگ سرد، پايان تاريخ نيز به شمار ميرود.
فوكوياما علاوه بر اين، سخن ديگري نيز دارد كه شاهد مثال اصلي ما ميباشد. وي ميگويد: در اين دوران، مسئوليت ويژهاي بر عهدة سياستمداران و سردمداران ليبراليسم است و آن اين است كه، ليبراليسم هماكنون ايدههاي وسيع جهانگشايي ندارد كه از آن طريق، به مردم حركت و انگيزه بدهد. از طرفي، دشمن و معارضي هم ندارد كه مبارزه با آن در مردم ايجاد انگيزه كند، لذا بايد احتمال خطر، پوسيدگي و بيانگيزگي را جدي گرفت. بنابراين، ليبراليسم بايد مسند ارشاد را در دست بگيرد. (چيزي كه تاكنون عليه آن شعار ميداد!) اگر مردم به سمت پوسيدگي بروند، آن وقت بنيادگرايي بينشان رشد ميكند. پس ما بايد براي مردم نسخة اخلاق، نسخة عرفان و نسخة زندگي بنويسيم!
در پايان اين بخش، يادآوري دو نكته ضروري است. نخست، سخنان مقام معظم رهبري دربارة دخالت مخفي ليبراليسم در فرهنگ ميباشد. ايشان ميفرمايند:
امروز همان كساني كه ادعاي آزادي ميكنند و دم از ليبرالبودن ميزنند، پيچيدهترين و دقيقترين و ظريفترين شيوة كنترل را بر روي فرهنگ كشورهاي خودشان، بلكه سراسر دنيا اعمال ميكنند و سعي دارند كه فرهنگ خود را به كشورهاي ديگر منتقل و تزريق كنند. در اين فرهنگ تحميلي و تزريقي اسم آزادي هست، ولي حقيقتِ آزادي نيست؛ آزادي تا آنجا هست كه با منافع سرمايهدارها و كمپانيها و مجموعههاي قدرتمند و ثروتمند و زرمند و زورمند جهاني اصطكاك پيدا نكند. اما اين فرهنگ در قبال مسائل اخلاقي و فضيلت و... كاملاً آزاد است و در قبال تعدي و تجاوز به معنويت هم در آزادي مطلق است. ليكن حدود بسيار دقيق و سختگيرانهاي وجود دارد كه به منافع قدرتهايي كه منبع و منشأ اين تزريق و تهاجم فرهنگي در جهان هستند، تعدي نشود.
نكتة دوم، مقالة اخير فرانسيس فوكوياما در هفتهنامة «نيوزويك» است كه با اشاره به بحران اقتصادي غرب نوشته است: نهتنها برخي از شركتهاي مطرح امريكايي، بلكه تفكر خاص سرمايهداري ليبراليسم در حال فروپاشي است.
روشنفكران و مخالفت با نقش فرهنگي دولت
برخي روشنفكران كشور در باب نقش فرهنگي دولت، حتي دولت ديني، ترديد و مخالفتهايي دارند. در اينجا به نمونههايي از آن اشاره ميشود. برخي معتقدند كه مفهوم دولت ديني يا نقشآفريني ديني يا قانون ديني اساساً مفهوم متناقض و نشدني است:
آنچه به عنوان «دولت ديني» پيش روي ماست حتي با چشمپوشي از كارنامه آن، از يك مشكل اساسي در مبناي نظري خود رنج ميبرد و آن اينكه دولت ديني، تابع قانون ديني است و قانون، همگان را موظف به تبعيت از خويش ميكند؛ زيرا با رأي اكثريت، مشروعيت مييابد و اقليت بايد به آن تمكين كنند، چه از سر رضايت و چه از سر اكراه؛ اما دين به حكم «لا اكراه في الدين» خود را بر هيچكس تحميل نميكند. اقليت و اكثريت نميشناسد و حتي يك نفر را نيز به اكراه، ديندار نميخواهد. اينجاست كه از قانون ديني و «دولت اسلامي» تركيبي متناقص پديد ميآيد: «قانون» كه اكراه را مجاز ميشمارد و «دين» كه نهتنها اكراه را مجاز نميداند، بلكه با اكراه نابود ميشود.
در پاسخ به اشكال مذكور بايد گفت: دينداران با رغبت و بدون اكراه، ديني را ميپذيرند و پس از پذيرش آن دين، به همة واجبات آن هم گردن مينهند. همانطور كه مفهوم واجبات ديني تركيبي متناقض نيست، تركيب قانون ديني براي جامعهاي ديندار، كه خواهان حكومت ديندار ميباشد، نيز تركيبي متناقض نيست.
برخي ديگر نقشآفريني دولت ديني را نه در مفهوم، بلكه در عمل ناممكن دانسته، معتقدند:
شريعت كه عمدتاً در فقه تجلي ميكند دين عوام است، و در درجه اول، سعادت و آرامش حيات دنيوي آنان را تأمين ميكند. اين گونه آرامش و رواني امور زندگي در اديان ديگر يا فقههاي ديگر، و در جوامع غيرديني با قوانين بشري نصيب آدميان ميگردد... سامانبخشي و مشكلزدايي و فراغتآفريني فقه، مخصوص جوامعي ساده و تحول و تشعّب نيافته بود كه روابطي ساده و حاجاتي اندك، آدميان را به يكديگر پيوند ميداد و طبيعت در برابر سلطهگري و طبيعتگشايي آدميان، خنده ميزد و پايداري حقارت فرو شانه ميكرد جامه فقه بر اندام حيات روستايي و شهري مردم، نيك چالاك ميافتاد... لكن امروزه مگر ميتوان انكار كرد كه غوغاي صنعت و تجارت و غبار روابط تيره سياسي جهاني را فقه فرو نمينشاند و غول عظيم مشكلات بشر امروز را فقه مهار نميكند؟
در پاسخ اين ديدگاه بايد گفت: اولاً، دين و تعاليم ديني در فقه خلاصه نميشود. ثانياً، فقه صرفاً دين عوام نيست و خواص دينداران نيز به اين بخش از تعاليم ديني ملتزم هستند. ثالثاً، فقه سلسله احكام ثابت و لايتغيري نيست كه مخصوص جوامع ساده و روستايي باشد.
برخي ديگر معتقدند كه با صرفنظر از امكان نظري يا عملي دخالت دولت ديني در فرهنگ، اين كار را به دليل نتايج منفي آن زير سوال برده، مينويسد:
به بيان فارابي، اسقاط دولت ايدئولوژيک از اوجب واجبات است. ولو آنکه نام دولت ديني را يدک بکشد. من [حجاريان] بين دين و ايدئولوژي تفاوت ميگذارم. ايدئولوژي يک مفهوم مدرن است و دولتهاي ايدئولوژيک به يکسانسازي تمايل دارند؛ يعني اينکه دولت ميخواهد در ضمير مردم تصرف کند و در عرصه خصوصي مردم دخالت کند و برايش کافي نيست که مردم فقط ظواهر شرعي را رعايت کنند. نگرانم که در ايران تحت عنوان دولت ديني، به سمت دولت ايدئولوژيک پيش برويم و خواهناخواه دچار همان عوارضي شويم که اتحاد شوروي و حزب بعث شد. شايد بعضي متفکرين که به کلي قايل به جدايي نهاد دين از نهاد دولت هستند، از تبعات ناگزير دولت ديني در عصر جديد که منتهي به دولت ايدئولوژيک ميشود، نگرانند.
در اين سخنان ادعا شده كه دولت ديني ذاتاً اقتضاي ايدئولوژيك شدن دارد؛
در حالي كه هيچ ملازمهاي ميان ديني بودن و ايدئولوژيك بودن دولت وجود ندارد. الگوي دولت و حکومت ديني، خلافت اميرمؤمنان علي است که، نهتنها تفتيش عقايد، بلکه تفتييش عيوب مردم را مذموم ميشمارد و در نامة خود به مالک اشتر مينويسد: وَليَکُن اَبعَد رَعِيَّتِکَ مِنکَ وَ اَشنَأهم عِندَکَ اَطلَبُهُم لِمَعائِبِ النّاس؛ دورترين و منفورترين زيردستان نزد تو کسي باشد که بيشتر به دنبال عيوب مردم است.
اسلام و نقش دولت ديني در فرهنگ
اساساً مخالفت يا موافقت با دخالت دولت در عرصة فرهنگ، به پذيرش و عدم پذيرش دين و تعاليم ديني برميگردد. به نظر ميرسد، پذيرش واقعي دين، لازمه و علامت روشني دارد كه عبارت است از: مراجعه به متون مقدس ديني به عنوان يك منبع معرفتي. به بيان ديگر، ايمان و باور به يك دين بايد به پذيرش روشمند سلسله گزارهها و تعاليم آن دين منجر شود و اين موضوع چيزي است كه متأسفانه در ميان بسياري از روشنفكران اسلامي مشاهده نميشود؛ يعني چه بسيار افرادي كه مدعي مسلماني و روشنفكري هستند، اما در موضعگيريهاي خود، كمتر به بهرهگيري از تعاليم اسلامي ميپردازند.
از اينرو، براي اظهارنظر در باب نقش دولت ديني در عرصة فرهنگ، مراجعه و تحليل كوتاهي از برخي تعاليم اصلي اسلامي ضروري است.
در اينجا به عنوان نمونه، يك آيه و يك روايت و يك سيره مورد بررسي قرار ميدهيم.
بررسي يک آيه
«الذينَ اِن مَّكَّنّاهُم فِي الاَرضِ اَقاموا الصّلاة و آتوا الزَكاةَ وَ اَمَروا بِالمَعروفِ وَ َنهَوا عَنِ المُنكَرِ وَ لله عاقِبَةُ الاُمورِ» (حج:41). کساني که چون آنان را در زمين قدرت و توانايي دهيم، نماز به پا ميدارند و زکات ميدهند و به کارهاي پسنديده واميدارند و از کردارهاي ناپسند باز ميدارند، و فرجام همة کارها از آنِ خداست.
قدرت يافتن در زمين «تمكين فيالارض» يا رسيدن به قدرت حكومت از سوي خداوند است. به عبارت ديگر، اصل قدرت در تفكر ديني، الهي است. خداوند به ما امكان داده است كه در مصدر حكومت قرار گيريم.
در آية قبل و در عبارت «و لولا دفع الله الناس بعضهم…» بر اين امر تأكيد شده است كه، كاركرد حداقلي فرهنگي يعني جلوگيري از نابودي مراكز و پيام ديني، نيز توسط دينداران و با هدايت الهي انجام ميشود.
عبارت «ولينصرالله من ينصره» در آية قبل نيز اشاره به حقيقتي دارد كه در ادبيات قرآني از آن به «جهاد» تعبير ميشود؛ كه جهاد اولاً، نوعي دينداري اجتماعي و فراتر از دينداري فردي است: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَي الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً»؛ ثانياً، حاكي از نوعي رابطة دوجانبه از سوي مؤمنان در نصرت خدا و تلاش در جهت ترويج احكام و ارزشهاي الهي و از سوي خداوند، ياريرساني به مؤمنان است.
با توجه به تعدد معناي «في الارض»، از اين آيه برميآيد كه حكم موردنظر، چه در قدرتهاي كوچك منطقهاي و چه در دولتهاي بزرگ و حتي بينالمللي، يكسان است. از عبارت «اقام الصلوة» فهميده ميشود كه، مهمترين و اولين كار حكمرانان ديني اين است كه اولاً، خود به تعاليم ديني عامل و پايبند باشند و ثانياً، زمينهساز اجرا و ترويج همگاني آن شوند. در مرحلة بعد، توجه به مشكلات اقتصادي و بالا بردن سطح زندگي دغدغة ديگر حكمرانان ديني است. كه عبارت «اتوا الزكاة» را ميتوان ناظر به اين معنا دانست. امر به معروف، صرف گفتن و پند و اندرز دادن يا امر كردن نيست، بلكه زمينهسازي براي ترويج معروف و ارزشهاي ديني است و تقدم آن بر نهي از منكر نيز به معناي اولويت فعاليتهاي فرهنگي ايجابي است.
عبارت «و لله عاقبة الامور» در پايان آيه، شايد ميتواند بيانگر اين پيام باشد كه اثربخشي فعاليتهاي فرهنگي در جامعة ديني قطعيت تام و تمام ندارد. به عبارت ديگر، در انجام فعاليتهاي فرهنگي، حكمرانان ديني مكلف به انجام وظيفه هستند و اخذ نتيجه را بايد به خداوند واگذار كنند. اين مضمون در موارد ديگري نيز در قرآن كريم از جمله آية كريمة «اِنَّكَ لاتَهدي مَن اَحبَبتَ وَ لكِنَّ اللهَ يَهدي مَن يَشاءُ» (قصص: 56) مورد اشاره قرار گرفته است.
بررسي يک روايت
تميم داري ميگويد: خدمت رسول خدا بوديم. حضرت فرمود: «الدّين النصيحه» دين، نصيحت و خيرخواهي است. تعجب كرديم و عرض كرديم: نصيحت و خيرخواهي براي چه كسي؟ فرمودند: «لله، ولِكِتابِهِ وَ لِرَسولِهِ وَ لاَئِمَّةِ المُسلِمينَ وَ عامَّتِهِم». براي خدا، براي كتاب او، براي پيامبر او، براي پيشوايان مسلمانان و براي توده آنها.
نصيحت به معناي خيرخواهي است و نه پند و اندرز و موعظه: «النصح تَحرّي فِعلٍ اَو قَولٍ فيهِ صَلاحُ صاحِبِهِ». نصح و نصيحت عبارت است از انتخاب كردار يا گفتاري كه به صلاح شخص موردنظر باشد. عليرغم وجود معناي اصلي واجد براي نصح و نصيحت، مصداق اين معنا در موارد مذكور در حديث فوق متفاوت خواهد شد. براي مثال، نصيحت نسبت به خداوند با نصيحت نسبت به پيامبر و ائمه مسلمانان متفاوت خواهد بود. خيرخواهي نسبت به خداوند ميتواند به معناي نصرت الهي باشد. قرآن كريم ميفرمايد: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُم» (محمد: 7).
مرحوم محدث قمي مينويسد:
نصيحت در مورد كتاب خدا تصديق كردن و عمل به آن است و نصيحت رسول خدا و ائمه به معناي تصديق آنها و پيروي از اوامر و اجتناب از نواهي آن حضرات است و نصيحت مردم به معناي ارشاد كردن آنان به مصالح و مفاسد دنيوي و اخرويشان است.
آيتالله مهدوي كني در ذيل آية مذكور ميفرمايند:
دايره نصيحت از آنچه آن مرحوم [محدث قمي] نوشتهاند گستردهتر است. مثلاً نميتوان نصيحت نسبت به خدا و رسولخدا و ائمه را به تصديق و پيروي منحصر كرد، بلكه هر مفهومي كه در چارچوب خيرخواهي و اخلاص و صداقت قرار گيرد، در دايره نصيحت وارد است. به طور مثال، اگر اطلاع از جريانات و حوادث موجود در كشور يا كيفيت عمل كارگزاران و مسئولان حكومت براي رهبر مفيد است، گزارش وضع موجود از مصاديق «النصيحة لِأئمةِ المسلمين» است. هرچند گزارشكننده نسبت به اين كار مأموريت و مسئوليت خاصي نداشته باشد. پس، هر سخن و عملي كه به منظور خيرخواهي با صراحت و بدون پيرايه اظهار شود، نصيحت است.
بايد توجه كرد كه در حديث مذكور، نصيحت و خيرخواهي از منظر آحاد مردم مورد توجه و توصيه قرار گرفته است. از اينرو، ميتوان به طريق اولي استنباط كرد كه نصيحت و خيرخواهي مورد توصيه در حكمرانان و پيشوايان جامعة اسلامي نيز وجود دارد يا بايد وجود داشته باشد.
مدعاي مذكور مؤيدات روشني از قرآن كريم دارد و آن اينكه، در آيات متعدد برخي از پيامبران الهي عملكرد خود را در نصيحت و خيرخواهي خلاصه نمودهاند. مانند حضرت نوح به عنوان پيامبري صاحب شريعت، خطاب به قوم خود فرمود: «اُبَلِّغُكُم رِسالَةَ رَبّي وَ اَنصَحُ لَكُم» (اعراف: 62) «… وَ لايَنفَعُكُم نُصحي» (هود: 34) و يا سخن حضرت صالح به عنوان پيامبري تبليغي، خطاب به قوم خود فرمود: «وَ نَصَحتُ لَكُم وَ لكِن لاتُحِبّونَ النّاصِحين» (اعراف: 79).
با توجه به آنچه گذشت، نكتهاي كه لازم به يادآوري است اينكه، نصيحت و خيرخواهي انبيا و ساير پيشوايان دين عمدتاً چيزي است كه به تعبير امروزي در عرصههاي فرهنگي مصاديق و تجيلات خود را نشان ميدهد و ميتوان براي آن دو ركن اساسي برشمرد:
الف. آزاد كردن انسانها از سلطة طاغوتها (نحل: 36)
ب. تزكيه و تعالي اخلاقي (جمعه: 2)
بررسي سيرة معصوم
به اعتقاد ما تمام معصومان در دوران زندگي خويش، عملكرد فرهنگي بارز و روشني داشتهاند. به اين معنا كه، نسبت به وضع فرهنگي جامعة خويش بيتفاوت نبودهاند و متناسب با اقتضائات زمان، بهترين و اثرگذارترين عرصه را انتخاب و در آن عرصه تلاش نمودهاند. مانند انتقال معارف ديني در قالب دعا، يا احتجاج و پاسخ به شبهات فِرَق و اديان ديگر، يا تربيت شاگردان خاص، و يا تشكيل حوزههاي بزرگ درس و ...
اما با توجه به اينكه، در اينجا سخن از عملكرد دولت ديني در عرصة فرهنگ ميباشد، شايسته است به سيرة فرهنگي يكي از معصومان اشاره كنيم كه رسماً در رأس دولت ديني قرار داشته است. از اينرو، اشارة مختصري به سيرة فرهنگي اميرمؤمنان علي خواهيم داشت؛ زيرا آن حضرت از يك سو، حكومت و دولت ديني را در اختيار گرفت و مانند حكومت و دولت پيامبر اكرم تأسيسي نبود و از سوي ديگر، آن حضرت در رأس حكومت قرار داشت و نقش اصلي و محوري ايفا ميكرد و مانند ولايتعهدي امام رضا، نقشي تحميلي و تبعي به ايشان واگذار نشده بود.
در اهميت سيره و سنت همين كافي است كه، سنت يکي از منابع استنباط احکام در فقه شيعي است و سنت عبارت است از قول و فعل و تقرير معصومان.
از سوي ديگر، سير يعني رفتار، ولي سيره يعني نوع و سبك رفتار و سيرشناسي يعني سبكشناسي. عنايت به اين نكته اقتضا ميكند که، در اشاره به سيرة فرهنگي معصوم، به بيش از يك فعل و رفتار خاص اشاره شود تا با بررسي ابعاد گوناگون آنها بتوان به نوع جمعبندي رسيد و ادعا كرد سيره يا سبك ايشان چه بوده است.
در باب سيرة فرهنگي اميرالمؤمنين علي سخن فراوان است، اما آنچه در اينجا مورد اشاره قرار ميگيرد تنها يك سيره فرهنگي آن حضرت ميباشد كه به مصاديقي از آن به نحو مفصل يا مختصر اشاره ميكنيم.
احياي تدوين حديث
به سند قطعي تاريخ و حتي اعتراف همة اهل سنت، خليفة دوم از تدوين و كتابت حديث جلوگيري كرد. هروي در كتاب ذمالكلام ميگويد: عمر يك ماه در ترديد بود تا رأي نهايي خود را در باب ممنوعيت كتابت حديث اعلام كرد. در طبقات ابن سعد نيز آمده كه عمر از صحابة پيامبر خواست تا احاديثي را كه نوشتهاند بياورند و چون آوردند، دستور داد آنها را بسوزانند. اين موضوع، ابعاد فرهنگي و سياسي زيادي داشته و به سوءاستفادة افرادي مانند معاويه و ساير خلفاي بنياميه در امر وضع و جعل انواع احاديث منجر شده است كه بسياري از علماي اهلسنت نيز اشارات منتقدانهاي نسبت به آن داشتهاند.
با توجه به آنچه گذشت، ميتوان به اهتمام بسيار زياد اميرمؤمنان علي در مقابله با منع كتابت حديث پيبرد.
آن حضرت توصيهاي صريح نسبت به نقل دقيق احاديث همراه با ذكر راويان دارد كه ميتوان آن را مبناي دانش رجال دانست. ايشان ميفرمايد: «اِذا حَدَّثتُم بِحَديثٍ فَاَسنِدوه اِلي الَّذي حَدَّثَكُم فَاِن كانَ حَقّاً فَلَكُم وَ اِن كانَ كَذِباً فَعَلَيهِ». هنگامي كه حديثي نقل ميكنيد، سند آن را به كسي كه براي شما نقل كرده برسانيد. پس اگر حق باشد براي شما و اگر دروغ باشد عليه آن ناقل خواهد بود. افزون بر اين، همراهي علي از زمان كودكي با پيامبر اكرم، زمينهاي براي اخذ و انتقال حجم عظيمي از روايات از ايشان به نسل بعد بوده است. در اين ميان، سه مجموعة صحيفه، كتاب و مصحف امام علي به صورت مكتوب گزارش شدهاند.
صحيفة امام علي، مجموعهاي كوچك از روايات پيامبر بوده كه هميشه همراه آن حضرت بوده و اهلسنت بدان اشاره كردهاند. كتاب امام علي، مجموعهاي بسيار بزرگ بوده و از ودايع امامت شمرده ميشود كه برخي از معصومان آن را به اصحاب خاص خود نشان داده يا بر آنها قرائت كردهاند.
مصحف امام علي نيز قرآن همراه با تفسير و نكات پيراموني آن بوده است كه در اختيار ائمه ميباشد. افزون بر اين، بايد به كتاب گرانسنگ و ارزشمند نهجالبلاغه كه حاوي سخنان و نامههاي فراوان آن حضرت است نيز اشاره كرد.
همچنين بايد به عملكرد اميرمؤمنان علي در تربيت شاگرداني مانند سلمان و ابوذر و تشويق ايشان به كتابت حديث اشاره كرد. در اين زمينه، سلمان فارسي و ابوذر به ترتيب حديث «جاثليق» و «وقايع» پس از رسول اكرم را جمعآوري و تدوين نمودند. به نقل ابوحاتم در كتاب الزينه علي بن ابي رافع و برادرش عبدالله هر دو كاتب اميرالمؤمنان بودهاند و سليم بن قيس نيز از جمله ياران آن حضرت بوده و در حديث و قضاياي بعد از پيامبر كتاب نوشتند.
مقابله با آداب و مظاهر فرهنگي نادرست
استاد مطهري به نقل از دكتر صاحبالزماني در كتاب ديباچهاي بر رهبري مينويسد:
يكي از حساسترين لحظات برخورد اين دو جهانبيني (جهانبيني نژادي حاكم بر ايران باستان و جهانبيني و ايدئولوژي ضدطبقاتي اسلام)، بر حوزه سنت منحط ساساني و آيين نو اسلام را در بسيج علي اميرمومنان هنگام لشكركشي به شام با كشاورزان آزاد شده ايراني شهر انبار بر ساحل فرات مييابيم. نيروي عراق به سوي شام بسيج شده بود. دهقانان شهر زيباي انبار بر ساحل فرات مطابق با آيين ايران قديم صف بسته بودند تا موكب همايوني اميرمؤمنان را استقبال كنند. چون نوبت رسيد، پيش دويدند و علي را، كه از سربازان ديگر امتيازي نداشت، با هلهله و شادباش و شادي استقبال كردند.
اميرمؤمنان علي كه ديد دهقانان از مركب خود پياده شده و در ركاب ايشان ميدوند، فرمود: «ما هذا الَّذي صَنَعتُموه»؛ اين چه كاري است كه ميكنيد؟ گفتند از آداب ماست كه به اين ترتيب به اميران و حاكمان خود احترام ميگذاريم. حضرت فرمود: به خدا قسم حاكمان شما از اين كار شما بهرهاي نخواهند برد و شما با اين كار در دنيا به خود سختي ميدهيد و در آخرت نيز به خاطر اين كار زيانكار خواهيد بود.
مبارزه با تبعيض
يكي از دختران علي در زمان خلافت آن حضرت به ابورافع، خزانهدار بيتالمال مراجعه كرد و گردنبندي قيمتي را امانت گرفت تا در روز عيد قربان از آن استفاده كند. آن حضرت گردنبند را در گردن دختر خود ديد و شناخت و پرسيد آن را چگونه به دست آوردي؟ و دختر جريان را گفت.
علي ابورافع را احضار كرد و فرمود آيا به مسلمانان خيانت ميكني؟ ابورافع گفت: او دختر شماست و اين گردنبند را به قيد ضمانت به او امانت دادهام. حضرت فرمود: همين امروز گردنبند را برگردان و هرگز چنين كاري را تكرار نكن. والا هم تو را مجازات ميكنم و هم دخترم را. اگر اين گردنبند امانت همراه با ضمانت نبود، ميديدي كه دخترم نخستين زن هاشمي بود كه دستش را براي سرقت قطع ميكردم. دختر حضرت گفت: من دختر تو هستم چه كسي سزاوارتر از من است كه از اين گردنبند استفاده كند؟ حضرت فرمود: اي دختر علي، از حق دور نشو. آيا تمام زنان مهاجر در اين روز عيد ميتوانند خود را با چيزي مثل اين گردنبند زينت دهند؟
مبارزه با انحرافها
با توجه به آنچه گذشت، ميتوان گفت اساساً سيرة فرهنگي اميرمؤمنان علي در دولت ديني خويش، مبارزه با انحرافهاي گوناگون بوده است. اين مبارزه با انحرافها، ابعاد زيادي داشته است. مبارزه با تبعيضهاي نژادي، اقتصادي، بدعتها، دنياطلبي، عقايد خرافي و مبارزه با منافقان و عناصر نالايق و… پذيرش اين سيره و ضرورت اقتداي دولتمردان مسلمان به اين روش پيشواي خود و تأمل در باب مصاديق قطعي انحرافهاي فرهنگي، دستاوردهاي بزرگي در باب عملكرد و دخالت فرهنگي دولت ديني به همراه خواهد داشت.
ملاحظه
چنانکه اشاره شد، از يک مسلمان مؤمن انتظار ميرود به متون مقدس اسلامي، يعني آيات قرآن کريم و روايات و سيرة معصومان، به عنوان يک منبع معرفتي نگاه کند و به نحو روشمند به آنها مراجعه كند. بر اساس آنچه در باب آيه، روايت و سيره، به عنوان چند مصداق و نمونه گذشت، ميتوان به اين نتيجه رسيد که، با مراجعة دقيق و روشمند به متون مقدس اسلامي ميتوان به دستاوردهاي مهمي در باب پرسش فرارو، يعني نقش دولت ديني در فرهنگ دست يافت.
البته، بايد به منبع معرفتي مذکور، دو منبع عقل و تجربه را نيز افزود. در اين زمينه به طور طبيعي اين پرسش خودنمايي ميکند که سهم هر يک از عقل، نقل، تجربه و ربط و نسبت آنها نسبت به يکديگر چيست؟
در ادامه به نمونة کوچکي از اين دست اشاره ميکنيم.
درنگي در پيشنياز نقشآفريني دولت ديني در فرهنگ
يکي از تعاليم صريح اسلام اين است که موضوع اخلاق و تربيت و فرهنگ را بايد از خود شروع کرد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ» (صف: 2و3)؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، چرا سخني ميگوييد كه عمل نميكنيد. نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخني بگوييد كه عمل نميكنيد.
«اَتَامُرونَ النّاسَ بِالبّرِ وَ تَنسَونَ اَنفُسَكُم وَ اَنتُم تَتلونَ الكتاب» (بقره، 44)؛ آيا مردم را به نيكي امر ميكنيد و خود از ياد ميبريد، در حالي كه كتاب را تلاوت ميكنيد.
«كونوا دعاة الناس بغير السنتكم»؛ مردم را به دين حق و صلاح دعوت كنيد، اما با ابزاري غير از ابزار زبان، يعني با ابزار عمل.
«مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ اِماماً فَليَبدَأ بِتَعليمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعليمِ غَيرِهِ وَ ليَكُن تأديبُهُ بِسيرتِهِ قَبلَ تَأديبِهِ بِلِسانِهِ، وَ مُعَلّمُ نَفسِهِ وَ مُؤَدّبُها اَحَقُّ بِالاجلالِ مِن مُعلّمِ النّاسِ وَ مُؤَدّبُهُم»؛ آن كس كه ميخواهد پيشواي مردم باشد و مردم را به دنبال خود به راهي دعوت كند، پيش از آنكه به ديگران ياد بدهد خود را مخاطب كند و به خودش تعليم و تلقين نمايد. پيش از آنكه مردم را با زبان خود تربيت كند، با عمل و روش اخلاقي خوب و اخلاق صحيح، خود را تربيت كند. آن كس كه خودش را تعليم و تربيت و تأديب ميكند، براي احترام و تكريم شايستهتر است از آن كه، معلم و مربي ديگران است.
به نظر ميرسد اين موضوع، پيشنياز نقشآفريني دولت ديني در فرهنگ است. در ادامه، با مبنا قرار دادن اين آموزة مهم اسلامي، سعي ميكنيم تأثير آن را در موضوع وظايف دولت ديني در عرصة فرهنگ نشان دهيم. ابتدا چند اصطلاح را تعريف ميکنيم.
خودسازي: استفادة شخص از برآيند واعظ دروني و سلسله عوامل بيروني براي ارتقاي تربيت شخصي، همراه با آشنايي مؤثر با حداقلي از تعاليم اسلامي و ايجاد دغدغة انجام کار تربيتي؛
فعاليت تربيتي: سلسله فعاليتهايي که با هدف ايجاد و افزايش ايمان و تعبد ديني، و همچنين التزام به اخلاق و احکام اسلامي، و ايجاد دردمندي نسبت به مسائل و مشکلات جامعة اسلامي به صورت فردي و چهره به چهره نسبت به مخاطب يا مخاطبين محدود انجام ميشود؛
مديريت فرهنگي: برنامهريزي و هدايت با هدف به کارگيري منابع و ابزارها براي تحقق اهداف مذکور، در فعاليت تربيتي در مراکز فرهنگي (مراکزي مانند مساجد، مدارس، کانونهاي فرهنگي و...)؛
مهندسي فرهنگي: طراحي، سياستگذاري و هدايتِ ساختارها، نقشها و برنامههاي فرهنگي نهادهاي گوناگون و عرضة ملي محصولات فرهنگي.
عرصههاي مذکور در واقع نقاط برجسته از يک طيف ميباشند. چنانکه از تعاريف فوق بر ميآيد، خودسازي به آستانة انجام کار تربيتي ميانجامد و فعاليت تربيتي نيز از مواجهة چهره به چهره آغاز و با گسترش مخاطبان و نظاممند شدن مواجهه، به مديريت فرهنگي ميرسد و با گسترش نهادهاي متولي مديريت يا فعاليت فرهنگي، نيازمند مهندسي فرهنگي ميشويم.
با عنايت به درجات تشکيکي و طيفگونة مذکور موجب ميشود که، بتوان تعداد عرصهها را کمتر يا بيشتر دانست. براي مثال، ميتوان ميان مراکزي که به طور مباشر و مستقيم به فعاليت فرهنگي ميپردازند (مانند مساجد و کانونهاي فرهنگي) و مراکزي که فعاليت آنها در مديريت فرهنگي به صورت غيرمستقيم است (مانند وزارتخانهها و سازمانهاي کلان)، تفاوت قايل شد. همچنين ميان مهندسي و طراحي فرهنگ و مديريت فرهنگ تفاوتهايي بيان شده که بيان اجمالي و طيفگونة فوق پذيراي اين تفاوتها ميباشد.
مراحل چهارگانة مذکور داراي تقدم و تأخر ميباشند؛ به اين معنا که، براي رسيدن به هر مرحله، طي کردن برخي از مراحل ضرورت، و طي کردن برخي ديگر ترجيح دارد. به نظر ميرسد، يکي از اشکالات اساسي در عرصة تربيتي و فرهنگي کشور عدم توجه به سير مذکور است که از يک سو، افراد خودساخته، شايسته و داراي دغدغه و توان تربيت، مجال و امکان مديريت و سياستگذاري ندارند و از سوي ديگر، عمدة مديران و سياستگذاران ما بدون طي کردن سه مرحلة اول، به مراحل چهارم ميپردازند. اين غفلت زماني اهميت مضاعف مييابد که، همين مديران و سياستگذاران، متولي مراکز آموزشي و پژوهشي و فرهنگي ميشوند. اين رويکرد غيراصولي در مطالعات، تحقيقات و فعاليتهاي فرهنگي در متن جامعه بسط پيدا ميکند. نتيجة حاصل از آن، يأس و سرخوردگي موجود در باب عدم موفقيت فعاليتهاي تربيتي و فرهنگي است.
دستاوردهاي پژوهشي نگاه مذکور
با اتخاذ رويکرد مديريت استراتژيک، ميتوان دستاوردهاي پژوهشي ذيل را در محورهاي سه گانة زير دنبال کرد:
اول، شناخت وضعيت موجود تربيتي ـ فرهنگي؛
دوم، تعريف و ترسيم وضعيت مطلوب تربيتي ـ فرهنگي؛
سوم، طراحي راه رسيدن به وضعيت مطلوب تربيتي ـ فرهنگي.
تفصيل اين دستآوردهاي پژوهشي را ميتوان در موضوعات ششگانة زير خلاصه کرد. در ادامه، تعريف و توضيح مختصر هر يک بيان ميگردد:
آسيبشناسي: شناسايي خطاها، ضعفها، نارساييها و کمبودهاي موجود. لازمة دانش ارتقاي تربيت و فرهنگ و به ويژه از منظر مديريت استراتژيک آن است که، نسبت به آفات و آسيبهاي موجود در چهار عرصة خودسازي، تربيت، مديريت فرهنگي و مهندسي فرهنگي آگاهي اجمالي يا تفصيلي داشته باشيم.
شناخت نقاط قوت وضع موجود: شناسايي امکانات، فرصتها و نقاط قوت موجود؛ ضرورت شناخت نقاط قوت از يک سو، به دليل عدم سياهنمايي وضعيت فعلي و از سوي ديگر، به منظور شناخت و به تبع، بهرهبرداري از تمام امکانات بالفعل کنوني براي نيل به وضعيت مطلوب است.
نظام آرماني: تعيين محورها و شاخصهاي وضع مطلوب؛
شناخت وضع مطلوب از يک سو، مبنايي براي قضاوت در باب آفات و آسيبهاي فعلي است و از سوي ديگر، به سلسله پيشنهادهاي مطرح شده براي ارتقاي تربيت و فرهنگ در عرصههاي مذکور سامان ميدهد. شايسته است طراحي نظام ايدئال برمبناي آيات، روايات و سيرة معصومان و همچنين آرا و انديشههاي رهبران انقلاب اسلامي انجام شود.
سيرهاي مطالعاتي: معرفي آثار مفيد با هدف آموزش نظاممند به صورت خودآموز؛
يکي از عرصههاي مهم پژوهش فرهنگي آن است که دانش ضمني موجود، ولي مغفول عنه، را در چهار عرصة فوق به صورت نظاممند معرفي کند. براي مثال، بهترين کتابها و مقالات مفيد براي افزايش آگاهي و مهارت لازم در مديريت مراکز فرهنگي، بايد به صورت ردهبندي شده در سه سطح مقدماتي، متوسط و پيشرفته معرفي شود.
دورهها و رشتهها: طراحي پيشنويس اهداف و محتواي آموزشي براي راهاندازي رشتههاي نظري يا عملي دانشگاهي و دورههاي کوتاهمدت دانشافزايي يا مهارتافزايي عرصههاي ياد شده، مصداق دورههاي موردنظر در عرصة خودسازي اموري مانند اعتکاف، ماه مبارک رمضان و... است
بايستههاي پژوهشي: تدوين موضوعات، اولويتها و الزامات پژوهش در چهار عرصة مذکور؛ انجام اين پژوهش ميتواند آغازي براي جنبش نرمافزاري و توليد علم در عرصة دانش، ارتقاي تربيت و فرهنگ باشد و لازمة اين امر، تدوين سلسله موضوعات و سؤالاتي است که با پرداختن و پاسخ دادن به آنها زمينة گسترش دانش مورد نظر فراهم ميشود.
معرفي الگوهاي موفق: شناسايي و شناساندن سختافزارها (کتاب، فيلم، بستههاي تربيتي و فرهنگي و...) و نرمافزارها (ايدهها، راهکارها، تحذيرها، اولويتبنديها و...)، به ويژه موارد مفيد و موفق در چهار عرصة ياد شده که توسط افراد يا تشکيلاتي تجربه شدهاند.
نتيجهگيري
در اين مقاله با نفي نگاه افراطي و حداکثري نسبت به نقش دولت در فرهنگ، که نظام سوسياليسم مدافع آن بوده و همچنين با نفي ادعاي بيطرفي دولت در فرهنگ، که از سوي ليبراليسم مطرح ميشود و نيز با نگاه انتقادي به دخالت مخفي ليبراليسم در فرهنگ، که در مقام عمل شاهد اجراي آن از سوي کشورهاي ليبرال هستيم و در نهايت با اشاره و نقد برخي ترديدها و شبهات روشنفکران کشور خودمان در اين زمينه، سعي کرديم به اين پرسش پاسخ دهيم که نظر اسلام در باب نقش فرهنگي دولت ديني چيست؟ در اين باب با مراجعه و بررسي يک آيه از قرآن کريم، يک حديث نبوي و مصاديقي از سيرهي فرهنگي اميرالمؤمنين علي عليهالسلام به ابعادي از نقش فرهنگي دولت ديني اشاره کرديم و در پايان با مبنا قرار دادن يکي از تعاليم مهم اسلامي دربارهي ضرورت عامل بودن عالمان و مروجان موضوعات اخلاقي و تربيتي و فرهنگي، و همچنين با ذومراتب و داراي تقدم و تأخر دانستن مراحل خودسازي فردي، تربيت چهره به چهره، مديريت فرهنگي مراکز و نهادها وبالاخره مهندسي فرهنگي جامعه، براي سلسله بايستههاي پژوهشي در ارتباط با نقش فرهنگي دولت ديني، رويگري استراتژيک اخذ نموده و در سه عرصهي شناخت وضعيت موجود، تعريف و ترسيم وضعيت مطلوب، و طراحي راه رسيدن به وضعيت مطلوب، چهارچوبي ترسيم کرديم که مانند عنوان اين مقاله، درآمدي است بر نقش فرهنگي دولت ديني.
- ـ ابنابيالحديد، عبدالحميد بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيجا، داراحياء الكتب العربيه، ج 11، 1961.
- ـ ابوالقاسمي، محمدجواد، شناخت فرهنگ، تهران، مرکز پژوهشي توسعة فرهنگ ديني جهان معاصر، 1385.
- ـ استريناتي، دومينيك، مقدمهاي بر نظريههاي فرهنگ عامه، ثريا پاكنظر، تهران، گام نو، 1380.
- پژوهنده، محمدحسين، «نظامشهر در قلمرو انديشه بشري، انديشه» حوزه، ش 14، پاييز، 1377.
- ـ جونز، ويليام تامس، خداوندان انديشة سياسي، ترجمة علي رامين، تهران، اميركبير، جلد2، 1383.
- ـ حر عاملي، محمدبنالحسن، وسائل الشيعه، تحقيق عبدالرحيم رباني شيرازي، بيروت، مكتبه الاسلاميه، ج 18، 1403 ق.
- ـ خامنهاي، سيدعلي، (مقام معظم رهبري)، بيانات در خطاب با شوراي عالي انقلاب فرهنگي در تاريخ 19 آذر 1379 و 23 دي 1382.
- ـ سجادي، سيدعبدالقيوم، «جهاني شدن و مهدويت، دو نگاه به آينده»، قبسات، ش 33، پاييز، 1383.
- ـ راغب اصفهاني، ابي القاسم الحسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، بيجا، کتابفروشي مرتضوي، چاپ دوم، 1362.
- ـ صدر، سيدحسن، نهاية الدراية، تحقيق ماجد غرباوي، نشر المشعر، بيتا.
- ـ عباسي حسيني، ابراهيم، «نقش دولت در فرهنگ»، مشكوه، ش 35، تابستان، 1371.
- ـ عسگري، علامه سيدمرتضي، «جايگاه سنت از ديدگاه شيعة، ترجمة عباس جلالي، مجلة علوم حديث، ش 1، پاييز، 1375.
- ـ غلامپور آهنگر، ابراهيم، «جايگاه دولت در عرصة فرهنگ، مروري بر تئوريها و ديدگاهها»، مجموعه مقالات اولين همايش ملي مهندسي فرهنگي، تهران، شوراي عالي انقلاب فرهنگي، ج 1، 1386.
- ـ قمي، شيخ عباس، سفينة البحار، نجف، چاپخانه علمي، ج 2، 1352.
- ـ كاشفي، محمدرضا، «تأثير امام علي بر فرهنگ و تمدن اسلامي»، دانشنامة امام علي، زير نظر علياكبر رشاد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، ج 11، 1380.
- ـ كليني، ابوجعفر محمد بن يعقوب، الكافي، تصحيح علياكبر غفاري، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چ سوم، ج 1، 1388.
- ـ گالستون، ويليام، «دين و اخلاق در دولت ليبرال»، بازتاب انديشه در مطبوعات روز ايران، ش 23، بهمن، 1380.
- ـ لاريجاني، صادق، كاوشهاي نظري در سياست خارجي، تهران، علمي و فرهنگي، 1374.
- ـ لاريجاني، محمدجواد، نقد دينداري و مدرنيسم، تهران، مؤسسة اطلاعات، 1376.
- ـ مدير شانهچي، كاظم، تاريخ حديث، تهران، سمت، 1377.
- ـ مسلم بن حجاج، ابوحسين، صحيح مسلم، تصحيح محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج1، بيتا.
- ـ مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، صدرا، چ دوازدهم، 1362.
- ـ مطهري، مرتضي، سيري در سيره نبوي، تهران، صدرا، چ ششم، 1368.
- ـ مهدويکني، محمدرضا، نقطههاي آغاز در اخلاق عملي، تهران، دفتر نشر معارف اسلامي، چ دوازدهم، 1382.
- ـ وارد، هاريت، قدرتهاي جهاني در قرن بيستم، ترجمة جلال رضاييراد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.